ماریه رحیمی

ماریه رحیمی

@mrahimi

6 دنبال شده

5 دنبال کننده

            هم قدم با کتاب ...
          

یادداشت‌ها

        «سه کاهن» با آن طراحی جلد خاصش و با نویسنده خوش ذوق و تیزبین اش در بین کتابهای داستانی که به زندگی رسول اکرم (ص) پرداخته اند، شمایل متفاوتی دارد. قیصری که دانش آموخته روانشناسی و داور جشنواره ها و جوایز ادبی زیادی مانند دهمین جشنواره شعر و داستان جوان سوره، کتاب سال شهید حبیب غنی‌پور، داور دور سوم جایزه ادبی هفت اقلیم و ... بوده است، این بار با نگاه هنری و تیزبین خود به برش خاص و مغفول مانده ای از زندگی پیامبر اکرم (ص) پرداخته است. قلم تصویرگر و قدرتمند او، مخاطب را به صحرای سوزان و پرخطر سرزمین حجاز می¬ برد و همگام با اضطراب «حلیمه»، دایه محمد(ص) او را درگیر ماجرایی شنیدنی می ¬کند. ماجرایی که از چشم روزمرگی¬ های ما جا مانده است. روایتی داستانی-تاریخی از تلاش حلیمه، دایه پیامبر اکرم (ص)که در مدت یک روز، سعی در نجات جان نبی اسلام (ص) از گزند کاهنانی دارد که براساس نشانه های ظاهری پیامبر خاتم (ص) به دنبال یافتن و از بین بردن ایشان هستند.
این داستان دارای عباراتی منقطع، جملاتی کوتاه و پرضرب است. در بخش عمده‌ای از آن نیز دیالوگ‌هایی میان حلیمه و اطرافیان او جاری است. شگرد نویسنده این بوده است که هیچ‌یک از دیالوگ‌ها از زبان پیامبر اکرم (ص) بازگو نشود. از این رو، این شخصیت، از زبان اطرافیان‌اش توصیف می‌شود.
«سه کاهن» اثرشیرین و خواندنی «مجید قیصری» که توسط انتشارات عصر داستان در 184 صفحه منتشر شده است.
      

0

        خاله بازی اثر بلقیس سلیمانی همانطور که از عنوانش می توان حدس زد؛ روایتی زنانه دارد. روایتی ساده اما پرکشش و غیر عامه پسند از مقوله‌ی نازایی زنان و چندهمسری مردان به بهانه فرزندآوری. لحن و زبان زنانه در روایت های شخصیت زن داستان  و بعضا راوی مرد داستان کاملا مشهود است. جزئی نگری، جملات بلند و چند فعلی از ویژگیهای این لحن است. 
روایت فصلهای مختلف کتاب از زاویه دید دو راوی (ناهید و مسعود) یکی در میان بیان می شود. ناهید نماینده زنان مدرن و مسعود نماینده مردان سنتی جامعه است که با عشق ازدواج کرده‌اند، اما به  وضعیتی قابل پیش بینی برمی خورند. نداشتن فرزند کم کم به معضلی برای مسعود تبدیل می شود. علاوه بر ناهید، دو زن دیگر وارد داستان می شوند وکلیت داستان از تقابل مسعود با این سه زن شکل می گیرد. نازایی ناهید گر چه زنی تحصیلکرده، شاغل و مستقل و مورد علاقه‌ی مسعود است، او را برخلاف آنچه قبل از ازدواج به ناهید قول داده است، به سمت ازدواج دوم و سیما می کشاند. ناهید به رغم هویت مستقل اش اما به دلیل ضعف و یا ناتوانی که در خود حس می کند، مدعی دموکراسی عاطفی می شود و با ازدواج مسعود و سیما موافقت می کند. زندگی مسعود بین دو زن و دو خانه و فرزندانی که حاصل ازدواج دوم هستند، تقسیم می شود. حمیرا دوست دوران دانشگاه ناهید وارد داستان می شود و در انتهای داستان نقش پررنگی در جمع بندی دارد. 
شخصیت اصلی زن داستان، ناهید که زیر فشار نگاه سنتی جامعه از یک زن نازا و نابارور ویژگیهای مثبت و قابل توجه خود را نادیده گرفته است ا زیک سو و سیما، زن دوم مسعود که عامی و وابسته و خانه دار است و قادر به تحمل زندگی همسرش با زن اول نمی باشد، هر دو در انتهای داستان با تصویر کلیشه‌ای جامعه از خود به مقابله برمی‌خیزند و سرنوشت متفاوت و غیر قابل پیش بینی را برای خود رقم می زنند.
      

12

        داستان «استخوان»، نمونه‌ی بارز از داستان در ژانر تریلر آن هم از نوع ترکیبی از تریلر روانشناختی و ماجرایی است. 
داستان با بیدار شدن «کاوه» در خانه پدر بزرگش «باباخان» در یکی از روستاهای مرزی سیستان و بلوچستان آغاز می شود. همان ابتدا می فهمیم که کاوه از دوره سربازی که اتفاقا هم زمان با جنگ ایران و عراق است فرار کرده است و به این خانه به ظاهر امن پناه آورده است تا در فرصتی مناسب فرار کند. کاوه از خاطره شهادت دوست هم رزمش «مرتضی» بر دوشش گریخته غافل از آنکه سایه سنگین آن خاطره در تمام داستان همراهش است. کاوه می‌خواهد روزهای جنگ و نبودن مرتضی و چگونگی جان دادنش را فراموش کند و به دنبال جایی امن برای زندگی است... اما همان صبح اول بیدار شدن در خانه امن پدربزرگ که پر است از خاطرات کودکی اش با پدر و نیز سایه عدم حضور مادر به ظاهر مرده اش (کتایون)، خبر گم شدن دختری از اهالی روستا به گوش می رسد... 

