معرفی کتاب میراث ناممکن اثر حسام نقره چی

میراث ناممکن

میراث ناممکن

4.2
6 نفر |
3 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

2

خوانده‌ام

8

خواهم خواند

18

ناشر
بی گاه
شابک
9786228763514
تعداد صفحات
135
تاریخ انتشار
1404/1/1

توضیحات

کتاب میراث ناممکن، نویسنده حسام نقره چی.

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به میراث ناممکن

نمایش همه

لیست‌های مرتبط به میراث ناممکن

تکوین زبان فارسیرباعیات خیام و خیامانه های پارسیعرفان و رندی در شعر حافظ

پیشنهادی به دانشجوی ادبیات فارسی؛ مطالعاتی نظری

10 کتاب

چند نکته قبل از معرفی کتاب‌ها: ● مخاطب این پیام "دانشـ"ـجویان رشتهٔ زبان و ادبیات فارسی هستند. دانشجویانی که با این رشته برخورد مستقیم داشته‌اند می‌توانند کمبودها و معضلاتش را درک کنند و آشنایی با مسائل نظری برای آن‌ها مفیدتر خواهد بود. کسانی هم که از رشتهٔ ادبیات دنبال «لذت» هستند نه «دانش»، اصلا این مسائل برایشان ایجاد نمی‌شود. ● کتاب‌ها به ترتیب مطالعه چیده شده‌اند، نه اهمیت. ● سعی کردم کتاب‌هایی را انتخاب کنم که معمولاً در صدر پیشنهادها نیستند و در سرفصل رشته هم جایی ندارند. ● تلاشم بر این بوده که از گروه‌های مختلف کتابی به‌عنوان نمونه آورده باشم؛ زبان‌شناس تاریخی، زبان‌شناس شناختی، ادیب، روشنفکر، فیلسوف، جامعه‌شناس و نظایر این‌ها. مقایسهٔ روش‌ها و مسائل این افراد موضوع جالبی است. ● مسئلهٔ من ادبیات "فارسی" است. قرار نیست با مطالعهٔ نظریاتی که مال فرهنگ و زبانی دیگر است دربارهٔ ادبیات خودمان نتیجه بگیریم. ● مهم نیست اگر بعضی فصول این کتاب‌ها را درست نفهمید. نفهمیدن هم خالی از فایده نیست. خودم یکی‌دوتا از این کتاب‌ها را با شکنجه تمام کردم؛ بعضی حرف‌ها را نمی‌فهمیدم، گاهی هم مطالب خیلی خشک بود. ● برای چندتا از این کتاب‌ها در همین بهخوان یادداشت معرفی نوشته‌ام، آن‌ها را هم می‌توانید ببینید. ● این سیر مطالعاتی چند هدف دارد؛ آشنایی با مسئله‌ها* و روش‌های مختلف در مطالعهٔ ادبیات فارسی (برای یادگیری به‌کار بستن روش درست برای هر مسئله)، بررسی مواجههٔ ادبیات ما با غرب از ابعاد گوناگون، درک چیستی و چرایی ادبیات و تکثر آن. "غایت" من هم چند چیز است؛ نشان دادن اینکه ادبیات صرفاً آن چیزی نیست که رشتهٔ دانشگاهی‌اش می‌گوید، نورافکن انداختن به بن‌بستی که رشته در آن به سر می‌برد و انداختن این فکر به سر که راهکار چیست؟ (هرچند این حرف‌ها خیلی از دهن من گنده‌تر بود، امیدوارم این فهرست کتاب اندکی از پسش بربیاید.) ● خودم دانشجوی کارشناسی‌ام و [اینجا و در این لحظه] ادعایی ندارم، من هم همکلاسی کوچکتر شما! فقط خواستم کتاب‌هایی که خودم به‌عنوان دانشجو خوانده‌ام و در شکل‌گیری ذهنیتم مؤثر بوده را هم‌رسانی کنم. *مسئله با موضوع فرق دارد. مسئله یعنی محل سؤال. سؤالات ممکن بی‌نهایتند، مهم این است که ما روی کدام سؤال دست می‌گذاریم. برای کتاب‌ها یکی‌یکی توضیح نوشته‌ام که محدودیت کاراکتر بهخوان مانع از درجش در اینجاست. در کانال تلگرامم می‌توانید بخوانید: https://t.me/Varedat_digar/874

