معرفی کتاب بنی آدم اثر محمود دولت آبادی

بنی آدم

بنی آدم

2.3
27 نفر |
12 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

2

خوانده‌ام

58

خواهم خواند

22

شابک
9786002296641
تعداد صفحات
108
تاریخ انتشار
1398/12/10

توضیحات

        
گفتم همان اول کار گفتم که نوشتن داستان کوتاه کار من نیست.این هنر بزرگ را کافکا داشت،ولفگانگ بور شرت داشت و میتوانست بدارد که در همان بیرون،جلو در جان سپرد و داغش لابد فقط به دل من یکی نیست و پیش تر از او چخوف داشت که بالاخره خون قی میکرد و در آن اتاق سرد و چند فقره ای هم رومن گاری آن جا که پرندگان پرواز میکنند و میروند در پرو میمیرند حالا شما به من بگویید کلاه و کاشکول و پالتو و عصای آقای جنابان را چه کسانی از کف میدان کج و قناس جمع خواهند کرد؟و آن اشیای ریز زینتی را چه کسانی پیدا خواهند کرد؟

      

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به بنی آدم

Reyhane Elahi

Reyhane Elahi

1403/4/11

بریدۀ کتاب

صفحۀ 28

سکوت دشوار است وقتی میان چند نفر حاکم می‌شود که هر کدام حرفی ناگفته زیرِ زبان دارند. در چنین احوالی اگر آدم‌ها به یکدیگر نگاه هم بکنند، سعی می‌کنند توی چشم‌هایشان حرفی خوانده نشود. نور اندک و بی‌رمق از تنگنا هم کمک می‌کرد که چیز روشنی در مردمک چشم‌ها دیده نشود. واتاب اضطراب که حسی عادی بود؛ گیرم تک و توک وانمود می‌کردند که دلهره دیگر چه معنا دارد یا این‌که "ما که دل به دریازده هستیم؛ دیگر واهمه چرا و از چی؟!" اما احساسات پیچیده و پُرتناقض درون آدمی همان نیست که در لحظه‌ای و در لفظی بیان شود. برعکس، می‌توانند چنان لفظ و لحظه‌ای پوششی باشد برای در حجاب کردن همان‌چه در باطن آدم می‌گذرد. اما فقط این نبود مشکل، اگر بتوان ناشناسی نسبت به یکدیگر را مشکل انگاشت. ناشناس بودن لازمه‌ی راه بود که ضرورتش پیش بیاید، شناسا می‌شود، پس نمی‌بایست کسی کنجکاو می‌شد نسبت به شناخت دیگری که خودش می‌توانست حساسیت‌هایی را برانگیزد. از این بابت موجّه بود سکوت، اضطرار و انتظار.

0

لیست‌های مرتبط به بنی آدم

یادداشت‌ها

          نشر چشمه چاپ دوم مجموعه داستان بنی‌آدم نوشته‌ی محمود دولت‌آبادی را در ده‌هزار نسخه منتشر کرده است. ده‌هزار نسخه‌ی چاپ اول این کتاب در عرض دو ماه به فروش رفته.غیر از این، رمان کلنل دولت‌آبادی هم‌چنان گرفتار ممیزی ارشاد است و بعید به نظر می‌رسد مجوز انتشار بگیرد. نویسند‌ی کلیدر در گفت‌وگو با روزنامه‌ی شرق (سی فروردین 1395) گفته: «در دوره‌ی قبل که می‌گفتند نمی‌شود [کلنل را چاپ کرد] و مدام ایراد گرفتند و من تصحیح کردم. در دروه‌ی جدید مرا دعوت کردند و صحبت کردیم. بنا شد کتاب در آستانه‌ی نوروز منتشر شود. من از وزارت ارشاد آمدم بیرون، فردایش اعلام کردند: کلنل از سد سانسور گذشت و منتشر شد. درحالی‌که من در پاسخ خبرنگار گفته بودم هنوز این اتفاق نیفتاده. بعد از انتشار خبر، بلافاصله «کلنلِ» قلابی آمد. همه‌ی این‌ها بازی بود و من بسیار متأسفم. این که اصرار دارم کتابی که در زبان فارسی نوشته می‌شود با تشخص زبان فارسی منتشر شود، چیزی غریب با امتیاز خاصی نیست که من می‌خواهم، نه در اینترنت که به شیوه‌هایی دیگر می‌توانم کارهایم را چاپ کنم. یک نسخه هم که به ایران وارد شود همه از روی آن چاپ می‌کنند. اما این کارر ا نکرده‌ام. من پرنسیب‌ها را رعایت کرده‌ام. انضباط یک نویسنده‌ی ایرانی را رعایت کرده‌ام. انضباط یک نویسنده‌ی ایرانی را رعایت کرده‌ام، ولی برخی افراد این پرنسیب‌ها را هرگز محترم نشمرده‌اند و مانده‌ام در این سوال که آیا ایشان هم‌وطن‌های من هستند.»


