معرفی کتاب یک داستان نفرت انگیز اثر فیودور داستایفسکی مترجم شهلا طهماسبی

یک داستان نفرت انگیز

یک داستان نفرت انگیز

3.7
147 نفر |
56 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

9

خوانده‌ام

299

خواهم خواند

137

شابک
9646328989
تعداد صفحات
106
تاریخ انتشار
1384/12/22

توضیحات

        در دهمین شماره از این داستان، ژنرالی اشرافی و جاه طلب در دوره ی بروز تحولات اجتماعی در روسیه، با ادعای طرفداری از فرودستان می کوشد خود را دوست آنان معرفی کند و از این رهگذر به موقعیت و مقام برسد. از قضای روزگار، به جشن عروسی کارمند فقیر خود راه  پیدا می کند، اما بر خلاف تصورات ذهنی اش، نه تنها در جلب دوستی آدم هایی که از طبقه ی او نیستند، توفیقی به دست نمی آورد، بلکه از رفتارش آشکار می شود که آن ها را خوار می شمرد و لایق همنشینی با خود نمی داند. سرانجام سلسله ی حوادثی که در جشن عروسی و پس از آن رخ می دهد، او درمی یابد که افکار و ادعاهای نوع دوستانه اش، توهماتی خودفریبانه بیش نبوده است.
      

یادداشت‌ها

Zahra Heidari

Zahra Heidari

1403/9/13

          ایوان ایلیچ مرد ثروتمندی که از طبقه ی مرفه و بالادست جامعه بود با خود می اندیشید انسانیت تمام کننده ی تمام نیکی هاست ، پس کمر همت به اثبات آن به هم رده هایش و مردم فرو دست جامعه بست.
پیرو این افکار خود را تا سطح آن فقیر هایی که به جای لباس دست دوم ، لباس دست چهارم می پوشیدند و شپش در جیب هایشان رها بود پایین آورد .
او از این مردمان که در حالت عادی تا زانو برایش خم می شدند انتظار داشت با او خودمانی و راحت باشند و با خود بگویند چه مرد بزرگ و شریفی که ما را لایق همنشینی خود دانسته ؛ غافل از اینکه شکاف طبقاتی که چه ارز کنم دراز گودال طبقاتی میان آنها به قدری زیاد بود که برای جور کردن پول یک بطری شامپاین طرف کل زندگیش را وسط گذاشت و دست آخر اعلام ورشکستگی نیز کرد ، در حالی که مرد به اصطلاح انسان دوست ما از اینکه چرا او را با این مقام و جایگاه تحویل نگرفته اند و شامپاین گرم برایش آورده اند می نالید .
به راستی این یک اتفاق مسخره است که در پس آن غمی بزرگ نهفته است.
۹ مهر ۴۰۲
        

3

ری‌را

ری‌را

1403/6/22

        یک داستان (میشه گفت کوتاه) بامزه و آموزنده.
اولین اتفاق مسخره افتاد و بعد،  اتفاقات مسخره‌تری شروع به رخ دادن کردن. 
داستان درمورد ایوان ایلیچ و انسانیت خواهی نسبتا (فکر میکنم نباید گفت کاملا ) جعلیشه، شخصی که ادعای انسانیت خواهی و تاکید بر برابری بین تمام قشر هارو داره و دلیل اصلیش از چنین عقایدی فقط محبوب شدن و در چشم بودنه و نه بیشتر.
داستایوفسکی پیشنهاد کردن نداره، بدون شک قراره کتابی رو بهتون ارائه بده که حتی اگه عالی نباشه هم نمیتونه بد باشه.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

2

          این داستان می‌تواند یک تجربه متوسط و البته قابل تأمل برای خواننده باشد.

یک اتفاق مسخره با جلب توجه به جایگاه و مناسبات اجتماعی و تأثیر آنها بر انسانیت، برای خواننده‌ها یک سفر فکری را فراهم می‌کند. با دقت به نوشته‌ها و توصیفات  از طبقه‌های اجتماعی و درک عمیقی از نگرش‌های مختلف شخصیت‌ها، این کتاب می‌تواند یک تجربه خواندنی و الهام‌بخش برای شما باشد. 

