راضیه.الف

تاریخ عضویت:

اردیبهشت 1402

راضیه.الف

بلاگر
@_raziyeh_

64 دنبال شده

117 دنبال کننده

                از چه دلتنگ شدی؟ دلخوشی ها کم نیست، مثلا این خورشید...
              

یادداشت‌ها

نمایش همه
راضیه.الف

راضیه.الف

7 روز پیش

         اولین کتابی است که از آگاتا کریستی خواندم‌. و تبدیل به کتابی شده که بعد از مدتها شب و صبح را تماما مشغول خواندنش شدم تا پایانش را بفهمم...
و البته این کتاب، کتابی شد که از کتابخانه به امانت گرفتم، و من زمان زیادی است که نتواسته بودم به کتابخانه بروم:) 
وقتی پایم را در کتابخانه گذاشتم تازه حس کردم که چقدر دلتنگش شده بودم، جایش در زندگی ام خالی بود، به یاد روزهایی افتادم که با شوق هر هفته را میگذراندم تا آخر هفته و روز پنج شنبه به کتابخانه بروم.... از یک چیز اما دلم گرفت، به طور کامل طراحی داخلی کتابخانه را تغییر داده بودند، دیگر خبری از قفسه های کتاب و میز ها و صندلی های چوبی نبود، آن حس صمیمیتی که قبلا در آنجا موج میزد، به صخره ی قفسه ها و صندلی های مدرن و سفید برخورد کرده و خاموش شده بود....

زیاده گویی را تمام کرده و به سراغ کتاب میروم:

به ذهن آگاتا آفرین و احسنت میگویم ظرافت و جزئیات و چینش بسیار جالب و جذابی برای روایت یک پرونده قتل به ما ارائه میدهد. الان که کتاب به پایان رسیده حس میکنم باید جزئیات را مثل پوارو در دفتری منظم نوشته تا کاملا آنها را درک کنم....

داستان از آنجایی شروع میشود که پوارو از حل پرونده ای فارغ شده و میخواهد به انگلستان برگردد. در قطار سریع السیری که سوارش شده کسی با ضربات متعدد چاقو به قتل میرسد و کارآگاه ما به دنبال حل مسئله است....

ترتیب روایت را میپسندیدم، ابتدا حقایق گفته شد، سپس با شاهدین صحبت کردند و در نهایت نتیجه گیری صورت گرفت. گمان نکنید به همین سر راستی همه تکه ها پازل کنار هم قرار گرفت! اینقدر همه چیز در داستان به هم میپیچد که اندکی تامل بعد از هر یافته، لازم و ضروری است!

چیز هایی حدس زدم، اما پوارو دست مرا از پشت بست و هر بار استنتاج جدیدی برای رونمایی داشت.

از نحوه برخورد او با شاهدین لذت میبردم، با هر کس به نسبت اخلاقیات و به روشی خاص صحبت میکرد و سوال میپرسید و زیرکانه حرف میکشید...

ایده «قاتل هنوز در قطار است» هیجان ماجرا را بیشتر میکرد.

با آقای دکتر و آقای مدیر همزادپنداری میکردم، حدس هایی میزدم، سردرگم میشدم و مثل آنها بر لبه صندلی خود با هیجان نشسته بودم و به سخنان پوارو گوش میدادم.
پایانی عجیب و جالب داشت که اواخر کتاب حدس زده بودمش، اما شنیدن آن از دهان کارآگاه لذتی دیگر داشت:))

حتما کتاب های بعدی را نیز میخوانم، قصد دارم بعد از خواندن ده بچه زنگی از ابتدای مجموعه شروع کنم.

📌شما کدام کتابهای آگاتا کریستی را بیشتر پسندیدید؟ چه نویسنده دیگری مثل آگاتا میشناسید که در این ژانر بنویسد؟ پیشنهاد کنید:))
      

40

        📌داستانی درباره اینکه چرا و چگونه باید از مرغ های مینا محافظت کرد، حتی اگر همه بخواهند جان آنها را بگیرند....مرغ های مینا که فقط زیبا آواز میخوانند و به کسی آسیب نمی رسانند

این کتاب چندین مرغ مینای انسانی دارد.... مِیکوم جامعه ایست که هر کسی که متفاوت است طرد میکند به خاطر نژاد، ارتباط نزدیک با غیرسفیدپوستان و حتی سفیدپوستانی که رفتاری متفاوت از خود نشان میدهند....

در میانه این جامعه آتیکوس، وکیلی حدود ۵۰ ۶۰ ساله با شجاعت و پایداری به حفاظت از اخلاقیات و مرغ های مینا میپردازد. او که پدر دو فرزند به نام های جیم و اسکات است، همسر خود را از دست داده است. کتاب از زبان دختر کوچک او، اسکات، روایت میشود.

اوایل کتاب با ماجراجویی های شیرین و بامزه اسکات و جیم میگذرد و، با لحنی صمیمی و طنازی ای زیرکانه، جامعه خیالی میکوم در ایالت آلاباما و خانواده های شاخص معرفی میشوند. حوادث را با دقت دنبال کنید؛ برای درک بهتر کتاب به آنها نیاز خواهید داشت!

داستان در سالهای ۱۹۳۳ تا ۱۹۳۵، دوران رکود بزرگ اقتصادی، میگذرد. با وجود گذشت دهه ها از جنگ داخلی آمریکا و شکست جنوب، ایالات جنوبی هنوز درگیر فقر، نژادپرستی و تبعیض نژادی هستند.

ما به همراه اسکات با دیدی بدون غرض نژادپرستی و ناعدالتی را میبینیم، شرارت های موجود در جامعه را درک کرده و با حائل های نامرئی ای که بین عده ای و عدالت جا خوش کرده آشنا میشویم. به نحوی از کودکی معصوم به آگاهی اجتماعی میرسیم‌.

شخصیت های آتیکوس و بو رادلی مورد علاقه های من اند. 

