فریدون سه پسر داشت

فریدون سه پسر داشت

فریدون سه پسر داشت

4.2
61 نفر |
14 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

3

خوانده‌ام

98

خواهم خواند

89

ناشر
گردون
شابک
9783938406070
تعداد صفحات
286
تاریخ انتشار
1383/4/24

نسخه‌های دیگر

توضیحات

        این رمان به حوادث انقلاب سال ۵۷ و درگیری و کشتار مبارزان سیاسی در سالهای قبل و بعد از انقلاب می پردازد.
اسامی این چهار پسر: ایرج، سعید، اسد، مجید است.
مجید، شخصیت محوری داستان که بیشتر بخشهای داستان را از زبان او می شنویم.
توصیه ی فریدون پدر خانواده به این چهار پسر این بود که از فعالیت های سیاسی به دور باشند. این چهار پسر هر کدام عقایدشان با هم متفاوت بود.
بیشتر داستان کتاب با خیال و واقعیت همراه است. مجید امانی به علت مشکلات روانی در تیمارستانی در آلمان بستری است. مجید امانی همراه برادرهایش شروع به چاپ اعلامیه و توزیعش و مبارزه علیه نظام شاهنشاهی می کند.
برادرش ایرج به خاطر همین مبارزات، اعدام می شود. پدر خانواده فریدون امانی، می توانست با نفوذی که داشت پسرش را از حکم اعدام نجات دهد اما چون اتمام حجت هایش را با پسرانش کرده بود این کار را انجام نداد.
      

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به فریدون سه پسر داشت

نمایش همه

لیست‌های مرتبط به فریدون سه پسر داشت

نمایش همه

پست‌های مرتبط به فریدون سه پسر داشت

یادداشت‌ها

          شاید همه چیز با مرگ ناصری آغاز شد، شاید همه چیز با نان آغاز شد، نان که بوی شرافت می دهد. نان که در آلمان معلوم نیست از چه درست می شود وقتی جلوی در نانوایی هایش هیچ وقت کامیون هایی که آرد می آورند نایستاده اند. شاید همه چیز با انقلاب آغاز شد، اما هیچکس نمی داند انقلاب از کجا آغاز شد. شاید همه چیز با یک عکس آغاز شد و شاید ها و شاید ها... اما چه فرقی می کند؟ حالا دیگر آغاز چه اهمیتی دارد وقتی که زمان برنمیگردد و با گذشتش تنها حسرت و پشیمانی بر دل آدم می گذارد که "کاش بر نمی گشتم" از دیوار، از آلمان از هرکجا.
نکته ی جالب این داستان برای من، عدد "چهار" بود که در بارها و بارها تکرار می شد و در جای جای داستان خودنمایی می کرد. چهار سالی که مجید در آسایشگاه روانی بود، چهار پرتقالی که اسد سرِ صبر پوست کنده بود و خورده بود، چهارشنبه ساعت 4 که قرار بود اتفاق مهمی بیفتد، کادیلاک سویل فریدون امانی که فقط چهارتای آن در ایران بود و چهار برادر : مجید، سعید، اسد و ایرج که همه و همه میخواهند بگویند: فریدون سه پسر داشت و مادر چهار انگشتش را بالا بگیرد و پدر بگوید "فریدون توی شاهنامه را می گویم بانو!" حتی داستان در چهار بخش روایت می شود که دیگر جای شبهه ای نماند که فریدون...به راستی چند پسر داشت؟
        

