Zina

Zina

@zina70

42 دنبال شده

12 دنبال کننده

            کتابخون تازه کار📚⚠️
زینا🪴🎭🇵🇸🌀
          

یادداشت‌ها

Zina

Zina

1403/10/10

        و بینوایان...
کتاب کلاسیک مورد علاقه من😎

همیشه بینوایان رو با اون کارتونی که شبکه نهال نشون میداد می‌شناختم،‌‌ ولی وقتی خوندمش دیدم اصلا خودش تو یه دنیای دیگه است...🤌🏻
احتمالا کمتر کسی باشه که داستانش رو ندونه برای همین نیازی به تعریف نیست.

کتاب یه جورایی کاملا انقلابی بود، از همون اول. از همونجایی که ژان والژان و خواهرش بی پولی و گشنگی میکشن.
یه جور گله و شکایت از وضع خراب فرانسه در زمان رخداد داستان.
ماجراهای زندان و بعد از زندان ژان والژان گوشت تنمو آب کرد.

کتاب شرح حال جالبیه از وضع و روز فرانسه که در پس زمینه ی داستانه.
یه جورایی داره گله میکنه از اوضاع فلاکت بار کشورش.
هم از تاریخ میگه هم از جغرافیا. اوضاع خیابونا، گداها، پلیسا و این نکته خیلی برام جالب بود:
اینکه نویسنده تمام لوکیشن های داستان رو با دقت توصیف کرده بود و تقریبا برای تک تک کاراکتر هاش یه سر منشأ گذاشته بود.
مثلا اینطوری نبود که یهو ماریوس از لپ لپ در بیاد☠️
خلاصه که راحت بخوام بگم:عاشق قلم ویکتور هوگو شدم😌
کتاب نه افسردگی و بدبختی بود نه خوشبختی، این دوتا یه جورایی کنار هم بودن، عین زندگی واقعی!
و این نکته مهمی بود که باعث شد این کتاب خیلی به دلم بشینه🥲

⚠️این کتاب تقریبا به همه ی زبان ها ترجمه شده!

پیشنهاد میکنم حتمااااا بخونینش💯







      

4

Zina

Zina

1403/10/9

        یک کتابخانه، بی نهایت زندگی 
اولین بار که کتاب رو باز کردم بعد از خوندن حدود ۱۰ صفحه کتاب  رو رها کردم. دفعه دوم تابستون امسال بود و تونستم اولین کتاب سنگین (از لحاظ صفحه) عمرم رو بخونم.
کتاب در نگاه اول یه جورایی روانشناسی هست ولی مثل این کتاب روانشناسی مزخرفا که ازشون متنفرم نبود، یه داستان بود که شاید خیلی ها باهاش بتونن ارتباط بگیرن و یکی از اون آدما خود من بود:
اینکه شخصیت اصلی داستان هیچ هدفی از زندگی نداشت و فقط داشت ادامه میداد
نورا وقتی خودکشی میکنه و وارد کتابخانه نیمه شب میشه هزارتا زندگی رو امتحان میکنه ولی آخرش شکست خورده به زندگی خودش برمیگرده ولی بعد از همه ی اینها به یه نتیجه میرسه :
اینکه باید تو زمان حال از زندگی لذت ببره 
اینکه نباید دنبال یه فرصت باشه برای خوشحال بودن، برای زندگی کردن

اینکه کتاب این نتیجه رو در نهایت یه داستان به مخاطب میرسونه و مثل اکثر کتب روانشناسی فقط طوطی وار جمله انگیزشی تو حلق آدم نمیکنه برای من یکی خیلی لذت بخش بود و تا ۲ روز بعد از این کتاب حالم خیلی خوب بود، ولی بعد اثرش پرید😕👺
نمیدونم انگار همه ی ما آدما باید مثل نورا یه تجربه ای دستمون بیاد که بفهمیم زندگیمون خیلی هم قشنگه🫠😐

      

37

Zina

Zina

1403/9/29

        💬از همون اول بسم الله که چند صفحه اولش رو سر کلاس شنیدم، فهمیدم که باید کتاب خفنی باشه.
 از اونایی که آدم نمیتونه بذاره زمین. 
  