آتیکوس پدری نمونه است، متد تربیتی خاص خود را دارد و در جامعه سنتی میکوم و با وجود مخالفت های خواهرش الکساندرا، به فرزندانش حق پرسشگری و بیان عقیده را داده و همواره با صداقت به سوالات آنها جواب میدهد. به فرزندانش می آموزد که برای درک یک نفر باید از دیدگاه او به مسائل نگاه کنی، شجاعت یعنی حتی اگر از پیش میدانی که شکست میخوری باز هم شروع میکنی... 

هارپر لی شخصیت بو رادلی را مرموز و جذاب خلق میکند. انزوا و سرنوشت او همیشه برایم سوال بود؛ هرچند به همهٔ پرسشها پاسخ داده نشد، اما رخدادهای شگفت انگیزی در پایان داشت!   

اغلب شخصیت های زن سطحی و منفعل یا سختگیر و سنتی تصویر سده اند. همچنین سیاه پوستان نیز صدای رسایی در کتاب نداشتند و تمرکز داستان بر مبارزه سفیدپوستان عدالت خواه برای آنهاست.

پایان کتاب برایم هیجان انگیز و کمی عجیب بود...

📌تصویر: نقشه ای تقریبی از میکوم

🌀نکات جالب برای من، شاید کمی اسپویل:
پس از دادگاه تام، وقتی سیاهپوستان برای آتیکوس هدیه آوردند، به این فکر کردم: گاهی فکر میکنی تلاشت بیفایده بوده، ولی همان تلاش کوچک برای دیگری ارزشمند است. پس حتی اقدامات ناچیز در راه اخلاق را دست کم نگیرید.  

واقعا اون بخشش که تازه توی میکوم برف اومده بود رو دوست داشتم، جالبه افرادی هستن که به ندرت برف میبینن. خدا رو شکر به خاطر کشور چهارفصلمون، لذت دیدن برف چیزیه که شاید گاهی ارزشمندیش فراموشمون بشه.

وقتی اسکات آخر کتاب متوجه بو رادلی شد و فهمید که ناجیشون اون بوده حقیقتا صحنه احساسی ای بود....دلم خیلی برای زندگیش سوخت.

      

27

        در یک شب عادی در شهر کوچک هالکم کانزاس، جایی که مردم درب خانه‌هایشان را قفل نمی‌کردند و فضایی گرم و صمیمی حاکم بود، در پانزدهم نوامبر ۱۹۵۹، مرگ با خونسردی تمام به خانه خانواده کلاتر وارد شد و همه چیز را زیرورو کرد...

خانواده کلاتر - پدر، مادر و دو فرزند جوان و بااستعدادشان - به شکلی وحشیانه به قتل رسیدند. دو مرد به نام‌های پری و دیک از فاصله نزدیک با شاتگان به آن‌ها شلیک کردند. اما داستان به همین جا ختم نمی‌شود...

کاپوتی در این کتاب به جای ارائه یک گزارش سطحی و سرگرم‌کننده، به عمق روانشناختی ماجرا می‌رود. او برای اولین بار به جای تمرکز صرف بر «چه اتفاقی افتاد»، به «چرا این اتفاق افتاد» می‌پردازد. این کتاب که در ژانر رمان غیرداستانی (nonfiction novel) نوشته شده، به نوعی پدر ژانر جنایت واقعی (true crime) محسوب می‌شود.

کاپوتی شش سال کامل را صرف تحقیق، مصاحبه و بررسی این پرونده کرد. قتلی عجیب که انگیزه مشخصی نداشت و هیچ سرنخ واضحی هم برای پلیس باقی نگذاشته بود. او با ترکیب دقت یک روزنامه‌نگار و مهارت‌های یک رمان‌نویس، شاهکاری خلق کرد که هم مستند است و هم ادبی. توصیفات دقیق شخصیت‌ها، مکان‌ها و فضای روانی رویدادها، این کتاب را به اثری چندبعدی تبدیل می‌کند.

نکته جالب اینجاست که کاپوتی کتاب را به شکلی بیطرفانه نوشته و پاسخ قطعی به خواننده نمی‌دهد. در عوض، سوالات مختلفی در ذهن خواننده ایجاد می‌کند - سوالاتی که می‌تواند نگاه ما به مسائل را کاملاً تغییر دهد.

آیا یک قاتل به دنیا می‌آید یا ساخته می‌شود؟ آیا ممکن است کسی همزمان هم قربانی باشد هم قاتل؟ رسانه‌ها معمولاً قاتلان را به شکل هیولاهایی غیرانسانی نشان می‌دهند، اما کاپوتی در این کتاب دوربین را ۱۸۰ درجه می‌چرخاند و آن را به سمت جامعه می‌گیرد. او به ما یادآوری می‌کند که هر جنایتی دو صحنه دارد: لحظه وقوع و سال‌ها بی‌عدالتی که به آن منجر شده است.

وقتی کتاب را می‌خوانید،به این فکر میکنید که آیا اگر فرد دیگری در آن شرایط بود بهتر عمل می کرد؟ البته کتاب به این نکته هم اشاره دارد که گاهی برخی افراد، با وجود شرایط زندگی نسبتاً مناسب، به دلیل مشکلاتی مثل بیماری‌های روانی یا آسیب‌های مغزی ممکن است مرز بین خوب و بد را تشخیص ندهند.

یکی از جنبه‌های جالب کتاب، نگاه آن به سیستم قضایی است. آیا هدف سیستم، برقراری عدالت است؟ یا اصلاح مجرم؟ یا تنبیه و انتقام؟ و رسانه‌ها در این میان چه نقشی بازی می‌کنند؟ گاهی آن‌ها شخصیت‌ها را یا کاملاً سفید نشان می‌دهند یا کاملاً سیاه، و جنایت را به یک «نمایش» تبدیل می‌کنند بدون اینکه تحلیل عمیقی ارائه دهند.