علی اکبر حیدری، با استفاده از تکنیک های ژانر تریلر و وحشت، توانسته است یک داستان جنایی و سراسر کشش و تعلیق را با ایجاد معما و ترس در ذهن خوانندگانش خلق کند. تریلی که تماما بوی خون می دهد.سراسر داستان پر است از ترس و تاریکی و هیجان... ریتم داستان در ابتدا کند اما با گذشت زمان تند می شود به حدی در انتهای داستان بر ملا شدن رازها و رخ دادن اتفاق ها پی در پی گاه خواننده را از نفس می اندازد. در هر چند صفحه یک گره ایجاد و اندکی بعد گره جدیدتری (سوال و رازی جدید) خلق می شود. فضای داستان تاریک و وهم آلود است. داستان پر از زیرزمین های تاریک، دخمه ها، انباری ها، سوراخ های تاریک، مارهای در کمین، شخصیت های مرده و یا گم شده در زمان و استخوان هایی که معلوم نیست متعلق به کیست ... 
نویسنده در خلق فضا و شخصیت ها جسارت به خرج داده و تصویر کلیشه ای از نسبت های فامیلی را در هم می شکند... خواننده به تدریج به جواب سوالات شخصیت ها می رسد. اتفاقات داستان و آشکار شدن چهره پنهان باباخان همزمان با گره گشایی های غیر منتظره از رازها، داستان «استخوان» را به یک تریلر تمام عیار و نفس گیر تبدیل کرده است. 
داستان استخوان، از منظر سوم شخص روایت می شود و باعث می شود که خواننده نسبت به شخصیت ها و حوادث دید کلی‌ و جامع‌تری داشته باشد. متن داستان روان و تمیز و بدون سکته است. نویسنده در بیشتر اوقات به جز چند مورد، توانسته است تصویر واضحی از شخصیت ها بسازد. شخصیت ها سفید و سیاه مطلق نیستند و لایه های پنهان و مثبت ومنفی زیادی در خود دارند. به همین دلیل اغلب برای خواننده باور پذیر هستند... گرچه در خصوص شخصت کاوه تضادی اغراق آمیز در رویارویی با حوادث دیده می شود، کاوه که حتی از تصور چهره دوست شهیدش فراری است، گاهی مثل یک قهرمان به دل حوادث و تاریک می زند و یک تنه و دست خالی با شخصیت های پلید داستان مثل باباخان، احمد بشیر و ماهاتون می جنگد... 
تصویر سازی های نویسنده از فضا ها به شدت خواننده را درگیر می کند، حیاط خانه باباخان با آن نخل ها که هر یک گوری است، زیر زمین های تاریک و جهنمی که زندان و مدفن استخوان های بسیاری است، کوه برفی که کاوه و مرتضی در آن گیر کرده اند و سرمایی که با تمام وجود حس می شود، سوراخ های تاریک توی دیوارها که هر لحظه امکان دارد ماری از آن بیرون بجهد، اجساد حیوانات سلاخی شده، صندوق های فلزی قفل شده و ...
فضا سازی داستان متفاوت است. خواننده می داند که ماجراها در یک روستای مرزی در سیستان اتفاق می افتد اما کدام روستا؟ زمان اتفاق افتادن ماجرا در زمان جنگ است اما دقیقا کی؟ مشخص نمی شود. حیدری آدرس دقیقی به خواننده نمی دهد و به ناشناخته بودن فضا و ایجاد حس تعلیق کمک می کند.
      

3

        داستان "آخرین رویای فروغ" داستان زن میان‌سالی به نام فروغ است که بعد از ابتلا به یک بیماری، دچار اختلال حواس و فراموشی شده و همزمان از نوه اش، شادی درخواست می کند که او را به ویلای دخترش پروین در شمال ببرد. فرزندان فروغ شامل سه دخترش با نام های پروین، آذر و آرزو و پسرش بیژن همگی با نگرانی به این ویلا آمده تا علت این خواسته‌ی مادر را بفهمند. همزمان، پروین تماسی از فرد ناشناسی با نام آقای پاکزاد دریافت می‌کند که ادعا می‌کند شوهر سابق فروغ است و از او دختری به نام فریبا داشته است. خبری که تاکنون هیچ‌کدام از فرزندان فروغ از آن اطلاع نداشتند.   
حال قرار است فرزندان فروغ در این ویلا با مردی که ادعا می کند شوعر سابق مادرشان است و دختری که خواهر آنها محسوب می شود، ملاقات  کنند. داستان از زبان یکی از دامادهای خانواده، به نام سامان که همسر آذر است روایت می شود. داستان با رسیدن آنها به ویلا آغاز می شود و ملاقات با پروین و مادری که حالا حتی دخترانش را نمی شناسد. حال جسمی فروغ اصلا خوب نیست و این امر به نگرانی آنها دامن زده است. به تدریج شخصیت های دیگر داستان مثل آرزو و همسرش امیر، شادی (نوه فروغ و دختر پروین) و نامزدش حامد و در نهایت بیژن و همسرش نسرین وارد ویلا می شوند... از همان ابتدا روایت داستان از بین مکالمه ها و گفت و گوهای این افراد پیش می رود...
در خلال گفت و گوهای داستان، بقیه شخصیت ها نیز رازهایی از زندگی خود را فاش می کنند و چهره ای که تا کنون از خود پنهان کرده بودند، آشکار می شود... در نهایت اما معمای فروغ فاش می شود و ...
روایت گلشیری در این داستان بسیار ساده، روان و بدون پیچیدگی خاصی است. از همان ابتدا همه می دانند که اتفاق بدی رخ داده و با یک معما مواجه می شوند. داستان خطی با ورود همه شخصیت ها به صحنه (ویلا) ادامه پیدا می کند و با ورود بیژن (پسر خانواده) به نقطه اوج خود می رسد. ماجراهایی که در بین روایت بیان می شود، شبیه ماجراهایی است که در خیلی از خانواده های ایرانی دیده می شود. در حین دیالوگ های دخترها و دامادهاف گره های داستان به تدریج باز می شود و شخصیت ها در حین اینکه در مورد فروغ و رازش در حال گفت و گو و قضاوت می باشند، به تدریج بخش های پنهانی از زندگی خود را نیز برملا می کنند. ...
      

0

        فرقی نمی کند، «مجنون» باشد و «لیلی»، «خسرو» باشد و «شیرین»، «گل محمد» باشد و «مارال» ... یا «شاملو» باشد و «آیدا»! 
«عشق»، سراسر شور و شیدایی است و ناز و نیاز، هجران و وصال دارد و رنج و شعف! امید دارد و نا امیدی! ... 
شاعر می کند، بی تاب می کند، گم می کند، اسیر می کند... 

زیبایی معشوق، تنها به چشم عاشق وصف کردنی می شود و بی نهایت!  و «عشق» مایه ی غرور و سربلندی می شود نه سرافکندگی و شرم! 
درست آنجا که شاملو خطالب به آیدا در نامه اش می گوید : 
«یک بار به تو گفتم که عشق، شاهراه بزرگ انسانیت است... پس در میان مرزهای عشق، هیچ چیز پست، هیچ چیز حقیر، هیچ چیز شرم آور راه ندارد... 
دوست داشتن، چه زیبا، چه پرشکوه، چه انسانی است!» 

