شبکه اجتماعی کتاب‌دوستان

بهخوان فضایی برای کتابخوان‌هاست تا همدیگر را پیدا کنند و دربارۀ کتاب‌ها حرف بزنند.

بهخوان
یادداشت‌های پیشنهادی
mahyas

mahyas

20 ساعت پیش

        اولش کتاب ها را بر اساس طمعشان فقط می خوردم خوشحال گاز می زدم و میجویدم.اما خیلی زود شروع به پراکنده خواندن دروبر لبه های غذاهایم.و با گذشت زمان،بیش تر خواندم و کم تر جویدم،تا این که در نهایت کمابیش تمام ساعت های بیداری ام را طرف خواندن می کردم و فقط حاشیه ها را می جویدم.


اوایل داستان زیاد جالب نبود و روندش کند بود.
به مرور زمان داستان هیجان انیگز تر و بهتر شد.
فرمین موش دوست داشتنی که کتاب میخوند،و آرزوی انسان شدن در سر داشت.
من این کتابو فقط نخوندم،باهاش زندگی کردم:)
با فرمین رفتم سینما،توی کتاب فروشی دنبال کتاب گشتم،شب ها توی خیابان دنبال غذا میرفتیم،با آرزوها و رویاهایش پرواز میکردم و کتاب میخوردیم!
کتاب واقعا برای من خیلی دوست داشتنی بود،فرمین میگه لازم نیست داستان ها رو باورکنی تا دوستشان داشته باشی.
ولی من این داستان را باور کردم و دوستش دارم.
ته کتاب واقعا گریه کردم و باور نمیشد باید از فرمین عزیز خداحافظی کنم،فرمین به عنوان یک موش خیلی چیزها به من یاد داد...
دلم براش تنگ میشه و تا ابد داستان و خاطراتش توی ذهنم باقی میمونه...
طراحی جلد واقعا بی نظیر بود و از لحاظ ترجمه و کاملی خیلی خوب بود..
پی نوشت:این کتاب باعث میشه دلم بخواد کتاب بخورم😂

      

