شبکه اجتماعی کتاب‌دوستان

بهخوان فضایی برای کتابخوان‌هاست تا همدیگر را پیدا کنند و دربارۀ کتاب‌ها حرف بزنند.

بهخوان
یادداشت‌های پیشنهادی
فاطیما اکبری

فاطیما اکبری

15 ساعت پیش

        این کتاب هم تموم شد،امتیازش=۵/۵
داستان جذاب و پرکششی داشت و اون سفیدی بی‌انتهای برف‌ها آدمو مجذوب خودش میکرد که کتابو بخونه و سر از کار نویسنده دربیاره و بفهمه چی‌میشه که امیدی‌بیش نیست...
چرا که خواننده تا ۲صفحه آخر حتی شاید خط‌های آخر هم متوجه اصل و فرع داستان نمیشه و این قضیه کتابو تبدیل کرده به یه کتاب پرهیاهو و پُرکشش برای من.🫠🤌🏻
انقدر خوشم اومد از خط داستانی و معمایی داستان که ۳روزه کتابو تموم کردم...🫣🤫👀🫦

معرفی؟!
:داستان زنی رو روایت میکنه که به همراه همسر و فرزندش همونطور که روی کتاب نوشته شده به برهوت میره...
حالا چرا؟
دلیل اول؛به دنبال آرامش و فرصتی دوباره برای زندگی و...
چون همسرش نویسنده است و میخواد داستانش رو توی اون خونه روستایی وسط بیابون بنویسه ...
و خب چی‌میشه که فضای داستان یه حال هیجانی و معمایی ،پر از اظطراب و دلهره رو واسه مخاطب میسازه؟!
خب باید بخونیدش و... تا آخرش بخونید👁

مرسی از روژین بانو که این کتابو تو همخوانی کتاب هیچکس نامه نمینویسد به عنوان هدیه تولدم بهم داد واقعا از خوندش لذت برم و خوندن همچین ژانر متفاوت و جالبی رو مدیون شمام بانو جانم🥹💚
آم و اینکه کتابی نیست که به چشم وای یه کتاب بخونم که فلسفه فلان باشه و بیسار درسو داشته باشه و پر از پند و غیره...(که تروخدا یه راه فرارم واسه خودتون از دنیای واقعی پر از درد و کینه و حال بد بزارید)
کتاب جالب و زیباییه فقط برای خواندن_تحریک کردن هیجانات ذهنی و لذت بردن از کتاب خوب خواندن.
🕊
      

2

فاطیما اکبری

فاطیما اکبری

15 ساعت پیش

        این کتاب هم تموم شد،امتیازش=۵/۵
داستان جذاب و پرکششی داشت و اون سفیدی بی‌انتهای برف‌ها آدمو مجذوب خودش میکرد که کتابو بخونه و سر از کار نویسنده دربیاره و بفهمه چی‌میشه که امیدی‌بیش نیست...
چرا که خواننده تا ۲صفحه آخر حتی شاید خط‌های آخر هم متوجه اصل و فرع داستان نمیشه و این قضیه کتابو تبدیل کرده به یه کتاب پرهیاهو و پُرکشش برای من.🫠🤌🏻
انقدر خوشم اومد از خط داستانی و معمایی داستان که ۳روزه کتابو تموم کردم...🫣🤫👀🫦

معرفی؟!
:داستان زنی رو روایت میکنه که به همراه همسر و فرزندش همونطور که روی کتاب نوشته شده به برهوت میره...
حالا چرا؟
دلیل اول؛به دنبال آرامش و فرصتی دوباره برای زندگی و...
چون همسرش نویسنده است و میخواد داستانش رو توی اون خونه روستایی وسط بیابون بنویسه ...
و خب چی‌میشه که فضای داستان یه حال هیجانی و معمایی ،پر از اظطراب و دلهره رو واسه مخاطب میسازه؟!
خب باید بخونیدش و... تا آخرش بخونید👁

مرسی از روژین بانو که این کتابو تو همخوانی کتاب هیچکس نامه نمینویسد به عنوان هدیه تولدم بهم داد واقعا از خوندش لذت برم و خوندن همچین ژانر متفاوت و جالبی رو مدیون شمام بانو جانم🥹💚
آم و اینکه کتابی نیست که به چشم وای یه کتاب بخونم که فلسفه فلان باشه و بیسار درسو داشته باشه و پر از پند و غیره...(که تروخدا یه راه فرارم واسه خودتون از دنیای واقعی پر از درد و کینه و حال بد بزارید)
کتاب جالب و زیباییه فقط برای خواندن_تحریک کردن هیجانات ذهنی و لذت بردن از کتاب خوب خواندن.
🕊
      