در کتاب «مثل خون در رگ های من»، مکاتبات عاشقانه ی شاملو، نویسنده، روزنامه نگار و از تاثیرگذارترین شاعران مدرن ایران با آیدا سرکیسیان، همسرش را می خوانیم. این مکاتبات نامه های معمولی یک عاشق به معشوق نیستند ...وصف تمام و کمال از معشوق و نیاز عاشق به اوست... توصیه می شود برای اینکه اندکی از ملال این روزها فارغ شوید، روایت عاشقیِ ناب شاملو و آیدا را بخوانید و لذتش را ببرید. 

«حالا دیگر زندگی من، چیزی جز تو نیست»
«حالا دیگر این نفسی که می کشم، جز تو نیست»
«حالا دیگر شعر من، فکر من، تصور من، چیزی جز تو نیست»

«آیدای خوب من ...
معنی «با تو بودن» برای من «به سلطنت رسیدن» است... چقدر در کنار تو مغرورم!
به من نگاه کن که چه تنها و خسته بودم، و حالا به برکت قلب تو که کنار قلب من می تپد؛ چه شاد و چه نیرومندم! ...»
      

16

        این روزها از #نامیرا زیاد گفته اند و زیاد شنیده ایم...
از عنوان جذابش که نامیراست تا تلفیق اش از داستان و تاریخ، از نویسنده نام آشنایش در میان اهالی هنر و سینما که #صادق_کرمیار است تا قالب و ساختار روایتهای پرکشش اش از شرح دردناک ترین عهد شکنی تاریخ جهان اسلام ... خرده روایتهایی از مردمان کوفه در بیعت شکنی با فرزند علی (ع) و نوه رسول اکرم (ص)!
اما فارغ از تمام ویژگیهای خاص نامیرا، می دانیم که این اثر داستانی #شخصیت_محور است... 
"شخصيت" يكي از عناصر واقعي و عينيت دهنده به زندگي اجتماعي داستان است. بدون شخصيت، هيچ داستاني شكل نمي گيرد و كمتر حادثه اي به وجود مي آيد؛ در صورتیکه به وجود آید، تأثير عاطفي روي خواننده نخواهد گذاشت. در واقع شخصيت هاي داستاني با مجموعه اي از رفتار، گفتار و افكاري كه توسط نويسنده بيان مي شوند به وجود مي آيند و در  محدوده داستان نقش ايفا می كنند. 
یکی از مهمترین ویژگی هایی که "نامیرا" را در میان معدود رمان های ماندگار درباره واقعه تاریخی قیام امام حسین (ع) برای مخاطب جذاب می کند؛ خلق شخصیت هایی است که با وجود روایت آشنای تاریخی در ذهن مخاطب بسیاری از آنها غیر قابل پیش بینی هستند. برخی از شخصیتها که در آغاز داستان تردیدی در دلدادگی آنها به امام حسین(ع) و پیوستن به سپاه حق وجود ندارد، در مواجهه با نقشه یزید و تطمیع آنها از پول بیت المال و خرج کردن سکه ها دچار تزلزل شده و ایمانشان را از دست می دهند.  برخی دیگر از ابتدا مخالف آمدن حسین (ع) به کوفه هستند اما در نهایت به یاری حسین (ع) بر می خیزند ...  و همین طراحی شخصیت هاست که مخاطب"نامیرا" را به حیرت و گاه به همراهی با آنها وا می دارد.
ویژگی دیگر نامیرا #بیان_واقعگرایانه نویسنده از واقعیت تاریخی عاشوراست. کرمیار برداشتهای خود از واقعیت تاریخی عاشورا را که به واسطه تحصیلاش در رشته الهیات و نیز مطالعه کتابهای بسیاری از مقاتل و سرگذشتنامه های امام حسین (ع) به دست آورده است؛ زمینه #بازآفرینی یک اثر تازه می کند. در واقع او به گزارش یا بازگویی این واقعه نمی پردازد بلکه  به بازآفرینی آن می پردازد. از این روست که در "نامیرا" برخی شخصیتهای اصلی داستان زاییده تخیل نویسنده هستند و شخصیتهای مهم و تاثیر گذار بر واقعه عاشورا در حاشیه داستان به کمک خلق آنها می آیند. نقطه قوت داستان تردیدها و کشمکش های شخصیتهای داستان است نه سلسله رویدادها و حوادث داستانی! 
همین ویژگی هاست که به نویسنده کمک می کند تا از عهده نوشتن داستانی که آخرش را مخاطب از پیش می داند، برآید!
      

5

        "پریدخت" اولین اثر نثر رسمی #حامد_عسکری، شاعر،ترانه سرا و روزنامه نگار دهه شصتی اهل بم، آدم را می برد به آن قدیم ها، آن ایام که کالسکه سید محمود در خم کوچه ی پشت باغ اناری میرزا حبیب متقالچی گم می شود و پریدخت داستان را با چشمان گریان و دلی که در سینه نمی گنجد منتظر بر جای می گذارد! 
داستان، داستان عشق است ... عشقی نجیب و لطیف اما در عین حال سوزان و دردناک! دلتنگی و دلشوره های ناتمام معشوق در فراق یار درآن بیداد می کند! حکایت، حکایت دو عاشق از هم دور افتاده است در لابه لای کلمات و سطور مراسلات فی مابین! ... سید محمود داستان در آغاز عاشقی برای درس طبابت به پاریس می رود و پریدخت داستان می ماند منتظر و حیران! 
روایت #پریدخت، روایتی است از واماندگی سید محمود میان عشق به وطن و عشق به پریدخت! 
اولین نثر حامد عسکری سیاهه ای است در باب #امر_خطیر_عاشقی که به قول خودش این روزها یادمان رفته است و یا از روی نسخه فرنگی، تقلیدش می کنیم!
زبان و نثر کتاب، زبان دوران قاجار است و سرشار از اصطلاحات رایج آن دوران ... دورانی که برای دریافت یک نامه می بایست ماهها منتظر ماند و درد هجران را مزه مزه کرد تا شاید خطی و خبری از معشوق واصل شود!