103

یادداشت‌ها

          هفته‌ی اول خرداد دو جلسه در نقد و بررسی این کتاب برگزار شد. در دو روز متوالی. هنوز عده‌ی زیادی کتاب را نخوانده بودند و من این تعجیل را نمی‌فهمیدم. این کتاب -هم‌چون هر اثر نظری دیگری- باید به بحث گذاشته شود و باید در گزاره‌هایش چون و چرا کرد. باید فرصتی به خواننده داد و بعد به نقد و بررسی‌اش نشست.
من چند روز بعد از آن جلسات، کتاب را خواندم و قرار بود در جمعی دوستانه درباره‌اش صحبت کنیم، که جنگ شد.
پریشب یک بار دیگر کتاب را دست گرفتم که بخوانم و الان در صفحه‌ی پنجاه از این بازخوانی پشیمان شدم و کتاب را بستم. کتاب را دوباره دست گرفته بودم تا درباره‌اش به تفصیل بنویسم اما دیدم فعلاً توان تنظیم مطالب پراکنده‌، تقریرشان و نقد مفصل اثر را ندارم.

از نقد کتاب پشیمان شدم چون وقتی با این دید به متن برگشتم دیدم چنان پراکنده است و چنان از هر دری سخنی است که پیوند زدن این‌ها به هم و تقریرشان، خود کار مستقل و زمان‌بری خواهد بود. نویسنده ایده‌های مختلفی را مطرح کرده و من نمی‌دانم کدام ایده را باید مرکزی دانست. من با بعضی از ایده‌هایش مشکل جدی دارم و با روش اثبات ایده‌هایش مشکل جدی‌تری اما نقدِ قال-اقول‌‌ای چنین کتابی را هم بی‌معنا می‌دانم. در این جور آثار خواننده باید ایده‌ی مرکزی را کشف کند و نسبت اجزای کتاب را با آن ایده‌ی مرکزی نشان دهد و نظرش را، پیش از هر چیز، درباره‌ی آن ایده‌ی مرکزی بگوید. من ایده مرکزی را تشخیص نداده‌ام و سخنرانان جلسه‌ی دانشگاه تهران نیز تقریری ارائه ندادند و بیش‌تر حاشیه رفتند.

«میراث ناممکن» نقد و بررسی کارهای نظریه‌ای و نظریه در ایران نیست. خودش سودای تأسیس نظریه دارد و شاید می‌خواهد نمونه‌ای از کار نظری را پیش چشم بگذارد. برای همین عنوان و زیرعنوان را نمی‌فهمم.

من -همان یک ماه پیش که تازه کتاب را خوانده بودم- ازش تعریف می‌کردم و دوستی می‌گفت همه‌ی کارها شیفت پیدا کرده. آنچه باید در روزنامه چاپ می‌شد کتاب شده و آنچه را باید در اینترنت منتشر می‌کردند در روزنامه چاپ می‌کنند. می‌گفت حرف‌های نقره‌چی خوب است؛ اگر در روزنامه درمی‌آمد نه اینکه کتاب شود و برایش در دانشگاه جلسه برقرار کنند. 
در بازخوانی به نظرم رسید که این ایده می‌تواند تا حدی «میراث ناممکن» را توضیح دهد. این پراکندگی و این جنس تأملات شبیه فرم نوشتار مطبوعاتی است. اگر بخواهم کتابی مشابه را یادآوری کنم از «شعارنویسی بر دیوار کاغذی» امیر احمدی آریان نام می‌برم و کتاب احمدی آریان از قضا حاصل کلاژ تعداد زیادی یادداشت‌ روزنامه‌ای است.

«میراث ناممکن» را دوست دارم اگر جایگاهش را این‌گونه تصور کنیم؛ تأملات نظری مطبوعاتی. دو سال پیش برای «شعارنویسی بر دیوار کاغذی» مرور نوشتم. الان که باز نگاهی انداختم به نظرم رسید که درباره‌ی «میراث ناممکن» همان حرف‌ها را می‌توانم تکرار کنم.