2

آزاد

آزاد

16 ساعت پیش

4

Sina

Sina

17 ساعت پیش

        آیا برای رسیدن به عدالت انسان مجاز به انجام هر کاری است ؟ یا باید به اخلاق پایبند بود چراکه جدایی از اخلاق خود پدید اورنده استبداد است ؟ 
تردید میان عشق و و ظیفه که شخصیت کالیایف اون رو به تصویر میکشه  ، تهی شدن از عشق و احساس نفرت که شخصیت استپان به دلیل سختی زیاد به اون دچار شده بود و باعث شد بااحساس نفرت هر عملی رو برای تحقق هدف مجاز بداند حتی کشتن دو کودک را ، معنای عشق حقیقی و فدا کردن خود برای یک ارمان که به زیبایی شخصیت دورا اون رو به تصویر میکشه  مسائلی است که کامو در این نمایشنامه به اون میپردازه و دراخر شخصیت الکسی که نماد شناخت و اراده انسان برای انجام دادن یا  ندادن کاری است 
واما در اخر سوالات بنایدینی چون  : قاتل ظالم خود ظالم دیگری است؟ حتی اگر هدف آن ارمانی باشد؟ایا ستمگری که جهانی را میسازد تا فردی مجبور به قتل و کشتار شود بالاترین مجازات را مرتکب شده ؟
در این نمایشنامه شاهکار به سوالات بنیادین بشریت راجب اخلاق ، ترور و آزادی خواهی اشاره شده به شخصه اعتقاد دارم اخلاق هرگاه فراموش شود باعث کشیده شدن بشریت به راهی غیر از انسانیت میشود ، شخصیت کالیایف خود را بی چشم داشت فدا کرد ، نه تنها جانش را بلکه لذت زندگی که میتوانست آن را تجربه کند ، و این یعنی خود عشق ، انجام هرعملی بی چشم داشت برای کسانی که دوستشان داری ، برای آرمانی که به آن اعتقاد داری و ساخت زندگی بهتر حتی اگر خودت جزو آن زندگی نباشی  تفسیر زیبایی از عشق است 

      

2

مهدیه

مهدیه

18 ساعت پیش

        مزرعه حیوانات… یه جورایی آینه‌ست. یه آینه که نشون می‌ده چطور یه انقلاب پر از امید و آرزو، می‌تونه آروم آروم تبدیل به همون چیزی بشه که اولش باهاش جنگیدن. کتاب پر از شخصیت‌هاییه که هر کدوم یه جورایی نماینده یه قشر از جامعه‌ان. از خوکی که رهبر می‌شه و کم کم قدرتش کورش می‌کنه، تا اسبی که با تمام وجود کار می‌کنه و آخرش هم قربانی می‌شه.
غم‌انگیزیش اینجاست که می‌بینی چطور اون آرمان‌های قشنگ اولیه، مثل برابری و آزادی، ذره ذره رنگ می‌بازن و جاش رو یه سیستم جدید از ظلم  می‌گیره. سرنوشت باکسر ( اسب) خیلی دردناکه. اون تمام زندگیش رو صرف کار و تلاش برای مزرعه کرد، با این امید که یه روز بازنشسته بشه و زندگی راحتی داشته باشه. اما آخرش  فروخته شد به یه قصاب و هیچکس هم نفهمید. این نشون می‌ده که چطور ممکنه یه نفر تمام زندگیش رو فدا کنه، اما در نهایت هیچی به دست نیاره.
مزرعه حیوانات یه داستانه درباره قدرت، فساد، و اینکه چطور ممکنه تاریخ دوباره تکرار بشه. یه جورایی هشداره… هشداری برای اینکه همیشه حواسمون به آرمان‌هامون باشه و نذاریم کسایی که قدرت رو به دست می‌گیرن، ازشون سواستفاده کنن.
و من تا یه ربع بعد از تموم شدن کتاب زل زدم به دیوار باکسر برای من یه دوست از دست رفته است😭😢🥺
      

2

زهرا رستاد

زهرا رستاد

19 ساعت پیش

        «انسان‌ها اغلب در جستجوی عشقی هستند که حتی خودشان هم نمی‌دانند چیست.» ❤️‍🩹

کتاب «مادام بواری»
 را خواندم و برخلاف بقیه، دلم بیشتر از هر کسی برای شارل سوخت؛
مردی که واقعاً دوست داشت اما نمی‌دانست چطور این عشق را نشان دهد.
شارل ساده‌دل نبود.
 او در درک احساسات همسرش ناتوان بود و همین ناتوانی فاصله‌ای عمیق میانشان ایجاد کرد.
این نوع آدم‌ها در زندگی واقعی هم کم نیستند؛
 کسانی که دوست دارند،
 اما بلد نیستند عشقشان را عملی کنند و این خیلی دردناک است.