ماه‌نامه‌ی شهر کتاب، شماره‌ی هشتم، سال 1395.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

شش داستان کوتاه. داستان‌های این مجموعه با حال و هوای داستان‌های کوتاه قدیمی دولت‌آبادی بسیار متفاوتند.


ماه‌نامه‌ی شهر کتاب، شماره‌ی هشتم، سال 1395.
        

3

          "بنی آدم" را با ذوق خاصی شروع به خواندن کردم چرا که کتابی جدید بود از "محمود دولت آبادی" و در آن داستان هایی بود که تا پیش از خواندن انتظار نداشتم آنقدر جدید باشند؛ مربوط به دو یا سه ماه گذشته! چیزی که در کتاب جلب توجه می کرد شکست ساختار دستور زبان مرسوم بود که با توجه به مهارت و اسم و رسم نویسنده، آدم نمی داند به کاری که کرده ایراد بگیرد یا عادت نداشتن خودش به این نوع از افعال عجیب و دستکاری زمان افعال و بوجود آوردن ساختارهایی که تا پیش از این دیده نشده اند. 
چند داستان اول درون مایه تخیلی دارند، بعدی ها فقط یادداشتِ پاره ای از مشاهداتند بدون هیچ هدفی اما در انتها دو داستان آخر "چوب خشک بلوط" و "اتفاقی نمی افتد" خواننده را به وجد می آورد که این همان "دولت آبادی" است و کتاب را اشتباه نخریده است. 
نکته دیگری که توجه من را جلب کرده بود، سردرگمی آدمهاست که در بیشتر داستان ها به چشم میخورد. اینکه افراد چیزی در دل دارند که به زبان می آید اما نمی آید. کاری می خواهند بکنند که معلوم نیست می کنند یا نمی کنند. این تعلیق میان خیال و واقعیت در بیشتر داستان ها (مخصوصا داستان های اولی) بسیار پررنگ است. این که انگار هرچیزی حق ورود به دنیای واقعی را نداشته باشد. 
همچنین در داستان پایانی "اتفاقی نمی افتد" (که از نظر من بهترین داستان کتاب هم بود) نکته ی برجسته این بود که اگر فیلم را به عنوان مجموعه ای از چیزهایی که در حال رخ دادن و هم دیده شدن هستند در نظر بگیریم، داستان می تواند مجموعه ی چیزهایی باشد که رخ داده اند و رخ نداده اند. برتری داستان در این است که می توان آن سوی وقایع و آن نیمه دیگر اتفاقات که انجام نشده اند اما احتمال رخدادشان می رفت را نشان دهد. می دانم که یادداشتم کمی پیچیده شد و از پس جمله بندی هایش به خوبی برنیامده ام اما می دانم که اگر کتاب را بخوانید حتما منظور من را متوجه خواهید شد!
        