📚برش: "تصدقت گردم. پریدخت شما را بمیرد که امسال سال عاشورا را در بلاد فرنگ بودید و نتوانستید بر سر و سینه بکوبید. الله وکیل کل یوم دهه اول از خاطرم نمی رفتید و در نظرم بودید. فوق النهایه اشک ریختم و غریب کربلا من را ببخشد اگر اشکم بر عزای مظلومیتش با اشک بر فراق شما ممزوج گشته باشد...
فی النهایه عارضم که اوضاع وطن هم لطفی ندارد. دوسیه ی مشروطه انگار سر اتمام ندارد. شاه از خر شیطان پیاده نمی شود و مشروطه چی ها هم قسم حضرت عباس خورده اند تا برقراری عدلیه تفنگ بر زمین نگذارند. قربان دل غمگینتان بروم از پریدختتان سر سراغ کنید. دلش ابریشم است بید بزند به کار کهنه ی نوزاد هم نمی آید.... خدا را خوش نمی آید اینقدر بسوزیم ... کاغذ بفرستید که با دل ما همان کند که گهواره طفل کربلا با دل رباب. هرچند محرم است و نه شانه به گیس می کشیم و نه ابرو نازک می کنیم و نه عطر مرحمتی تان را می زنیم اما حلال منید ... بوسه به پیوست است."
.
"پریدخت" اگر چه روایتی است زائیده ذهن نویسنده و هیچ انطباق بیرونی و واقعی ندارد اما درگیرتان می کند... در این روزهایی که از زمین و زمان خبر ناگوار می بارد، این روایت کوتاه را بخوانید و اندکی عاشقی به سبک سید محمود و پریدخت را مزه مزه کنید،  دریغ از پایان داستانشان... آغشته به بوی باروت و بانگ الرحیل و دیدار به قیامت!
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

0

        #یوسف_علیخانی در عاشقانه ای با نام #خاما، شما را با عاشقانه ای فراتر از آنچه شاید تا کنون شنیده و یا خوانده اید روبرو می کند.... عاشقانه ای متفاوت و جاندار که از دل جنگ و خون و سرگردانی شکل می گیرد و از کوچ و تبعید اجباری کردهای ساکن حاشیه #کوههای_آرارات به دستور رضا خان به ارسباران و سپس به قزوین (به بهانه اغتشاش اما در اصل پاسداری از مرزها در برابر ترکهای متجاوز کشور همسایه) روایت می کند.
.
"خاما" روایت مردمانی است که در میان تمام درد و رنجهای هجرت همچنان عاشق می شوند و عاشق می مانند... 
"خلیل عبدویی" راوی اول شخص داستان، نوجوان کُرد دهساله که دل در گروی عشق "خاما"، دختری بزرگتر از خود در روستای "آغگل" از توابع آرارات بسته است؛ در همان ابتدای عاشقی به جبر روزگار از "خاما" که اسلحه به دست گرفته و برای جنگ به آرارات رفته است، دور می شود! و این دوری سالها به طول می انجامد ... در تمام سالهای دوری، خلیل در کشمکشی خاموش با خیال خاما زندگی می کند ... اگر چه در وطن جدید جای می گیرد و تشکیل خانواده می دهد، اما در حقیقت یک تنه و تنها بار عاشقی و غربت را بر دوش می کشد ... باری چنان سنگین که مهر سکوت بر لبانش می نشاند. تنها در خیالات خود با خامایش سخن می گوید! در نهایت، تراژدی علیخانی شکل می گیرد و خلیل آرامش خویش را در آرامگاهی در زیر ریشه های یک درخت انار باز می یابد! 
.
اگر به دنبال خواندن یه داستان متفاوت عاشقانه در بستر تاریخ هستید؛ "خاما" یوسف علیخانی از نشر  #آموت را بخوانید! 
به خواندنش می ارزد! 
.
👓 برشهای از متن: 
🎋 خوراک آدمی حرف است و حرفها کلمه می شوند و کلمه ها جمله و زندگی اینطور از لحظه ها به روزها و از روزها به ماه ها و سالها می رسد و ... تا آدمی زنده است، گفتن ها زنده خواهد ماند. 
.

🎋 آدمی که دنیا شش روز بیشتر به او وفا ندارد، چه فرقی می کند روز اولش کجا بوده و روز آخر کجا. مهم فقط این هست که در این شش روز توانسته به خامایش برسد یا نه...
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

3

        بعد از #خاما، مزه ی قلم #یوسف_علیخانی همچنان زیر زبانم بود که #بیوه_کشی را دست گرفتم به خواندن. 
انتظارم از نام داستان و نام نویسنده، همان بود که تصورش را می کردم. "بیوه کشی" آنقدر خوب بود که با اطمینان بتوانم به کسانی که دلشان برای یک داستان بومی و سراسر #تعلیق، #وهم، #خرافه و #سنت_غالب غنج می رود؛ معرفی اش کنم. 

همیشه از خود می پرسیدم که چگونه یک مرد، می تواند از زنان و رنج‌هایی که از #فرهنگ و اعتقادات منسوخ شده می‌برند، از احساسات و افکار و واگویه های بی امانشان، درست و به جا  سخن بگوید؟! اما #علیخانی در بیوه کشی، به خوبی از عهده آن برآمده است.

او با علاقه‌ای که به فرهنگ و #جغرافیای_بومی دارد، داستانش را در طبیعت روستایی دور با نام #میلَک از توابع #قزوین روایت می‌کند. روستایی که "خوابیده خانم" اول شخص داستان در ‌آنجا همسرش "بزرگ" را، که بزرگترین برادر از هفت برادر یک خانواده گالشی (چوپان) است، از دست می‌دهد. بی‌آنکه حق انتخابی برای ادامه زندگی‌اش داشته باشد؛ قربانی سنت‌ و رسوم #مرد‌سالارانه ی روستا می‌شود و به اجبار زنِ برادر‌شوهر کوچک‌ترش می‌شود. بعد از مرگ شوهر دوم، باز هم به عقد برادرشوهرِ کوچکتر درمی‌آید و  پی در پی، تکرارِ این بختِ شوم! روح #خوابیده_خانم که در برابر سرنوشت، تنها و بی پناه مانده، در سکوت و پذیرش به تدریج می‌میرد تا اینکه ... 

ماجراهای پر تعلیق و پر کشش داستان پی در پی  در طی  هفده سال و هفت ماه و هفت روز روی می دهد.  کتاب هفت فصل دارد. هفت برادر از "بزرگ" آغاز و به "کوچک" ختم می شوند و هر چه به پایان داستان نزدیک تر می شویم، حجم فصول داستانی هم کمتر می شود.