اگرچه کتاب بسیار قوی است، اما یک نقطه ضعف دارد: تمرکز بیشتر روی قاتلان تا قربانیان. اطلاعات کمتری درباره خانواده کلاتر و زندگی‌شان داده شده است. توصیفات زیاد ممکن است برای بعضی خسته کننده شود، اما پیشنهاد میکنم که با وجود این توضیحات خسته کننده کتاب را ادامه دهید!

شاید جالب‌ترین بخش کتاب، شخصیت پردازی پری باشد - قاتلی که گاهی از زیبایی طبیعت و نور ماه به گریه می‌افتاد، گیتار می‌زد و شعر می‌خواند. این تناقض عجیب که چگونه چنین فرد حساسی می‌تواند مرتکب جنایتی چنین وحشتناک شود، واقعاًآدم را  به فکر فرو می‌برد. وقتی زندگی سخت و پررنج او را می‌خوانید، سخت است که کمی با او احساس همدردی نکنید.

احتمالا بعد از خواندن این کتاب اخبارِ جنایی را دیگر مانند سابق نخواهید دید و هر انسانی که می‌بینید، به این می‌اندیشید که چه رنج‌هایی در پشتِ آن چشم ها نهفته است.....

تصویر: در سمت راست قاتلان، و در سمت چپ خانواده کلاتر
      

32

        «او مثل یک نسیم از آسمان روح آمد، و در گوش (غاده) کلمه عشق گفت و رفت به سوی کلمه بی نهایت» 
تاریکی بی انتهایی را تصور کنید، تاریکی ای که هیچ مرز و نشانه ای ندارد، گویی هیچ چیز وجود ندارد... حال حتی اگر یک شمع کوچک هم روشن شود تاثیر بسزایی در تشخیص نور و تاریکی، وجود و عدم و حق و باطل دارد....

این تصویر و تصور، آغاز عشقی است فراتر از عشق های معمول این روزگار. عشق بین غاده جابر، دختری شاعر و خبرنگار از خانواده مرفه لبنانی و مصطفی چمران فیزیکدانی مبارز، هنرمند و مومن.

در این کتاب پرتویی از شمع نورانی وجود شهید چمران را میبینیم، پرتویی که بر جان و دل غاده نشست و مسیر زندگی او را کاملا عوض کرد... چمران گام به گام دست غاده را گرفت و از پیچاپیچ زندگی مادی و تجملاتی او را عبور داد تا به معنویتی والا برساند.

اما گمان نکنید این مسیر آسان بود.... «بزرگترین سعادت ها، بزرگترین رنج ها را هم در خودشان دارند»

ما آنقدر در بند مادیات اسیر شده ایم و در نظرمان بزرگ جلوه میکنند که با خواندن هر روایت از زندگی ایشان، میگفتم مگر ممکن است!! غاده چطور راضی به ازدواج با او شد! او که انگار ساده ترین امکانات را برای شروع زندگی مشترک نداشت!! اما بعد به این میرسیدم که: چطور ممکن است شخصی اینقدر هیچ چیز نداشته باشد و همه چیز داشته باشد!! 

چقدر یک نفر میتواند محترم باشد و حرمت انسان ها را پاس بدارد... چقدر می تواند از تعلقات دنیوی رها باشد... چطور در هر چیز—حتی در رنج—زیبایی می دید؟ گویی فقط خدا را می دید، و عشق غاده نیز پنجره ای بود برای دیدن بهترِ ذات بیکران او.  برای غاده دعا می کرد تا در زندگی و کمال پیش برود، بالا و بالاتر

غاده از لبنان به کردستان، اهواز و تهران رفت و ماجراها دید... سختی ها کشید... تفاوت های فرهنگ و آداب و رسوم گاه برایش دشوار بود.... اما به قول خود او: آنچه مصطفی به او داد یک دنیاست
.........
بیشتر بخش های کتاب از زبان غاده نوشته شده و گاهی هم توضیحات نویسنده در لابه لای متون می آمد... تشخیص تفاوت راوی بعضا دیر برایم مشخص میشد.  بشدت کتاب و ترتیب روایت وقایع را دوست داشتم.

      

16

        آیا تا حالا شده بهتون یه ویژگی بد نسبت بدن؟ مثلاً بگن: "تو دست به هر چیزی بزنی خرابش میکنی!" یا "همه چی رو میشکونی!" یا حتی "بعضی وقتا خیلی نامفهوم حرف میزنی، نمیفهمم چی میگی!"  
خوب، دوست من، تو یه استعداد ویژه جادویی داری که کتابداران شرور سعی کردن اون رو ازت مخفی کنن تا نذارن درست ازش استفاده کنی!  

آلکاتراز، یه پسر نوجوانه که استعداد عجیبی داره: شکستن چیزها! توی روز تولد ۱۳ سالگیش، تازه متوجه میشه که دنیایی که میشناسه، تنها بخش کوچکی از حقیقته. اون یه پسر یتیمه که تا حالا بین کلی خانواده جا به جا شده و احساس تعلق به جایی نداره. خودش رو درست نمیشناسه و انگار حتی دنیای دور و برشم نمیشناسه....  

حالا چرا اسم یه زندان رو روی این پسر گذاشتن؟ راستش، این سوال درستی نیست! حقیقت اینه که اسم این پسر رو روی زندان گذاشتن! :) باید کتاب رو بخونین تا کاملاً متوجه مسئله بشین.  

این کتاب اولین جلد از مجموعه «آلکاتراز در برابر کتابداران شرور» هست. یه مجموعه فانتزی-کمدی به شدت خلاقانه و دوست داشتنی از برندون سندرسون، نویسنده مجموعه مه زاد (Mistborn).  

یه موردی که خیلی برام شیرین بود، شکستن دیوار چهارم توسط آلکاترازه. اون مستقیماً با ما صحبت میکنه و با طنز جذابی توضیحاتی بهمون ارائه میده، حتی کلی هم شوخی و اذیتمون میکنه! :) البته گاهی به نظرم زیادی توضیح میداد.  

