فریدون سه پسر داشت
در حال خواندن
3
خواندهام
98
خواهم خواند
89
نسخههای دیگر
توضیحات
این رمان به حوادث انقلاب سال ۵۷ و درگیری و کشتار مبارزان سیاسی در سالهای قبل و بعد از انقلاب می پردازد. اسامی این چهار پسر: ایرج، سعید، اسد، مجید است. مجید، شخصیت محوری داستان که بیشتر بخشهای داستان را از زبان او می شنویم. توصیه ی فریدون پدر خانواده به این چهار پسر این بود که از فعالیت های سیاسی به دور باشند. این چهار پسر هر کدام عقایدشان با هم متفاوت بود. بیشتر داستان کتاب با خیال و واقعیت همراه است. مجید امانی به علت مشکلات روانی در تیمارستانی در آلمان بستری است. مجید امانی همراه برادرهایش شروع به چاپ اعلامیه و توزیعش و مبارزه علیه نظام شاهنشاهی می کند. برادرش ایرج به خاطر همین مبارزات، اعدام می شود. پدر خانواده فریدون امانی، می توانست با نفوذی که داشت پسرش را از حکم اعدام نجات دهد اما چون اتمام حجت هایش را با پسرانش کرده بود این کار را انجام نداد.
بریدۀ کتابهای مرتبط به فریدون سه پسر داشت
نمایش همهلیستهای مرتبط به فریدون سه پسر داشت
نمایش همهپستهای مرتبط به فریدون سه پسر داشت
یادداشتها
1401/4/8
7
1403/4/30
2
1401/8/8
1
1403/1/8
69
1403/6/8
ایرج گفته بود: همهچیز با یک اهانت آغاز شد. با همان همه پرسی اول؛ بنیان این همهپرسی اهانت بود. و تو بین همهچیز گشتی و به هرچه که بود چنگ زدی. شاید همهچیز با همان نان آغاز شده بود مجید، نه؟ همان که هرگاه در دهان میگذاشتی که آن را فرو دهی، بغض میکردی و گریه راه نفست را میبست. گفته بودی دلت میخواهد در همان هقهقهایت خفه شوی. شاید همهچیز با مرگ ناصری آغاز شده بود، همان که آرام بر تخت خوابیده بود. و یا با رویای ناصری، دخترک از دنیای خیال امده بود و تمام ذهنت را معطوف خود کرده بود. آخر تو ندانستی همهچیز از کجا آغاز شده بود، و بعدترها کجا به پایان میرسید. اما گوشهای، عکسها را یکی یکی دست میگرفتی و مینشستی به تماشا. او در عکس نبود. پدر بود، مادر بود، انسی بود، شما سه برادر هم روی پلهها، نشسته و ایستاده، کنار کسی بودید و او نبود. نه، او در عکس نبود، اما در خیال تو چرا. چون بادی که بیخبر دست بر پوست کسی میکشید، امده بود و دیگر نرفته بود. او بود اما نبود. گفتی، شاید همهچیز با نان آغاز شده بود. و بعدترها تعریف کردی که ما چه حیف شده بودیم. هم تو، هم او و نسلهای بعد شما، همگی چه حیف شده بودیم! شاید همهچیز با همان جمله اغاز شده بود: فریدون سه پسر داشت. همانجا که مادر به پدر تشر میزد و پدر تاکید میکرد، فریدون شاهنامه را میگوید! شاید همهچیز در همان روزها آغاز شده بود، همانجا که ایرج بیت شعری را میگفت و تو سالها بعد دلتنگ به خیالش چنگ زده، غصه میخوردی. «تمامی خون در رگانم را من، قطره قطره قطره گریستم تا باورم کنند.» همهچیز از کجا آغاز شده بود؟ آغاز راه کجا بود؟ به راستی ما آغاز نشده از دست نرفته بودیم؟
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.
16