حالا از شارل بگذریم و به اِما برسیم
آه از اِما! 
دختری که در تلاش بود از روزمرگی و یکنواختی زندگی فرار کند و خودش را در خیال‌های عاشقانه غرق کرده بود.

گوستاو فلوبر نشان می‌دهد که رمان‌های عاشقانه‌ای که اِما می‌خواند، تصویری غیرواقعی و اغواکننده از عشق و زندگی ساخته‌اند؛
تصاویری که فاصله‌اش را با واقعیت زندگی بیشتر کردند.
به نظرم فلوبر
 «ادبیات سطحی و تخیلی»
 را مثل مواد قندی برای روان آدمی می‌داند: شیرین‌اند، اما زود می‌کشند!
مثل اتفاقی که برای زندگی و خیال‌های اِما افتاد...
* اما نمی‌دانم این تصور من است یا واقعاً نظر فلوبر همین بوده است؟

 به این نتیجه رسیدم که اِما دچار «تجربه‌ی نقص در پیوند اولیه» بود.
یعنی در کودکی و نوجوانی به اندازه‌ی کافی عشق و تماس عاطفی درست نگرفته بود.
نتیجه‌اش این بود که در بزرگسالی دنبال عشقی شدید و غیرواقعی می‌گشت؛
اِما می‌خواست یک چاله‌ی قدیمی را از راه نادرست پر کند...
این راه نادرست به زخمی عمیق تبدیل شد؛
زخمی که هر بار تلاش می‌کرد آن را ترمیم کند، بیشتر خراشیده می‌شد، تا جایی که دیگر قابل درمان نبود.


*نویسنده به خوبی احساسات مختلف را نشان داده بود!
کمتر نویسنده‌ای را دیده‌ام که بتواند غم از دست دادن را اینقدر واقعی به تصویر بکشد..
اینکه این کتاب تا این حد اعصابم را درگیر کرد، یعنی واقعاً عالی بود :)
  خوشحالم که نویسنده، عاقبت شخصیت‌ها را در پایان مشخص کرد🤝


در آخر هنوز برام سواله
چرا آنا کارنینا براتون دوست داشتنیه ولی مادام بواری نه؟
درحالی که عاقبت مادام خیلی بیشتر از آنا باب میل بود!
احساسات و نتیجه‌ی عملشون خیلی ملموس تر بود..
      

30

محدثه سهامی

محدثه سهامی

22 ساعت پیش

        "دروغگویی روی مبل"

خب تصویری که همه ما از یک جلسه روانکاوی داریم اینه که مراجع یک هزینه‌ای پرداخت می‌کنه تا طی صحبت با روانکاو به عمیق.ترین لایه‌های وجودش دست پیدا کنه ؛
لایه‌هایی که به تنهایی قدرت و جسارت واکاوی اونها رو نداره.
و خب تصوری که همه داریم اینه که مراجع قطعا حقیقت رو می‌گه ؛
دلیلی وجود نداره برای دروغ گفتن 
اما اگر این اتفاق بیفته چی ؟
اگر مراجع روی مبل اتاق روانکاو بشینه و دروغ بگه ،
چه اتفاقی میفته؟!

اولین بار که با یالوم آشنا شدم ؛
از طریق پادکست رواق و روان درمانی اگزیستانسیال بود.
مباحثی که در عین اضطراب زا بودن ، بسیار کمک کردن بهم.

و بعد از اون درمان شوپنهاور ؛
این شانس رو بهم داد که فرصت حضور در یک جلسه گروه درمانی رو داشته باشم.
چیزی که در دنیای واقعی جرئت و فرصت تجربه کردنش رو نداشتم .

