شبکه اجتماعی کتاب‌دوستان

بهخوان فضایی برای کتابخوان‌هاست تا همدیگر را پیدا کنند و دربارۀ کتاب‌ها حرف بزنند.

بهخوان
یادداشت‌های پیشنهادی
Farideh

Farideh

11 ساعت پیش

        قبل از اینکه بخش های تامل برانگیز کتاب رو بیارم، بخش هایی از حرف های نویسنده حدود صد و پنجاه سال پیش، پیرامون کتاب رو بخونیم:
"این داستان قدیمی به جوانان بسیار کمک میکند تا برای پرسش هایی که از قرن بیستم مطرح می سازند، پاسخی بیابند."
"من مدت هاست شاهد این پدیده ام: جوانانی پیدا می شوند که مستعد آنند تا واقعیت را به صورت آرمان در آورند، اینان در برابر کوچکترین ضعف بشری جار و جنجال راه می اندازند و یاوه سرایی می کنند و از دیگران می خواهند رفتاری آرمانی داشته باشند، اما وقتی خود بزرگ می شوند و می بینند که اقران ایشان، که چندان انسان آرمانی نبوده اند، در مسیر عادی زندگی از ایشان بسیار پیش افتاده اند، ناگهان به خود می آیند و در پی رسیدن به آنها می افتند. باید به هر قیمتی شده به آنها برسند!! و همین ایده آلیست های نازنین به صورت افرادی بسیار عملگرا در می آیند و برای رسیدن به اهداف دیرینه شان از هیچ کاری فروگذار نیستند و خودشان از کسانی که آنها را به تمام معاصی کبیره متهم میکردند، پلیدتر می شوند."
قسمتی از کتاب:
"عموی من نه دیو است و نه فرشته، بلکه آدمی است مثل آدم های دیگر، اما کاملا مثل من و تو نیست. فکر و احساس او درباره مسائل زمینی است و معتقد است چون ما در زمین سکنی داریم، نباید به آسمان، که تاکنون کسی هم ما را به آنجا دعوت نکرده، پرواز کنیم، بلکه باید خودمان را با مسائل انسانی که برای آن ما را فرا میخوانند، مشغول کنیم. بنابراین تمام مسائل زمینی و خود زندگی را همینطور که هستند ، نه آنطور که ما دوست داریم باشند، قبول میکند. به وجود خوبی و بدی، زیبایی و زشتی اعتقاد دارد، اما فکر نمی کند که آنها از ملکوت بر کثافت فرو افتاده اند، بلکه تصور میکند آنها همزمان با افراد بشر بوجود آمده اند و برای افراد بشر هستند، و باید آنها را این چنین دریافت و اینکه ما باید امور را با دقت و در پرتو راستین خودشان بررسی کنیم و نه اینکه خدا می داند به کجا پرواز کنیم. او امکان دلبستگی میان افراد شریف را که در اثر تماسهای مکرر و عادت ممکن است به صورت دوستی درآید، می پذیرد. اما در عین حال می داند که در زمان جدایی نیروی عادت از میان می رود و افراد یکدیگر را فراموش می کنند و این اصلا جنایت نیست. می گوید زندگی تنها از عشق تشکیل نشده است، بلکه عشق مثل هر چیز دیگری زمانی دارد و ابلهانه است که سال های سال را در رویای چیزی نباشیم مگر عشق. آنان که در جست و جوی عشق اند و برای لحظه ای هم نمی توانند از آن صرف نظر نمایند با قلب خود زندگی می کنند و بدتر از همه اینکه این کار به بهای رها کردن عقل انجام می پذیرد."
همونطور که از نوشته برمیاد از اون کتاباست که باید گفت کاش قبل از 25 سالگی میخواندم.
      

0

N_r_

N_r_

12 ساعت پیش

        "بند ها"

مثل همیشه از همه چیز جذاب تر برام معنای پشتِ عنوان کتابه:
 راستش اولش فک کردم بند به معنای زندانه بعد که توی داستان اشاره ریزی شد فک کردم بندِ کفشه، اما تصورم این بود که بندِ کفشِ دو نفر  به هم گره خورده، اگر اولی به زمین بیفته دومی هم سرنوشت مشابهی داره... درواقع منظور سرنوشت اثر متقابل اشتباه یک نفر بر دیگری به واسطه  وابستگی اونهاست... 

اما آخر کتاب متوجه شدم بند های دو کفشِ یک نفر مدنظره، وقتی به خطا  بند هایِ دو کفش رو به هم بسته و این موضوع باعث میشه در انجام دادن یکی از اولین فعالیت هایی که توی زندگی یاد گرفته، راه رفتن، به مشکل بر بخوره، مشکلی بحرانی و میشه گفت خودخواسته که از بیرون خیلی احمقانه به نظر میرسه، خیلی واضح که نباید بند های دو کفش رو به هم بست! نتیجش سقوطه ولی... شاید خود فرد متوجهش نشه...

