پدران و پسران

پدران و پسران

پدران و پسران

3.9
53 نفر |
26 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

3

خوانده‌ام

102

خواهم خواند

75

شابک
9789642135486
تعداد صفحات
296
تاریخ انتشار
1402/4/4

توضیحات

این توضیحات مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

        
کتاب پدران و پسران از بهترین نوشته های ادبی ایوان تورگنیف محسوب میشود که به بیشتر زبان های دنیا ترجمه شده است.تورگنیف در این کتاب تحولات اجتماعی و آداب وروسوم طبقات مختلف روسیه را به تصویر میکشد.
ستیزه و کشمکش میان پدران و پسران تا نسل امروز و فردا جدال و سو تفاهم میان زنان و مردان مردم شاعر منش و حقیقت بین و کارفرمایان و کارگران،که از مسائل حیاتی هر دوره ای است،در این کتاب وصف شده و اهمیت و تازگی کتاب را در قرون متمادی محفوظ داشته است.

      

یادداشت‌ها

          دو دنیا روبروی یکدیگر قرار گرفته اند. دنیای اول دنیای محافظه کاری، ترس، مذهب، تعصب، عشق و البته رنج و درکی عمیق‌تر از جهان است و دنیای دوم دنیای بی باکی، حرارت، بی قیدی به سنن و شوق به جهان جدید و کشفیات تجربی است. 
تورگنیف در این کتاب صحنه گردان یک نبرد تمام عیار میان پسران با پدران است.
آرکادی پسر یک ملاک پیر و بازارف یک جوان پوزیتیوست و اهل دانش‌های جدید که مخالف با هر نوع رمانتیزم است و سفت و سخت به منطق پای بند و مخالف هر گونه حس و احساس و مدام در حال تشریح جانوران.
روزگار اما اینچنین با ما تا نمی‌کند. گاهی لازم است اعتماد به نفس و اطمینانی که به عقاید خود داریم با ضربه ای کاری مواجه شوند تا تزلزلی در عقایدمان پیش آید. چنین رخدادی برای این دو جوان نیز پیش می‌آید آنجا که هر دو با دو دختر اشراف زاده روبرو می‌شوند و نگرش منطقی و ضد رمانیتک آنها دچار تردید و اضمحلال می‌گردد. 
اما آیا این پایان داستان است؟
قلم تورگنیف چنان در شرح این روند غیر قابل پیش بینی است که مخاطب را مجبور می‌کند که تا آخر کتاب را مطالعه کند تا دریابد که آیا در نهایت این پدرانند که برنده این میدانند یا پسران؟ آیا عقل بر جهان ما سروری می‌کند یا عشق؟ 

#پدران_و_پسران
#ایوان_تورگنیف 
#علمی_فرهنگی
        

21

«_صحیح! شم
          «_صحیح! شما همه این ها را فهمیدید و تصمیم گرفتید که هیچ کاری را جداً به عهده نگیرید؟
_بلی، تصمیم گرفتیم کاری را به عهده نگیریم.
_و فقط فحش بدهید؟
_بلی، فحش بدهیم.
_و شما این کار را نهیلیسم می‌نامید؟
_بله، این نهیلیسم است.»


خواندن این کتاب از بهترین تجربه های من از ادبیات روسیه بود. 
چقدر «بازارف» ها برایم آشنا بودند. بازارف نماینده و نماد نسل جدید تحصیل کرده است که ارزش را در نداشتن ارزش می‌دانند. با پشت پا زدن به سنت و عرف روشنفکر شویم، با تمسخر گذشتگان و مشاهیر خود را مهم جلوه دهیم.
جماعتی که صرفاً نقد می‌کنند و می‌کوبند و هرگز نباید منتظر ارائه نظریه تخصصی و مانیفست از آنها بود. رسالتشان تمسخر و تخریب و نق زدن است.

تورگنیف در دویست صفحه یکی از قوی ترین رمان های خود و صد البته ادبیات روسیه با شخصیت پردازی عالی در کارنامه‌اش ثبت کرده است.
حدوداً ده شخصیت اصلی و فرعی داستان بسیار دقیق پردازش شده‌اند. چه شخصیتی که نهایتاً بیست صفحه حضور دارد و چه بازارف و آرکادی که داستان حول آنها می‌گذرد. شخصیت هایی زنده که تمام کنش ها و حرف هایشان از آنِ خودشان است. هرگز احساس نمی‌کنید که حرف در دهانشان گذاشته باشند. آن شخصیت «باید» آن حرف را می‌زد.

