حانیه

حانیه

@haaniyeh

19 دنبال شده

18 دنبال کننده

یادداشت‌ها

حانیه

حانیه

1403/6/8

        ایرج گفته بود: همه‌چیز با یک اهانت آغاز شد.
با همان همه پرسی اول؛ بنیان این همه‌پرسی اهانت بود.
و تو بین همه‌چیز گشتی و به هرچه که بود چنگ زدی.
شاید همه‌چیز با همان نان آغاز شده بود مجید، نه؟ همان که هرگاه در دهان می‌گذاشتی که آن را فرو دهی، بغض می‌کردی و گریه راه نفست را می‌بست. گفته بودی دلت می‌خواهد در همان هق‌هق‌هایت خفه شوی.
شاید همه‌چیز با مرگ ناصری آغاز شده بود، همان که آرام بر تخت خوابیده بود. و یا با رویای ناصری، دخترک از دنیای خیال امده بود و تمام ذهنت را معطوف خود کرده بود.
آخر تو ندانستی همه‌چیز از کجا آغاز شده بود، و بعدترها کجا به پایان می‌رسید. اما گوشه‌ای، عکس‌ها را یکی یکی دست می‌گرفتی و می‌نشستی به تماشا. او در عکس نبود. پدر بود، مادر بود، انسی بود، شما سه برادر هم روی پله‌ها، نشسته و ایستاده، کنار کسی بودید و او نبود. نه، او در عکس نبود، اما در خیال تو چرا.
چون بادی که بی‌خبر دست بر پوست کسی می‌کشید، امده بود و دیگر نرفته بود.
او بود اما نبود.
گفتی، شاید همه‌چیز با نان آغاز شده بود. و بعدترها تعریف کردی که ما چه حیف شده بودیم. هم تو، هم او و نسل‌های بعد شما، همگی چه حیف شده بودیم!
شاید همه‌چیز با همان جمله اغاز شده بود: فریدون سه پسر داشت. همانجا که مادر به پدر تشر می‌زد و پدر تاکید می‌کرد، فریدون شاهنامه را می‌گوید!
شاید همه‌چیز در همان روزها آغاز شده بود، همانجا که ایرج بیت شعری را می‌گفت و تو سال‌ها بعد دلتنگ به خیالش چنگ زده، غصه می‌خوردی.
«تمامی خون در رگانم را من،
قطره قطره قطره گریستم
تا باورم کنند.»
همه‌چیز از کجا آغاز شده بود؟ آغاز راه کجا بود؟ به راستی ما آغاز نشده از دست نرفته بودیم؟
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

18

حانیه

حانیه

1403/5/19

        این کتاب مرا یاد کتاب 1984 انداخت. شباهت های خیلی زیادی میان کتاب محاکمه‌ی فرانتس کافکا و 1984 جورج اورول به وضوح دیده میشدند.
صفحه‌ی اول کتاب را باز می‌‌کردم و با جمله‌ی اول روبرو میشدم:
" حتما کسی به یوزف ک. تهمت زده بود، چون بی‌آنکه خطایی ازش سرزده باشد یک روز صبح بازداشت شد."
علامت سوال بزرگی توی ذهن منِ مخاطب شکل می‌گرفت، ک. به چه دلیلی ممکن بود بازداشت شده باشد؟ چرا آن روز  آشپز صاحب‌خانه‌اش صبحانه را به اتاق نیاورده بود؟ و چرا در ادامه‌ی داستان به‌شکلی با ک. صحبت می‌کرد که گویی از همه‌چیز خبر دار و از هیچ‌چیز بی‌خبر است؟ هیچ‌چیز و همه‌چیز و چه مهارتی دارد آقای کافکا!!! چه مهارتی.
صفحات را ورق، و داستان را پیش‌ می‌بردم. به خیال ک. زن‌ها نقش پررنگ داشتند و اسیر بند سیاست بودند. خدمتکار آن مهمان‌خانه یا هرچه را که می‌توان اسمش گذاشت را به یاد می‌آورم، التماس برای رهایی و با کمال میل خود را به دام انداختن برای هزار و یکمین بار. تنگی نفس، ک. در اتاقک‌ها و تنگی نفس کارکنان در هوای آزاد. چی میشد که انسان‌ها به شکلی گرفتار این سیستم‌ها می‌شدند که خود را از یاد ببرند؟ که هوای آزاد نیز برایشان طنابی شود نفس‌گیر و یا دستمالی شود برای خفه کردن!
قاضی‌ها و اهل قضاوت‌های که خود را بلند‌پایه و بزرگ می‌شمردند و گویی در مقابل کسی دیگر هیچ نبودند جز ذره‌ای ناپیدا. چه میشد که همگی یا جز این گناهکاران بی‌گناه بودند و یا گناهکارانی که خود را بزرگ می‌شمردند و گویا باقی افراد مهرگانی سوخته؟
آدم‌های از همه‌جا بی‌خبر تهمت زده شده. دادگاه‌های در زیرزمین بانک، دادگاه‌هایی در اتاقک‌های مهمان‌خانه و دادگاه‌ها درهرجا که نباید باشند.
هیج‌کدام نیز قاطی این سیاست‌ها و سیستم‌ها نشده بلکه چشم باز کرده و خود را گرفتار‌ آن‌ها پیدا کرده بودند. گرفتار چیزی که هیچ‌کس نمی‌داند کجا و یا شاید همگی چشم باز کرده و خود را اسیر بند "خود" پیدا کرده بودند.
آغاز و پایان کتاب اهمیتی ندارد، هرآن چه بود در سراسر کتاب جریان داشت.
      

17

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

لیست‌ها

این کاربر هنوز لیستی ایجاد نکرده است.

بریده‌های کتاب

نمایش همه

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.