این موضع توی سه بخش بودن کتاب از سه زاویه مختلف هم بازتاب داشت... وقتی بخش های مختلف رو میخوندم متوجه میشدم چقدر برای آدم ها با نسبت های مختلف ، با جهان‌بینی های مختلف این مسئله یا درواقع رنج به گونه های مختلف نشون داده شد...

ادامه نمیدم که داستان فاش نشه...
درمورد ساختار داستان باید بگم سبک بود و احتمالا خوندش برای اقشار مختلف مناسب باشه، مختصر اما بسیار مفید بود و شروع جذاب و پایان غیر منتظره باعث میشد ژانر های مختلفی رو همزمان در خود جا بده... حتی شاید پلیسی معمایی!

به کتاب ستاره کامل دادم نه به خاطر اینکه بگم‌ کاملا و ۱۰۰ درصد موردِ "علاقم" بود به خاطر اینکه این داستان رو با یک انتظاری از نویسنده خوندم و در نهایت اون انتظارم کاملا برآورده شد...

      

1

زینب

زینب

12 ساعت پیش

        کتاب برادران کارامازف ماجرای پدر متمول، بدسرشت و بی‌بندوباری است که دو بار ازدواج کرده است و از ازدواج اولش، یک پسر به نام دیمیتری و از ازدواج دومش، دو پسر به نام‌های ایوان و آلکسی دارد. پسر دیگری که اسمردیاکوف نام دارد نیز گمان می‌رود که فرزند نامشروع این پدر هوس‌ران باشد. در خلال این داستان است که داستایوفسکی مفاهیمی فلسفی را در حوزه‌ی الهیات و اخلاقیات مطرح می‌کند. رمان برادران کارامازوف، با این خط داستانی، مفاهیم عمیقی را درباره‌ی وجود خدا و قدرت اختیار و انتخاب انسان مطرح می‌کند. درواقع، درون‌مایه‌ی این رمان درخشان این پرسش است که آیا خدایی وجود دارد؟ اگر خدایی وجود نداشته باشد، آیا ما مجاز به انجام هر کاری هستیم یا همچنان کارهایی برای ما مجاز هستند و کارهایی غیرمجاز؟ امر مجاز و امر ممنوع را چه کسی تعیین می‌کند؟ چه کسی می‌تواند داوری کند که چیزی درست است و چه چیزی نادرست؟ در خلال بندهای این کتاب است که خواننده عمیقاً به فکر فرو می‌رود و پاسخ مورد نظر خود را از زبان یکی از این شخصیت‌ها می‌شنود، شخصیت‌هایی که هر یک نماد نحله‌ای فکری هستند و در طول این رمان، عقایدشان را در معرض داوری می‌گذارند و از خود و باورهایشان دفاع می‌کنند.
من‌ کتاب را با ترجمه رستگار خواندم.ترجمه بسیار روان و گیرایی بود و با اینکه مفاهیم فلسفی ای را دربرمی گرفت اصلا خسته کننده و سنگین نبود.توضیحات پاورقی مفصل و‌خوبی را نیز دربرگرفته بود.
      

0

fatemeh

fatemeh

12 ساعت پیش

        ۱. برای هر خرس رقصنده‌ی باز‌نشسته لحظه‌ای پیش می‌آید که آزادی دردناک می‌شود. آن وقت چه می‌کند؟ روی پاهای عقبش بلند می‌شود و شروع می‌کند به رقصیدن. همان کاری که کارکنان پارک تمام سعیشان را می‌کنند از سرش بیرون کنند: رفتار اسیران. گویی ترجیح می‌دهد که مربی برگردد و دوباره مسئولیت زندگی‌اش را به عهده بگیرد. انگار می‌گوید که کتکم بزن، با من بدرفتاری کن، اما من را از این ضرورت لعنتی که مسئول زندگی خودم باشم برهان.
.

۲. در این بخش از جهان که ما زندگی می‌کنیم، مردانی با موهای عجیب و غریب که وعده‌های بزرگ می‌دهند، مثل قارچ بعد از باران، فراوان شده‌اند. مردم هم در پی‌شان می‌افتند، مثل خرس‌هایی که دنبال مربیانشان می‌رفتند، چون آزادی، علاوه بر فرصت‌های جدید و افق‌های جدید، مخاطرات جدیدی نیز به همراه دارد. مثل بیکاری که در دوران سوسیالیسم مردم چیزی از آن نمی‌دانستند، یا بی‌خانمانی . سرمایه داری، در وحشی ترین شکلش ، به سراغشان می‌آید و مردم ، مثل خرس‌ها گاهی ترجیح می‌دهند که مربیانشان برگردند و آن‌هارا لااقل از بعضی از این مخاطرات خلاص کنند، و دست کم بخشی از باری را که بر دوششان سنگینی می‌کند بردارند.
.

