شبکه اجتماعی کتاب‌دوستان

بهخوان فضایی برای کتابخوان‌هاست تا همدیگر را پیدا کنند و دربارۀ کتاب‌ها حرف بزنند.

بهخوان
یادداشت‌های پیشنهادی
محمد

محمد

1 ساعت پیش

        بازشناختن غریبه سخنرانی ایزابلا حماد فارغ التحصیل دانشگاه آکسفورد درباره تصور طرف غربی به انسان فلسطینی است. اینکه وقتی دنبال این هستیم ثابت کنیم 80 هزار کشته در فلسطین انسان هستند، باید در اصل بپرسیم که چرا انسان بودن آنها را باید ثابت کنیم؟ اصلا چرا انسان بودن آنها محل تردید است. در اصل این پرسش بیانگر این است که از نگاه غربی، انسان بودن غیر غربی ها محل تردید است. حماد معتقد است این نوع نگاه که خروجش اش بشود «آهان، آنها هم انسان هستند» نه یک توجه که نوعی نظارت است. یعنی انسان غربی بعد از اینکه متوجه شد آنها انسان هستند این سوال را به عنوان ناظر برای خودش مطرح میکند که آیا ممکن است این فجایع برای او هم اتفاق بیفتد یا خیر؟ اگر خطر ندارد که عبور میکند و الا اگر خطر را حس کند به همدلی میرسد که البته اگر بشود اسمش را همدل گذاشت. حماد معتقد است این همدلی در ادامه همان خشونت استعماری است چرا که این همدلی نوعی بی توجهی است. در واقع ناظر غربی نگاهش این است که به گروهی ضعیف ظلمی شده و حالا او را دلداری میدهد و تمام. حماد میگوید نباید گذاشت این قصه را انسان غربی تعریف کند تا پایان قصه را خودش اینگونه رقم بزند او معتقد است قصه باید توسط خودمان، بین خودمان و به شیوه خودمان تعریف شود او این بیرون فکر کردن از نگاه غربی را بازشناختن نامگذاری میکند.
      

0

ز.مسعودی

ز.مسعودی

5 ساعت پیش

        
«نامه به کودکی که هرگز زاده نشد» با قلمی داستانی، به صورت مونولوگ و در قالب نامه نوشته شده است. نامه‌هایی از زنی که با جنین نامشروع خود، از احساسات، ترس‌ها، دغدغه‌ها، مسئولیت‌ها، شماتت ها و... می‌گوید. نویسنده در این کتاب، از تجربه شخصی خود نیز متأثر می‌باشد. 
در این کتاب او مخاطب را با این سوال رو به رو می‌کند که  «آیا حق دارد کودکی را به دنیا بیاورد یا نه».
کتاب بیش از آنکه پیرنگی قوی و پرتعلیق داشته باشد در واقع بیان عقاید نویسنده در قالب جملاتی احساسی است. او با استفاده از تشبیه در جای جای اثر، مخاطب را به ژرفای افکار خود نزدیک‌تر می‌کند.
در این مونولوگ طولانی به مسائل متعددی از جمله حقوق زنان و حق انتخاب، مسئولیت‌های مادر شدن، ترس از آینده و دنیای ناامن، معنای زندگی و مرگ و رابطه مادر و فرزند پرداخته شده‌است.

در نقد چنین کتابی، که در آن بیش از آنکه مخاطب با داستان مواجه باشد، با تفکری فلسفی در خصوص انسان، مسئولیت، ارزش‌ها و ... مواجه است، نمی‌توان به نقد ساختاری بسنده کرد. وسعت نقد به چنین کتبی، به وسعت تمامی متون نقادانه به مبانی فکری نویسنده است. 
مانند بسیاری دیگر از کتب فمینیستی، این کتاب هم زادهٔ انسان‌گرایی و فردگرایی می‌باشد که انسان را صرفا محق می‌داند.
بدیهی‌ست که در چنین پارادایمی، موضوعات مهمی مانند ارزش انسانی جنین، ارزش و کارکرد خانواده، تاثیر اجتماعی اقدامات فردی و ... مورد توجه قرار نگرفته باشد و محور اصلی، تنها فردیت فرد باشد و احساسات و شرایط و خواسته‌های او. گرچه گاهی این منیت عظیم در قالب شعور و از خودگذشتگی و حتی مظلومیت راوی به مخاطب ارائه شود. 

