بعضی کتابا آروم میان تو زندگیت، ولی ردشون تا مدتها تو فکرت میمونه.
اما یکی از اوناس.
داستان دختری که فکر میکنه از بقیه بیشتر میفهمه، برای همه نسخه میپیچه، ولی وقتی نوبت خودش میرسه... گیر میکنه وسط احساساتی که بلد نیست اسمشونو بزاره.
من عاشق اینم که کتابی اینقدر ساده شروع شه و بعد یواشیواش، لایه به لایه، شخصیتا رو جلوی چشم آدم باز کنه. مخصوصاً اما، که گاهی دلت میخواد بغلش کنی، گاهی هم اونقدر حرصت رو درمیاره که میخوای با خودکار بزنی توی کتاب! 😅
من همیشه به جزئیات آدمها دقت میکنم. به سکوتاشون، به تصمیمهای اشتباهشون... و این کتاب دقیقاً همینو داشت:
یه روایت نرم از شناخت خود، دیدن اشتباهات، و رسیدن به آرامشی که توی هیچ رابطهای پیدا نمیشه، مگر اینکه اول خودتو خوب بشناسی.
اگه دنبال رمانی هستی که عمیق باشه ولی تو دل بره، پر از شخصیت باشه ولی خستهکننده نشه، و در عین حال یه لبخند شیرین آخرش بذاره رو لبت، اما انتخاب خوبیه.