1

آهی رن ✨

آهی رن ✨

22 ساعت پیش

        دختری که به اعماق دریا افتاد... 
نوشتن یادداشت برای این کتاب اول به نظرم ساده اومد ، اما الان فکر می‌کنم سخت هم باشه . من اصلاً طرفدار خوندن کتاب‌های ترند نیستم و به همین دلیل فکر کردم این کتاب هم مثل بقیه کتاب‌های ترند باشه و من علاقه ای به خوندنش نداشته باشم ، اما خیلی یهویی ، دستم به سمت این کتاب رفتن و در کمال تعجب از همون دو صفحه اول بود که تصمیمم رو گرفتم ، این کتاب رو تا آخر می‌خونم:) اونطور که فکر می‌کردم نبود... اصلا نمی‌تونم بگم کتاب سطحی ایه مثل یسری کتابهای ترند که صرفاً به خاطر محتوای عاشقانه معروف شدن(منظورم همه اون کتابهای ترند نیست ، بینشون واقعاً کتابهای قشنگ هست و همه شون بستگی به سلیقه برای بعضی ها لذت بخشه و اصلاً قصد توهین ندارم ، طرفدارهای خودشون رو دارن و از خوندنش لذت میبرن که من هم قصد اینکه بهشون بی‌احترامی کنم ندارم✨ اما خب سلیقه من توی کتاب متفاوته) ، کتاب خاص و زیبایی بود . وقتی کتاب رو خوندم کلی جمله بود ، کلی جمله قشنگ که می‌خواستم ازشون بریده بسازم ، و کلی حس و حال فوق العاده . اولین بارم بود که رمان کره ای ، اونم با چنین حس و حال رویایی ای می‌خوندم و بنظرم تجربه دوست داشتنی ای بود :) بهتون توصیه می‌کنم اگر می‌خواین بخونینش ، حتما تا تهش بخونین و نصفه ولش نکنین ، و از اونجایی که شاید دنیاش جدید باشه و یکم درکش سخت ، بهتره پشت سر هم (حتی شده توی چند روز پشت سر هم تو چند پارت و با استراحت، رهاش نکنین✨) بخونینش . یک جاهایی درک احساسات و اتفاقاتش برام سخت بود ، اما می‌شد با تفکر و اهمیت به کتاب درکش کنم . اینکه کتاب من رو به فکر فرو می‌برد و بخشی از ذهنم رو درگیر می‌کرد ، و اینکه باعث شد تقریباً ۴۰۰ صفحه رو توی دو روز بخونم(که خب از این لحاظ عجیب نیست ، اگر کتاب قشنگ باشه زود می‌خونمش وگرنه ممکنه ماه ها طول بکشه و باز هم تموم نشه) باعث شد بفهمم کتاب خوبیه ✨ درسته یسری جاها تصور کردن کتاب سخت می‌شد ، اما ارزشش رو داشت . یجورایی تهش فهمیدم موقع خوندنش آرامش داشتم . حس و حال آبی و صورتی و رنگ‌های آرام بخش و زیبای کتاب حالمو بهتر کرد . شخصیت پردازی ها بامزه بودن و پایانش هم قشنگ بود . می‌تونستم حس کنم نویسنده فقط دنبال یه کتاب نوشتن نبود و مفاهیم رو تو کتابش قرار داده بود و معلوم بود برای نوشتنش واقعاً کلی فکر و تلاش و برنامه ریزی کرده ‌. یجورایی بخش‌هایی ازش امید‌بخش هم بودن و درعین حال اون حالت کلیشه رو نداشتن... بنظرم مواقعی بود که به کسایی که عزیزی از دست دادن حس خوبی می‌داد که بدونن عزیزاشون درسته پیششون نیستن ، ولی جایی دیگه ، الان زندگی قشنگ و آرومی دارن و کسایی هستن که از عزیزانشون مراقبت کنن ، عزیزانشون حالشون خوب میشه 🥹 و صدقات و بخشش‌هایی که بعد رفتن عزیزان ، برای اونها و یا به نیت اونها دادن هیچوقت بی‌فایده نبودن و الکی نبودن ، اونا دریافتشون می‌کنن (که خب ما توی دین اسلام هم اینو داریم:) و بنظرم حتی شده ته تهش همون حس خوب هم به عزیزان از دست رفته می‌رسه✨) ممنونم برای این تجربه م، اکسی اوه!:> 
پیشنهادش می‌کنم ، البته که ، هنوز هم سلیقه ای هست و بستگی به حس و حالی که دوست دارین به قلب می‌شینه و خب البته داستان فانتزیه و شاید عقاید داستان با ما فرق کنه ، اما به چشم یه دنیای فانتزی دوست داشتنی دیدمش و ازش لذت بردم:)🩵✨ 
برای انتخاب عکس کلی گشتم:( چندتا عکس دیگه هم پیدا کردم ، اما هنوز چیزی که بهش کاملاً بخوره رو پیدا نکردم . عکس فعلی تا حدودی حسش شبیه همونه ، حس و حال رنگها و زنده بودن و گل‌ها:›  فقط ای‌کاش نیلوفر آبی هم توی عکس بود ، و یه دریاچه کامل:) 
      

4

°ریحان°

°ریحان°

22 ساعت پیش

        اولش که این کتابو شروع کردم انتظار داشتم مثل کتاب قبلی صرفا به خاطر وقت گذروندن بخونمش ولی از همون اولای کتاب واقعا متوجه شدم که کتاب اول فقط مقدمه‌ای برای بقیه‌ی جلد ها بوده
ذهن نویسنده توی نوشتن  رابطه های پیچیده حرف نداره و انگار همیشه چیزی برای غافلگیر کردن خواننده داره
وسطای کتاب فک میکنی قصد نویسنده اینه ک بی اعتمادی رو منتقل کنه ولی درنهایت متوجه میشی ک تو زود برداشت کردی 
ولی پایانش واقعا دور از تصور بود و نویسنده‌اش مث فریدا مک فادن پایان دوراز انتظاری برای خواننده هاش در نظر گرفته ولی مث فریدا انقد آخر کتاباش شبیه هم نیستن و برعکس کتاب قبلی ک با افشا شدن یه راز شروع شد این کتاب با شروع فصل جدیدی از زندگی ایوری البته بعداز فاش شدن داستانی ک کلا پشماتون میریزه تموم میشه
بی صبرانه منتظر اینم ک جلد بعدی رو بخونم و البته دو جلد بعدی ترجمه بشه
اگه هیجان و پیچیدگی و راز هارو دوست دارید خوندن این مجموعه واقعا ضروریه
مخصوصا اگه جلد اولو خوندید حتما خودتونو از خوندن ارثیه هاثورن محروم نکنید

      

1

        هرچند، به خلاف انتظار، از متن کتاب عامه‌فهم راهوار درکی از انجماد افت‌وخیزهای میدان کوانتومی دوران تورم در اثر انبساط عالم که عامل افت‌وخیزهای تابش زمینه کیهانی به حساب می‌آید، به کفم آمد که یک ترم نشستن سر کلاس کیهان‌شناسی عایدی نداشت، اما حس‌وحالم در بخش‌های زیست‌شناسی مولکولی و سلولی و ژنتیکی احتمالا شبیه مخاطب عامی بوده که کتاب عامه‌فهم فیزیک دست گرفته و در مفاهیم کیهان و نسبیت دست‌وپا می‌زند و احتمالا بیشتر توهم دانایی گیرش می‌آید. چیزی که عوض دارد، گله برنمی‌تابد.

