وداع با اسلحه

وداع با اسلحه

وداع با اسلحه

ارنست همینگوی و 1 نفر دیگر
3.4
145 نفر |
42 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

9

خوانده‌ام

280

خواهم خواند

132

شابک
9789644480591
تعداد صفحات
424
تاریخ انتشار
1393/2/10

توضیحات

این توضیحات مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

        دنیا همه را می شکند و پس از آن خیلی ها در جاهایی که شکسته اند قوی می شوند. اما دنیا کسانی را که نشکنند، می کشد.بهترین ها و نجیب ترین ها و شجاع ترین ها را با بی تفاوتی می کشد. اگر تو جزو آن ها نباشی مطمئن باش که تو را هم می کشد، فقط چندان عجله ای ندارد.ارنست همینگوی برنده ی جایزه ی نوبل ادبیات (1954) در بخشی از زندگی پرماجرای خود به عنوان راننده ی آمبولانس راهی جنگ جهانی اول شد، در ارتش ایتالیا خددمت کرد و مجروح شد، سه ماه دوران نقاهت خود را در بیمارستان شهر میلان گذراند و همان جا به پرستارش دل باخت.او با الهام از این واقعه، شخصیت کاترین بارکلی را در رمان وداع با اسلحه (1929) خلق کرد.رمان وداع با اسلحه نمونه ای از بیان خاص همینگوی در داستان نویسی است که مترجم سعی کرده به همین لحن در زبان فارسی دست یابد.
      

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به وداع با اسلحه

نمایش همه

پست‌های مرتبط به وداع با اسلحه

یادداشت‌ها

          کاترین:  بیا موضوع جنگ رو کنار بزاریم. 
هنری: خیلی سخته! چون دیگه هیچ کناری نمونده که جنگ رو اونجا بزاریم

وداع با اسلحه داستان جوانی آمریکایی است که داوطلبانه وارد ارتش ایتالیا شده . عاشق دختری به نام کاترین میشود و سختی های زیادی را تحمل میکند تا از جنگ فرار کند...
داستان عشقیست که در بطن جنگ شکل میگیرد و با پایانی تلخ، تمام میشود
داستان جنگیست که بی رحمانه حتی آنهایی که موفق میشوند از دستش فرار کنند را به کام مرگ میکشد و جز مرده ای متحرک از آنها باقی نمیگذارد.

این رمان دقیقا نقطه مقابل داستان یک انسان واقعی است . پوریس پوله وی در یک انسان واقعی خلبان جوانی را تصویر میکند که علیرغم سختی های فراوان و از دست دادن پایش در میدان جنگ ، تلاش میکند دوباره به میدان باز گشته و یکبار دیگر حمله ی هوایی به دشمن را تجربه کند . 
با اینکه جنگ طلب نیستم و از جنگ دل خوشی ندارم ولی از رمان هایی مثل «داستان یک انسان واقعی» بیشتر خوشم می آید. روح حماسه را بیشتر از ترس و فرار از جنگ دوست دارم.

وداع با اسلحه را بخوانید چون یک شاهکار است. همینگوی با اینکه این داستان را با قلمی بسیار سبک و روان نوشته ولی جنگ را استادانه توصیف کرده و تصاویری خلق کرده که مطمئنا مدتها در ذهن خواننده خواهد ماند.
.
        

12

          یک. وقتی که در حال خواندن این کتاب بودم، احساسات متنقاصی به من دست می‌داد. گاهی حوصله‌ام را سر می‌برد و گاهی واقعا نمی‌شد کتاب را زمین گذاشت. راوی ماجرا مدام از جنگ و رنج‌هایش به رابطه‌ی عاشقانه و مشروب پناه می‌برد، این هجوم احساسات متناقص به خواننده ناشی از همین دوگانه‌ی آرامش عشق و جنون جنگ بود. دوگانه‌هایی پررنگ: دوستی و جنگ. واقعیت و خیال. آزادی و گرفتاری. و در آخر دوگانه‌ی اصلی: اراده‌ی معطوف به زندگی و هجوم مرگ.
دو. قصه‌ی کتاب به وضعیتی که امروز درگیرش هستیم بسیار نزدیک است. آشوب کرونا. بیرون از خانه آشوبی عظیم برپا است و گویی کاری هم از دست مردمان جهان برنمی‌آید. هر لحظه ممکن است مرگی ناگهانی به سراغت بیاید و امتداد تو را در جهان ناتمام بگذارد. از این آشوب، از این ناتوانی، همه به خلوت خزیده‌ایم و امیدواریم ماجرا به زودی پایان بگیرد. اما خیلی وقت‌ها ماجرا و آشوب دیگر برای ما تمام نمی‌شود. بچه‌ای مرده متولد می‌شود، عزیزی از دست می‌رود، عشقی ناکام می‌ماند و زخمی روی صورتت می‌نشیند که همیشه به یادگار باقی می‌ماند و شرایط دیگر برای تو، نه در خلوت و نه در خیابان عادی نمی‌شود. آشوب برای همیشه در وجودت حکم‌فرما می‌شود.
سه. جنگ و هر چیزی که زندگی آدم‌ها را در دوره‌ای تحت تاثیر قرار می‌دهد شاید به لحاظ تاریخی، در روزی شروع شود و در روزی دیگر متوقف شود. اما هیچ‌وقت تمام نمی‌شود. تا ابد در وجود آدم‌ها و رنج‌هایشان امتداد پیدا می‌کند. تمام.
        