در پایان، مطالعه این اثر را از دو جهت به تمامی فعالین حوزه مطالعات اسلامی زنان و تمامی دغدغه‌مندان حوزه جمعیت توصیه می‌کنم: 

اول: لزوم مطالعه آثار مطرح جهان با موضوع حقوق زنان و سقط جنین؛ بالأخص کتبی نظیر این کتاب که در ایران با چندین ترجمه از نشرهای مختلف در بازار وجود دارد و قابلیت بالایی در جذب مخاطب دارد.

دوم: به دست آوردن نگاهی نسبتا جامع از تفکر مدافعین سقط جنین.

      

2

        بامداد خمار کتابی نیست که فقط خوانده شود و کنار گذاشته شود؛ این قصه در ذهن آدم جا خوش می‌کند، گاهی مثل خاطره‌ای شیرین، گاهی مثل زخمی که هنوز تیر می‌کشد.  
 از لحظه‌ی اولی که محبوبه را شناختم، انگار سایه‌ای از او درونم شکل گرفت؛ امیدش، جسارتش، آن ایمان بی‌چون و چرایش به عشقی که فکر می‌کرد از تمام دنیا ارزشمندتر است. هر صفحه، هر تصمیم، هر دیالوگی که به تصویر می‌کشید، مرا وادار می‌کرد به لحظه‌هایی از زندگی‌ام فکر کنم که شبیه همین دو راهی‌ها بوده‌اند—جایی میان رؤیا و حقیقت، میان احساسی که هیچ مرزی نمی‌شناسد و منطقی که آرام اما بی‌رحم، گوشه‌ی ذهن آدم را تسخیر می‌کند.  
این کتاب فقط روایت یک عشق نیست، بلکه نمایش تمام اشتباهات، حسرت‌ها، تصمیم‌هایی که با قلب گرفته می‌شوند، و ضربه‌هایی که از واقعیت می‌خورند است. تلخی‌اش آرام شروع می‌شود، اما کم‌کم مثل غباری که روی همه‌چیز می‌نشیند، در دل آدم رسوب می‌کند.  
و همین ماندگاری‌اش است که مرا شیفته‌ی آن کرده. اینکه وقتی به پایانش می‌رسی، تمام نمی‌شود؛ در ذهن باقی می‌ماند، در تصمیم‌هایت، در لحظه‌هایی که به گذشته برمی‌گردی، به خاطراتی که فکر می‌کردی فراموش شده‌اند اما هنوز جایی میان قلبت زنده‌اند.  
دلم می‌خواهد دوباره بخوانمش، نه برای پایانش، بلکه برای آن حس‌هایی که در میان داستان شکل می‌گیرند، برای امیدهایی که جوانه می‌زنند، برای اشک‌هایی که از چشم محبوبه یا از دل خواننده جاری می‌شوند:))
      

12

ملیکا🌱

ملیکا🌱

5 ساعت پیش

        بسم‌الله.

"بی‌کتابی" کتاب کوچه و بازار نیست.‌ سنگین است با نثری سنگین‌تر. حرف برای گفتن دارد و شما را با خود همراه خواهدکرد.

میرزایعقوب خاصه‌فروش شخصیت اصلی کتاب است که مردی قاجاری است و آنتیک‌خَر. در خرید‌وفروش کتاب و نسخه‌های خطی و نفیس هم دستی بر آتش دارد و در این بین با افرادی مثل خودش ارتباط می‌گیرد.
شخصیت اصلی‌، مثبت نیست. دغل‌باز و دورو و ریاکار است. خیلی از شخصیت‌های دیگر کتاب هم همین‌گونه‌اند، از قزّاق و نوکر و کلفت بگیر تا کتاب‌دارِ شاه. اکثریت مانند کفتاری به‌دنبال بلعیدن پول و سود بیشتر هستند.
نویسنده در حین تعریف ماجرای میرزایعقوب، ماجرای به‌توپ بستن مجلس و حضور روس‌ها و قتل ناصرالدین‌شاه را هم در داستان گنجانده است، پس کتاب نگاهی به تاریخ دردمَند این مملکت نیز دارد و هم‌چنین با نقل داستان‌هایی از ضحّاک، افسانه هم برای‌مان می‌گوید، ضحّاکی که شاید خودمان باشیم، با همان مارها در شانه‌ها...