با تمام نکات مثبت "بیوه کشی"، در برخی پرده های داستان پرسشهایی بود که بی جواب ماند ... شاید دلیلش اصرار نویسنده به افزایش #ضرباهنگ و #ریتم داستان به سمت انتها و عدم پر گویی و تفصیل باشد. 

📍برشی از متن:

"...زن های میلکی زیر روسری های سرخ و سفیدشان، پارچه سفیدی هم می بندند که حکم موگیر را دارد برایشان. خوابیده خانم بلند شد. رو کرد به دیوار کوه و پارچه سفید زیر روسری اش را درآورد. از همان جا که نشسته بودند، کشیدش توی آب جوی خون آلوده. روسری رنگ گرفت و سرخ شد..."
      

14

        اگر #کتابدار، #کتاب_فروش و یا #کتاب_دوست هستید و هنوز کتاب «خیابان چرینگ کراس شماره ۸۴» را نخوانده اید، پیشنهاد می کنم حتما  نگاهی به این کتابِ متفاوت بیندازید. 

بیست سال نامه نگاری بین هلین هانِف، نویسنده آمریکایی ساکن نیویورک و فرانک دوئل، فروشنده کتابهای دست دوم در #کتابفروشی مارکس و شرکا در لندن شما را به وجد خواهد آورد وقتی می بینید که عشق به کتاب و استفاده خلاقانه از رسانه ای مکتوب مانند #نامه، چطور می تواند چند انسان را از فراسویِ مرزهای جغرافیایی و فرهنگی به یکدیگر متصل کند و حس دوستی و مهرورزی را در دل آنها سالیان سال زنده نگه دارد! 

همدلی ها و دوستی ای که بین هِلین مهربان و بی پروا و فِرانک جدی و مودب تنها از طریق نامه به بهانه خرید کتاب های دست دوم شکل می گیرد با مرگ فرانک بدون اینکه آنها یکدیگر را دیده باشند به پایان می رسد...‌
با اقتباس از این کتاب در سال ۱۹۸۷ فیلمی با بازی #آنتونی_هاپکینز و #آن_بنکرافت ساخته شده است. 

📍برشی از متن کتاب: 
«آقایان... کتابها سالم رسیدند. کتاب استیونسون اینقدر خوب است که قفسه های درب و داغانِ کتابخانه ام را شرمنده کرده است... هرکز فکر نمی کردم لمسِ یک کتاب تا این اندازه لذت بخش باشد...»
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

0

        برای کلاسیک خوان ها؛ «زنان کوچک» اثر #لوئیزا_می_آلکوت کتابی است محبوب و نام آشنا... اگر چه ممکن است خیلی ها این عنوان را با چند فیلم و یا انیمیشنی با همین نام و همین داستان به یاد بیاورند اما خواندن کتابش -دست کم برای من- حس و حال متفاوتی داشت.

کتاب زنان کوچک، داستان زندگی #چهار_خواهر به نامهای مگ، جو، بت و ایمی است که همراه با مادر خود خانم مارچ در نبودِ پدر خانواده -که برای شرکت در جنگ داخلی آمریکا به جبهه رفته- در شهر بوستون زندگی می کنند و داستان با روزمرگی ها و دغدغه ها و احساسات متفاوت آنها پیش می رود.

اگر چه در ظاهر، داستانِ کتاب به نظر #داستانی_دخترانه است اما نویسنده در قالب همین داستان خطی و بدون فراز و فرود خارق‌العاده، بخشی از فرهنگ و تاریخ آن کشور را  نشان می دهد، به طوری که می توان آن را در رده داستانهای مناسب برای بزرگسالان نیز قرار داد. 

از نظر من کتاب زنان کوچک #کتابی_اخلاق_مدار است. بنابراین والدین گرامی اگر دیدید که دختر  یا پسر  نوجوانتان  به جای کتاب درسی، زنان کوچک را می خواند نگرانی به دل راه ندهید؛ چرا که به نظر من آموزه های اخلاقی این کتاب حتی از کتب درسی هم می تواند تاثیر گذاری بیشتری داشته باشد... خواننده در حین  همراهی با شخصیتهای جذاب و متفاوت چهار خواهرِ، به صورت غیرمستقیم با مفاهیمی چون خویشتن داری، حفظ غرور و عزت نفس، تلاش و جنگیدن برای رسیدن به رویاها، اهمیت و نقش مادر در خانواده، لزوم سختکوشی و تحمل سختی ها در شرایط بدِ اقتصادی و اجتماعی، لزوم توجه به احوال همسایگان و افراد محتاج و نیز  رابطه قاعده مند و در چارچوب با جنسِ مخالف (با توجه به فرهنگ آن کشور)  نیز آشنا می شود....

لوییزا می آلکوت، در جلد بعدی این کتاب با عنوان #همسران_خوب، به ادامه داستان زندگی این چهار خواهر می پردازد و شخصیتهای محبوب داستانش را به حال خود رها نمی کند....کوتاه سخن آنکه اگر به خواندن داستانهای کلاسیک‌ علاقه مندید، از خواندن این داستان زیبا، ساده و روان لذت خواهید برد.

🌷برشی از متن: 
«چه صبح عجیب و در عین حال مطبوعی بود آن روز! و چقدر همه چیز درخشان و شادی بخش به نظر می رسید. زیرا تمام دنیای بیرون از خانه داشت به اولین برف زمستانی خوش آمد می گفت. چقدر داخل خانه ساکت و آرامش بخش بود...»
      

0

        «خانه لهستانی ها»ی مرجان شیر محمدی، برخلاف مشابهت تقریبا و صرفا اسمی با «خانه ادریسی ها»ی غزاله علیزاده، داستانی است با روایتی ساده، روان و سرراست از ساکنان یک خانه در جنوب تهران در دوران پهلوی دوم. از پیچیدگی و تعدد زیاد شخصیتهای داستان علیزاده، خبری در آن نیست. 