6

          به نام او

عزیزی از من پرسید که چرا بعضی از کتابها یا رمانها را بیش از یکبار می‌خوانی؟ گفتم که وقتی تو به مسافرت، مثلا شمال می‌روی و طبیعت و منظره‌هایش را می‌بینی. همان یکبار برای تو کافی‌ست اگر برای بار دوم یا چندم بروی برایت ملال‌انگیز است؟ گفت که نه. یک اثر ادبی خوب هم همین است آن را باید بیش از یکبار خواند آن‌هم در فواصل زمانی متفاوت. اول‌بار که در بیست و یکی دوسالگی «وداع با اسلحه» را خواندم تجربه زیستی و همچنین تجربه کتابی، یعنی کتابهایی که تا آن‌موقع خوانده بودم، بسیار اندکتر از الان بود. پس این کتاب آن کتابی که آن روزها خواندم نیست. داستان همینگوی در گوش من زنگ و صدای دیگری دارد. و همین‌که بعد از این‌همه سال و با تجربه‌هایی که عرض کردم نه تنها در چشم من ساده و یا معمولی نشده بلکه باشکوه‌تر جلوه می‌کند نشان می دهد در انتخاب این کتاب به‌عنوان یک شاهکار ادبی اشتباه نکرده‌ام.

پیش از این گمان می‌کردم کتابهایی که ساختاری پیچیده دارند مثلا رمان‌هایی که مربوط به گونه رئالیسم جادویی هستند یا روایت آنها بر مبنای جریان سیال ذهن است مناسب معرفی کردن به خوانندگان تازه‌کار و نوجوان نیست. مثلا هنوز هم عقیده دارم نمی‌شود در یکی دو سال اولِ رمان‌خوانی فرد، «صد سال تنهایی» را به او معرفی کرد. الان که خاطراتم را مرور می کنم حس می‌کنم از آن‌طرف هم برخی کتابهایی را که بسیار ساده نوشته شده و در نظر اول پیچیدگی داستانی خاصی ندارد، هم نباید معرفی کرد چرا که آن فرد تازه‌کار از عهده درک عمق و عظمت داستان برنمی‌آید. خاطرم هست «مرگ ایوان ایلیچ»ِ تالستوی و «پیرمرد و دریا»ی همینگوی برای من که آنها را در هفده هجده‌سالگی خواندم چنین حالتی داشت با خودم می‌گفتم این داستان که خیلی ساده بود چرا به آن شاهکار ادبی می گویند. الان هم که برخی از مرورهایی را که دوستان جوان‌تر بر این کتابها یا همین «وداع با اسلحه» نوشته‌اند، می‌خوانم می‌بینم که آنها هم همین حس آن‌سال‌های مرا دارند.

من این‌بار «وداع با اسلحه» را با ترجمه خانم نازی عظیما خواندم. اول‌بار با قلم سحرانگیز مرحوم دریابندری خوانده بودمش. ولی این‌دفعه بعد از آن تجربه شیرینی که از خواندن «پیرمرد و دریا» با ترجمه خانم عظیما داشتم با خودم عهد کردم برای دیدن حاصل کار خانم عظیما هم که شده این رمان را بار دیگر بخوانم. باید بگویم از این به بعد مرددم که کدام ترجمه را به دوستانم معرفی کنم. در اینکه نجف حرف ندارد و تمام کتابهایش خواندنی‌ست بحثی نیست ولی به نظر من خانم عظیما در رسیدن به لحن ساده و شیوای همینگوی موفق‌تر عمل کرده. البته اینکه ایشان حاصل کار نجف را دیده و کتاب را سالها بعد (چاپ اول این ترجمه برای سال 96 است) ترجمه کرده و زبانش به زبان ما در این روزگار نزدیک‌تر است در موفقیت او بی‌تاثیر نیست. ولی اینکه بتوانی بر روی بیست کسی چون دریابندری بیست و یک بیاوری کار بزرگی کرده‌ای که تنها از مترجمی دانا و توانا برمی‌آید.