و بالاخره این کتاب ،
شما در اینجا با روزهای از زندگی چند روانکاو و مراجعانشون مواجه می‌شین و سفر می‌کنین به اعماق وجود اونها.
چیزی که جالب بود برام اینه که چقدر همه آدم‌ها آسیب پذیرن ،
حتی روانکاوها .
همه ما نقاط تاریکی در شخصیتمون داریم که مواجهه باهاشون ترسناکه .
مواجه‌ای که سخت ولی شفا دهنده‌است.✨
      

27

zahrakhalaji

zahrakhalaji

23 ساعت پیش

         این کتاب، پر از داستان های والد و کودک است که در پس کلیشه هایی که  ما از والدین داریم ناگفته مانده است ....
متیو ازدواج والدین خود را ازدواج دو کودک مینامد به این معنا که انها بلوغ عاطفی کافی برای ازدواج را نداشته اند و وقتی این ازدواج به طلاق ختم میشه ، کودکی در این میان بوده است  که دنبال منبعِ عشق میگشته اما  پیدا نمیکرده، از طرف پدر طرد شده بوده و برای اینکه مادر او را طرد نکند انواع مکانیسم ها را به کار میگیرد 
پسر خوب بودن ، بی دردسر بودن و بامزه بودن ...‌یه بامزه ی دردناک
و همین ایده ی دردناک باعث میشه تمام عمر احساس کنه به اندازه کافی، کافی نیست  همه مکانیسم های پیچیده رو به کار میگیره که خودش نباشه ...
 و این "کودک بدون همراه " بودن است که سناریو های بقیه زندگی متیو را میسازد .
همه ی حفره های خالی درونش رو سعی میکنه با دراگ و الکل پر کنه و یهو به خودش میاد و میبینه، دیگه این کار برای لذت نیست بلکه از سر عادته و معتاد شده 
در نهایت فکر میکنه شهرت میتونه اون حفره ی خالی درونش رو پر کنه ...
  هنرپیشه یکی از پربیننده های ترین سریال های تلویزیونی 
"فرندز"  میشه و  عاشق تک تک لحظه های که در جریان فرندز اتفاق می افته 
اما  همچنان درگیر  اعتیاده و شهرت انگار فقط تنها تر از قبلش کرده  
پدر و مادر های گرام : 
اگه اون  تایید اولیه  و اون دلبستگی  ایمن در سال های ابتدایی زندگی شکل نگیره، میتونه لحظه ای رو در زندگی فرزندتون  خلق کنه که به خودش میاید  ومیبیند  دارد با  "جولیا رابرتس"  بهم میزند چون خودش رو کافی نمیبیند در حالی که هنرپیشه موفق ترین سریال تلویزیونی  است....
بقیه روزای زندگیش در حسرت  رابطه ای هست که قبلا بهترین هاش رو داشته و بهم زده ..
لحظه هایی رو  در زندگی فرزندتون خلق میکنه که روزانه پنجاه و پنج قرص مخدر مصرف میکنه و زندگی او خلاصه شده تو سیکل های اعتیاد و پاکی و رنج سم زدایی و بازپروری ....
 پس عشق غیرمشروط خط اول والدگری است . "
و درنهایت راه خروج از هر رنجی از میان ان میگذره ...
دوست داشتن خود و بخشیدن والدین و .... پاکی و سبکی به متیو میده که  همه عمر ارزوش رو داشته ....
 


      

28

زهرا عباد

زهرا عباد

23 ساعت پیش

        #یادداشت_کتاب 
#مجموعه_خاطرات_خاندان_کین
#هرم_سرخ
اولین بار که به صورت جدی درباره اسطوره‌ها مطالعه کردم، دوست داشتم بیشتر از چند اسم درهم برهم در ذهنم باقی بماند. اما همه چیز آنقدر زیاد و شبیه هم بود که با خواندن کتاب‌های تئوری، چیزی عایدم نشد. تا اینکه با ریک ریوردان آشنا شدم؛ نویسنده‌ای که اسطوره‌های نقاط مختلف جهان را با داستان‌های فانتزی امروزی ترکیب می‌کند و در بستری جذاب، آن اسامی و روابط پیچیده و درهم بین اسطوره‌ها را در ذهن مخاطب تثبیت می‌کند.