همچنین زندگی همسایه ها در یک خانه قدیمی باقی مانده از زمان جنگ جهانی دوم معروف به خانه لهستانی ها، آدم را یاد موقعیت مشابه آدمها در داستان «شوهر آهو خانوم» علی محمد افغانی می اندازد؛ اما در این داستان نوع  روایت فرق می کند... سهراب پسر بچه ده ساله، راوی زندگی همسایه ها به خصوص زنانِ ساکن در این خانه است که با نگاه تیزبین و کنجکاو خود، تک تک شخصیت ها را با ویژگیهای خاصِ ظاهری و باطنی بدون طول و تفصیل در روند داستان، معرفی می کند.‌

روایت، روایتی زنانه است. شخصیت های زنِ داستان با تمام تفاوت ها در شکل و سن و رفتار همگی نه تنها به صورت فیزیکی در یک جبر محیطی یا مختصات تحمیلی یعنی مستاجر یک خانه قدیمی و تاریخی بودن، بلکه به لحاظ فرهنگی، همزادِ  فقر و قربانیِ فرهنگِ_مردسالارانه بودن هم، به هم شبیهند... از خاله پری به ظاهر دیوانه، رعنا و بانو و مادام، تا دلشاد خانوم و همدم خانوم و فریده...

در جایی از داستان از زبان سهراب می خوانیم که : 
«مادر من اهل فال گرفتن نبود. می‌گفت فالِ ما را خدا گرفته. از صبح می‌رفت کار می‌کرد و شب خسته برمی‌گشت خانه و وقت این جور کارها را نداشت...»

 همزمان با پیش رفتنِِ ماجراهای خانه ی لهستانی ها، نویسنده به روایت دردها و مصائب لهستانی های آواره ای که در زمان جنگ جهانی دوم که مجبور به مهاجرت از کشور خود شده و پس از رسیدن به ایران تاب ادامه راه را نداشته و جاگیر شده اند می پردازد ... 
خانه لهستانی ها، روایت ساده و سرگرم کننده ای است برای دوستدارانِ ادبیات داستانی ... با داشتن اندکی ذوق و علاقه، می توانید از مطالعه آن لذت کافی ببرید. همچنین پایان داستان هم ممکن است غافلگیرتان کند.
      

0

        لوئیزه، دختری ده ساله که در یک روستای دورافتاده در آلمان زندگی می کند، راوی اصلی داستان است. او و مارتین، دوست و همراه همیشگی اش، در حال کشفِ دنیای اطراف خود در کنار هم هستند. مادر لوئیزه گل فروشی دارد و سرش همیشه شلوغ است و در فکر جدا شدن از پدر لوئیزه. او بیشتر اوقات کنار لوئیزه و خانواده اش نیست و همیشه به مناسبت های مهم، دیر می رسد! پدر لوئیزه رویای سفر به دور دنیا در سر دارد... سلما، مادر بزرگ لوئیزه  که سالها پیش همسر و عشقش را از دست داده، هر چند وقت یکبار، خواب یک موجود عجیب به نام اوکاپی می بیند و هر بار نهایتا تا بیست و چهار ساعت بعد، یکی از اهالی روستا به دلیلی می میرد. تکرار این اتفاق یک باور عمومی را در بین اهالی روستا درباره #مرگ شکل داده است. 

عینک ساز دوست همسر سلما، سالهاست که عاشق و همراه همیشگی اوست، ولی عشق اش را به او اظهار نمی کند. سلما اما شخصیت محکم و خودساخته ای دارد. از هیچکس برای کارها کمک نمی گیرد اما همه در مواقع نیاز، فقط به او تلفن می زنند. لوئیزه در نبود پدرِ گرفتار و مادرِ همیشه غایب اش، با عشق و حمایت و همراهی سلما و عینک ساز بزرگ می شود و می بالد. اما سلما بار دیگر خواب یک اوکاپی می بیند و همه مردم روستا دستپاچه و هراسان به این می اندیشند که اگر این بار مرگ به سراغ آنها بیاید، چه باید بکنند. نامه های بسیاری در وصف عشق ها و خیانت ها نوشته می شود... مردم به تکاپو افتاده اند تا سایه مرگ را از خود دور کنند، اما قرعه به نام کسی می افتد که بیش از همه به لوئیزه نزدیک است! لوئیزه با مرگ مارتین دوست صمیمی و همراه همیشگی اش که در اثر باز شدن در قطار و پرت شدن به بیرون در یک بازی کودکانه اتفاق می افتد، رنج و فقدان بزرگ و غیر قابل تحملی را تجربه می کند. فقدانی که تا سالها بعد در زندگی اش تاثیرات خود را دارد...

ماجراهای لوئیزه و شخصیت های این روستای کوچک اما محصور در طبیعتی زیبا، بکر و شگفت انگیز بعد از مرگ مارتین، به شکلی دیگر ادامه می یابد ... 
کتاب «#آنچه_از_اینجا_می_توان_دید» اثر #ماریا_لکی و #نشر_مروارید دارای متن، نوع روایت و پیرنگ خوبی است. شخصیت پردازی ها فوق العاده و باعث هم ذات پنداری خواننده در طی روایت می شوند. ترجمه ی #حسین_تهرانی عالی و روان است. درونمایه ی داستان حول  مفاهیم عمیقی چون #مرگ، #عشق و #خیانت شکل گرفته است. 

اگر دنبال خواندنِ داستانی متفاوت و جذاب هستید، از خواندن این کتاب لذت خواهید برد.
      

0

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز باشگاهی ندارد.

چالش‌ها

این کاربر هنوز در چالشی شرکت نکرده است.

فعالیت‌ها

جین ایر
          چهارصد صفحه کاراکتر جین را برایمان ساختی و با جزئیات صیقل دادی تا ارزش‌های درونی جین و ریشه‌هایش را به نمایش درآوری و چنان عشقش را به تصویر کشیدی که ما را هم عاشق کردی، تا به ما بفهمانی که چه کار بزرگی کرده و چه تصمیم بزرگی می‌گیرد. تا نشان دهی که چطور منطق ساده و بی‌شیله پیله‌اش در حوادث بزرگ به کارش می‌آید. چطور با ابزار‌های کم اما محکمی که دارد می‌تواند تصمیم‌هایی بگیرد که هرچند تلخ و سخت، اما تحسین برانگیزند.
از نظر من کل کتاب به تصویر کشیدن دوبار زیبایی «نه» گفتن جین است. دوبار به دو کاراکتر که هر کدام با دیگری کاملا متفاوت است. یکی در جانب تفریط است و دیگری فرو افتاده در افراط. انتخاب این دو کاراکتر، خط و مرز‌های اصول نانوشته جین را برایت روشن می‌کند. نشانت می‌دهد که تا چه حد بر آنها پایبند است و در عین حال به اصول مزخرف تحمیلی تن نمی‌دهد.
 اما این پایبندی به تنهایی شخصیت جین را ارزشمند نمی‌کند.چون این خصوصیت را هر آدم خشک و سردی هم می‌تواند داشته باشد. اما جین این‌ها را در کنار آن همه لطافت و نرمی و احساس دارد.
جالبش برایم این بود که در هر دو تصمیم گیری همان ابتدای کار می‌داند که در آخر چه خواهد کرد. اما به خودش اطمینان دارد و به طرف مقابلش اجازه می‌دهد تمام حرف‌هایش را بگوید. آنها را با دقت می‌شنود و دوباره تصمیم می‌گیرد.
اما «نه» دوم برایم ارزش خاصی داشت. اینکه با تمام تقدس راست یا دروغ  سنت جان به او اجازه نمی‌دهد اصلی را  بدون آنکه خودش آن را درک کرده باشد به اصولش اضافه کند. خوب می‌داند که نمی‌شود با فهم و عرفان دیگری زندگی کرد.
جین ایر دوست داشتنی.
        

