شبکه اجتماعی کتاب‌دوستان

بهخوان فضایی برای کتابخوان‌هاست تا همدیگر را پیدا کنند و دربارۀ کتاب‌ها حرف بزنند.

بهخوان
یادداشت‌های پیشنهادی
علی جاوید

علی جاوید

13 ساعت پیش

        «سرخ سفید» کتابی است شبیه «آدم‌ها»ی احمد غلامی، با این تفاوت که دو نخ تسبیه زمان و مکان قصه آدم‌ها را به هم مرتبط کرده؛ زمان انقلاب و مکان خیابان شانزده آذر.

کل کتاب قصه سرگذشت آدم‌های مختلف با کسوت‌ها و رفتارهای مختلف در آن برهه زمانی و در آن مکان است و حقاً نویسنده پرونده شخصیت‌های قوی را برای هرکدام ساخته.

اما تمام هدف نویسنده از نوشتن این کتاب همان جمله‌ای است که در مقدمه از قول ژرژ سوآن آورده: «کماکان گور پدر تاریخ».
تاریخ می‌نویسد در سال ۱۳۵۷ در ایران انقلابی شد، حکومتی رفت و حکومتی آمد. اما دیگر از آدم‌هایی که بودند حرفی به میان نمی‌آورد چون کار تاریخ پرداخت به جزئیات نیست، ولی مهدی یزدانی خرم می‌گوید اتفاقا این قصه آدم‌هاست که مهم است، چون این آدم‌ها در تاریخ جا نماندند، تکرار می‌شوند، در ما و در زمانه ما و به همین جهت قصه آنها را می‌گوید. کل هدف یزدانی خرم شاید همین یک کلمه باشد: «هم‌ذات پنداری». و از قضا در این امر موفق هم بوده چرا که خواننده می‌تواند خود را جای تک تک شخصیت‌ها بگذارد و فضا را درک کند.

نکته مورد توجه دیگر خام‌نویسی نکردن نویسنده است. یزدانی‌خرم به جای اینکه مثل داستان‌های تاریخی دیگر فقط ماجرا را بگوید و رد شود، آن را با شخصیت کیوکوشین کار در دهه معاصر گره می‌زند و با کوچک‌ترین اتفاقات در پانزده مبارزه او به گذشته فلش بک می‌زند و تهران آن سال‌ها را روایت می‌کند و البته این کار را با هنرمندی تمام انجام می‌دهد. 

نکته دیگر ریتم تند در گفتار و بکر بودن شخصیت‌ها برای خواننده جذاب است و تعلیق ایجاد می‌کند.


البته نباید فراموش کرد که «سرخ سفید»، دومین کتاب از یک سه‌گانه است و برای درک فرم ستاره‌ای به‌کار رفته در داستان و قلم نویسنده، بهتر است که سه کتاب در کنار هم خوانده شوند و تحلیل شوند. هر چند به جهت داستانی هر کدام از این سه داستان مستقل از دیگری است‌.
      

1

Zahra Heidari

Zahra Heidari

14 ساعت پیش

        این کتاب دنبال این نیست که آدم بده یا آدم خوبه رو پیدا کنه، دنبال این نیست که بگه چه کسی مظلوم و چه کسی ظالم هست، چه کسی بی گناه و چه کسی گناهکار هست؛ همه ی شخصیت ها یه جورایی تقصیراتی دارن و به عبارتی خاکستری هستن.
جایی پادشاه ظالم به نظر میرسه و جای دیگه آسیابان و زن.

