معرفی کتاب فرمین موش کتاب خوان: ماجراهای یک شهرنشین غربتی اثر سم سوج مترجم پویه میثاقی

فرمین موش کتاب خوان: ماجراهای یک شهرنشین غربتی

فرمین موش کتاب خوان: ماجراهای یک شهرنشین غربتی

سم سوج و 1 نفر دیگر
3.0
64 نفر |
22 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

3

خوانده‌ام

126

خواهم خواند

36

شابک
9789642133581
تعداد صفحات
184
تاریخ انتشار
1399/10/9

نسخه‌های دیگر

توضیحات

        :
اولین کتاب­ها را بر اساس طعمشان فقط می­خوردم؛خوشحال
گاز می­زدم و می­جویدم.اما خیلی زود شروع کردم به پراکنده
خواندن دورو بر لبه­های غذاهایم.و با گذشت زمان،بیش­تر
خواندم و کم­تر جویدم،تا این­که درنهایت کمابیش تمام
ساعت­های بیداری­ام را صرف خواندن می­کردم و فقط حاشیه­ها
را می­جویدم.



      

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به فرمین موش کتاب خوان: ماجراهای یک شهرنشین غربتی

نمایش همه

لیست‌های مرتبط به فرمین موش کتاب خوان: ماجراهای یک شهرنشین غربتی

یادداشت‌ها

سمی

سمی

5 روز پیش

0

          یکی از روزهایی که برای فروشگاه کتاب گردی به انقلاب رفته بودم‌، فرمین موش کتابخوان را در کتاب فروشی کیهان پیدا کردم ، با جلد جذابی که یک بریدگی خاص داشت ، جویده شدن کتاب یعنی همان رد دندان های فرمین ! تورقی در کتاب داشتم و بعد گزیده پشت جلدش را خواندم ، موشی که کتاب ها را اول بر اساس جنس کاغذ و مزه می جوید و بعد کم کم به سراغ متن کتاب ها رفت ، کتابخوان شد و حالا فقط قسمت های بدون نوشته را می خورد و .... همه این نقاط جذاب کافی بود تا کتاب را تهیه کنم .
اما  چرا فقط دو امتیاز؟! دو امتیاز بخاطر ایده جدید و تصویر سازی های خوب نویسنده و تک جمله های خوب ، اما ستاره های خالی بخاطر حجم سیاهی ، نا امیدی و‌ ندانم گرایی سایه افکنده بر کتاب ! بخش هایی از متن دقیقا شبیه جان کندن بود ... موضوع زیبایی که با بستن روزنه های نور امید و زندگی  و‌ گرایش پررنگ نویسنده به پوچی ، جهان بر مبنای شانس و تصادفی و ... حسابی حیف شده بود . اگر وقتش را داشتم ، داستان فرمین را از ابتدا بازنویسی می کردم با همان آدم ها ، وقایع و رویداد ها و فقط با دید روشن تر و با امید ...

در آخر باز هم یادآوری می کنم ، اگر احساس تنهایی می کنید ، اگر حس و حالتان گرفته است ، اگر نوجوان هستید و ... و ... سراغ این کتاب نروید !
        

10

mahyas

mahyas

11 ساعت پیش

          اولش کتاب ها را بر اساس طمعشان فقط می خوردم خوشحال گاز می زدم و میجویدم.اما خیلی زود شروع به پراکنده خواندن دروبر لبه های غذاهایم.و با گذشت زمان،بیش تر خواندم و کم تر جویدم،تا این که در نهایت کمابیش تمام ساعت های بیداری ام را طرف خواندن می کردم و فقط حاشیه ها را می جویدم.


اوایل داستان زیاد جالب نبود و روندش کند بود.
به مرور زمان داستان هیجان انیگز تر و بهتر شد.
فرمین موش دوست داشتنی که کتاب میخوند،و آرزوی انسان شدن در سر داشت.
من این کتابو فقط نخوندم،باهاش زندگی کردم:)
با فرمین رفتم سینما،توی کتاب فروشی دنبال کتاب گشتم،شب ها توی خیابان دنبال غذا میرفتیم،با آرزوها و رویاهایش پرواز میکردم و کتاب میخوردیم!
کتاب واقعا برای من خیلی دوست داشتنی بود،فرمین میگه لازم نیست داستان ها رو باورکنی تا دوستشان داشته باشی.
ولی من این داستان را باور کردم و دوستش دارم.
ته کتاب واقعا گریه کردم و باور نمیشد باید از فرمین عزیز خداحافظی کنم،فرمین به عنوان یک موش خیلی چیزها به من یاد داد...
دلم براش تنگ میشه و تا ابد داستان و خاطراتش توی ذهنم باقی میمونه...
طراحی جلد واقعا بی نظیر بود و از لحاظ ترجمه و کاملی خیلی خوب بود..
پی نوشت:این کتاب باعث میشه دلم بخواد کتاب بخورم😂

        

1