ترجمه خانم مهری آهی بسیار خوشخوان بود و با وجود فاصله زمانی ایشان با ما، ترجمه از خیلی از متن های مترجمان امروز، امروزی تر بود.

این کتاب بهترین تجربه خواندنی من در پاییز سال ۱۴۰۱ بود:)
        

41

          شکستم رو قبول می‌کنم. یک ماه میشه که تلاش کردم چیزی برای این کتاب بنویسم و هنوز حتی یک جمله هم ننوشتم. تو این مدت سه تا کتاب دیگه تموم کردم و صف نوشتنی‌ها داره بزرگ می‌شه. حتی مطمئن نبودم حسی که در موردش دارم درسته. شاید نیاز داشتم مثل الان در شلوغی مترو درحال له شدن باشم تا یه کم بنویسم. امیدوارم پنج نفری که سرشون توی گوشیمه از یادداشتم لذت ببرن.
من کتاب رو دوست داشتم. هر چه قدر از خوندنش گذشت، بیشتر. انگار موقع خوندن کتاب نفهمیده بودم که چی می‌خونم. از ریتم فیلم‌های هالیوودی و داستان‌های آمریکایی پرت شده بودم وسط طبیعت. وسط موقعیت‌های انسانی. دیالوگ‌های واقعی. توی این یک ماه کاراکترها در موقعیت‌های مختلف زندگی خودم برایم ملموس می‌شدند؛ اینجا دارم مثل بازارف فکر می‌کنم؛ اینجا دارم این آدمی که مثل آرکادی رفتار می‌کنه رو نمی‌فهمم؛ اینجا، من هم همین‌قدر در توهمم که همه‌ هستند.
کتاب رو خیلی تیکه‌تیکه خوندم. به خاطر پراکندگی ذهن خودم. سختم بود کاراکترها رو دنبال کنم. برگشتن بهش برام سخت بود. اما یک‌سوم آخرش رو تقریبا توی یه شب خوندم. اونجا بود که فهمیدم چقدر آروم‌آروم با کاراکترها ارتباط گرفتم. چقدر با شکست فلانی من هم شکست خوردم. فکر کنم این که یک رمان، برایت مشخص‌ کند چه احساساتی درونت داشتی و دستت را رو کند، نقطه‌ی قوتش حساب‌می‌شود لابد.
دو تصویر از کتاب احتمالا همیشه باهام بمونه، بدون اسپویل گفتنش سخته ولی میگم که بعدا خودم بخونم و مرور کنم:) یکی منظره‌ی غروب طبیعت، که پدر یک نگاهی میندازه و متوجه میشه نسل جدید رو نمی‌فهمه. تعریف‌هاشون، علائقشون و نگاهشون. 
یکی هم موقع مرگ، اونجایی که میفهمیم همه‌ی این‌ اداها در نهایت مغلوب احساسات واقعی شدن‌. اون لحظه‌ای که همه چیز داره از دست میره، چیزهای واقعی عیان میشن و همون حقیقتیه که ذهن خودم هم درگیرش بود این روزا. ( اونی که تو مترو سرش تو گوشی منه هیچی نفهمید، شما هم احتمالا نمی‌فهمید. مهم هم نیست)
از ترجمه راضی نبودم. تمیز و پاکیزه بود واقعا، اما لحن و نثر قدیمی، حتی با در نظر گرفتن جنس کتاب اذیتم می‌کرد. احتمالا ساختار جملات باعث این میشن در ذهنم. 
و اسم کتاب رو هم واقعا دوست داشتم. عجیب و درست. 
        