از فرم چاپی جزوه‌طور کتاب که بگذریم که قصور و بی‌سلیقگی ناشر است، حرف راهوار درباره سهل و ممتنع بودن حیات در کیهان است. سهل از آن جهت که تعداد سیاره و ستاره و کهکشان رو به فلک است و چرا این زمین و این ما فقط باید تافته جدابافته باشند و باقی بی‌جان و بی‌شعور. اما ممتنع از آن جهت که هم سیر و سلوک کیهان از صفر تا الآن و هم رشد و نمو حیات روی زمین از آن سلول اولیه تا امروز، پر از تنظیم‌های ظریف و احتمال‌های نزدیک صفر و آشوب‌های ازپادرآور بوده که هرکدام‌شان، ذره‌ای اختلال را تاب نمی‌آورند و ممکن بود با اندکی این‌ور و آن‌ور شدن، نتیجه‌ای متفاوت رقم بزنند و به حیات و یا حداقل حیات هوشمند منجر نشوند.

در فصل‌های فیزیکی‌تر، ارتباطی که راهوار بین پدیده‌های ریزمقیاس کوانتومی و ساختارهای بزرگ‌مقیاس کیهانی برقرار می‌کند، آدم را سر کیف می‌آورد. فصل‌های زیست‌شناسی و ژنتیکی و تکاملی‌ترش هم مرور خلاصه خوبی بر داستان حیات روی زمین دارد؛ مخصوصا یکی آنجا که سعی می‌کند کمی نور بیندازد روی امکان شکل‌گیری اولین سلول از مولکول‌های آلی که در طبیعت بی‌جان زمین اولیه امکان تشکیل داشتند، و دیگری آنجا که نقاط عطف تکامل را برمی‌شمرد؛ مثلا از ۳.۸ میلیارد سال تاریخ حیات روی زمین، ۳ میلیارد سالش در قالب حیات سلول‌ها بوده و از ۸۰۰ میلیون سال پیش، حیات چند سلولی سر کار می‌آید و به موجودات زنده امکان‌هایی مانند حرکت، تقسیم وظایف برای بازدهی بیشتر، توپولوژی‌های متنوع و جدید و البته «مرگ» را عطا می‌کند. تنوع فرگشتی حیات هم با انتقال از تولید مثل تک‌جنسی به تولید مثل دوجنسی اوج می‌گیرد.

فصل آخر کتاب که نگاهی به آینده دارد، مفهومی قابل تأملی معرفی می‌کند به اسم مقیاس کارداشف که تخمینی‌ست از میزان تولید و مصرف انرژی در یک تمدن به نسبت کیهان. تمدنی رتبه یک، به اندازه کل انرژی دریافتی از ستاره‌اش، سوخت‌وساز انرژی دارد (تمدن انسان هنوز با رتبه یک فاصله قابل توجهی دارد). تمدن رتبه ۲، سوخت‌وساز انرژی‌اش را به اندازه انرژی تولیدی ستاره‌اش رسانده و رتبه‌های ۳ و ۴ هم در حد و اندازه یک کهکشان و یک کیهان، انرژی سوخت‌وساز می‌کنند.
      

0

        بسم الله الرحمن الرحیم 

هزارتوی پن را با انتظار نسبتا کمی شروع کردم، زیرا می‌دانستم از روی فیلمی به همین نام نگاشته و اقتباس شده و به عنوان کتابی که با توقع کم آغاز کردم، بسیار سطح بالاتر بود.
 