توجه داشته باشین که این مجموعه در اصل برای نوجوانانه و داستان خیلی پیچیده ای نداره. طرح داستان ساده و خطیه، ولی پر از خلاقیت و طنزه. توی این جلد، سطحی با شخصیت ها آشنا میشیم و احتمالاً در جلدهای بعدی توضیحات بیشتری میاد.  

اول کتاب رو بخونین، بعد مجددا تصویر  یادداشت رو نگاه کنین⁦⁦^⁠_⁠^⁩
      

12

        «گذر از جنگل»  یک مجموعه داستان مصور (graphic novel) شامل ۵ داستان کوتاه است که توسط امیلی کارول نوشته و تصویرگری شده. این کتاب شما رو به دنیایی از کلبه‌های حزن‌انگیز، کاخ‌های سرد، روستاهای مرموز و خانه‌های عجیب و غریب می‌بره. فضای داستان‌ها تاریک، رمزآلود و پر از ناشناخته‌هاست و نویسنده به شکلی استادانه حس ترس و اضطراب رو به خواننده منتقل می‌کنه.

هر یک از پنج داستان، حال و هوای منحصر به فردی داره. این تنوع باعث می‌شه کتاب تا انتها جذاب بمونه و خواننده رو خسته نکنه.

نویسنده از جملات کوتاه استفاده می‌کنه که به داستان‌ها سرعت می‌بخشه و فضایی فشرده و پرتنش ایجاد می‌کنه. این سبک روایت باعث می‌شه کتاب برای کسانی که حوصله متون طولانی رو ندارن، یا میخوان انگلیسی خوانی رو با یه کتاب ساده شروع کنند، ایده‌آل باشه.

 تصویرگری‌های کتاب یکی از مهم‌ترین ویژگی‌های اونه. کارول از رنگ‌های با کنتراست(تضاد) بالا برای القای حس ترس، خطر و اضطراب استفاده می‌کنه. ترکیب رنگ‌ها نه تنها چشم‌نوازه، بلکه به شدت با فضای داستان‌ها هماهنگه.

متن‌ها به دقت در جای‌جای تصاویر قرار گرفتن و حتی رنگ و فونت متن هم به حس کلی داستان کمک می‌کنن. 

اگه به داستان های ترسناک و فراطبیعی علاقه دارید بهتون پیشنهادش میکنم🌀 البته به بالای ۱۵ سال:)
من  از فیلمای ترسناک نمیترسم، اما کتابای ترسناک گاهی بهم حس ترس میدن، اینم یکی از اون کتابا بود، البته اینکه نصف شب خوندمش هم بی تاثیر نیست🤧
      

14

        گمان می‌کنم در زندگی همه ما «اگر»ها فراوان باشد: اگر آن کار را نمی‌کردم چه؟ اگر آن حرف را نمی‌زدم چه؟ اگر به جای فلان کار، بهمان کار را می‌کردم چه؟ اگر نمی‌گذاشتم برود، آن وقت چه می‌شد؟  

یا حتی «چرا»های بسیار: چرا به حرفش گوش نکردم؟ چرا آن اشتباه را کردم؟ چرا به او کمک نکردم؟ چرا این رشته را انتخاب کردم؟ چرا فکر کردم این شغل مناسب من است؟  چرا آن مهارت مورد علاقه خود را دنبال نکردم؟

تمامی این حسرت‌ها در ذهن‌های ما جولان می‌دهند. حتی اگر در زمانی فکر کنی که «من هیچ حسرتی ندارم و همه چیز عالی است»، ناگهان مانند آتشفشانی که مدتی خاموش مانده و دیگر تاب این خاموشی را ندارد، حسرت‌ها فوران می‌کنند و آن لحظات خوش را زیر سایه خود کدر می‌کنند.  

دنبال زندگی متفاوت با انتخاب‌های متفاوت بودن، گویی با ذهنیت ما عجین شده است. این نارضایتی از زندگی کنونی، این ناراحتی‌ها از انتخاب‌های به زعم خودمان اشتباه، گاهی لذت بردن از زندگی را بسیار سخت می‌کند. به نحوی که گمان می‌کنی دیگر فرصتی برای جبران نیست و همه چیز به پایان رسیده و تو همین فرصت یکباره زندگی را نابود کرده‌ای.  

اما آیا واقعاً اگر انتخاب متفاوتی داشتی و زندگی‌ات متفاوت بود، تو موفق، خوشبخت یا خوشحال بودی؟ از کجا می‌دانی که در آن زندگی، مشکلات عدیده‌ای نداشتی و همه چیز عالی بود؟ شاید اگر در آن زندگی بودی، آرزوی زندگی کنونی‌ات مثل خوره، روحت را آزار می‌داد!  

حسرت‌های گذشته آنجا به یاری ما میشتابند که محرکی باشند برای حرکت رو به جلوی ما، نه سدی باشند بر سر زندگی پویا و دره ای باشند برای سقوط! آن‌ها می‌توانند به ما یادآوری کنند که هر انتخاب، هر شکست و هر موفقیت، بخشی از مسیر ماست.  

رنج را نمی‌توان از زندگی جدا کرد، اما می‌توان در رنج‌های حسرت‌هایمان معنا یافت برای یادآوری ارزش ارتباطات، ارزش انتخاب‌ها و ارزش لحظه‌هایی که هنوز در پیش رو داریم.  

کتاب «کتابخانه نیمه‌شب»نوشته مت هیگ، به ما این فرصت را می‌دهد که همراه با نورا، حسرت‌های رایج و زندگی‌های محتمل را تجربه کنیم. نورا به ما نشان می‌دهد که هیچ زندگی‌ای کامل نیست، اما هر زندگی، حتی با تمام نقص‌هایش، می‌تواند زیبا و معنادار باشد.  لازم نیست تا موسیقی دان باشی تا از یک قطعه موسیقی لذت ببری، لازم نیست شناگر المپیک باشی تا شنا کردن برایت شیرین باشد....