یزدگرد پادشاهی عیاش، ترسو و ناکارامد بود.
یزدگرد مردی بزرگ، عادل و مقدس بود.
یزدگرد کدوم بود؟ 
ما نمی دونیم و هیچ وقتم به طور قطعی نخواهیم دونست چون تاریخ همیشه به دست پیروز میدان نوشته میشه و اینجا موضوع تنها یزدگرد نیست میشه به تمام تاریخ تعمیمش داد.
 اما عده ای این گفته های تاریخی رو با اطمینان می پذیرند و گروهی هم معتقد هستن اقای بیضایی با این نمایشنامه اشخاصی رو مورد توهین قرار داده اما ایا واقعا این طوره؟ یا خود ما انقدر شخص، گروه یا دوره ای رو مقدس می شماریم که توان تحمل کوچک ترین حرف و نظر مخالف رو از دست میدیم، طوری که انگار به بخشی از هویت خودمون توهین شده.
ایا درسته که هویت خودمون رو به چنین چیز های گره بزنیم؟
بزرگترین آورده‌ی این کتاب برای من، مرور این نکته بود که در تقدس گرایی هیچ سودی نیست و قدم گذاشتن در مسیرش به تعصب و شاید هم جهل منتهی میشه.

ناگفته نمونه که عاشق زبان فارسی متفاوتش شدم و بر خلاف اینکه در نگاه اول سخت به نظرم رسید راحت تونستم ارتباط بگیرم.
این مدل شیوه‌ی داستان در داستان رو هم دوست داشتم باعث شده بود تا اخرین صفحه در تعلیق بین شک و یقین قرار بگیرم که حتی تا اخر هم همراهم باقی موند و فکر می کنم هدف نویسنده بوده.
پ‌ن۱: جملات قصار قابل تاملی داشت.
پ‌ن۲: فکر می کنم نیاز به خوندن مجدد این کتاب در اینده باشه انگار هنوز حرفی داره که نفهمیدم یا نشنیدمش.