49

          پدران و پسران بیشتر از اینکه بخواهد دو نسل مختلف را نشان بدهد و دو ساعت منبر برود که هر کدام چه عقیده ای دارند، می‌گوید این ها اینطور بودند و آن ها آن طور و تمام. برای این کار هم تک کلمه هایی را می‌آورد که همه بار این اختلافات را بتوانند به دوش بکشند و گوش مخاطب را تیز کنند. بعد که اجمالی از اینکه هرکسی کی هست و چه کرده را توضیح داد شروع می‌کند ریز شدن در هر شخصیت و روح و روانش، بیشتر به این شباهت داشت که این اختلاف دست‌مایه ای هستند تا وضعیت آدم ها را در آن موقعیتی نشان بدهد نه اینکه خود اختلاف ها مسئله باشند. آقای تورگنیف همین دست را می‌گیرد و داستانش را می‌برد تا آخر کار. گُر و گُر وارد ذهن شخصیت ها می‌شود و واکنش هایشان را توضیح می‌دهد. هر کسی را هم که وارد داستان می‌کند، به اجمال یا اختصار چیزی ازش می‌گوید. از توضیح دادن هایش هم پیدا بود که هرکسی چقدر اهمیت دارد. نه ا مثل آن بنده خدا که با مهندسی اعصاب خورد کنش برای هر مگسی که گوشه ای رد می‌شد نقشی در نظر بگیرد و مجبورت کند به تمام کلمات و آدم ها و در و دیوار هم دقت کنی. نه. بعضی ها بی جهت وارد میشوند و همانطور بی جهت هم راهشان را می‌گیرند و می‌روند. دمشان هم گرم. اما منطق روایی داستان به درد تفریحی خواندن نمی‌خورد. معمولا داستانی را می‌شود تفننی خواند که تعلیقی بیاندازد اول ماجرا و تا آخر همینطور بکشاندت جلو. ولی روس ها کلا به چنین چیزی عقیده نداردند. فیلم هایشان هم همینطور است. بیش از اینکه "تهش چی میشه" داشته باشند، کشش داستان هایشان مبتنی بر نوعی نشان دادن واقعیت است که مخاطب بین خودش و مسئله ای، سوالی،شخصیتی، چیزی، قرابتی پیدا کند و همینطور با "اکنون" آن شخصیت همراه شود و جلو برود. مثلا اگر در همین پدران و پسران شخصیت ها طوری توصیف نمی‌شدند که ارکادی، بازارف یا پدران ماجرا به نحوی از من نمایندگی نمی‌کردند، عمرا که وقت نمی‌گذاشتم و تا صفحه ١۵٠ نمیرسیدم، که بعدش قلاب ماجرا(آن چیزی که بر گردن می‌اندازند و هی می‌کشند) بشود ماجرای عاشقانه حضرات(همین هم نوعی قرابت است، حالا با غریزه یا چیز دیگر) و رابطه عاطفی‌شان با پدرانشان. از طرفی هم پدران و پسران به یک تفنن شباهت داشت. همان چیزی بود که همیشه روس ها هستند ولی نه به آن اکمال و اتمام. همین سادگی و بی لُکنتیش لذت بخش بود. همین که حرف خاص و پیچیده ای نزد. قصه اش را به سبک خودشان گفت، حرفش را زد. و رفت. 
        

26

          

رمان پدران و پسران نوشته ایوان تورگنیف یکی از نویسندگان مطرح قرن نوزده روسیه است که با این اثر در دنیا به شهرت رسید او اندیشه‌ای پیشرو در جامعه روسیه‌ی آن زمان را نقد می‌کند و زندگی متناسب با این تفکر را نشان می دهد.

 داستان از جایی آغاز می‌شود که آرکادی پسر جوان یکی از اشراف و زمین داران بزرگ روس پس از مدتها به خانه برمی‌گردد.دوست او بازارف که پزشک است همراهی‌اش می کند. نیکولا پدر آرکادی به همراه برادرش پاول با وجود تعجب نسبت به رفتارهای بی قیدانه‌ی دوست آرکادی او را می پذیرند. پاول به اصل و نسب اشرافی اهمیت زیادی می دهدو با بازارف که به هیچ ارزش و اخلاقی پایند نیست درگیری لفظی پیدا می کند. آرکادی و بازارف خانه را ترک می‌کنند و مدتی را با تازه به دوران رسیدگان جامعه می‌گذرانند و در همین رفت و آمدها با زن جوان بیوه‌ای آشنا می شوند....