شاید اگر زندگی‌های متفاوتی را تجربه می‌کردیم، باز هم با مشکلات جدیدی روبرو می‌شدیم. شاید آن زندگی‌ها هم پر از «اگر» و «چرا» بودند. اما نکته اینجاست که زندگی کنونی‌ ما، با تمام اشتباهات و حسرت‌هایش، تنها زندگی‌ای است که داریم. و این زندگی، ارزش زیستن دارد.  با هر لحظه زندگی کردن بی نهایت احتمال جدید پیش روی ماست: رشد، یادگیری و عشق ورزیدن.

اگر امروز فرصتی داشتید که به گذشته برگردید و یک انتخاب را تغییر دهید، آیا واقعاً این کار را می‌کردید؟ یا ترجیح می‌دادید با تمام درس‌هایی که از زندگی‌ کنونی‌تان گرفته‌اید، به جلو حرکت کنید؟
      

25

        «تن تن در سرزمین شوروی»
کمیک تن تن را اولین بار در زمانی که حدودا ۱۰، ۱۱ سالم بود در خانه یکی از آشنایان دیدم، به گمانم اولین مواجهه من با کتب مصور همان بود، و جوری جذب آن تصاویر دیدنی و داستان های با مزه شدم، که تا الان هم از خواندن و دیدن کتب مصور چه کمیک و چه مانگا ... لذت میبرم.
شرایط جوری پیش رفت که من دستم به کمیک های تن تن نرسید و بعد در خلال پیچاپیچ زندگی به فراموشی سپرده شد...
تا همین چند وقت پیش که در بهخوان چشمم به کمیک های تن تن افتاد و این شد که اولین کتاب مجموعه رو شروع کردم:
هِرژه اولین بار در سال ۱۹۲۹ در یک روزنامه بلژیکی، تن تن را معرفی کرد.(به زبان فرانسوی) این شخصیت به سرعت معروف و یکی از مشهورترین شخصیت های کمیک استریپ جهان شد.

همانطور که از اسم کتاب برمی آید تن تن که یک خبرنگار است به شوروی می رود و با موانع و مشکلات زیادی رو به رو میشود....

این کتاب از نظر هنری بسیار ساده و بدون جزئیات کشیده شده و در ابتدا به صورت سیاه و سفید منتشر شد.

از لحاظ داستانی هم بسیار ساده و بدون پیچش خاصی ماجراهایی پی در پی برای تن تن و سگش برفی روی می دهد که شانس، هوش برفی و زرنگی تن تن، برای رهایی از مشکلات کمک کننده اند. طنز و اغراق نقش زیادی در این کمیک دارد.

شخصیت های اصلی همان تن تن و سگش هستند و باقی سیاهه لشکر اند... با همین شخصیت های اصلی هم به صورت سطحی آشنا میشویم و بیشتر وزن کتاب روی ماجرا ها و نحوه رهایی از آنهاست.

این اولین کتاب، یک اثر ضد کمونیستی تبلیغاتی واقعیست! کتاب در دوره  سال های پس از انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ روسیه و تشکیل اتحاد جماهیر شوروی نوشته شده. در این دوران بسیاری از کشور های اروپایی و غربی از گسترش ایدئولوژی کمونیستی در خاک خود هراس داشتند، بنابراین تبلیغات ضدکمونیستی به طور گسترده در این نواحی اجرا می شد. هرژه هم تحت تاثیر همین تبلیغات این داستان را نوشته و تصویر کرده.

روایات از واقع گرایی فاصله گرفته و به طور تماما یک جانبه شوروی را یک نظام فاسد دروغگو و ظالم نشان میدهد.....

اگر قصد دارید تمام مجموعه ماجراهای تن تن را بخوانید، برای آشنایی با سبک اولیه هرژه کتاب را بخوانید:)

      

16

        «روزی که مداد شمعی ها دست از کار کشیدن»
وقتی بچه بودم گاهی دلم برای بعضی از مداد رنگیام می سوخت، یادمه مداد رنگیای زرد و سبز کم رنگمو خییلییی استفاده میکردم و اینقدر کوچیک شده بودن که به سختی ازشون استفاده میکردم... بله بازم رهاشون نمیکردم..... چون به نظرم از بقیه مدادام خوشرنگتر بودن و استفاده اشون زیاااد:)
تقریبا پایه ثابت نقاشیام یه خورشید و کلی سبزه بود🌱🌞

یه تعداد از مدادا رو تقریبا هیچ وقت استفاده نمیکردم، سبز لجنی، خردلی، جگری اینا رنگاییه که تو ذهنمه...

خدا رو شکر من عادت جویدن مدادا  رو نداشتم.... اما وقتی مدادا رو قرض میدادم گاها جویده شده برمیگشتن😅

تمام سعیم این بود که از رنگای اصلی خوب استفاده کنم و از خط بیرون نزنم و از این لحاظ به نظرم مداد رنگیام ازم راضی بودن

توی این کتاب جذاب، مداد شمعیا به صاحبشون نامه مینویسن و از مشکلاتشون میگن، از خوشحالیاشون، از نگرانیاشون برای خودشون یا دوستاشون و ....
کتاب میتونه ایده هایی برای نقاشی های آینده به بچه ها بده و تصویر سازیاش خلاقانه است.
اهمیت گوش دادن به نظر بقیه رو متذکر میشه، همدلی و درک تفاوت ها رو یاد میده، استفاده خلاقانه از رنگ ها و پیدا کردن یه راه حل جدید برای مشکلات رو نشون میده...
همه اینا در حالیه که طنز بامزه ای توی نامه ها وجود داره:))

دوست داشتم بدونم اگه مدادرنگیای من برام نامه مینوشتن چیا میگفتن
مداد رنگیا، مداد شمعیا یا ماژیکای شما چطور؟ چی بهتون میگفتن؟
      