نثر کتاب ادبی و سخت‌خوان است و پُر از کلماتی که نشنیده‌ایم و معنی‌شان را بلد نیستیم، ولی متن را برایمان نامفهوم نمی‌کنند حتی برای منی که حوصله لغت‌نامه و جست‌وجو در گوشی حین مطالعه ندارم و اگر معنی لغتی را نمی‌دانستم، خب نمی‌دانستم دیگر!
آقای نویسنده در نقل موقعیت‌های خاک‌برسری کم نگذاشته‌اند و با جزئیات مفصل برای‌مان تعریف می‌کنند که میرزایقعوب چطور کلفت‌هایش را دید می‌زند، آن‌یکی چه غلطی کرده و قس‌علی‌هذا... فحش و بدوبیراه هم کم در کتاب نیست. فلذا به‌دست نوجوانان‌تان ندهیدش.

"بی‌کتابی" تلخ است، سخت است، تو گویی بی‌کفایتی تاریخ ایران را در قالب این کتاب جا داده‌اند. برای‌مان به‌وضوح به‌توپ بستن مجلس را به‌تصویر می‌کشد و صدای تک‌تک توپ‌های آوارشده بر سر مجلس را در گوشت می‌آویزد. حضور بیگانگان و روس‌ها را طوری به رُخت می‌کشد که همین‌الآن هم ببینی‌شان. شکنجه‌های مشرو‌طه‌خواهان را برایت ریز‌به‌ریز توصیف می‌کند تا حدی‌که خودت را در میان دو طناب ببینی که هر سر طناب را یک قزاق وحشی گرفته و دارند از دو طرف می‌کِشندت و هر لحظه می‌گویی الان است که زبانم از دهانم پرت شود بیرون... گویی پنج‌شش قاتل جنایت‌کار همین‌حال تویِ مشروطه‌خواه را کنج دیوار تنها و غریب گیر آورده‌اند و سرت را می‌بُرند و در دامن خودت پرت می‌کنند و تو با دست‌هایت، سر خودت را گرفته‌ای و هنوز از چشم‌های آن سر به سفاکان خیره‌شده‌ای...
و... غارت کتاب‌ها... کتاب‌ها... آه و افسوس از تاریخ... از مسئولان نالایق همه تاریخ... آه و افسوس از پول‌پرستی... از مقام‌پرستی... یارو جلوی چشم تو کیلوکیلو کتاب‌های ارزشمند و گران‌سنگ و نفیس را به ثمنی قلیل، به مفت‌خورهای انگلیس و روس می‌دهد... انگار نخودچی کشمش است... حتی نخودچی کشمش هم بود، نباید انقدر راحت... مثلا او بیگانه است، حالی‌اَت می‌شود که آن مردک قلمبه کاردار فلان سفارت یا سفیر آن یکی کشور غارت‌گر این کتاب را می‌برند و در موزه‌های کثافت‌شان که از تاریخ و فرهنگ ما پُر شده می‌گذارند و سالیان سال پُزش را می‌دهند؟
آن یکی بی‌عرضه که کتاب‌دار کتاب‌خانه شاه بی‌عرضه‌تر از خودش است، ورقه‌ورقه کتاب را -انگار که تخمه بخوری و پوستش را تُف کنی- به ته حوض می‌ریزد که ماموران از دزدی‌اش بو نبرند... در این کتاب سر بی‌شرفی جنگ است... با خود فکر می‌کنی آیا این قزاق وحشی خون‌ریز که خون‌ریزی‌های خودش و قاتلان دیگر را با جزئیات شرح می‌دهد بی‌شرف‌تر است یا لسان‌الدوله یا میرزایعقوب یا...