8

          فریدون سه پسر داشت روایت روان، جذاب و تلخی است که وقتی می‌خوندم سرشار از اندوه و حسرت بودم از اینکه این اتفاقات در اون دوران که اکثر کسایی که در وقوعش دست داشتند نه تنها نمی‌دونستند چی میخوان، حتی در کوتاه ترین زمان ممکن حذف شدن و نتیجه رو دادن دست یک سری آدم دو رو و ریاکار و خدعه‌کار، تا الان حداقل زندگی ۴ نسل رو نابود کرده...ه
بگذریم، داستان در مورد یک خانواده است با چهار پسر و یک دختر، هر چهار پسر در حال تلاش برای براندازی حکومت پهلوی و انقلابی اما با خطوط سیاسی مختلف که پس از انقلاب هر یک به سرنوشتی دچار میشه و تمرکز روی زندگی مجید که به آلمان پناهنده شده و فقدان ایرج که همون اوایل اعدام انقلابی شده، هست. با پدری که شخصیتی دستبوس داره چه شاه باشه چه رهبر و خب این افراد گلیم خودشون رو از آب بیرون میکشن و مادری که از تمام این جریانات جز داغ چیزی نصیبش نشد. فکر میکنم تنها ایرادی که میتونم به داستان بگیرم عدم شرح و بسط انتهای کار مجید هست، من دوست داشتم بیشتر بخونم در این مورد اما به هر حال از علاقه من به کتاب کم نمیکنه.ه
        

3

          گفتار اندر ماجرای کتاب از زبانِ نویسنده
کلیه‌ی حوادث و شخصیت‌های رمان واقعی هستند و شباهت آنها با حوادث و شخصیت‌های شناخته شده اصلا تصادفی نیست.

گفتار اندر نامِ کتاب
نامِ کتاب اشاره‌ای‌ست به «فریدون شاه» در «شاهنامه» که سه پسر داشت به نام‌های سلم، تور و ایرج. دو پسرِ بزرگ ایرج را که ولیعهدِ پدر می‌شود از روی حسادت می‌کشند و جفتشان در آینده قربانیِ سرنوشت و کین‌خواهیِ نوه‌ی برادرِ خود ایرج می‌شوند.
فریدون امانی(پدر ایرج، اسد، مجید و سعید) وقتی در خانه با همسر و فرزندانش به کل‌کل می‌پرداخت می‌گفت فریدون سه پسر دارد و مادرِ بچه‌ها هم با انگشت‌هایش ۴ را نشان می‌داد و حاج فریدون نیز با خنده می‌گفت شاهنامه را می‌گویم.

گفتار اندر معرفی شخصیت‌های کتاب
فریدون امانی (پدر)
ایرج امانی (پسر بزرگ - اعدام انقلابی شد)
اسد امانی‌ (عضو تیمِ محافظتِ رهبر انقلاب)
مجید امانی‌ (کمونیست)
سعید امانی (عضوِ مجاهدین خلق - کشته شد)
انسی امانی‌ (دختر خانواده)
داوود (همسرِ انسی)
فریدون (پسرِ انسی و داوود)
صادق امانی (برادر فریدون امانی - قاتل نخست وزیر)
عبدالناصر ناصری (رفیق مجید)
رویا ناصری (دختر عبدالناصر)
عفت (همسرِ عبدالناصر)
امیر بیاتیانی (ملقب به امیر کمونیست، رفیق مجید)

گفتار اندر داستانِ کتاب
این کتاب در چهار فصلِ «من، تو، او و شما» نوشته شده است، تمِ‌ داستان سیاه و دلگیر است اما برای من که این کتاب را روزِ بعد از اتمامِ «سمفونی مردگان» خواندم تکنیک‌های نویسنده کاملا متمایز بود و به دلیل روان و جذاب بودن متنِ داستان از خواندنِ آن لذت بردم نه از اتفاقاتی که در داستان برای شخصیت‌ها رخ داد.
شخصیتِ اصلیِ کتاب «مجید امانی» یکی از اعضای حزبِ کمونیست است که در کنار سه برادرِ دیگرِ خود(ایرج، اسد و سعید) همگی خواهانِ براندازیِ حکومتِ پهلوی و انقلاب بودند و این انقلاب و افکارِ متفاوتِ آن‌ها هر یک را به یکسو کشاند، ایرج که افکار کمونیستی داشت اعدامِ انقلابی گردید و حذف شد و لازم است خاطرنشان نمایم که کلِ داستان حولِ محورِ فقدانِ او تعریف می‌گردد. اسد از همان ابتدا یکی از اعضای محافظان رهبرِ انقلاب می‌گردد و پس از انقلاب پست‌های فراوانی در سفره‌ی انقلاب می‌گیرد از جمله‌ی دادستانیِ دادگاهِ انقلاب و سعید که عضوِ سازمانِ مجاهدینِ خلق بود بود نهایتا کشته می‌شود.