داستان در بحبوحه‌ی جنگ داخلی اسپانیا رخ می‌دهد. دختری به نام اوفلیا، همراه مادر باردارش، و همراه مردی که مجبور است پدر خطابش کند-در حالی که برای اوفلیا نمادی از گرگ در داستان‌هاست- و سربازان این مرد(این مرد یعنی ویدال، یک فرمانده است) به مکانی در میان جنگل و کنار آسیابی قدیمی نقل مکان می‌کنند. زیرا ویدال به دنبال شورشی‌هاییست که در جنگل پنهان شده‌اند. از آن طرف، شخصیت‌های مهم‌ دیگری هم داریم. مرسدس، خائن و برادر شورشی‌ای که در قالب یک خدمتکار در آن خانه‌ی کنار آسیاب حضور دارد، دکتر فری‌یِرا، مردی خوش‌قلب اما کمک‌کننده به شورشی‌ها که باز هم در حال خیانت به ویدال است، فان که یک موجود جادویی و داناست، و حتی خود ویدال، مردی خشک، ترسناک، وحشت‌آور، مغرور و به دنبال شورشی‌ها. اوفلیا که عاشق داستان‌های پریان است.

داستان از آن داستان‌هایی‌ست که اگر کودکی‌تان به خواندن قصه‌های پریان گذشته باشد و عاشق افسانه‌ها، پری‌ها، جنگل‌ها، و در یک کلام جادو باشید؛ شما را از همان خطوط آغازین غرق خود می‌کند. همان اتفاقی که برای من افتاد. اما هرچه صفحات جلوتر می‌روند و شما بیشتر می‌خوانید، بیشتر متوجه این مسئله می‌شوید که این کتاب چندان هم به قصه‌های پریان شباهت ندارد. بلکه دنیایی تاریک و ترسناک را دربرگرفته! هرچه کتاب جلوتر می‌رود، خشونت آن هم بیشتر می‌شود،‌ و این برای من که بیشتر کتاب‌های کورنلیا فونکه را خوانده‌ام، بسیار عجیب بود، بسیار عجیب. زیرا اگر کورنلیا فونکه و قلمش را بشناسید، می‌دانید که حتی با وجود اتفاقات تلخ داستان، پرتوهای نور امید را می‌توان میان داستان‌هایش دید و همه چیز به کام شما پیش می‌رود و داستان‌هایش معمولا ساده پیش می‌روند و چندان خطرناک نیستند!!
اما عجیب بود که کورنلیا فونکه توانسته همچین داستانی را چنین بر کاغذ بیاورد.. البته این کتاب از فیلم اقتباس شده، ولی با این حال حتی قلم نویسنده هم تغییر کرده بود! اینکه فونکه توانست چنین قلم خود و احساسی که بعد از خواندن آن به خواننده دست می‌دهد را تغییر دهد، به من نشان داد که واقعا اشتباه فکر نمی‌کرده‌ام و فونکه یکی از بهترین نویسنده‌هایی‌ست که تا به حال کتاب‌هایش را خوانده‌ام. 
هرچه کتاب به پایانش نزدیک‌تر می‌شد، حس می‌کردم چیزی روی قفسه‌ی سینه‌ام فشار می‌آورد و مجبورم می‌کند دیگر ادامه ندهم. زیرا اتفاقاتی به وقوع می‌پیوستند که نه تنها ربطی به قصه‌های پریان نداشتند، بلکه در تضاد با آنها بودند. گویی رنگ‌های درخشان و زیبای ابتدای کتاب کمرنگ شده و جای خودشان را به تاریکی داده بودند. به خلاء، به ناامیدی که هیچ گاه تمام نمی‌شود.
شخصیت‌پردازی کتاب به شدت قوی و عالی بود، دقیقا احساسات آنها را مانند احساس آدم‌های واقعی درک می‌کردم. گویی آنها چند شخصیت عادی نبودند و انسان‌هایی بودند که در کتاب زندانی شده‌اند تا نقش خود را در آن ایفا کنند. از مردی سنگدل همانند ویدال گرفته تا دخترکی معصوم مانند اوفلیا، انگیزه‌هایشان، ترس‌هایشان، و احساساتشان را می‌شد درک کرد.

داستان‌هایی که ابتدای بعضی از بخش‌ها می‌آمدند خواندنی و جالب بودند، اما به پایان کتاب که رسیدند، مرا به شدت گیج کردند. از ابتدای کتاب هر داستان را که می‌خواندم ربط آن را با داستان اصلی متوجه می‌شدم، ولی یکی از آنها، یعنی داستان گارسیس، از نظرم اضافی بود و مرا به شدت گیج کرد. اگر گارسیس تبدیل به قورباغه شده و اوفلیا نابودش کرده بود، پس چگونه در ابتدای کتاب هم حضور داشت و با ویدال گفت و گو می‌کرد؟ این برایم ناپیدا ماند. و اگر ساحره آنقدر داستان دور و درازی داشت، چگونه گارسیس او را کشته بود؟ این‌ها معماهایی بودند که برایم باقی ماندند.
ولی در کل این کتاب را دوست داشتم و دیدن فیلم آن هم در اولویتم است.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