۱۶ خرداد ۱۴۰۴
      

0

رضا ظهرابی

رضا ظهرابی

15 ساعت پیش

        ملکوت بهرام صادقی، به نظرم، ترکیبی جذاب و آزاردهنده از «مرشد و مارگریتا»ی میخائیل بولگاکف و «بوف کور» صادق هدایت است، با مازوخیسم بیشتر، عمقیتر و تاریک‌تر.
شخصیت های ملکوت را دنبال کنید چیزهای عجیبی در ورای متن دستگیرت می شود. ولندِ مرشد و مارگریتا در مسکو آشوب و عدالت پیچیده‌ای را به راه می‌اندازد، یا راوی بوف کور، زن اثیری را می کشد. صادقی هم میم لام را معرفی می‌کند تا جایگزینی برای مرشد در کتاب بولگاکف باشد، وجدان داستان که شیطان را به زانو در میاورد و شیطان می‌پذیرد که میان این همه ابتذال هنوز می‌توان به رستاخیر انسان امیدوار بود. 
اما شباهت‌ها به سرعت تغییر مسیر می‌دهند و «ملکوت» رگه‌های تلخ‌تر خود را نشان می‌دهد. در مرشد و مارگریتا، شیطان رستاخیز «پونتیوس پیلاتس» را می‌پذیرد و برای امید به عشق، با آنکه عاشق مارگریتا شده، او را به وجدان بیدار مرشد می‌بخشد. اما در ملکوت، صادقی امر ویرانه راهیست بی پایان و شیطان رستاخیز را نمی‌پذیرد و به ویران کردن آدم ادامه می‌دهد. انگار که شیطانِ مسیحیت پذیرفته که بنده خداست و او در قرائتی مامور خدا برای آزمون‌های الهیست. اما در قرائت ایرانی، شیطان بی کم و کاست پیش می‌رود تا انسان را در راهی بی نهایت ویرانی همراهی کند. او حتی در برابر وجدان‌هایی که تصمیم به رستاخیر می‌گیرند می‌ایستد و با کوچکترین خطایی یادآور می‌شود که گذشتی در کار نیست. 
دکتر حاتم را اگر جایگزین ولند کنیم، نه تنها پیلاتس بلکه تمام نفرین شدگان را به دوزخ می‌فرستد چرا که امیدی به رهایی انسان از ابتذال ندارد. همانگونه که میم لام را تنها بابت آرزوی جاودانگی به مرگ محکوم کرد.
در «مرشد و مارگریتا»، ولند، با وجود ماهیت اهریمنی‌اش، در نهایت هدف بالاتری را دنبال می‌کند؛ او مامور الهی برای بیداری وجدان‌های آگاه است و به نوعی رستگاری و آرامش برای نفرین‌شدگان ایمان دارد و عاملی مطیع در طرحی الهی است. اما در «ملکوت»، میم لام نه تنها خادم رستگاری نیست، بلکه به یک جلاد تبدیل می‌شود.
اینجاست که روح «بوف کور» نمود پیدا می‌کند: شیطان "مارگریتا"(ساقی) را می‌کشد و "مارگریتاهای" قبلی نیز کشته شده است همان‌طور که زن اثیری در بستری از عشق و خیانت توسط راوی بوف کور کشته می‌شود. 
در روایت ایرانی، راوی هیچ نوری، هیچ راهی به سوی رستاخیز نمی‌بیند، بلکه تنها در آغوش ناگزیر مرگ فرو می‌رود. تا آنجا که راوی خود را نیز می‌کشد.
این حس فراگیر ناامیدی فراتر از خود «ملکوت» و بوف کور می‌رود و در کل روایتِ روایتگران ایرانی حضور دارد. همانطور که مارشال برمن در «تجربه مدرنیته» به آن می‌پردازد، تجربه غربی مدرنیته، که در شخصیت فاوست تجسم یافته، اغلب ویرانی را مقدمه‌ای برای تولد دوباره و تحول می‌بیند. شیطان در این بستر، کاتالیزوری برای آغازهای جدید است، هرچند دردناک. اما در تجربه ایرانی، تلاش برای رستاخیز، به مرگ تمام عناصر درگیر می‌انجامد.
روایتگری ایرانی همواره در همین مسیر تلخ ویرانگر قدم بر می‌دارد. در تداوم این روایتگری، روایتگر معاصری نیز مانند اصغر فرهادی در «درباره الی»، تقریباً شبیه راوی هدایت عمل میکند، راوی او نیز از دور نظاره‌گر ناپدید شدن و مرگ "زن اثیری" (الی) در دریاست؛ تماشاگرِ فقدان. در واقع راوی در اینجا نیز زن اثیری را می کشد. در جای دیگر راوی در «جدایی نادر از سیمین»، این بار درگیر روایت خود است؛ فرهادی دیگر ناظری دور نیست، بلکه در دل کشمکش‌ها قرار گرفته و گویی از در میان همان ناامیدی‌ای که خودش روایت می‌کند، "کشته می‌شود".
به نظر من، نقش راویان و روایتگری در تاریخ ایران به شکلی عمیق، منحصر به فرد و تأثیرگذار بوده است. این حس وجود دارد که روایتگران ایرانی، شاید تحت تأثیر ترومایی تاریخی، به سمت روایت مرگ، زوال و نابودی هرگونه امکان رستاخیز متمایل شده‌اند. گویی آن‌ها تاب تحمل تضادهای درونی تجربه تاریخی خود را نداشتند و به ناچار، به سمت یک خودتخریب‌گری در روایت ایران روی آوردند.
راویان ایرانی، بر خلاف سنت‌های دیگر، نه واسطهٔ نجات‌اند، نه ناظر بر رستگاری، بلکه خود در دل مرگ ایستاده‌اند و تنها اقدامشان، ثبت فاجعه است. این همان‌جاست که ملکوت شبیه «بوف کور» می‌شود، و هم‌زمان در تضاد با «مرشد و مارگریتا»‌ی بولگاکف قرار می‌گیرد.
در «مرشد و مارگریتا»، شیطان، گرچه در ظاهر شر است، اما نقشی رهایی‌بخش دارد. عاشق می‌شود، وصل می‌دهد و رستگاری را در دل ویرانی ممکن می‌سازد. اما در «ملکوت»، شیطان، میم.لام را نه فقط پس از رستاخیز، بلکه به‌خاطر آرزوی تداوم آن می‌کشد. در این‌جا، نه فقط نجاتی در کار نیست، بلکه عطش نجات هم مهلک است.
مارگریتا در ادبیات روسیه زنده می‌ماند؛ اما در ملکوت، مارگریتاها کشته می‌شوند — یکی پس از دیگری، و راوی؟ نه تنها نجات نمی‌دهد، بلکه تسلیم می‌شود. او فقط تماشاگر مرگ است. این همان روح ایرانی است که از دل بوف کور برمی‌خیزد: روایت، فقط وقتی اصیل است که تاریک باشد.
ملکوت به من یادآوری کرد که چرا روایت در ایران، اغلب با مرگ، خودویرانگری، و انهدام گره خورده است. گویی راوی ایرانی، از پس شکست‌های پیاپی، دیگر نه توان زیستن در تضاد را دارد، نه امیدی به افق‌های دور. و درست همین‌جا، تفاوت ما با سنت روایت‌گری روسی یا حتی غربی آشکار می‌شود. آن‌جا شکست، آستانهٔ عبور است؛ این‌جا، بن‌بست محتوم.
ملکوت روایت کوتاهی است، اما پژواک بلند یک ترومای تاریخی‌ است: ترس از رستگاری، فرار از امید، و خستگی عمیق راویانی که باور کرده‌اند هیچ نوری در راه نیست.
      