139

سه کاهن
          «سه کاهن» با آن طراحی جلد خاصش و با نویسنده خوش ذوق و تیزبین اش در بین کتابهای داستانی که به زندگی رسول اکرم (ص) پرداخته اند، شمایل متفاوتی دارد. قیصری که دانش آموخته روانشناسی و داور جشنواره ها و جوایز ادبی زیادی مانند دهمین جشنواره شعر و داستان جوان سوره، کتاب سال شهید حبیب غنی‌پور، داور دور سوم جایزه ادبی هفت اقلیم و ... بوده است، این بار با نگاه هنری و تیزبین خود به برش خاص و مغفول مانده ای از زندگی پیامبر اکرم (ص) پرداخته است. قلم تصویرگر و قدرتمند او، مخاطب را به صحرای سوزان و پرخطر سرزمین حجاز می¬ برد و همگام با اضطراب «حلیمه»، دایه محمد(ص) او را درگیر ماجرایی شنیدنی می ¬کند. ماجرایی که از چشم روزمرگی¬ های ما جا مانده است. روایتی داستانی-تاریخی از تلاش حلیمه، دایه پیامبر اکرم (ص)که در مدت یک روز، سعی در نجات جان نبی اسلام (ص) از گزند کاهنانی دارد که براساس نشانه های ظاهری پیامبر خاتم (ص) به دنبال یافتن و از بین بردن ایشان هستند.
این داستان دارای عباراتی منقطع، جملاتی کوتاه و پرضرب است. در بخش عمده‌ای از آن نیز دیالوگ‌هایی میان حلیمه و اطرافیان او جاری است. شگرد نویسنده این بوده است که هیچ‌یک از دیالوگ‌ها از زبان پیامبر اکرم (ص) بازگو نشود. از این رو، این شخصیت، از زبان اطرافیان‌اش توصیف می‌شود.
«سه کاهن» اثرشیرین و خواندنی «مجید قیصری» که توسط انتشارات عصر داستان در 184 صفحه منتشر شده است.
        

0

خاله بازی
          خاله بازی اثر بلقیس سلیمانی همانطور که از عنوانش می توان حدس زد؛ روایتی زنانه دارد. روایتی ساده اما پرکشش و غیر عامه پسند از مقوله‌ی نازایی زنان و چندهمسری مردان به بهانه فرزندآوری. لحن و زبان زنانه در روایت های شخصیت زن داستان  و بعضا راوی مرد داستان کاملا مشهود است. جزئی نگری، جملات بلند و چند فعلی از ویژگیهای این لحن است. 
روایت فصلهای مختلف کتاب از زاویه دید دو راوی (ناهید و مسعود) یکی در میان بیان می شود. ناهید نماینده زنان مدرن و مسعود نماینده مردان سنتی جامعه است که با عشق ازدواج کرده‌اند، اما به  وضعیتی قابل پیش بینی برمی خورند. نداشتن فرزند کم کم به معضلی برای مسعود تبدیل می شود. علاوه بر ناهید، دو زن دیگر وارد داستان می شوند وکلیت داستان از تقابل مسعود با این سه زن شکل می گیرد. نازایی ناهید گر چه زنی تحصیلکرده، شاغل و مستقل و مورد علاقه‌ی مسعود است، او را برخلاف آنچه قبل از ازدواج به ناهید قول داده است، به سمت ازدواج دوم و سیما می کشاند. ناهید به رغم هویت مستقل اش اما به دلیل ضعف و یا ناتوانی که در خود حس می کند، مدعی دموکراسی عاطفی می شود و با ازدواج مسعود و سیما موافقت می کند. زندگی مسعود بین دو زن و دو خانه و فرزندانی که حاصل ازدواج دوم هستند، تقسیم می شود. حمیرا دوست دوران دانشگاه ناهید وارد داستان می شود و در انتهای داستان نقش پررنگی در جمع بندی دارد. 
شخصیت اصلی زن داستان، ناهید که زیر فشار نگاه سنتی جامعه از یک زن نازا و نابارور ویژگیهای مثبت و قابل توجه خود را نادیده گرفته است ا زیک سو و سیما، زن دوم مسعود که عامی و وابسته و خانه دار است و قادر به تحمل زندگی همسرش با زن اول نمی باشد، هر دو در انتهای داستان با تصویر کلیشه‌ای جامعه از خود به مقابله برمی‌خیزند و سرنوشت متفاوت و غیر قابل پیش بینی را برای خود رقم می زنند.
        

12

استخوان
          داستان «استخوان»، نمونه‌ی بارز از داستان در ژانر تریلر آن هم از نوع ترکیبی از تریلر روانشناختی و ماجرایی است. 
داستان با بیدار شدن «کاوه» در خانه پدر بزرگش «باباخان» در یکی از روستاهای مرزی سیستان و بلوچستان آغاز می شود. همان ابتدا می فهمیم که کاوه از دوره سربازی که اتفاقا هم زمان با جنگ ایران و عراق است فرار کرده است و به این خانه به ظاهر امن پناه آورده است تا در فرصتی مناسب فرار کند. کاوه از خاطره شهادت دوست هم رزمش «مرتضی» بر دوشش گریخته غافل از آنکه سایه سنگین آن خاطره در تمام داستان همراهش است. کاوه می‌خواهد روزهای جنگ و نبودن مرتضی و چگونگی جان دادنش را فراموش کند و به دنبال جایی امن برای زندگی است... اما همان صبح اول بیدار شدن در خانه امن پدربزرگ که پر است از خاطرات کودکی اش با پدر و نیز سایه عدم حضور مادر به ظاهر مرده اش (کتایون)، خبر گم شدن دختری از اهالی روستا به گوش می رسد... 