تلخ است... "بی‌کتابی"، کتاب‌نخواندن، غارت، ارزش نداشتن علم تلخ است... تلخ است که بچه‌ها به کتاب‌های درسی‌شان انقدر بی‌علاقه‌اند که بعد از پایان سال جشن پاره‌کردن‌شان را می‌گیرند... تلخ است که جان درخت‌ها برای کسی مهم نیست و هر مزخرفی به دستش بیاید به‌عنوان کتاب بلغور می‌کند به مردم... تلخ است که کتبی که در طول تاریخ برای نوشتن و حفظ‌شان خون دل‌ها خورده‌شده و چه علمایی که چندین شبانه‌روز خواب و خوراک نداشته‌اند به پاسِ نوشتن‌شان، این‌گونه بین ما مهجور است... تلخ است... تلخ...
      

1

 ماه آسمان

ماه آسمان

5 ساعت پیش

        ۱. توی یادداشت هام گفته بودم از اونجایی که کتاب به شدت من رو به یاد فیلم های ژاپنی انداخت(اصلا انیمه علاقه ندارم، پس همون فیلم های ژاپنی به خصوص سامورایی ها و رونین و شوگان و اینا...) دوستش داشتم...
۲.از زاویه‌ی نگاه ۲ دوست فانتزی خوان که بهش نگاه کنم یکی میگه عالی یکی میگه بد، ولی هیچ کدومش نبود، یه کتاب خوب بود.
۳.اساسا مثل اکثر کتابها این مقصد و مبدا نیست که قراره نقش ایفا کنه تو داستان، اصل داستان مسیره، مسیری که قراره شخصیت ها رو به رشد و هدف برسونه(کاری ندارم هدف، هدف شوم یه شینیگامی بود، اینم یه مدله)
۴. مسیر داستان به شدت برام جذاب بود، روایت جنگ ها و ضد و خورد ها انقدر خوب نوشته شده بود که کاملا تصویر میشد(من شیفته‌ی توصیف هستم و این کتاب با وجود  این که توصیف های زیادی نداشت من رو راضی کرد)
۵.شخصیت های کتاب هم خوب بودند، ایتامی،ژیهائو، چن‌لی، بینگ‌‌وی‌ما همه در جغرافیای خودشون قابل درک و پذیرش بودند. ژیهائو شخصیت مورد علاقه ام بود.(اصولا نقش اصلی ها رو دوست ندارم).
ژیهائو شخصیتی بود که خودش رو میشناخت، با همه‌ی ابعاد خوب و بدش و این برای من خیلی جذاب بود، اما در عین حال به دنبال تقدیرش میرفت تا بفهمه کجای شناختش اشتباه بوده.
۶. یکی از ویژگی های جذابش همون بخش اخرش بود که آین به روی گفت چرا همین کار رو با «شمشمیر قرن» نکرد. آین گفت بعضی‌ها رو‌ نمیشه به راه خودت بکشی، اونها در هر حال راه خودشون رو میرن....
ما میتونیم در برابر وسوسه ها مثل شمشیر قرن باشیم،‌میتونیم انقدر قوی باشیم که کسی نتونه ما رو به راه دیگه‌ای بکشونه...
کتاب بهم یادآوری کرد هر چه قدر  بیشتر تو زندگی قوی‌تر باشم و پایبند به اصولی که برام مهم هستن‌، کمتر ممکنه به نابودی کشیده بشم...
اگر شینیگامی نماد شیطان باشه، نقاط ضعف ایتامی و بقیه، نقاط ضعف ادم ها هستن، شمشیر قرن انسان استواری که نمیشه بهش نفوذ کرد، روی آستارا کسی بود که خودش رو به شیطان فروخت...
در کل کتاب جذابی بود و جز یکی دو جا ازش لذت بردم......