19

        خبر چون پتکی روی سرش فرود اومده بود، با حیرت به جهان اطرافش نگاه میکرد و میدید هیچ چیزی متوقف نشده، هیچکس به او کوچک ترین توجهی نشون نمیده،  خورشید هنوز میتابه، همه مشغول زندگی عادیشونن، حالا چی میشه؟

آیا باید زمین گیر شه و باقی عمرشو با فکر به اینکه چرا این اتفاق برای اون افتاده نه فرد دیگه ای بگذرونه؟ باید منتظر بشینه تا جان ذره ذره از جسمش بره و روحش توی جسمی ناتوان محصور شه؟ باید افسردگی بکشه و مثل «ایوان ایلیچِ تولستوی» کل زندگیشو از نظر بگذرونه و ببینه کجاها اشتباه کرده و ادامه زندگیشو برای خودش و بقیه زهر کنه؟ فکر کنه رنج و زندگی برای هیچ و پوچه و عذاب بکشه؟

موری همون موقعی که پاشو از مطب دکتر بیرون گذاشت با خودش فکر کرد که آیا میخوام ذره ذره پژمرده شم و از بین برم یا اینکه بهترین کاری که از دستم برمیاد در این زمان باقی مانده انجام بدم؟اون راه حل شجاعانه ای رو برای ادامه زندگیش انتخاب کرد.... برای مرگ و زندگیش معنا ساخت...

وقتی خبر فوت یا بیماری فردی رو میشنویم ناراحت میشیم و برای آرامشش دعا میکنیم، معمولا با پیش زمینه ذهنی اینکه مرگ برای همسایه اس و سراغ ما نمیاد یا یواشکی مثل «دوستان ایوان ایلیچ» : فکر مرگ یک دوست نزدیک در دل دوستانی که این خبر را می شنیدند طبق معمول احساس شادی خاصی پدید می آورد خوشحالی از اینکه او مرد و من نمردم.
اجتناب ناپذیری مرگ رو فراموش میکنیم و درگیر روزمرگی و یا کارهای بیهوده میشیم معنای زندگی رو از یاد می بریم، یادمون میره به دوستان و عزیزانمون عشق بورزیم و با اهداف کوچک خودمون رو سرگرم میکنیم، اوقات رو به بطالت میگذرونیم انگار که تا ابد زنده ایم.... در حالیکه باید جوری زندگی کنیم که انگار فردا میمیریم و جوری علم بیاموزیم که انگار تا ابد زنده ایم:)

سخته ذهن رو بعد از سالها جور دیگری تربیت کرد، اما حتی اگر تلاش هم کنیم ارزشمنده. اون تلنگری که همه قراره در آینده حسش کنیم رو همین الان در زندگیمون تاثیر بدیم،...... و زندگی کنیم......

این کتاب روایتی واقعی نوشته میچ آلبوم دانشجوی قدیمی موریه. به عنوان آخرین پایان نامه اش با استاد و مربی خودش این کتاب رو به صورت خاطرات و گفتگو ها نوشته. لحن کتاب ساده و صمیمانه است و از جملات کوتاه و قابل فهمی برای انتقال مفاهیم استفاده شده. کتاب در حال و گذشته در رفت و آمده، خاطراتی از گذشته، گفتگو های حال رو جلا میدن و ما رو بیشتر از پیش با زندگی و احساسات شخصیت ها آشنا میکنن.
از ابتدا تا انتهای بیماری موری باهاش همراه میشیم، موری با ما درباره عشق ورزیدن، مهر و شفقت، ارزش زندگی و مرگ، پیری، خانواده، بخشش و خیلی مسائلی که لابه لای خطوط روی قلبمون اثر میذارن، صحبت میکنه. دیدگاه های جالبی درباره پول و فرهنگ ارائه میده. با موری و میچ لبخند میزنیم در حالی که ته ذهنمون میدونیم موری داره ذره ذره به مرگ نزدیک میشه، استادی که تا آخرین لحظات زندگیش سعیش بر این بود که اثرات ماندگار و مثبتی روی افراد داشته باشه و عشقش رو از هیچ کسی دریغ نکنه....

تفکرم نسبت به پیری بعد از خودن این کتاب تا حد زیادی تلطیف شد، 
شاید به دلیل ذکر جزئیات بیماری ALS و سختی هاش مقداری خوندنش دشوار باشه،
با چشم کتابی عمیق و تحیلی بهش نگاه نکنید اما کتاب ارزشمندیه و فردی که در حال دست و پنجه نرم کردن با یه بیماری لاعلاج بوده در آسیب پذیرترین لحظات زندگیش، تفکراتشو با ما درمیون گذاشته.....

تصویر از راست: میچ آلبوم، موری شوارتز
      

31

        در شرایطی که زندگی سخته یا پر از ملال و خستگیه، یا حتی در شرایطی که همه چیز از انسان گرفته میشه، آیا آزادی انتخاب واقعی وجود داره؟ آیا میشه کاری کرد؟ چه چیزی انگیزه انسان برای زندگی میشه؟ رنج چه نقشی در زندگی داره؟ آیا انسان میتونه در شرایط غیر انسانی، انسانیت خودش رو حفظ کنه؟؟
اینها سوالاتی هستند که در این کتاب تا حدودی بهشون پاسخ داده میشه؛  توسط ویکتور فرانکل روانپزشک اتریشی و بازمانده اردوگاه های کار اجباری نازی ها، با توجه به تجربیات، یافته ها و دیدگاه هایش درباره زندگی و انسان و رنج.

این کتاب به دو بخش اصلی تقسیم می‌شه: بخش اول روایت تجربیات فرانکل در اردوگاه های کار اجباریست و بخش دوم به معرفی نظریه‌اش به نام «لوگوتراپی» (معنا درمانی) می‌پردازه. فرانکل در این کتاب استدلال می‌کنه که انسان‌ها حتی در سخت‌ترین شرایط نیز می‌تونن معنایی برای زندگی خود پیدا کنن و این معنا به اونها قدرت مقاومت و ادامه دادن میده.

