یادداشت Zahra Heidari

Zahra Heidari

Zahra Heidari

1403/9/13

فریدون سه پسر داشت
        آخرین باری که به‌خاطر کتابی بیدار مونده بودم رو یادم نمیاد
مدام ایرج ، مجید ، سعید ، اسد ، فریدون ، مامان ، انسی و عبدالناصر تو ذهنم مرور می شدن. 
غم انگیز ترین و‌ دردناک ترین بخش داستان جایی بود که مجید کودکی و‌ جوانی و به عبارتی روز های باهم بودنشون رو تعریف می کرد؛ 
دیدن اینکه سیاست باعث از هم پاشیدن یک خانواده و رسوندنشون به نقطه ای شد که از هم متنفر شدن یا به قول مجید «درنده هایی بودیم که تا مغز استخوان هامان کینه‌ی شتری رسوب کرده بود و ادای آدم را در می آوردیم»
غمگینم می کرد
کاش هیچ وقت عامل مضحکی مثل سیاست باعث نشه برادر‌ها ، دوست ها و انسان ها رو به روی هم بایستن و مرده و زندشون برای هم اهمیتی نداشته باشه .
      

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.