"پریدخت" اولین اثر نثر رسمی #حامد_عسکری، شاعر،ترانه سرا و روزنامه نگار دهه شصتی اهل بم، آدم را می برد به آن قدیم ها، آن ایام که کالسکه سید محمود در خم کوچه ی پشت باغ اناری میرزا حبیب متقالچی گم می شود و پریدخت داستان را با چشمان گریان و دلی که در سینه نمی گنجد منتظر بر جای می گذارد!
داستان، داستان عشق است ... عشقی نجیب و لطیف اما در عین حال سوزان و دردناک! دلتنگی و دلشوره های ناتمام معشوق در فراق یار درآن بیداد می کند! حکایت، حکایت دو عاشق از هم دور افتاده است در لابه لای کلمات و سطور مراسلات فی مابین! ... سید محمود داستان در آغاز عاشقی برای درس طبابت به پاریس می رود و پریدخت داستان می ماند منتظر و حیران!
روایت #پریدخت، روایتی است از واماندگی سید محمود میان عشق به وطن و عشق به پریدخت!
اولین نثر حامد عسکری سیاهه ای است در باب #امر_خطیر_عاشقی که به قول خودش این روزها یادمان رفته است و یا از روی نسخه فرنگی، تقلیدش می کنیم!
زبان و نثر کتاب، زبان دوران قاجار است و سرشار از اصطلاحات رایج آن دوران ... دورانی که برای دریافت یک نامه می بایست ماهها منتظر ماند و درد هجران را مزه مزه کرد تا شاید خطی و خبری از معشوق واصل شود!
📚برش: "تصدقت گردم. پریدخت شما را بمیرد که امسال سال عاشورا را در بلاد فرنگ بودید و نتوانستید بر سر و سینه بکوبید. الله وکیل کل یوم دهه اول از خاطرم نمی رفتید و در نظرم بودید. فوق النهایه اشک ریختم و غریب کربلا من را ببخشد اگر اشکم بر عزای مظلومیتش با اشک بر فراق شما ممزوج گشته باشد...
فی النهایه عارضم که اوضاع وطن هم لطفی ندارد. دوسیه ی مشروطه انگار سر اتمام ندارد. شاه از خر شیطان پیاده نمی شود و مشروطه چی ها هم قسم حضرت عباس خورده اند تا برقراری عدلیه تفنگ بر زمین نگذارند. قربان دل غمگینتان بروم از پریدختتان سر سراغ کنید. دلش ابریشم است بید بزند به کار کهنه ی نوزاد هم نمی آید.... خدا را خوش نمی آید اینقدر بسوزیم ... کاغذ بفرستید که با دل ما همان کند که گهواره طفل کربلا با دل رباب. هرچند محرم است و نه شانه به گیس می کشیم و نه ابرو نازک می کنیم و نه عطر مرحمتی تان را می زنیم اما حلال منید ... بوسه به پیوست است."
.
"پریدخت" اگر چه روایتی است زائیده ذهن نویسنده و هیچ انطباق بیرونی و واقعی ندارد اما درگیرتان می کند... در این روزهایی که از زمین و زمان خبر ناگوار می بارد، این روایت کوتاه را بخوانید و اندکی عاشقی به سبک سید محمود و پریدخت را مزه مزه کنید، دریغ از پایان داستانشان... آغشته به بوی باروت و بانگ الرحیل و دیدار به قیامت!
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.