یادداشت Zina

Zina

Zina

1403/9/25

[آیا خداون
        [آیا خداوندی هست؟]
برای نوشتن از این کتاب زبونم قاصره.
فقط همینو بدونید که به اولین کتاب فروشی که رسیدم، سراغ بقیه کتاب های مصطفی مستور رو میگیرم.

قبل از شروع یادداشت بگم که به نظرم لازمه که هر آدمی،
شده یه بار قبل مرگش این کتاب رو بخونه.

تونستم با همه شخصیت هاش به جز دکتر پارسا ارتباط بگیرم.
شخصیت اصلی کتاب و سوال مهمش [آیا خداوندی هست؟]:
این سوالیه که چند سال، ذهنم رو درگیر خودش کرده بود.

اما برای پاسخ به این سوال باید رفت سراغ پارسا، اینکه میخواست برای عشق فرمول بنویسه ولی وقتی فهمید که نمیتونه تمام آرمان های ذهنیش فروریخت.
اون نمیتونست این مسئله رو هضم کنه،برای همین فقط یه راه براش موند:خودکشی.

و اما خدا:خدا هم دقیقا مثل عشقه. حقیقتا نمیشه دلیلی برای اثبات وجودش آورد(البته به جز وجود ما و زمین و صدتا چیز دیگه)؛ ما خدا رو نمی‌بینیم، عشق هم نمی‌بینیم
و برای وجود هیچ کدومشون نمیتونیم از علم استفاده کنیم، چرا؟
چون هم خدا و هم عشق چیزی فرای علمه!
و این چیزی بود که پارسا درک نمی‌کرد.
اما همه ما آدم ها یه جایی ته وجودمون، خوب میدونیم که خدایی هست. همونطور که یه جایی ته قلبمون، صدای تپش عشق رو میشنویم.
البته خیلی آدما هستن که واقعا از درک این ۲ مسئله عاجزن.
و اینه نتیجه من: عشق مانند خدا، و خدا مانند عشق.

اما سوال زن مهرداد [چرا ما به این دنیا اومدیم؟]
چرا این همه رنج و بدبختی داریم؟
اصلا اگه خدایی هست، چرا با ما اینطوری میکنه؟
چرا صدتا بیماری و مرض تو عالم هست؟
چرا چرا چرا؟
اینا رو مطمئنم هممون حداقل یه بار از خودمون پرسیدیم ولی من یکی هیچوقت نتونستم بفهمم که واقعا چرا؟
فقط سعی کردم به این روند زندگی عادت کنم.
و یه سوال همیشه گوشه ذهنم هست:
[آمدنمان بهر چه بود؟]

      
17

2

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.