در این کتاب به حالت نمایشی و داستانی در خلال شخصیتهای جذاب یک از دیدگاه های رایج فلسفی در دنیای غرب نقد می گردد. نیهیلیسم به معنای بی ارزش دانستن ارزشها و قواعد است. زیر پا گذاشتن سنتها و تکیه بر قوانین مادی و علم برای حل تمام مشکلات بشر. در حالی که روح انسان پدیده ای است متعالی و در جهان ماده نمی گنجد و نیازهای انسانی او در این جهان مرتفع نمی‌گردد . در این دیدگاه هر گونه مواجهه با امر درام و رمانتیک انکار می شود و نهادهای خانواده، کلیسا و حکومت مشروعیتی ندارند و مورد تمسخر قرار می گیرند. این افراد با بدبینی هر روش و قانونی را رد می کنند و تنها به فکر بر هم زدن و انقلاب هستند بدون اینکه ایده خاصی برای ساختن داشته باشند زیرا اساسا زندگی دنیا برای آنها پوچ است و فقط با تکیه بر علم روزگار می گذرانند. در این دیدگاه خبری از امید نیست و تحمل این شرایط برای روح آزاد انسانی سخت و درد آور است.
نویسنده علاوه بر تدارک دیدن گفتگوهایی میان شخصیتهای مختلف و نشان دادن بعد منفی تفکر اشرافی، به نشان دادن زشتی پوچ گرایی نیز پرداخته است و شخصیتهای داستانی را در شرایطی قرار داده که وجود انسانی آنها با عقاید پوچ گرایانه به تناقض بر می خورد. نکته مثبت دیگر این اثر تفاوت آن با کلاسیکهای نویسندگان معاصر مثل تولستوی و داستایفسکی است.تورگنیف بسیار کوتاه تر و موجز می نویسد و شخصیتهای داستان او از چند نفر بیشتر تجاوز نمی کند. توصیفات ایستا ندارد و مثبت بودن ارزشهای اخلاقی مثل وفادار و خیانت نکردن بین زوجین، عشق واقعی و دوری از هوس، داشتن امید به زندگی و ترغیب به ازدواج  و داشتن عقاید مذهبی نیز  در اثر منعکس می شود.
نکته منفی آن نیز شتابزدگی پایانی داستان در رقم زدن عاقبت یکی از شخصیتهاست.
https://eitaa.com/vazhband
        

3

27

روشنا

روشنا

1402/10/29

پدران و پس
          پدران و پسران تورگنیف انقدر ریزه‌کاری و خرده روایت داره که میشه بارها و بارها و از چندین جهت بهشون پرداخت و تحلیلشون کرد.
اسم کتاب و موضوع اصلی اون درباره تفاوت‌های بین دو نسله. پدرانی که به شعر، ارزش‌های اخلاقی و دین همون طور پایبند هستن که به وطن و طبیعت، و پسرانی که در برخورد با فرهنگ و تمدن جدید غرب احساس منسوخ شدن همه ارزش‌های قدیمی و شکستن تمام اعتقادات بهشون دست میده.
از این نظر کتاب شبیه به حال فعلی ایران هم هست، نسل هایی که هرکدومشون باورها و ارزش های خیلی متفاوتی با هم دیگه دارن.
بازارف با مادر خرافاتی و بسیار معتقدش و پدر پزشک ولی باز هم مذهبیش که پس از آشنایی با علوم جدید تمام ارزش‌ها و باورهای قدیمیش رو دور میریزه و به بی‌اعتقادی مخصوصاً در حوزه احساس و رمانتیسم میرسه. مثل اینکه در ادبیات روسیه اولین بار بود که شخصیتی تا این حد جسور که همه ارزش ها رو زیر سوال ببره، خلق شده بود. و از اون جایی که کتاب نه پدران رو برنده بازی میکنه و نه پسران و از کمی و کاستی‌های هر دو نسل میگه؛ هم پدران و هم پسران روسیه از تورگنیف و رمانش انتقاد کردن 😂 تا جایی که تورگنیف مجبور شد بیانیه‌ای در دفاع از خودش بده و بگه که فقط خواسته واقعیت‌های جامعه قرن نوزدهم روسیه رو به تصویر بکشه. 
اظهار نظرهای شخصیت ها درباره‌ی زن باعث شد دوباره خدا رو شکر کنم که در این دوران زندگی می‌کنم. البته تورگنیف باز هم در این جا میخواست وضعیت روسیه رو به تصویر بکشه و با توجه به شخصیت‌های زنی که خلق کرده، فکر نمی‌کنم خودش نظر تحقیرآمیزی داشته باشه.
چه قدر توصیفات تورگنیف از محیط عالی بود. جزء معدود کتابایی بود که از توصیفات در و دیوار حوصلم سر نمیرفت. ترجمه مهری آهی و مقدمه کوتاهش هم خیلی خوب بود.

❗قسمت های بعدی از کتاب که دوست دارم دربارشون بنویسم، حاوی اسپویل فراوان است و اگر که میخواید کتاب رو بخونید، ترجیحاً این قسمت رو نخونید.
بعد از نیمه دوم کتاب، برخلاف شخصیت سرد و تا حدی عوضی بازارف، خیلی دلم براش سوخت، مخصوصاً نحوه مرگش. انگار یه بچه سرگردان عصبانی به دنیا اومد و خیلی اتفاقی، بدون این که بتونه کاری برای خودش و جامعه انجام بده، مرد.
درباره عشق های کتاب، واقعا هر کدوم در نوع خودشون جالب بودن و جای تحلیل دارن ولی خب برجسته ترین عشق داستان، بین آنا و بازارف بود. بازارفی که تمام احساسات رو نفی میکرد، حالا خودش دچار احساسی شده بود که گریزی ازش نداشت. واقعا نمی تونستم آنا رو درک کنم که چرا انقدر با دست پس میزد و با پا پیش میکشید و باعث شد بازارف تا این حد دچار آشفتگی شه در حالی که میشد با استفاده از این عشق، مسیر زندگی بازارف به کلی تغییر کنه.