هشت-نه سال پیش دوستی داشتم که همسن الان من بود و حاشیه‌ی کتاب‌های محمد قوچانی را -که حاصل کنار هم گذاشتن نوشته‌های مطبوعاتی جوانی او بودند- با بیشمار یادداشت سیاه می‌کرد. من آن روزها به او می‌گفتم که چنان کتابی را چنین نمی‌خوانند. این جور دقت نظر و خط‌کشی و جزئی‌شدن مناسب کتاب مطبوعاتی نیست. حالا خودم حاشیه‌ی «میراث ناممکن» را سیاه کرده‌ام.

از این کتاب می‌توان نظریه بیرون کشید. این کتاب می‌تواند نقطه‌ی شروع تأملاتی جدی‌تر باشد. جرقه‌ای است که می‌تواند شعله‌ور شود. اما فعلاً تنها جرقه‌ای است و نه بیش‌تر. در جلسات دانشگاهی می‌شد به شعله‌ور شدن این جرقه کمک کرد اما لااقل در دانشگاه تهران که چنین اتفاقی نیفتاده. جلسه‌ی دانشگاه علامه را هنوز نشنیده‌ام.
        

38

          فکر می‌کنم برای انتشار این کتاب باید به همۀ ایرانیان، یا حداقل علاقه‌مندان به ادبیات ایران، تبریک گفت، هرچند کتابی است تخصصی. تقریبا به جرئت می‌توانم بگویم «اولین» «رسالۀ» واقعا «تألیفی‌»ای است که دربارۀ «نظریۀ ادبی» در «ایران» نوشته و منتشر شده. قبلی‌ها، ضمن احترام، همه یا ترجمه و شبه‌ترجمه بودند یا تأملاتی خام‌دستانه یا اصلا نمی‌دانستند نظریۀ ادبی چیست (محترمانه‌ترش این می‌شود که به نظریۀ ادبی نگاهی شدیداً تقلیل‌گرایانه داشتند).
حرف اصلی کتاب هم تا حدی همین است: نظریۀ ادبی در ایران «باید» و «می‌تواند» تولید شود و نباید لزوماً پیرو نظریۀ ادبی غرب باشد، نه از منظری غرب‌ستیزانه، بلکه با رویکردی که شاید بشود آن را پست‌مدرن دانست. 
نقره‌چی نظریۀ ادبی را در فرانسه آموخته و مشخص است که بر مباحث جدید آن تسلط دارد. از همین رو معتقد است که نظریۀ ادبی «ضرورت» دارد. نقره‌چی از «ادبیات‌ها»ی جهان حرف می‌زند و این‌که هرکدام می‌توانند نظریه و گفتمان مخصوص به خود را داشته باشند. 
همین حرف‌ها که شاید بدیهی به نظر می‌رسند ریشۀ عمدۀ معضلاتی اساسی در دانشکده‌های ادبیات و میدان‌های ادبی ایران‌اند. نقره‌چی این مسیر را شروع کرده و خودش هم معترف است که صرفا قدم اول را برداشته. 

تا امروز دو جلسۀ نقد برای کتاب برگزار شده (یکی در دانشکدۀ ادبیات تهران و یکی در دانشکدۀ اجتماعی علامه) که در یکی‌ش حاضر بودم. منتقدان هر دو جلسه به نظرم درست‌ترین گزینه‌ها برای چنان جلسه‌ای بودند (من هم اگر برگزارکننده بودم، پیش از همه به همان‌ها فکر می‌کردم)، اما به نظرم رسید که اهمیت و لب کلام کتاب هیچ درست فهمیده و بیان نشد. مخاطب و مسئلۀ کتاب بر خلاف یکی از مهم‌ترین تأکیدات منتقدان به هیچ وجه محدود به «دانشکده‌های ادبیات» نمی‌شود، بلکه تمامی جامعۀ ادبی ایران، چه به معنای خلاقه و چه به معنای پژوهشی آن را، شامل می‌شود و حتی خطابش نه فقط برای امروز، بلکه برای ادبیات ایران پس از بازگشت است. 
به کتاب برخلاف رویه‌ام امتیاز کامل دادم، اما امیدوارم ده سال بعد آن‌قدر این حرف‌ها بدیهی و اولیه به نظر برسد و آن‌قدر فکر در این حوزه ایجاد و منتشر شود، که فارغ از فضل تقدم، امتیازش را به سه ستاره کاهش دهم. 
        

