یادداشت پریسا

پریسا

پریسا

15 ساعت پیش

        یک مرد رو که شروع کردم، راستش اولش خیلی خسته‌کننده بود.
کتاب کند پیش میرفت و حرف‌هاش سنگین بود. احساس می‌کردم دارم تو یه دنیای تاریک قدم میزنم و هیچ چیز عجله‌ای برای جلو رفتن نداره.
اما یه چیزی تو این کندی بود که نمی‌ذاشت کتاب رو بذارم کنار. همونطور که داستان پیش میرفت، یه مرد رو دیدم که همه‌ی وجودش رو برای آرمانش گذاشته بود.
نه فقط برای زندگی خودش، نه فقط برای آینده‌اش. بلکه برای یه ایده، یه اعتقاد که تو وجودش ریشه دوانده بود و هیچ چیزی نمی‌تونست اون رو ازش جدا کنه.

و در کنار این جنگیدن برای آرمان، یه عشق بود.
عشقی که شاید بیشتر از هر چیزی در این دنیا برای این مرد معنا داشت. عشقی که در دل اون درد و رنج زندگی می‌جنگید و زنده می‌موند.
این عشق هیچ وقت ساده و راحت نبود؛ همیشه با جنگ و با فداکاری همراه بود. ولی به همون اندازه که این عشق تلخ و دشوار بود، به همون اندازه هم قوی و حقیقی بود.

حالا که تمامش کردم، فهمیدم که این کتاب، قصه‌ی یک مرد نیست.
قصه‌ی جنگیدن برای چیزی بزرگتر از خودت بود.
قصه‌ی اینکه چطور میشه در دنیای پر از درد و ظلم، هنوز هم به چیزی که دوست داری ایمان داشته باشی، حتی اگه اون چیز عشق یا آرمانت باشه.
یک مرد، شاید خسته‌کننده و کند شروع بشه، اما وقتی به تهش می‌رسی، دیگه نمی‌تونی فراموشش کنی. یه داستان از جنگیدن، از ایستادن، و از عشقی که همیشه پا برجا می‌مونه، حتی وسط همه‌ی این دردها.

      
8

2

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.