اولین بار که اینکتاب رو خوندم، هیچ حس و حال اعجاب انگیزی پیدا نکردم، بلکه تنها غرور بود که احوال پرسی مختصری انجام داد از این جهت که پیام و مفهومکتاب به قدری واضح بود که با یک بار خواندن،هرچند سرسری، به سادگی متوجه اهداف نویسنده میشد پی برد. با خودم گفتم آخه برای چی یه نویسنده باید انقدر پیام کتابش رو واضح و یهویی برای مخاطب بنویسه؟ چرا مفهومش رو توی لفافه یا ذره ذره نگفت...
الان که دوباره بهش نگاه کردم دیدم نه... عزیزم تو توی خواب جهل بودی، قرار نیست که مفهوم همیشه جوری باشه که تو برای فهمیدنش اذیت بشی، گاهی وقتها برای رسوندن بدون شک و شبههی یه مسئله باید و اجبارا ساده و واضح بیان بشه.
جدای از این مورد، انتخاب حیواناتش خیلی درست بود، اینکه توی ادبیات اصولا جغد نماد دانایی و حتی اگه بخوایم از کلیشهها خارج بشیم انتخاب اسب بازهم به عنوان دانا و رهبر خیلی معقول تر بود؛
جورج به جای اینا از خوک استفاده کرد که نمادِ کثیفی، تحقیره، شهوت و پولپرستیِ( چه توی فرهنگ خودشون، چون اگه دقت کرده باشید توی فیلمها و کتابهاشون از کلمهی خوک یا بچه خوک برای تحقیر و یه جور حرف نامناسب استفاده میکنن، توی فرهنگ ماهم که نماد نجاست و اینجور چیزاست...) میخواست علاوه بر مفهوم و پیام کلی داستان یه نکتهای رو هم راجع به رهبرشون بگه و این واقعا منو مجذوب خودش کرد...