مجموعه اولی که از ریوردان شروع کردم، خاطرات خاندان کین است. این مجموعه درباره اساطیر مصر نوشته شده است. 
کارتر و سادی خواهر و برادری هستند که مادر خود را در ۶ سالگی در یک حادثه مشکوک از دست داده‌اند و از آن به بعد کارتر پیش پدر باستان‌شناسشان زندگی کرده و سادی در خانه پدربزرگ و مادربزرگ مادری‌اش بزرگ شده است. در طول داستان آن‌ها متوجه می‌شوند که پدر و مادرشان و حتی خودشان جادوگر هستند و پدرشان همان ابتدای داستان، ایزدان مصری را از جهان زیرین آزاد کرده است و حالا آن‌ها باید با ایزد شرور، سِت، مبارزه کنند.

در این کتاب اساطیر برای حضور در دنیای مادی، باید یک میزبان داشته باشند که بدنش را با آن‌ها شریک شود. توضیحاتی که در کتاب درباره ایزدان داده می‌شود به شدت مشابه توضیحاتی است که در کلاس‌ها درباره اسطوره‌ها شنیده‌ام. فقط به جای کلمه ایزد باید کلمه جن را بگذاریم!

در هر حال کتاب بسیار جذاب است و به جز چند مورد اشارات کوتاه درباره ارتباط دختر و پسرها، نکته موردداری ندارد.


      

16

Zoha EBI

Zoha EBI

دیروز

        صدای پیانو آرام و لطیف بود، مثل رد انگشتان روی پوست، مثل وزش باد میان برگ‌های پاییز.

دختر پشت پیانو نشسته بود، چشمانش بسته، انگار که هیچ‌چیز دیگری در جهان مهم نبود جز آن نُت‌هایی که از میان انگشتانش جاری می‌شدند.

پسر ایستاده بود، نگاهش روی صورت او ثابت مانده بود، چانه‌اش را کمی بالا گرفته بود تا بتواند تمامی آن احساسات را بخواند.

"این آهنگ… مال کیست؟"

دختر بدون باز کردن چشمانش لبخند زد، اما انگار خودش هم نمی‌دانست جواب واقعی این سؤال چیست.

"از روزی که تو را دیدم، هیچ چیز را ننوشتم. اما این ملودی، خود به خود آمد."

نفس‌های پسر آرام‌تر شد، گام‌هایش بی‌صدا به سمت او نزدیک‌تر شد، بدون هیچ برنامه‌ای، فقط به خاطر حسی که خودش را میان موسیقی جا داده بود.

و بعد، بی‌اختیار، کنار او نشست.

دستانش لرزیدند، قلبش آرام‌تر می‌زد، انگار که این لحظه‌ را پیش از این بارها در رویاهایش دیده بود.

"شهزاده‌ی رؤیای من، شاید تویی…"

کلمات آرام در میان موسیقی حل شدند، انگار که خود آهنگ آن‌ها را میان نُت‌ها جا داده بود.

دختر انگشتانش را آرام‌تر روی کلیدها لغزاند، حالا دیگر نمی‌نواخت—حالا احساس می‌کرد.

پسر چشم‌هایش را بست، صورتش را آرام روی شانه‌ی او گذاشت.

و آن‌ها میان موسیقی ناپدید شدند، میان لحظه‌ای که دیگر هیچ‌چیز نمی‌توانست آن را از بین ببرد.
      

31

ساخت کتابخانۀ مجازی

ساخت کتابخانۀ مجازی

لیست کتاب‌های متنوع

لیست کتاب‌های متنوع

ثبت تاریخچۀ مطالعه

ثبت تاریخچۀ مطالعه

امتیاز دادن به کتاب‌ها

امتیاز دادن به کتاب‌ها

باشگاه کتابخوانی

باشگاه کتابخوانی

بهخوان؛برای نویسندگان

با در دست گرفتن صفحۀ خود می‌توانید بلافاصله از یادداشت‌هایی که روی کتاب‌هایتان نوشته می‌شود، مطلع شوید و با خوانندگان ارتباط برقرار کنید.

مشاهدۀ بیشتر

بهخوان؛برای ناشران

با در دست گرفتن صفحۀ نشرتان، کتاب‌های در آستانۀ انتشار خود را پیش چشم خوانندگان قرار دهید و اطلاعات کتاب‌های خود را ویرایش کنید.

مشاهدۀ بیشتر

چرا بهخوان؟

کتاب بعدیتان را
       پیدا کنید.
کتاب بعدیتان را
       پیدا کنید.
بدانید دوستانتان
      چه می‌خوانند.
بدانید دوستانتان
      چه می‌خوانند.
کتابخانۀ خود
       را بسازید.
کتابخانۀ خود
       را بسازید.