یادداشت علیرضا فتاح

        ادبیات مهاجرت ضرورت ایران جدید است (بیش از صد سال است که با انواع موج‌های مهاجرت مواجهیم). ادبیات سیاسی هم نه‌تنها ضرورت، که مزیت رمان، به‌خصوص در کشورهای جنوب مبارز، بوده و هست. آن همه کارهای درخشان مارکز و یوسا و بختیار علی و... 
اما اگر بگویم کار معروفی «مبتذل» است، نامنصفانه نیست. خدا بیامرزدش. در ادبیات مهاجرت ایران بعد از ۵۷، ما رسماً با نوعی خودارضایی مهاجرانه مواجهیم که در آن شخصیت اصلی نوعی قهرمان و نخبۀ تلف‌شده معرفی می‌شود که مبدأ و مقصد قدر او را نشناخته‌اند و همه به او بد کرده‌اند و حالا متوهم شده و به زوال می‌رود. 
این مضمون تکراری مثلا در «همنوایی شبانۀ..‌.» رضا قاسمی عمق پیدا کرده و از این ابتذال بیرون آمده، اما معروفی در «فریدون...» همۀ بار جذابیت و خلاقیت را انداخته اولا به روی تکنیکِ -حالا دم‌دستی شدۀ- سیال ذهن که قبل‌تر با همین کیفیت در سمفونی مردگان پیاده‌اش کرده بود (و راستش همان‌جا هم به نظرم ضعیف‌تر از بقیۀ نویسنده‌های شاخص، از گلشیری و چوبک تا جوان‌های سال‌های بعد، بود) و ثانیا به روی فحش صریح به خمینی و خامنه‌ای و لاجوردی و رجوی و آزرم. (به قول یارو، باید بهش گفت: آره، تو شاهو بیرون کردی!)
حرفم این است که من اینجا چیزی بیشتر از فحاشی سیاسی و عقده‌گشایی مطرودیت با اداهای فرمی روشنفکری اینجا نمی‌بینیم. 

+ شخصیت سیاسی ایرج پخته و متین به نظر می‌رسد، اما معروفی حتی او را هم نتوانسته خوب پرداخت کند. ایرج دقیقا چرا و چطور کشته/اعدام شد؟ ایرج چرا هیچ اثری بر اسد ندارد؟ چرا ایرج این‌قدر با بقیه اختلاف سنی داشت؟ 

+ همۀ شخصیت‌ها مطلقا تیپ‌اند، به جز راوی‌. مادر، فریدون، اسد، سعید، امیر کمونیست و حتی عبدالناصر و رؤیا با آن همه ظرفیت داستانی‌شان. 

+ سانسور، نه فقط سانسور سیاسی، که سانسور اخلاقی بی‌رویه و بی‌منطق، مخاطب و نویسندۀ ایرانی را راستش عقده‌ای کرده. اروتیسم پدوفیل بی‌اخلاق راوی فقط اضمحلال او و قشرش را  نشان نمی‌دهد؛ افکار مریض نویسنده است که ذوق‌زده شده که می‌تواند بدون سانسور بنویسد. (اروتیسم خوب و درست می‌خواهید؟ صحنه‌هایی از سووشون، بعضی شعرهای شاملو و گاه اخوان. همه هم مال وقتی که این چیزها سانسور نمی‌شد، نه حالا که آغوش خواهر و برادر هم گاه ممیزی می‌شود.)
      
224

13

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.