✍️🏾کتاب تماما نامه نگاریه. 
نامه نگاری بین یه دختر آمریکایی و یه پسر آفریقایی. اولاش فکر میکردم قراره با یه داستان عاشقانه  رو به رو بشم، ولی یه چیزی فراتر از عشق رو توی این کتاب پیدا کردم.

🫂کیتلین مثل تمام دخترای نوجوون درگیر مسائلی مثل دوستی و لباس و تفریح و ☆درسه☆،  ولی بعد از نامه نگاری  با مارتین میفهمه که یه جایی تو همین دنیا،  پسری همسن خودش زندگی میکنه که به خاطر فقر از تحصیل و زندگی درست و حسابی محرومه!
💢با همین اتفاقات، کیتلین حسابی تغییر می‌کنه انگار فهمیده که چیزای مهمتری توی دنیای به این بزرگی هست.
خلاصه که این کتاب خیلی چیزای خفنی بهم یاد داد.
یه نکته باحال اینکه نویسندگان کتاب کیتیلن و مارتین هستن 
و یه کتاب دیگه ام هست که متاسفانه اسمش یادم نیست ولی اون کتاب نوشته تکی کیتلینه
خلاصه که بخونینش😄🫡


 
      

5

Zina

Zina

1403/9/25

        [آیا خداوندی هست؟]
برای نوشتن از این کتاب زبونم قاصره.
فقط همینو بدونید که به اولین کتاب فروشی که رسیدم، سراغ بقیه کتاب های مصطفی مستور رو میگیرم.

قبل از شروع یادداشت بگم که به نظرم لازمه که هر آدمی،
شده یه بار قبل مرگش این کتاب رو بخونه.

تونستم با همه شخصیت هاش به جز دکتر پارسا ارتباط بگیرم.
شخصیت اصلی کتاب و سوال مهمش [آیا خداوندی هست؟]:
این سوالیه که چند سال، ذهنم رو درگیر خودش کرده بود.

اما برای پاسخ به این سوال باید رفت سراغ پارسا، اینکه میخواست برای عشق فرمول بنویسه ولی وقتی فهمید که نمیتونه تمام آرمان های ذهنیش فروریخت.
اون نمیتونست این مسئله رو هضم کنه،برای همین فقط یه راه براش موند:خودکشی.

و اما خدا:خدا هم دقیقا مثل عشقه. حقیقتا نمیشه دلیلی برای اثبات وجودش آورد(البته به جز وجود ما و زمین و صدتا چیز دیگه)؛ ما خدا رو نمی‌بینیم، عشق هم نمی‌بینیم
و برای وجود هیچ کدومشون نمیتونیم از علم استفاده کنیم، چرا؟
چون هم خدا و هم عشق چیزی فرای علمه!
و این چیزی بود که پارسا درک نمی‌کرد.
اما همه ما آدم ها یه جایی ته وجودمون، خوب میدونیم که خدایی هست. همونطور که یه جایی ته قلبمون، صدای تپش عشق رو میشنویم.
البته خیلی آدما هستن که واقعا از درک این ۲ مسئله عاجزن.
و اینه نتیجه من: عشق مانند خدا، و خدا مانند عشق.

اما سوال زن مهرداد [چرا ما به این دنیا اومدیم؟]
چرا این همه رنج و بدبختی داریم؟
اصلا اگه خدایی هست، چرا با ما اینطوری میکنه؟
چرا صدتا بیماری و مرض تو عالم هست؟
چرا چرا چرا؟
اینا رو مطمئنم هممون حداقل یه بار از خودمون پرسیدیم ولی من یکی هیچوقت نتونستم بفهمم که واقعا چرا؟
فقط سعی کردم به این روند زندگی عادت کنم.
و یه سوال همیشه گوشه ذهنم هست:
[آمدنمان بهر چه بود؟]

      

2

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

چالش‌ها

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.