12

        مهمترین چیزی که ژاپن در جنگ جهانی دوم از دست داد، روایت خودش بود:  روایت ملتی سرسخت، وطن‌پرست، فداکار، مقتدر و متحد در برابر دشمن.  نمونه معتبرش؟ همین کتاب. بجای اینکه یک ژاپنی روایت دست اولی از آن «نور شدید بی‌صدا » بدهد، جان هرسی از فلوریدای همان کشوری که بمب اتم بر هیروشیما انداخته، می‌آید و این کار را می‌کند!
از نظر قالب، کتاب فوق‌العاده بود؛ یک الگو قوی برای گزارش روایی. کتاب به من قدرت گزارش روایی را نشان داد.  اینکه چطور می‌شود با یک چیدمان درست و حرفه‌ای، با تنظیم ماهرانه مصاحبه‌های واقعی، ژاپن را مقصر فاجعه هسته‌ای جا زد!  
مقصر همان زن و کودک سراپا سوخته‌ایی‌اند که عریان توی خیابان‌های آتش گرفته، آنقدر دویدند تا مردند. همان  سیزده‌هزار و هشتاد و سه نفری که هرگز پیدا نشدند. غیر از آن چند صد هزار کشته‌ و زخمی‌ و مریض‌های تا ابد تاول به بدن! همان سربازهایی که  از گرمای انفجار، چشمان‌شان آب شد و روی پیراهن‌هایشان ریخت.  
اما کاش روایت تحقیر همین‌جا تمام می‌شد.  کنفرانس «هیروشیمای جدید چگونه باید باشد» را  ستوان مونتگومری جوان ، از کالامازوی آمریکا مدیریت می‌کند و  راهی که جلوی پای  خانم ناکامورا برای زنده ماندن خودش و بچه‌هایش می‌گذارند چیست؟ اینکه برود خدمتکار قوای اشغالگر شود!
اما جان هرسی و من و بازماندگان بمباران اتمی، با سوال انتهای کتاب تنها ماندیم. چرا آمریکا از انتشار آمار علمی مربوط به قدرت بمب  ابا داشت؟ چرا کوچکترین اشاره به آن در نشریات علمی ممنوع بود؟ چرا چاپ کتابچه‌های کوچک ژاپنی، درباره وزن و نوع و چگونگی انفجار به مسئله امنیتی آمریکا بدل شد؟
 آفرین! چون روایت هسته‌ای باید مال ارباب باقی بماند: مرعوب‌کننده،
 غیرقابل دفاع 
و سلاحی برای تسلیم بدون قید و شرط هر کشوری که بردگی آمریکا را نپذیرد.
آمریکا توی ایران نه دنبال اورانیوم، که دنبال افسانه شکست‌ناپذیری‌اش می‌گردد. خیلی حس عجیبی است که شیشه عمر دیوی،  در دستان تو باشد‌.
      

0

ساخت کتابخانۀ مجازی

ساخت کتابخانۀ مجازی

لیست کتاب‌های متنوع

لیست کتاب‌های متنوع

ثبت تاریخچۀ مطالعه

ثبت تاریخچۀ مطالعه

امتیاز دادن به کتاب‌ها

امتیاز دادن به کتاب‌ها

باشگاه کتابخوانی

باشگاه کتابخوانی

بهخوان؛برای نویسندگان

با در دست گرفتن صفحۀ خود می‌توانید بلافاصله از یادداشت‌هایی که روی کتاب‌هایتان نوشته می‌شود، مطلع شوید و با خوانندگان ارتباط برقرار کنید.

مشاهدۀ بیشتر

بهخوان؛برای ناشران

با در دست گرفتن صفحۀ نشرتان، کتاب‌های در آستانۀ انتشار خود را پیش چشم خوانندگان قرار دهید و اطلاعات کتاب‌های خود را ویرایش کنید.

مشاهدۀ بیشتر

چرا بهخوان؟

کتاب بعدیتان را
       پیدا کنید.
کتاب بعدیتان را
       پیدا کنید.
بدانید دوستانتان
      چه می‌خوانند.
بدانید دوستانتان
      چه می‌خوانند.
کتابخانۀ خود
       را بسازید.
کتابخانۀ خود
       را بسازید.