۳. ولا روزهای متوالی به بینی‌اش پنجه می‌مالید و دنبال حلقه می‌گشت. نمی‌توانست با نبودنش کنار بیاید، با این که حالا که نبود دردی که همه‌ی عمر داشت نیز از بین رفته بود. او که از بچگی به برده بودن عادت کرده بود حالا این آزادی ناگهانی را تهدید تلقی می‌کرد و بیشتر از درد از آن واهمه داشت...
.
پ‌ن:همین!
.
.
.
      

1

زینب

زینب

12 ساعت پیش

        کتاب "نود و سه" آخرین رمان ویکتور هوگو است که در سال ۱۸۷۴ منتشر شد و به عنوان یکی از برجسته‌ترین آثار او شناخته می‌شود این کتاب حماسه انقلاب فرانسه، به ویژه دوران ترور در سال ۱۷۹۳ را به تصویر می‌کشد و با شخصیت‌های اصلی چون مارکی دو لانتوناک، گووَن و سیموردن، تقابل ایدئولوژی‌ها و وقایع پرآشوب آن دوره را بررسی می‌کند.
اولین نویسنده ای که عاشق آثارش هستم و پایان تمام کتاب هایش اشک‌ می ریزم هوگو است.در بین آثاری که ازش خوانده ام بدون‌ استثنا تمامی آنها نثری زیبا و تاثیرگذار دارند و پایان شگفت انگیزی را رقم می زنند.شاید حتی به ذوق خواندن پایان های دور از انتظار اوست که سراغ کتاب هایش می روم.
کتاب نود و سه شاید در ابتدا به خاطر تشریح صحنه های نظامی و اسامی مختلف از انقلاب فرانسه که برای ما ناآشناست کمی توی ذوق بزند اما از اواسط آن درگیر سه شخصیت کتاب می شویم و شرح شخصیت هریک ما را به دنبال کردن داستان وا می دارد.
و طبق معمول باقی آثارش پایان دور از انتظاری را به تصویر می کشد.
      

