بینوایان
با انتخاب ستارهها به این کتاب امتیاز دهید.
در حال خواندن
29
خواندهام
245
خواهم خواند
99
نسخههای دیگر
نمایش همهتوضیحات
"بینوایان"، شامل پنج بخش است: بخش اول با نام "فانتین" با وصف مردمی قدسی با نام "موسیو میریل" ـ اسقف شهر دینی ـ آغاز می شود که تجسد مسلم ترین فضیلت های مسیحی است. از دفتر دوم این بخش، چهره ای داستانی با نام "ژان والژان" رخ می نماید که قهرمان سراسر رمان یکی ازمحکومان اعمال شاقه است. وی به گناه دزدیدن نان برای برادرزاده های خویش، که چند روزی است لقمه ای نان به آنان نرسیده، روانه ی زندان اعمال شاقه می شود. بر اثر چند بار اقدام به فرار، رهایی او از زندان به تاخیر می افتد و تنها در پایان بیست سال از آن خارج می شود. پس از رهایی از زندان جامعه به شرطی او را پذیراست که وی در حاشیه ی آن زیست کند. زمانی که به شهر دینی می رسد، به هرجا رو می کند او را می رانند و جز در خانه ی اسقف شهر، پناهی نمی یابد. اسقف با او هم چون هم شان خویش رفتار می کند و حتی نمی پرسد که از کجا آمده و کیست، اعتماد موسیو "میریل"، ژان والژان را دچار هیجان می کند، لیکن از آن بیش تر بی آرام و ناراحت می سازد. طی شبی که وی در آن اسقف نشین به سر می برد، باز دست خوش وسوسه های همیشگی می شود و یگانه اشیای گران بهایی را که اسقف در خانه ی خویش حفظ کرده بود، یعنی دو شمعدان نقره ی او را می دزدد. بدین ترتیب او را دستگیر می کنند به خانه ی اسقف می کشانند. هنگامی که موسیو میریل با آرامش می گوید که او خود شمعدان ها را به مهمانش هدیه کرده است، ژان والژان این را معجزه ای به تمام معنی می پندارد. او به هنگام ترک شهر، بی آن که خواسته باشد با سرقت سکه ی پول یک کودک بخاری پاک کن، مرتکب آخرین دزدی خود می شود. در ادامه زندگی دختری با نام کوزت به تصویر کشیده می شود که فرزند زنی با نام "فانتین" است. کوزت اکنون به دست زن و شوهری مسافرخانه دار، سپرده شده است. آن ها از مادر کوزت، مبالغ زیادی دریافت کرده و با کوزت هم چون خدمتکار فلک زده ای رفتار می کنند. از طرفی ژان والژان، اکنون به تولید کالاهایی از شیشه ی سیاه رنگ مشغول است و به موسیو مادلن تغییر نام یافته و به مقام شهردار رسیده است. در این احوال، مردی درکمین وی است. او کسی جز "ژاور"، یکی از افسران پلیس، نیست که گمان برده در وجود این بورژوای محترم، ژان والژان محکوم به اعمال شاقه ی سابق را بازشناخته است. در ادامه ژان والژان مجددا گرفتار شده، اما در فرار از دست پلیس، خود را به دریا افکنده و فرار می کند. مقامات از آن پس، چنین تلقی می کنند که وی در آب غرق شده و مرده است. ژان والژان که بخشی از اندوخته ی خویش را در جنگل "مونفرس"، در نزدیکی مسافرخانه ی تناردیه ها، به خاک سپرده بود، در سفری به آن پنهان گاه با کوزت کوچولو برخورد می کند و او را از آن جهنمی که در آن به سر می برده نجات می دهد و بر آن می شود که پرورش او را برعهده گیرد. در پایان او و کوزت، در آماج پی گرد پلیس، از دیوار دیری با نام "پتی پیکیوس"، عبور می کنند و به جرگه ی دیرنشینان درمی آیند.
بریدۀ کتابهای مرتبط به بینوایان
نمایش همهلیستهای مرتبط به بینوایان
پستهای مرتبط به بینوایان
یادداشتها