معرفی کتاب خار و میخک اثر یحیی سنوار مترجم اسماء خواجه زاده

با انتخاب ستارهها به این کتاب امتیاز دهید.
در حال خواندن
109
خواندهام
158
خواهم خواند
188
توضیحات
این توضیحات مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.
مقدمه نویسنده: این داستان شخص من نیست؛ داستان یک شخص خاص هم نیست؛ اما همه اتفاقات آن واقعی است. هر یک از وقایع آن یا همه آن، می تواند به این یا آن فلسطینی مربوط باشد. تنها کاربرد تخیل در این اثر، خلق یک رمان و تحقق فرم و ویژگیهای آن است؛ یعنی روایتی که حول محور افراد خاصی بچرخد و الا بقیه، تماماً حقیقت محض است؛ بیشترش زندگی خود من است و چیزهایی که از زندگی دیگران که خود از دهان ایشان شنیده ام؛ از خودشان، خانواده هایشان و همسایگانشان؛ یعنی حوادثی که در طول چندین دهه در سرزمین فلسطین عزیز روی داده است. تقدیمش میکنم به کسانی که دلشان برای سرزمین إسراء و معراج می تپد؛ همه آنهایی که در پهنایی به وسعت اقیانوس تا خلیج هستند و حتی از این اقیانوس تا آن اقیانوس! یحیی ابراهیم السنوار، زندان "بِئرُالسَّبع" درباره کتاب خار و میخک شاهکارهایی هستند که در دل شبهای تاریک و روزهای طولانی زندان زاده میشوند؛ از جمله «گفتگوهایی با خودم» اثر نلسون ماندلا، رهبر جنبش ضد آپارتاید، که نشاندهنده تلاش در برابر ظلم است. اما این تنها یک نمونه نیست. یحیی سنوار، مبارز فلسطینی، در ۲۲ سال اسارتش تحت سلطه استعمارگران، رمانی نوشت که نه فقط یک اثر ادبی، بلکه صدای خشم و امید مردم فلسطین است. کتاب «خار و میخک» روایتگر تضادهایی است که میان زندگی و مرگ، تسلیم و مقاومت، و یأس و امید جریان دارد. این تضادها در دل داستان ریشه دوانده و ما را به عمق تجربه و درد مردم غزه میبرد.
بریدۀ کتابهای مرتبط به خار و میخک
نمایش همهلیستهای مرتبط به خار و میخک
نمایش همه1404/6/27 - 21:50
1404/6/7 - 00:24
1404/3/20 - 14:51
پستهای مرتبط به خار و میخک
1403/10/19 - 23:14
1403/7/30 - 12:37
![[ مرگی چنین میانه میدان ]](https://cloud.behkhaan.ir/posts/5a2d9751-6515-4950-852b-32e471a9f4d7.jpg)
-اسماعیل هنیه و سیدحسن رو زدن، جیکت درنیومد؛ چرا برای سنوار اینقدر جلزولز میکنی؟ -نمیدونم...این یکی فرق داره، نمیدونم چرا...نمیدونم! مگر ممکن نبود از بیخ گوش سربازهای یابوی اسراییل، مثل چند ماه گذشته، رد بشوی و دریغت بیاید از یک اردنگی؟ بروی خط مقدم و توی دل دشمن و یگانهای قاسم را سازماندهی کنی و برگردی مقر؟ یا یک جای امنتر؟ نمیشد اصلا حسرت به دل صهیونیستها میماند که این شهید چفیه به صورت کشیده، کی بود که زیرآوار ماند، یا چهرهاش مخدوش شد و به صرافت تست ژنتیک هم نمیافتادند؟ سخت بود سنوار، نه مثل فرماندههای تئوریک و ایدئولوژیک، که جلوتر از هرفرمانده میدانی دیگری، اسلحه به دستت باشد و دشمن، در نفهمانهترین حالت خود، مثل یک رزمنده بینام و نشان یا هرفلسطینی دیگری گه فارغ از هویت، جلوی تیر ماشین کشتار بیفتد و کشته شود و تمام! تو فرق داشتی؛ کشتن تو باید رمقشان را میکشید! باید خواب را از چشمانشان میگرفت! باید کلههای نحس اعضای اتاق فکرشان میترکاند که چطور پیدایت کنند اصلا، که چند تن بمب سنگرشکن و چند جنگنده، در چه ساعت و دقیقه و ثانیهای فلان نقطه را مورد اصابت قرار دهند تا بلکه به احتمالا فلان درصد، سربهنیستت کنند...نه که یک تانک حلبی و یک یگان پخمه شاشو، شده باشد قاتل کفمیدانترین و خطشکنترین و نخبهترین فرمانده فلسطینی از آغاز تا به امروز...! نمیدانم! شاید هم رشک بردهام به مرگت، که هالیوودیترین فیلم سینمایی تاریخ هم نمیتواند مرگ قهرمانش را اینقدر دراماتیک رقم بزند! یک عمر، با هرآنچه سلاح در دست داشتهای، موشک و بمب و قلم و تفنگ و دست آخر یک عصا؛ بجنگی و بجنگانی و راهبری کنی و بکشی و کشته شوی! شاید هنیه و نصرالله، آرزویشان مرگی چنان میانه میدان، مثل تو میبود - تا آخرین قطره خون، تا آخرین نفس دندان و چنگ به گلو و رگ حیات صهیونزادهها! دیگر ای زندهگَر، حیاتبخش! یحیی! الان زندهتر و زندهگرتر از هرزمان دیگری! میترسم از مردهی نفسکش بودن! میترسم از بیاثر بودن! دست مارا هم بگیر، ما را زنده کن تا درست بزییایم و بهجا، بمیریم!
یادداشتها
1403/9/25 - 11:01