0

کتاب‌فام

کتاب‌فام

13 ساعت پیش

        ‌
🔶۹۵ صفحه در ۴ ساعت و ۱۰ دقیقه.
‌
🔶در شهر بارانی آلویویل، مردم شروع کرده‌اند به فراموش کردن جزئیات اخیر زندگی‌شان. این پدیده به‌تدریج آغاز شده بدون آن‌که کسی متوجه شود، تا این‌که وقوع مکرر این اتفاقات بخش‌های بیشتری از حافظه‌شان را پاک کرده و در نهایت کسی متوجه شده که دلیل آن چیزی‌ست که در آب باران است. تماس با آب در این شهر باعث فراموشی می‌شود اما نه به‌صورت ناگهانی: یک‌قطره فقط یک دقیقه‌ی آخر را از حافظه می‌برد. اما اگر مراقب نباشید، اگر به‌خوبی پوشیده نباشید یا دقت نکنید، یک رگبار می‌تواند تمام هویت شما را پاک کند.
‌
🔶رمان کوتاه «باران فراموشی» اثر «نائومی سلمان»، به‌صورت مجموعه‌ای از یادداشت‌های روزانه روایت می‌شود، نوشته‌ی دکتری سالخورده به نام «لاوِرن»، که با ناامیدی تلاش می‌کند آن‌چه را که ارزش به خاطر سپردن دارد حفظ کند؛ دفترچه‌ی یادداشتش به نوعی جایگزین حافظه‌اش شده است. او دیگر نمی‌داند شهر آلویویل چه مدت است که در معرض این باران بی‌پایان فراموشی قرار گرفته است. شایعات، نظریه‌های نیمه‌فراموش‌شده، و حقایق بارها کشف‌شده‌ای وجود دارند که هرگز تصویر کاملی از وضعیت‌شان به دست نمی‌دهند. او می‌داند که ارتباط شهر با دنیا قطع شده، هیچ سیگنال تلفنی یا اینترنتی وجود ندارد، کمک غذایی گه‌گاه از هوا ارسال می‌شود و نگهبانان مسلح مانع خروج هر کسی از شهر می‌شوند. علت این اتفاق‌ها چیست؟ چرا آن‌جا؟ چرا آن‌ها؟ اگر روزی هم حقیقت کشف شده، حالا دیگر گم شده است. رطوبت موجود در هوا به‌تنهایی کافی‌ست تا باعث شود نسبت به گذر زمان تردید کنید و در نتیجه به زمان حال ابدی محکوم شوید.
‌
🔶«باران فراموشی» مجموعه‌ای کوتاه از وقایعی در زندگی «لاورن» را روایت می‌کند که حول ارتباطات او با خانواده‌های همسایه شکل گرفته‌اند، کسانی که با هم شبکه‌ای از حمایت متقابل را ساخته‌اند. گرچه «لاورن» ذاتن فردی منزوی‌ست، اما هنوز به سوگند پزشکی‌اش پایبند است و مسئولیت خود را برای زنده نگه داشتن آلویویل انجام می‌دهد. اما ورودی‌های پی‌درپی دفترچه‌اش، خطراتی را نشان می‌دهند که او قبلن فراموش‌شان کرده، و همچنین پشیمانی‌هایی را که سرسختانه از فراموش کردن‌شان امتناع می‌ورزد. جامعه‌ای که از تاریخش محروم شده، و در نتیجه از هویتش نیز، به ابتدایی‌ترین وظایف مربوط بقا بازمی‌گردد. بجنگ یا فرار کن، بخور یا خورده شو. هیچ قطعیتی وجود ندارد. زندگی به فوری‌ترین نیازها تقلیل یافته، چون دیگر فایده‌ای در تسویه‌ی بدهی‌ها یا برنامه‌ریزی برای آینده نیست. بدون حافظه، شأن انسانی نیز از بین می‌رود.
‌
🔶این کتاب کوچک سریع خوانده می‌شود اما تأثیر عمیقی بر جای می‌گذارد. هرچند که ممکن است راوی کتاب غیرقابل اعتماد بنمایاند، اما در این داستان کوتاه، دلیل نبود جزئیات و برداشت‌های جانبدارانه کاملن باورپذیرند. مسئله این نیست که راوی در روایتش هدف یا نیتی پنهان دارد، بلکه واقعیت این است که نمی‌تواند حتی به نسخه‌ی خودش در داستان اعتماد کند. به همین دلیل، هیچ برتری‌ای نسبت به خواننده ندارد: او هم به اندازه‌ی ما سردرگم است؛ چیزی برای پنهان کردن ندارد فقط بخش‌های زیادی از حافظه‌اش را از دست داده. این انتخاب نویسنده باعث می‌شود بی‌اعتمادی خودکار نسبت به راویان غیرقابل‌اعتماد از بین برود و به‌جایش همدلی‌ای صادقانه شکل بگیرد. ما نمی‌توانیم بیش از آن‌چه خودش نشان می‌دهد، از «لاورن» بدانیم، اما این آزاردهنده نیست، چون این دقیقن همان میزان و مقداری‌ست که خودش از خود می‌شناسد. نتیجه‌ی این امر، لحنی صادقانه است که به‌ندرت در داستان‌های آخرالزمانی دیده می‌شود. حتی وقتی که احساس خستگی یا بدبینی دارد، این احساس از دل توجه و دل‌سوزی می‌آید، نه از سر بدبینی یا پوچ‌گرایی. استفاده‌ی او از طنز، خواننده را به داستان نزدیک‌تر می‌کند و نه دورتر.
‌
🔶«لاورن» در دفترچه‌اش به انتخاب‌های غیرممکنی اعتراف می‌کند که شرایط غیرممکن می‌توانند بر ما تحمیل کنند. هدف این داستان یافتن پاسخ این نیست که چه چیزی باعث باران شده، بلکه واکاوی این است که از روح انسان چه باقی می‌ماند وقتی همه چیزهایی را که تعریفش می‌کرده از دست بدهد.
      

0

ساخت کتابخانۀ مجازی

ساخت کتابخانۀ مجازی

لیست کتاب‌های متنوع

لیست کتاب‌های متنوع

ثبت تاریخچۀ مطالعه

ثبت تاریخچۀ مطالعه

امتیاز دادن به کتاب‌ها

امتیاز دادن به کتاب‌ها

باشگاه کتابخوانی

باشگاه کتابخوانی

بهخوان؛برای نویسندگان

با در دست گرفتن صفحۀ خود می‌توانید بلافاصله از یادداشت‌هایی که روی کتاب‌هایتان نوشته می‌شود، مطلع شوید و با خوانندگان ارتباط برقرار کنید.

مشاهدۀ بیشتر

بهخوان؛برای ناشران

با در دست گرفتن صفحۀ نشرتان، کتاب‌های در آستانۀ انتشار خود را پیش چشم خوانندگان قرار دهید و اطلاعات کتاب‌های خود را ویرایش کنید.

مشاهدۀ بیشتر

چرا بهخوان؟

کتاب بعدیتان را
       پیدا کنید.
کتاب بعدیتان را
       پیدا کنید.
بدانید دوستانتان
      چه می‌خوانند.
بدانید دوستانتان
      چه می‌خوانند.
کتابخانۀ خود
       را بسازید.
کتابخانۀ خود
       را بسازید.