11

زهراخزاعی

زهراخزاعی

16 ساعت پیش

        یادداشت پابرهنه ها اثر زاهاریا استانکو
یکی از آثار کلاسیک اروپای شرقی 
و دلیل خواندن من سفارش رهبری در مورد خواندن این کتاب بود تا از خلال آن با اروپای قرن نوزده آشنا شویم.  با زندگی مردم کوچه و بازار و به خصوص روستاییان.
کتاب مربوط به قبل از جنگ های جهانی است. 
به زندگی روزمره مردم و دهقانان و رعیت های روستایی در رومانی میپردازد،  و حقایقی از زندگی اروپای شرقی در قرن گذشته که انسان انگشت حیرت به دهان میماند... 
از بیگاری مدام و بردگی مدام مردم و رعیت.. تا جاییکه حتی هنگام بیگاری در تاکستانهای اربابی به دهانشان از کوچک و بزرگ پوزه بند فلزی میزدند که مبادا یک حبه انگور در دهان بگذارند. 
از زمستانهایی که نیم بیشتر بچه های روستا را میبلعد. و تازه این وضع کارگران و رعیت هایی است که خودشان اهل رومانی هستند و برده های کشورهای دیگر نیستند. 
  خط داستان به خصوص در نیمه اول کتاب خیلی پرش دار و باید حواس جمع بخوانی تا خط سیر را گم نکنی و از نیمه کتاب تا آخر خیلی روانتر پیش میرود.  

این کتاب یک ادامه ای هم دارد به نام کتاب بازی با مرگ به قلم همین آقای استانکو که اگر دوست داشتید ادامه زندگی شخصیت اصلی داستان را  پیگیری کنید آنجاست. 
   


      

24

ساخت کتابخانۀ مجازی

ساخت کتابخانۀ مجازی

لیست کتاب‌های متنوع

لیست کتاب‌های متنوع

ثبت تاریخچۀ مطالعه

ثبت تاریخچۀ مطالعه

امتیاز دادن به کتاب‌ها

امتیاز دادن به کتاب‌ها

باشگاه کتابخوانی

باشگاه کتابخوانی

بهخوان؛برای نویسندگان

با در دست گرفتن صفحۀ خود می‌توانید بلافاصله از یادداشت‌هایی که روی کتاب‌هایتان نوشته می‌شود، مطلع شوید و با خوانندگان ارتباط برقرار کنید.

مشاهدۀ بیشتر

بهخوان؛برای ناشران

با در دست گرفتن صفحۀ نشرتان، کتاب‌های در آستانۀ انتشار خود را پیش چشم خوانندگان قرار دهید و اطلاعات کتاب‌های خود را ویرایش کنید.

مشاهدۀ بیشتر

چرا بهخوان؟

کتاب بعدیتان را
       پیدا کنید.
کتاب بعدیتان را
       پیدا کنید.
بدانید دوستانتان
      چه می‌خوانند.
بدانید دوستانتان
      چه می‌خوانند.
کتابخانۀ خود
       را بسازید.
کتابخانۀ خود
       را بسازید.