مجید پس از انقلاب وقتی جانش را در خطر می‌بیند به شکلی که در کتاب می‌خوانیم مجبور به مهاجرت می‌شود و پس از گذشتن از چند کشور به آلمان پناهنده می‌شود، عاشقِ دخترِ دوستِ‌ بسیار صمیمیِ خود(عبدالناصر) می‌شود و این عشق به شکلی که در داستان می‌خوانیم نهایتا منجر به این می‌گردد که او در یک آسایشگاهِ روانی بستری می‌گردد و پس از گذشتِ چهار سال تصمیم به برگشت به ایران می‌گیرد تا اینکه... .

من قبل، هنگام و پس از مطالعه‌ی کتاب به ریویوی چند نفر از دوستان دقت کردم و یک نکته‌ی مشابه بین خودم و آن‌ها این بود که اکثر ما هنگامِ خواندنِ این کتاب ترغیب می‌شدیم در موردِ اسامی و جزئیات داستان سرچ کنیم و بیشتر بفهمیم.
حقیقتا داستانِ تلخی بود که آخرش مجید نفهمید چرا «ما به این روز افتادیم؟».

داستان فقط در موردِ زندگیِ این چهار برادر نیست بلکه ما در موردِ تغییراتِ شخصیتیِ پدرشان(فریدون امانی) هم می‌خوانیم، تغییراتِ جالب در مورد او که قبل از انقلاب مشتاقِ‌ دست‌‌بوسیِ محمدرضا پهلوی بود و پس از انقلاب به دست‌بوسی رهبرِ انقلاب رفت.

نقل‌قول نامه
"به امیدِ فردا روزمان را شب می کنیم و هیچوقت یادمان نمی‌ماند که فردا همین امروز است.
دنبال چیزی می‌گردیم که نمی‌دانیم چیست، یا می‌دانیم و می‌ترسیم بگوییم، اسمش را گذاشته‌ایم فردا."

"نه برادر، ما انقلاب نکردیم ، ما منفجر شدیم ."

"کسی‌که هدف دارد خود را به بیراهه سرگرم نمی‌کند."

"شاید همه چیز با انقلاب آغاز شد اما هیچکس نمی‌داند انقلاب از کجا آغاز شد."

"آدم می‌تواند در آنِ واحد در دو جا حضور داشته باشد،‌یکی آنجایی که هست و یکی آنجایی که می‌خواهد باشد."

"گیج و گول بودیم،‌بی‌ هدف بودیم. از شکستن و آتش زدن کیف می‌کردیم و نمی‌دانستیم چه می‌خواهیم. دود چشم‌های ما را گرفته بود و هیچ وقت از خودمان نپرسیدیم چرا؟"

"خیال می‌کردیم داریم در زمان عبور می‌کنیم اما زیر چرخ‌های سیاهش له شدیم."

"وقتی آدم غرق می‌شود خیلی چیزها را نمی‌بیند و یکباره می‌بیند که همه‌ی آوارها بر سرش خراب شده است."

کارنامه
برای این کتاب ۴ستاره منظور می‌کنم با این توضیح که یک ستاره‌ای که کم کردم به این دلیل بود که بخشی که در «سواس» توقف کردند و کارِ مجید تمام شد خیلی گنگ تعریف شد.