45

          کم‌نظیر.
جوری از خوندنش لذت بردم که آدم معمولا از نبوغ داستان‌نویس‌ها لذت می‌بره، با آثار غیرداستانی‌ آدم‌ها معمولا این‌شکلی نمی‌شیم.
و اون «وااااو باورم نمی‌شه»ای که همیشه به آدم‌ها می‌گم در کار تئوریک تعداد زیادی از آدم‌های این حوزه‌ها برای من جاش خالیه حتی وقتی خیلی باسواد و منسجم و درست‌حسابی‌ن (افرادی که یکی از مثال‌های خوبشون برام کامران سپهرانه)، اینجا جاش خالی نبود بالاخره.
نقره‌چی دوتا کار تو این کتاب می‌کنه، که هرکدوم به‌تنهایی برای من بسیار ارزشمندن و لزومشون رو مدت‌هاست که حس می‌کنم، فارغ از اینکه هردو رو چقدر با نبوغ هم انجام می‌ده.
اول اینکه سنگ‌بنای اولیه‌ش روی این ایده ست که ما اگر بخوایم کار ادبیات بکنیم، و نخوایم این کار به گونه‌ی دانشکده ادبیاتی‌ای باشه، در این معنا که یه سری تکنسین پرورش بدیم که فقه‌اللغه رو با درجات بالایی بلدن و نهایتا بلدن درباره‌ی تلفظ واژگان و ریشه‌های تاریخی‌شون نظر بدن اما دهه‌ها و بلکه‌هم سده‌هاست که فقط دارن همین کار رو می‌کنن، اون‌وقت باید چیکار کنیم.
یعنی میاد از خود ذات اینکه نظریه چیه و به چه درد ماهای حاشیه‌ای و ادبیات‌فارسی‌ای که سده‌های زیادیه زبان اندیشیدن و نظریه‌پردازی نیست می‌خوره شروع می‌کنه. و ارزش اولیه‌ی کارش همینه برای من، همینکه به دانشجوهای ادبیات و حتی پژوهشگرهاش یاد میده که به چیزهای دیگه‌ای می‌تونن فکر کنن اگر می‌خوان جور دیگه‌ای فکر کنن به چیزی که کار و زندگی‌شون. امکانات موجود رو بیان می‌کنه،بخشی‌ش رو لااقل، حتی اگرکه خیلی مختصر و بعضا پراکنده این کار رو می‌کنه (که این شاید تنها نقص کتاب بود برای من، بنظرم حجمش بسیار کمتر از اونه که می‌تونست باشه و درنتیجه پراکنده بنظر رسیدن مباحثش بیش از اونکه می‌تونست باشه.)
و در ادامه و در درون این مبحث، کار مهم‌تری می‌کنه. که خیلی‌هایی که تا قبل از این اون بخش اول رو اومده‌ن جلو به اینجا نمی‌رسن.
میاد بحث کازانووا و ادبیات جهان رو می‌ذاره وسط، و خلاف اونچه که آدم توقع داره می‌ره دقیقا اونجایی وایمیسته که بتونه ازش توضیح بده که چرا این برای ما ناکارآمده. یعنی بحثی که تقریبا هرکسی که من می‌شناسم که می‌خواد کار نظریه‌ای روی ادبیات فارسی بکنه و سرش هم به تنش می‌ارزه و یه مقدار خوبی خونده می‌ره سمتش رو میاد از اساس رد می‌کنه. می‌ره همونجایی وایمیسته که نوید نادری (و شاگردان و مشابهانش) واینمیستن و نمی‌خوان ببیننش. و اینجاست که من رو بی‌نهایت خوشحال می‌کنه، اینجاست که به حداکثر همدلی با یک متن می‌رسم.
نیمه‌ی دوم کتاب تقریبا همه‌ش در عین پراکندگی در تقابل با همین ایده ست، در توضیح اینکه چرا همونقدر که دانشکده‌ادبیاتی نگاه کردن برای ما فایده‌ای نداره ادبیات جهانی/ادبیات تطبیقی و مرکز-پیرامونی شدن هم چیزی نیست که دنبالشیم، چون در ادبیات تطبیقی پیش‌فرض مقایسه‌ای ای هست که باعث میشه ما اول معیارهای یکسانی رو برای ادبیات‌ها قائل بشیم و بعد بتونیم تطبیق و تطابق و افتراق‌هاشون رو ببینیم، حال آنکه بودن وسط ادبیات فارسی در نسبتش با ادبیات جهان دقیقا خلاف این رو نشون ما داده و می‌ده هر روز، در توضیح ادبیت‌های متفاوت و زمان‌های متفاوتشون، در رسیدن به اینکه ادبیات فارسی به نظریه‌ای نیاز داره که از درون منطق خودش بتونه بهش فکر کنه، با زمان‌بندی مخصوص خودش، چون زمان‌ها همه باهم متفاوتن و هیچ ادبیاتی عقب‌مانده یا پیشرفته‌ی ادبیات دیگه نیست، و منطق‌ها هم همین‌طور. و این دستاورد بزرگیه. که من خیلی ممنونشم بابت بیانش.
و این نگاه اون چیزیه که می‌تونه دست بذاره رو یکی از نواقص بزرگ آدم‌های دیگه‌ای که دارن تو این حوزه کار می‌کنن، این مسئله که بنظر من تو باید، باید، باید از متن و اثر و چیزی که داری درباره‌ش حرف می‌زنی شروع کنی و بعد به نظریه نیاز پیدا کنی و بری سراغش. باید ببینی میدانت و آثار موردبررسی‌ت چی از تو می‌خوان و چی به تو می‌گن و بعد حرکت کنی به سمت نظریه‌ای که بتونه توضیحشون بده. برعکس این مسیر هیچوقت برای من پذیرفته نیست و مهمترین مشکلیه که با کار خیلی‌ها دارم. تو نمی‌تونی و نباید که کازانووا بخونی و بعد بیای تلاش کنی در ادبیات فارسی نمونه‌هایی پیدا کنی که تو اون چارچوب بگنجه. باید ادبیات فارسی رو بخونی و بخونی و بخونی و بعد ببینی کدوم نظریه به کارش میاد. و نقره‌چی داره این مسیر رو می‌ره، رفتن همین مسیره که باعث میشه ببینه ناکارآمدی اون نظریه‌ها رو و بتونه حرف بزنه از نوع نظریه‌ای که ما بهش نیاز داریم و ویژگی‌هایی که لازمه داشته باشه.