      

4

        یک کتاب جنایی معمایی.
همونطور که تو خلاصه اومده، آخر خط اسم شرکتیه که اپراتور تلفنیه و کسایی که حس میکنن تو زندگی به آخر خط رسیدن، باهاش تماس میگیرن و باهاشون درد و دل میکنن . بینشون یک نفر هست به اسم لورا که وقتی با افرادی مواجه میشه که تصمیم جدی برای خودکشی دارن، تشویقشون میکنه  و بهترین راه خودکشی رو بهشون آموزش میده. همه اینها، خصوصیه و سایر کارکنان شرکت آخر خط، ازش اطلاع ندارن.

هرچی بیشتر تو زندگی لورا فرو میریم و بیشتر در موردش میخونیم، معما و راز ها بیشتر رو میشه. داستان رو نویسنده فکر شده و درست و حسابی نوشته. هرچند از خوندن صحنه های خشونت بار و معما هایی که ناامید کننده به نفع لورا تموم میشن، اذیت میشدم.
بعد از یکی از صحنه های خشنش، یک روز تمام نتونستم هیچی بخونم. نه چون صحنه خیلی خشن بود. چون روی دلم، تاریکی روح لورا سنگینی میکرد و میدونستم با برنامه هاش، همه چی میفته گردن یه بدبخت دیگه.
عجیب بود. اینجا یک شخصیت کاملا سیاه داشتیم که با اینکه اومد پیشینه زندگیشو برامون باز کرد، تا آخر داستان دلم یک ذره هم باهاش صاف نشد. همچنان یک شخصیت سیاه موند و همش هم بیشتر تو سیاهی فرو رفت.
جالب با اختلال ها و پیشینه شخصیتش بازی میکرد نویسنده. پیچش ها رو هنرمندانه رو میکرد. من اون قسمتی که شوهر لورا با رایان حرف میزدن و یه راز از زندگی لورا فاش شد ( برا اسپویل نشدن، نمیگم) چند لحظه با دهن باز به صفحه گوشی خیره شده بودم. (توی نرم افزار طاقچه داشتم میخوندمش) هی به صحنه های قبل فکر میکردم. به چیزهایی که لورا برامون تعریف کرده بود.

با اینکه خوندنش آزارم میداد از جهت فکری و سیاهی حاکم بر کتاب و اینکه نقشه های لورا بی نقص در میومد، ولی واقعا عالی نوشته شده بود. به همین دلیل امتیاز زیادی گرفت ازم.
امیدوارم افی تو راهش موفق بشه. هرچند من حسم میگفت اون هم قراره چندی دیگه از دور خارج بشه. چون رقابت با لورای باهوش و دیوانه، کار راحتی نیست.

      

14

پولاد

پولاد

9 ساعت پیش

10

18

ساخت کتابخانۀ مجازی

ساخت کتابخانۀ مجازی

لیست کتاب‌های متنوع

لیست کتاب‌های متنوع

ثبت تاریخچۀ مطالعه

ثبت تاریخچۀ مطالعه

امتیاز دادن به کتاب‌ها

امتیاز دادن به کتاب‌ها

باشگاه کتابخوانی

باشگاه کتابخوانی

بهخوان؛برای نویسندگان

با در دست گرفتن صفحۀ خود می‌توانید بلافاصله از یادداشت‌هایی که روی کتاب‌هایتان نوشته می‌شود، مطلع شوید و با خوانندگان ارتباط برقرار کنید.

مشاهدۀ بیشتر

بهخوان؛برای ناشران

با در دست گرفتن صفحۀ نشرتان، کتاب‌های در آستانۀ انتشار خود را پیش چشم خوانندگان قرار دهید و اطلاعات کتاب‌های خود را ویرایش کنید.

مشاهدۀ بیشتر

چرا بهخوان؟

کتاب بعدیتان را
       پیدا کنید.
کتاب بعدیتان را
       پیدا کنید.
بدانید دوستانتان
      چه می‌خوانند.
بدانید دوستانتان
      چه می‌خوانند.
کتابخانۀ خود
       را بسازید.
کتابخانۀ خود
       را بسازید.