علی اکبر حیدری، با استفاده از تکنیک های ژانر تریلر و وحشت، توانسته است یک داستان جنایی و سراسر کشش و تعلیق را با ایجاد معما و ترس در ذهن خوانندگانش خلق کند. تریلی که تماما بوی خون می دهد.سراسر داستان پر است از ترس و تاریکی و هیجان... ریتم داستان در ابتدا کند اما با گذشت زمان تند می شود به حدی در انتهای داستان بر ملا شدن رازها و رخ دادن اتفاق ها پی در پی گاه خواننده را از نفس می اندازد. در هر چند صفحه یک گره ایجاد و اندکی بعد گره جدیدتری (سوال و رازی جدید) خلق می شود. فضای داستان تاریک و وهم آلود است. داستان پر از زیرزمین های تاریک، دخمه ها، انباری ها، سوراخ های تاریک، مارهای در کمین، شخصیت های مرده و یا گم شده در زمان و استخوان هایی که معلوم نیست متعلق به کیست ... 
نویسنده در خلق فضا و شخصیت ها جسارت به خرج داده و تصویر کلیشه ای از نسبت های فامیلی را در هم می شکند... خواننده به تدریج به جواب سوالات شخصیت ها می رسد. اتفاقات داستان و آشکار شدن چهره پنهان باباخان همزمان با گره گشایی های غیر منتظره از رازها، داستان «استخوان» را به یک تریلر تمام عیار و نفس گیر تبدیل کرده است. 
داستان استخوان، از منظر سوم شخص روایت می شود و باعث می شود که خواننده نسبت به شخصیت ها و حوادث دید کلی‌ و جامع‌تری داشته باشد. متن داستان روان و تمیز و بدون سکته است. نویسنده در بیشتر اوقات به جز چند مورد، توانسته است تصویر واضحی از شخصیت ها بسازد. شخصیت ها سفید و سیاه مطلق نیستند و لایه های پنهان و مثبت ومنفی زیادی در خود دارند. به همین دلیل اغلب برای خواننده باور پذیر هستند... گرچه در خصوص شخصت کاوه تضادی اغراق آمیز در رویارویی با حوادث دیده می شود، کاوه که حتی از تصور چهره دوست شهیدش فراری است، گاهی مثل یک قهرمان به دل حوادث و تاریک می زند و یک تنه و دست خالی با شخصیت های پلید داستان مثل باباخان، احمد بشیر و ماهاتون می جنگد... 
تصویر سازی های نویسنده از فضا ها به شدت خواننده را درگیر می کند، حیاط خانه باباخان با آن نخل ها که هر یک گوری است، زیر زمین های تاریک و جهنمی که زندان و مدفن استخوان های بسیاری است، کوه برفی که کاوه و مرتضی در آن گیر کرده اند و سرمایی که با تمام وجود حس می شود، سوراخ های تاریک توی دیوارها که هر لحظه امکان دارد ماری از آن بیرون بجهد، اجساد حیوانات سلاخی شده، صندوق های فلزی قفل شده و ...
فضا سازی داستان متفاوت است. خواننده می داند که ماجراها در یک روستای مرزی در سیستان اتفاق می افتد اما کدام روستا؟ زمان اتفاق افتادن ماجرا در زمان جنگ است اما دقیقا کی؟ مشخص نمی شود. حیدری آدرس دقیقی به خواننده نمی دهد و به ناشناخته بودن فضا و ایجاد حس تعلیق کمک می کند.
        

3

آخرین رویای فروغ
          داستان "آخرین رویای فروغ" داستان زن میان‌سالی به نام فروغ است که بعد از ابتلا به یک بیماری، دچار اختلال حواس و فراموشی شده و همزمان از نوه اش، شادی درخواست می کند که او را به ویلای دخترش پروین در شمال ببرد. فرزندان فروغ شامل سه دخترش با نام های پروین، آذر و آرزو و پسرش بیژن همگی با نگرانی به این ویلا آمده تا علت این خواسته‌ی مادر را بفهمند. همزمان، پروین تماسی از فرد ناشناسی با نام آقای پاکزاد دریافت می‌کند که ادعا می‌کند شوهر سابق فروغ است و از او دختری به نام فریبا داشته است. خبری که تاکنون هیچ‌کدام از فرزندان فروغ از آن اطلاع نداشتند.   
حال قرار است فرزندان فروغ در این ویلا با مردی که ادعا می کند شوعر سابق مادرشان است و دختری که خواهر آنها محسوب می شود، ملاقات  کنند. داستان از زبان یکی از دامادهای خانواده، به نام سامان که همسر آذر است روایت می شود. داستان با رسیدن آنها به ویلا آغاز می شود و ملاقات با پروین و مادری که حالا حتی دخترانش را نمی شناسد. حال جسمی فروغ اصلا خوب نیست و این امر به نگرانی آنها دامن زده است. به تدریج شخصیت های دیگر داستان مثل آرزو و همسرش امیر، شادی (نوه فروغ و دختر پروین) و نامزدش حامد و در نهایت بیژن و همسرش نسرین وارد ویلا می شوند... از همان ابتدا روایت داستان از بین مکالمه ها و گفت و گوهای این افراد پیش می رود...
در خلال گفت و گوهای داستان، بقیه شخصیت ها نیز رازهایی از زندگی خود را فاش می کنند و چهره ای که تا کنون از خود پنهان کرده بودند، آشکار می شود... در نهایت اما معمای فروغ فاش می شود و ...
روایت گلشیری در این داستان بسیار ساده، روان و بدون پیچیدگی خاصی است. از همان ابتدا همه می دانند که اتفاق بدی رخ داده و با یک معما مواجه می شوند. داستان خطی با ورود همه شخصیت ها به صحنه (ویلا) ادامه پیدا می کند و با ورود بیژن (پسر خانواده) به نقطه اوج خود می رسد. ماجراهایی که در بین روایت بیان می شود، شبیه ماجراهایی است که در خیلی از خانواده های ایرانی دیده می شود. در حین دیالوگ های دخترها و دامادهاف گره های داستان به تدریج باز می شود و شخصیت ها در حین اینکه در مورد فروغ و رازش در حال گفت و گو و قضاوت می باشند، به تدریج بخش های پنهانی از زندگی خود را نیز برملا می کنند. ...
        

0

زندگی دومت زمانی آغاز می شود که می فهمی فقط یک زندگی داری

1