3

          "بنی‌آدم" مجموعه‌ای از داستان‌ کوتاه است که بین سال‌های ۹۱ تا ۹۴ و تحت‌تأثیر فضای جامعهٔ آن روز نوشته شده. داستان‌هایی غریب و وهم‌آلود با شروعی مبهم و شخصیت‌هایی گذرا، گنگ و نامفهوم که مقصد و چشم‌اندازی ندارند.
در این میان‌ داستان "چوب خشک بلوط" جذابیت بیشتری دارد. تمرکز داستان بر نبود اقتدار پدرانه در جامعهٔ امروزی و بی‌توجهی به پدر است.
مهاجرت و عدم پذیرش قهرمان در جامعه‌ای که ظرفیتش پر شده، از سایر موضوعات کتاب است.
در یکی از داستان‌ها ارجاعات گذرایی به "سمک عیار" یا قصه‌های "هزارویک‌ شب" می‌شود.
در پشت جلد، که بخشی از داستان اول کتاب است آمده:
«گفتم، همان اول کار گفتم که نوشتن داستان کوتاه کار من نیست. این هنر بزرگ را کافکا داشت، ولفگانگ بورشرت داشت و می‌توانست بدارد که در همان "بیرون، جلو در" جان سپرد و داغش لابد فقط به دل من یکی نیست، و پیشتر از او چخوف داشت که بالاخره خون قِی می‌کرد در آن اتاق سرد، و چند فقره‌ای هم رومن گاری، آنجا که پرندگان پرواز می‌کنند می‌روند در پرو می‌میرند.»
دولت‌آبادی دربارهٔ این کتاب می‌گوید:
«زمانی که این کتاب را می‌نوشتم می‌دانستم که جوابی برای سؤال‌‌هایش ندارم، من در آن لحظه فقط می‌دانستم که باید این‌ها را بنویسم و نوشتم! ... در همان داستانی كه می‌گویم كار من داستان‌نویسی نیست، من داشتم برای خودم چیزی می‌نوشتم. اما خود سوژه سراغم می‌آید و می‌گوید مرا بنویس! و من نوشتمش. به این ترتیب من در ابتدا تصمیم نمی‌گیرم چه كار كنم. ... شاید برایتان جالب باشد كه بگویم یكی از داستان‌های این مجموعه را كه ماجرای آن در آلمان می‌گذرد، ابتدا كه شروع كردم، می‌خواستم در قالب رمان بنویسم ولی دیدم چیزی كه می‌خواهم را در رمان پیدا نمی‌كنم، پس به این صورت نوشتمش و خیلی هم خوب شد كه آن را به صورت داستان كوتاه و با فشردگی و ایجاز نوشتم. اگر آن را در رمان پیدا می‌كردم، دو سه سال از وقت و عمرم را برای نوشتنش می‌گذاشتم. مثلاً داستان "اتفاقی نمی‌افتد" در واقع ذهنیتی بود كه سالیان پیش برای نوشتن رمانی با این مضمون داشتم، ولی به این شكل درآمد. در ذهنم همیشه این بوده كه آدم‌ها چگونه در یک جامعه‌ به‌تدریج به چیز دیگری تبدیل می‌شوند و در این پروسه خودشان متوجه این دگرگونی می‌شوند یا نه. داستان "اتفاقی نمی‌افتد" مقولهٔ فشارهای سیاسی و خشنی است كه بر انسانی وارد شده و او طی این مراحل خشونت‌بارِ زندگی به‌تدریج از آدمی كه بوده دچار مسخ‌شدگی می‌شود تا جایی كه او را خرچنگ صدا می‌كنند. این آدم دیگر خود را باور ندارد. خرچنگ، درواقع اسم مستعاری است كه ساداس به او داده است و به این ترتیب تفاوتش در بافت اجتماعی هم دیده می‌شود.»
او دربارهٔ آگاهانه نوشتن و بازنویسی می‌گوید:
«نوشتن داستان برای من با یک تلنگر از ندانستن آغاز می‌شود. درحقیقت وقتی آگاهانه به داستان نگاه می‌كنم كه آن را نوشته باشم و تمام شده باشد. در گذشته وقتی داستانی می‌نوشتم، یک سال صبر می‌كردم و مدام به آن رجوع می‌كردم و ویرایشش می‌كردم و مثل یک بیگانه به آن نگاه می‌كردم. حالا هم این كار را می‌كنم، منتها در مدت زمان كمتر. این همان نگاه آگاهانه به داستان است كه گفتم. بعد مثل یک خواننده، آن را می‌خوانم و خودم متوجه می‌شوم كه شاید چیزی اضافه شده باشد یا بیرون زده یا ... بنابراین وقت نوشتن اصلاً به صورت آگاهانه نگاه نمی‌كنم.»
        

27