دانلود نامه
فایل پی‌دی‌اف کتاب را می‌توانید از لینک زیر دانلود نمایید.
https://t.me/reviewsbysoheil/190
        

4

          سلام و درود.
نمی دانم این همه دیوار از خواب آبی ارغوان چه می خواهند.
عباس معروفی بزرگ این بار با یک رمان جذاب و قوی قدرت خود را در نویسندگی به نمایش گذاشته است.
رمان (فریدون سه پسر داشت) با ساختاری بسیار قوی و یکی از تکنیکی ترین رمان های اوست.
داستان فروپاشی یک خانواده که چهار فرزند پسر در گیر مسائل حزبی و سیاسی و ایدئولوژیک می شوند و در آخر به مسلخ کشانده می شوند.
عباس معروفی با متن ساده و روان اما جذاب و گیرا داستان را پیش می برد.
هوشنگ گلشیری که استاد معروفی بود وقتی رمان را می خواند به معروفی می گوید: (یکی از ما باید این رمان را می نوشت) 
در این رمان تکنیک های مدرن در داستان نویسی به کار رفته، بدون این که کار را برای مخاطب سخت کند.
معروفی در این رمان می خواهد بگوید درگیر مسائل سیاسی شدن، حزب و حزب بازی و ایدئولوژی راه به جایی نمی برد.
 می خواهد بگوید اخلاق در سیاست جایی ندارد. چرا که سیاسیون همدیگر را قربانی منافع خود می کنند.
روحت شاد نویسنده ی بزرگ من.
با مهر.
        

14

حانیه

حانیه

1403/6/8

        ایرج گفته بود: همه‌چیز با یک اهانت آغاز شد.
با همان همه پرسی اول؛ بنیان این همه‌پرسی اهانت بود.
و تو بین همه‌چیز گشتی و به هرچه که بود چنگ زدی.
شاید همه‌چیز با همان نان آغاز شده بود مجید، نه؟ همان که هرگاه در دهان می‌گذاشتی که آن را فرو دهی، بغض می‌کردی و گریه راه نفست را می‌بست. گفته بودی دلت می‌خواهد در همان هق‌هق‌هایت خفه شوی.
شاید همه‌چیز با مرگ ناصری آغاز شده بود، همان که آرام بر تخت خوابیده بود. و یا با رویای ناصری، دخترک از دنیای خیال امده بود و تمام ذهنت را معطوف خود کرده بود.
آخر تو ندانستی همه‌چیز از کجا آغاز شده بود، و بعدترها کجا به پایان می‌رسید. اما گوشه‌ای، عکس‌ها را یکی یکی دست می‌گرفتی و می‌نشستی به تماشا. او در عکس نبود. پدر بود، مادر بود، انسی بود، شما سه برادر هم روی پله‌ها، نشسته و ایستاده، کنار کسی بودید و او نبود. نه، او در عکس نبود، اما در خیال تو چرا.
چون بادی که بی‌خبر دست بر پوست کسی می‌کشید، امده بود و دیگر نرفته بود.
او بود اما نبود.
گفتی، شاید همه‌چیز با نان آغاز شده بود. و بعدترها تعریف کردی که ما چه حیف شده بودیم. هم تو، هم او و نسل‌های بعد شما، همگی چه حیف شده بودیم!
شاید همه‌چیز با همان جمله اغاز شده بود: فریدون سه پسر داشت. همانجا که مادر به پدر تشر می‌زد و پدر تاکید می‌کرد، فریدون شاهنامه را می‌گوید!
شاید همه‌چیز در همان روزها آغاز شده بود، همانجا که ایرج بیت شعری را می‌گفت و تو سال‌ها بعد دلتنگ به خیالش چنگ زده، غصه می‌خوردی.
«تمامی خون در رگانم را من،
قطره قطره قطره گریستم
تا باورم کنند.»
همه‌چیز از کجا آغاز شده بود؟ آغاز راه کجا بود؟ به راستی ما آغاز نشده از دست نرفته بودیم؟
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

16