+مدت‌هاست اینجا چیزی نمی‌نویسم، برگشته‌م به گودریدز و اونجا علیرغم رابط کاربری افتضاحش و کتابهای فارسی خیلی ناقصش و منی که با اکانت جدید دیگه دسترسی لایبررینی هم ندارم که بتونم خودم چیزی اضافه کنم راحت‌ترم انگار، چون آدم‌های کمتری رو می‌شناسم و این یعنی کمتر حرص می‌خورم. :)) اما امروز اتفاقی یه چیزی درباره این کتاب اینجا دیدم که واقعا خونم رو به جوش آورد و به‌طور دقیق یادم انداخت که چرا کمتر به اینجا سر می‌زنم. و چرا بعضا علیرغم تلاشهام از خط مدافع آزادی بیان بودن می‌زنم بیرون و معتقد میشم به اینکه همه‌کس نباید حق داشته باشن راجع به همه‌چیز نظر بدن. اما خب، همینه که هست، ته تهش هم که ما به همون آزادی بیان و اندیشه معتقدیم حتی به غلط. درنتیجه دیدم تنها کار کوچیکی که از دستم برمیاد آوردن ریویوم از گودریدز به اینجاست، که لااقل انواع صداها وجود داشته باشه درباره کتابی که اینطور قبولش دارم و از نظرم اینطور مهمه.
        

17