روایت فرانکل از اردوگاه تاثیرگذار و الهام بخشه، به صورت خطی تمام وقایع رو توضیح نمیده و در لابه لای روایت، خاطرات پراکنده ای رو هم ذکر میکنه. در کل اما ترتیبی برای تجربیات اردوگاه قائل میشه:
۱. ورود به اردوگاه و شوک اولیه: مواجهه زندانیان با گرسنگی، سرما خشونت و از دست دادن آزادی، هویت و .... باعث شوک ناگهانی و ناامیدی بسیاری میشه.
۲. به مرور زمان واکنش های روانی زندانی ها به این شرایط نوعی بی حسی عاطفیه.
۳. در همین شرایط برخی افراد برای ادامه زندگی دست به یافتن معنا می زنن، بعضی به خاطر عشق به خانواده یا هدفی که در آینده بهش برسن، رنج ها رو تحمل میکنن.
۴. رهایی از اردوگاه هم خودش مسئله بزرگیه و افراد زیادی با چالش هایی مواجه میشن.

بعد از این بخش، نویسنده درباره نظریه لوگوتراپی(معنادرمانی) خودش توضیحاتی ارائه میده، متنش به نسبت بخش اول سنگین تر و تخصصی تره و خوندنش نیازمند تفکر و تأمله‌‌. راه حل های عملی ارائه نمیده و بیشتر درباره فلسفه این نظریه توضیحاتی میده.
فرانکل معتقده که انسان ها به جای جستجوی لذت (طبق نظریه فروید) یا قدرت(طبق نظریه آدلر) به دنبال معنا در زندگی هستن.
رنج بخشی جدایی ناپذیر از زندگیه. اما نحوه برخورد ما با رنجه که مهمه. طبق نظریه فرانکل حتی در بدترین شرایط انسان ها میتونن با تغییر نگرش خود، معنایی در رنج هاشون پیدا کنن. 
اشاره قسمت هایی از کتاب به معنویت و اخلاق رو دوست داشتم.
معنی متن تصویر:
فرانکل میگوید:« هر چیزی را میتوان از انسان گرفت به جز یک چیز: آزادی انتخاب نحوه برخورد با شرایط»
      

29

        - تو به سرنوشت معتقدی؟
ـ نه، فقط به تصادف های عجیب معتقدم!
این دیالوگ ها که بین ناپلئون بناپارت و برناردین اوژنی دزیره کلاری، بیان شد، فکر مکرر من در طول کتاب بود.... اتفاقات عجیب، سرنوشت، تصادف، دست روزگار، تقدیر یا هر چیزی که بود، این روایت نسبتا واقعی از دل تاریخ، هر لحظه من رو متعجب تر و مشتاق تر میکرد برای خوندن ادامه داستان....
(گفتم نسبتا واقعی برای اینکه نمیدونم جزئیات داستان واقعی هستن یا نه، اما کلیات و اتفاقات مهم به ترتیب در تاریخ پیش رفتن)
روایت دزیره یا اوژِنی دختر یک تاجر پارچه در مارسِی، از بعد از انقلاب فرانسه، زمانی که حدودا ۱۴ سال داره. دزیره یه خواهر و برادر بزرگتر از خودش به نام های ژولی و اتین داره. ماجرا از اونجایی شروع میشه که اتین رو توقیف میکنن و دزیره باید برای آزادی برادرش با نماینده مجلس صحبت کنه....
دختری ساده، شیطون، مهربان و در مواقعی شجاع هست. کتاب به صورت یادداشت هایی از خود دزیره بیان میشه و اسم فصل ها تاریخ های دقیقی هستن.
سرنوشت دزیره با دو تا از شخصیت های بزرگ و مهم اون برهه از زمان، ناپلئون بناپارت و ژان باتیست برنادوت گره میخوره و باعث شکل گیری زندگی پر ماجرایی میشه. او که از مارسی به بالاترین مقام یک خانم توی یه کشور میرسه و در این راه اصل خودش رو فراموش نمیکنه و سادگی خود رو حفظ میکنه، تاریخ ساز میشه و همیشه در تلاشه از خانواده اش محافظت کنه...
در طول داستان میفهمیم که چی شد انقلاب فرانسه به امپراطوری ناپلئون تبدیل شد و چطور ناپلئون سقوط کرد و سلطنت به بوربن ها برگشت. حقوق بشری که پر شور در انقلاب راجع بهش حرف میزدن چه اتفاقی براش افتاد، سرنوشت جمهوری خواه های فرانسه چی شد و شرایط، چه تاثیری روی اونها داشت.
توصیفات به جا از محیط، توضیحات تاریخی و دلایل سیاسی رخداد های مهم فرانسه و اروپا در زمان ناپلئون به ترتیبی قابل درک، معرفی شخصیت های کلیدی و اعمال اونها، در کنار روایت های عاشقانه داستان، به جذابیتش اضافه میکنه.
احساسات و افکار دزیره رو به خوبی میشه حس کرد و باهاش خوشحال شد ناامید شد ناراحت شد و استرس کشید:)
با اینکه کتاب از زبان دزیره نوشته شده، شخصیت های فرعی فراموش نشدن و ما از اتفاقات زندگی اونها هم باخبر میشیم. شخصیت های دوست داشتنی و دوست نداشتنی! زیادی توی کتاب وجود داره و خیلیا توی ذهن موندگار میشن:) کنت براهه، کنت روزن، ماری، اوسکار کوچولو، پرسون...
بعد از خوندن کتاب احتمالا مکان های خاطره ساز رو یادتون بمونه: رودخانه سن و انعکاس نور چراغ ها در شب، باغ مالمزون و گل های خوش عطر و آلاچیق به یادموندنیش، ویلای سفید مارسی و پرچین باغش، کاخ تویلری، خانه خیابان آنژو....