کوتاه سخن اینکه «وداع با اسلحه» را بخوانید با دنیای ساده و در عین حال پیچیده همینگوی در این رمان و دیگر آثارش آشنا شوید و از زندگی لذت ببرید. من کتاب را به‌تازگی تمام کرده‌ام و هنوز تحت تاثیر پایان‌بندی شاهکار آنم و نه دوست دارم و نه می‌توانم درباره خود داستان سخنی بگویم.
        

33

          مهم‌ترین نکته دربارهٔ "وداع با اسلحه" این است که برگرفته از زندگیِ واقعی همینگ‌وی می‌باشد. تجربه‌ای که به عنوان رانندهٔ آمبولانس در جنگ جهانی دوم از سر گذراند. 
همینگ‌وی در ارتش ایتالیا خدمت کرد و مجروح شد، سه ماه در بیمارستانی در میلان بستری شد و همان‌جا به پرستارش دل باخت. 
بیشتر رمان به روابط عاشقانهٔ افسر آمریکایی، خوش‌گذرانی‌ها و خوردن و نوشیدنِ انواع شراب در میخانه و فاحشه‌خانه می‌پردازد. تصاویر مربوط به جنگ، شاید یک‌دهم از رمان را دربربگیرد. 
کتاب پر از دیالوگ است؛ یک جاهایی آدم فکر می‌کند همینگ‌وی ضبط صوتی گرفته دستش و گفتگوی روزمرهٔ آدم‌ها را ثبت و توی داستان پیاده کرده است!
کتاب درعین‌حال که زبان روان و خوبی دارد، اما تا نيمهٔ داستان، اتفاقِ چشمگیری نمی‌افتد و گاه خسته‌کننده می‌شود. 
تقریباً در یک‌چهارم پایانیِ کتاب داستان جان می‌گیرد، اتفاقات اوج می‌گیرند و با پایانی تلخ و اندوهناک، قلبِ خواننده را به درد می‌آورند.
        

10

محمد

1403/6/13

          از اونجایی که رمان درباره ی بیهودگی جنگه و تک تک کاراکتر ها دلیل این کشتار هارو نمیدونن، نویسنده اصلا راجب دلایل سیاسی شروع جنگ صحبتی نمیکنه و ذهنیت کاراکتر هارو صرفا رو بقای خودشون تنظیم کرده و اصلا دو طرف جبهه رو نقد نمیکنه که با توجه به هدف رمان تصمیم بجاییه.
درسته که هنری برای فرار از جنگ دردسر زیادی رو تحمل میکنه و این دردسر گریبانگیر کاترین هم شد، ولی اگه بخوای بصورت کلی نگاه کنیم فاصله ی بین جنگ و صلح یا خشونت و محبت خیلی ناچیزه و به اندازه‌ی عرض یه دریاچه، فاصله ی بینِ زخم، خونریزی و هزاران کشته ی جنگی با عشق، محبت و لذت بردن از زندگیه...
داستان دائما در حال تغییر از یه فاز به فاز دیگه ست؛ چه از نظر مکان، چه از نظر  حالاتی که فردریک تجربه می‌کنه(مثلا در برخورد اول چندان کاترین رو باب میل نمی‌بینه ولی جلوتر عاشقش میشه یا گذر از فاز جنگ و رفتن به فضای بیمارستان و بستری بودن) ولی این تغییرات هنرمندانه مدیریت میشه و نه تنها اذیت کننده نیست بلکه به نوعی مسبب زیبایی اثر هم هست.
تو صفحات آخر خود من که به شخصه با فردریک همراه بودم و  استرس رو می‌تونستم کاملا حس کنم و باید گفت از منظر انتقال احساسات رمان چیزی کم نداشت.
در کل اثر دلنشینیه که مثل اثر دیگه ی این استاد، پیرمرد و دریا، قراره سالها تو ذهنم بمونه.
چیزی که میمونه در آخر اضافه کنم:
به امید روزی که هیچوقت مجبور نباشیم جنگ(دفاع) رو بپذیریم.❤️💎
        

14