از اون جایی که هر کتابی رو با کتابای شبیه خودش مقایسه می‌کنم و در رمان روسی جنایت و مکافات رو خوندم و به اون ۵ دادم، دیگه نتونستم به پدران و پسران هم ۵ بدم 😂
        

41

          کتاب بدی از لحاظ داستانی نبود، ولی از لحاظ اعتقادی چیز به درد بخوری نبود. یک جوان بدون هیچ اعتقادی! که خیلی هم مثلا آدم بزرگی بود و همه اطرافیانش فکر می‌کردن خیلی می‌دونه ولی از دور و آدمای دیگه قبولش نداشتن.
دلم برای پدر و مادرای این جوون و جوونای دیگه‌ی داستان خیلی سوخت. بچه‌هایی که اصلا به فکرشون نبودن و به خاطر این که اونا نسل قدیم بودن فکر میکردن خودشون خیلی بهتر و برتر و فهمیده‌ترن، و به کلی تجربه و احترام رو زیر سوال برده بودن. البته که والدین هم برای نگه داشتن فرزندانشون، خودشون اینجور فکر می‌کردن و با دل بچه‌هاشون راه میومدن!
از این لحاظا کتابش رو دوست نداشتم و خداروشکر کردم در مملکت اسلامی زندگی می‌کنم.
حالا چرا اینجوری نوشتم؟ چون یک روایت از حضرت مسیح(ع) داریم که میفرمایند: خذوا الحق من اهل الباطل و لا تأخذوا الباطل من اهل الحق ، کونوا نقاد الکلام. یعنی حق را بگیرید و بپذیرید ولو از اهل باطل، اما باطل را هرگز نگیرید و نپذیرید ولو از اهل‌ حق. خودتان صراف سخن و سخن‌شناس(نقد کننده کلام) باشید.
نتیجه این که چه کتاب می‌خونین و چه فیلم می‌بینین یا در هرلحظه از زندگی اونو با دید نقادانه نگاه کنین. و درک کنین که روح و جسمتون چه خوراکی دریافت میکنه.
این کتابم صرفا برای آشنایی با ادبیات روسیه و سبک نوشتنشون خوب بود.
همین دیگه.
        

1

          کتاب بدی از لحاظ داستانی نبود، ولی از لحاظ اعتقادی چیز به درد بخوری نبود. یک جوان بدون هیچ اعتقادی! که خیلی هم مثلا آدم بزرگی بود و همه اطرافیانش فکر می‌کردن خیلی می‌دونه ولی از دور و آدمای دیگه قبولش نداشتن.
دلم برای پدر و مادرای این جوون و جوونای دیگه‌ی داستان خیلی سوخت. بچه‌هایی که اصلا به فکرشون نبودن و به خاطر این که اونا نسل قدیم بودن فکر میکردن خودشون خیلی بهتر و برتر و فهمیده‌ترن، و به کلی تجربه و احترام رو زیر سوال برده بودن. البته که والدین هم برای نگه داشتن فرزندانشون، خودشون اینجور فکر می‌کردن و با دل بچه‌هاشون راه میومدن!
از این لحاظا کتابش رو دوست نداشتم و خداروشکر کردم در مملکت اسلامی زندگی می‌کنم.
حالا چرا اینجوری نوشتم؟ چون یک روایت از حضرت مسیح(ع) داریم که میفرمایند: خذوا الحق من اهل الباطل و لا تأخذوا الباطل من اهل الحق ، کونوا نقاد الکلام. یعنی حق را بگیرید و بپذیرید ولو از اهل باطل، اما باطل را هرگز نگیرید و نپذیرید ولو از اهل‌ حق. خودتان صراف سخن و سخن‌شناس(نقد کننده کلام) باشید.
نتیجه این که چه کتاب می‌خونین و چه فیلم می‌بینین یا در هرلحظه از زندگی اونو با دید نقادانه نگاه کنین. و درک کنین که روح و جسمتون چه خوراکی دریافت میکنه.
این کتابم صرفا برای آشنایی با ادبیات روسیه و سبک نوشتنشون خوب بود.
همین دیگه.
        

4