تصویر از راست: ژان باتیست برنادوت، دزیره، ناپلئون بناپارت


      

45

        نه میتونم بگم کتاب زوربای یونانی «دید من رو  کاملا به زندگی و نحوه زیست در اون، تغییر داد و الان دیگه زورباگونه زندگی میکنم» و نه میتونم بگم « فلسفه زوربا برای زندگی، کاملا بدون استفاده و بدون در نظر گرفتن هیچ ارزشیه!»
البته به نظر من اگه این دو مورد رو مثلا دو سر یه ترازو در نظر بگیرید، مورد دوم کمی سنگینتره!

داستان از اونجایی شروع میشه که یه جوان روشنفکر، اهل مطالعه و نوشتن، تا حدی متفکر ، از طرف یکی از دوستانش بهش یه تلنگری میخوره و میخواد از «موش کاغذ خوار بودن» یکم فاصله بگیره و بره توی یه جزیره تا بیشتر با مردم تعامل داشته باشه و کار عملی هم انجام بده نه فقط کار ذهنی.... در مسیرش به جزیره کرت، جایی که یه معدن زغال سنگ رو اجاره کرده، یه پیرمرد ۶۵ ساله باهاش هم صحبت میشه و جوان رو راضی میکنه تا باهاش به جزیره کرت بره... در همین برخورد اول، شخصیت پر شور  و تا حدی متفکر  زوربا رو میبینیم... اون همچنین حسابی مرد عمل ائه و یه جورایی نقطه مقابل روشنفکر جوان ما....

 زوربا اعتقادات عجیب و غریبی داره به هیچی به جز خودش اعتقاد نداره، در بیشتر مواقع ارزش هایی مثل اخلاق مداری، تعهد به خانواده، انجام کار نیک و ... رو زیر پا میذاره و با خودش خوشه! از حق نگذریم نکات خوبی هم در نوع نگاه زوربا به زندگی وجود داره مثلا من این مورد رو خیلی دوست داشتم که به هر چیزی در طبیعت جوری نگاه میکنه که انگار برای بار اول اون رو دیده، درباره فلسفه وجودی هر چیزی فکر میکنه، گاهی با شجاعت کاری خوب انجام میده که بعضی افراد جرئتش رو ندارن، در حال زندگی میکنه و همیشه سعی میکنه تمرکزش روی کار کنونیش باشه و ...

روشنفکر جوان که همون راوی داستان هست، درباره بودا مینویسه، تحت تاثیر شدید زوربا قرار میگیره و همه کار های اونو تحسین میکنه، عقل گراست و در جست و جوی پاسخ سوالاتشه....

نحوه روایت داستان دیالوگ محوره و به بخش فلسفی بیشتر از داستان پرداخته شده...

دو سوم اول کتاب رو  دوست نداشتم،  این بخش از کتاب پر بود از دیدگاه های زن ستیزانه و بی توجهی به ارزش وجودی خانم ها و نگاه سطحی به اونها، به حدی نظرات نامناسبی در این مورد گفته بود که بعد از هر چند خط، تصمیم میگرفتم کتابو بذارم کنار:))  این اولین کتابی بود که اینقدر بهم حس بد میداد موقع خوندنش.... واقعا ناراحتم میکرد:/

توصیفاتش از طبیعت واقعا زیبا و قشنگ بود، استعاره های جالبی هم در متن به کار رفته بود، یکی از نقاط قوتش به نظرم همین بود. با نحوه زندگی و فرهنگ و تفکرات مردم اون زمان جزیره کرت در یونان هم تا حدودی آشنا میشیم.

با توجه به مواردی که گفته شد، به صورت کلی کتاب رو توصیه نمیکنم....

      

13

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

لیست‌ها

The cruel princeخواهران گمشده : مجموعه‌ی پادشاه پریان (جلد ۱.۵)The wicked king

The Folk Of The Air Series

5 کتاب

بعد از خوندن یکی دو چپتر از کتاب اول یادم اومد چرا یه مدت هست که کتاب فانتزی نخوندم:) چون نمیتونم خوندنو تموم کنم، به هیچ کدوم از کارام نمیرسم، شبا نمیخوابم و کتاب میخونم تا وقتی دیگه نتونم چشمامو باز نگهدارم... خلاصه که فانتزی خوندن خیلی برام خطرناکه😂 مجموعه رو خیلی دوست داشتم، شروع خوبی بود از مدتی که دور بودم از دنیای فانتزی، همیشه توی دنیاسازی کتابای فانتزی غرق میشم به ذهن نویسنده آفرین میگم و هر لحظه با خوندن هر خط توی دنیای کتاب راه میرم و موجودات جدید و مناظر متفاوتی میبینم چی میشد اگه به جز دنیای انسان های فانی یه سرزمین پریان هم وجود داشت، با کلی قوانین عجیب و موجودات عجیب تر با زیبایی های نفس گیر و اتفاقاتی هولناک و چی میشد اگه یه دو قلوی فانی توی سن ۷ سالگی وارد این دنیا میشدن، چه زندگی ای در پیش دارن؟ چه خطراتی؟ چه انتخاب‌هایی دارن؟بین موجوداتی که جادو میکنن، با انواع زهر و میوه های سمی و رویاهای دور و دراز.... موجوداتی که فانی نیستن... شاید حدودا۳ ۴ روز طول کشید تا سه کتاب اصلی مجموعه رو بخونم، ولی از هر لحظه اش لذت بردم با اینکه خوابو از چشمام گرف😂 کتاب ۱.۵ the lost sisters زبان اصلیش رو تو بهخوان پیدا نکردم و کتاب ۳.۵ how the king of elfhame learned to hate stories *اتفاقات و معماهایی بود که میتونیتم حدس بزنم ولی کلی ام سوپرایز شدم، از رشد شخصیت اصلی راضی بودم، و به نظرم اگه یکم بیشتر درباره شخصیت های فرعی نوشته میشد خیلی خوب بود. به رابطه دو شخصیت اصلی ام به نظرم کم پرداخته بود.... کتاب بی عیبی نیست ولی از خوندنش لذت بردم:)

27

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.