داستایوفسکی به خوبی در داستان‌های کوتاه خود، امیال و خواسته‌های خود را به ویژه در دوران جوانی‌اش تصویر می‌کند. عموماً در این داستان‌ها، داوری مستقیمی وجود ندارد؛ در عوض، وی به تشریح وضعیت و شرایط می‌پردازد. در داستان "یک اتفاق مسخره"، نویسنده قصد دارد تأثیر جایگاه و روابط اجتماعی و تفکر سیستمی را نشان دهد و می‌خواهد آن را به نحوی بیان کند که دسترسی به انسانیت واقعی جلوگیری می‌کند. متن کتاب: "انگار کسی دیگر به جای او فکر میکرد؛ همه‌چیز باید همانطور می‌ماند،‌ هر‌کسی سر جای خودش"

ایوان، وقتی می‌خواست انسانیت و نیکوکاری خود را نشان دهد، خود را به عنوان یک ژنرال بلندپایه می‌بیند که انسانیت را از طریق لطف و سخاوت خود نمایان می‌کند. او قدرت و مقام را در زیرساختهای انسانیت قرار می‌دهد. حتی شخصیت نویسنده جوان نیز، که در تلاش برای تجدد، نوآوری و نوگرایی بود، باید از جایگاه یک نویسنده رادیکال حرف می‌زد. اما در حالی که در فکر ژنرال و هم در فکر نویسنده بحث تجدد و نوآوری بود، محدودیت‌ها و جایگاه آن‌ها اجازه نمی‌دهد تا پنجره اندیشه‌هایشان رو به همدیگر باز شوند.

با وجود وفاداری نویسنده به انسانیت و تلاش برای نشان دادن آن، در داستان "یک اتفاق مسخره"، به نظر می‌رسد داستایوفسکی در محدودیت‌های تفکر نظام سِرف‌داری (ارباب-رعیتی) قرار دارد. داستایوفسکی در بررسی جایگاه اجتماعی و تأثیر آن بر انسانیت، به معضلات و محدودیت‌ها در بیان ایده‌های نوآورانه خود روبرو می‌شود. در نتیجه، انسانیت از جایگاه‌ها و نقش‌ها و مقام های مشخص تحت تأثیر قرار می‌گیرد. این ممکن است نشان دهنده ارتباط نزدیکی با واقعیت‌های اجتماعی و سیستمی -سلطنت فرمانروایی مطلق روسیه- باشد  که نویسنده به طور شخصی با آن مواجه بوده است.
        

12

آتن

آتن

1404/1/16

          اولین کتاب ۰۴
"تاب نمی‌آوریم"
اگه ویدیوهای یوتیوب من رو دیده باشین ( لینک در بایو) میدونین که به تازگی یک سفر روسیه خوانی رو آغاز کردم. سهم سومین کتاب از داستایفسکی بعد از شب‌های روشن و بیچارگان، یک اتفاق مسخره بود.
کتاب روایتگر حضور یک افسر بلندپایه، مغرور و با درایت به جشن عروسی زیردست و کارمندش، برای نشون دادن انسان دوستی و یکرنگی خودش در اداره‌ی محل خدمتشه. غافل ازینکه این حضور مقدمه‌ای برای شروع سلسله وقایع پیش بینی نشده، دور از انتظار، و حتی طبق نام این کتاب مسخره است. اتفاقاتی که شرایط تاسف بار و بیمارگونه ‌ای برای ایوان ایلیچ به همراه داره.
اگر بخوام این کتاب رو در یک کلمه توصیف کنم "به اندازه" بودن همه چیزه. غم، خشم، حسادت، شعف، غرور، عذاب، شادی و در عین حال امیدواری. داستایفسکی در این کتاب پیمانه تمام احساسات انسانی رو به شکل درست و به اندازه انتخاب کرده. همه چیز می‌تونن سر جای خودشون باشن. شخصیت‌ها به شکل زیبایی توصیف شدن و خواننده میتونه خودش رو وسط مهمانی عروسی در این کتاب نود صفحه‌ای ببینه. 
خیلی دوست داشتم این کتاب رو. خیلی. 
پیشنهاد میکنم؟ حتما بخونین بنظرم. بخصوص اگه تصمیم دارین تازه داستایفسکی رو شروع کنین گزینه مناسبیه
        

24

حسین

حسین

1402/9/9

          حس می‌کنم چیزی که داستایفسکی بیشتر از همه روی آن تاکید داشت، برجسته نشان دادن شکافِ بین نظر و عمل بود، یا شاید در بیان بهتر، چیزی که فکر می‌کنیم به آن اعتقاد داریم و چیزی که در واقع هستیم. از همان ابتدای داستان که ایوان ایلیچ می‌فهمد کالسکه‌رانش رفته و تنهایش گذاشته و عصبانی می‌شود، مایِ خواننده چیزی را متوجه می‌شویم که قهرمان داستان هنوز آن‌ را نمی‌داند و باید یک اتفاق مسخره رخ دهد تا به این خودآگاهی در او منجر شود که آن‌چه که در ابتدای داستان داعیه‌اش را داشت، صرفا یک آرمان بوده و از نظر تا عمل، راهْ بسیار است. 
اما یک جنبه دیگر، که برای من شخصی‌تر است، تلاش داستایفسکی برای نشان دادن یک احساس است. همه ما در موقعیت‌هایی بوده‌ایم که بی‌شباهت به موقعیت ایوان ایلیچ نیستند. بودن در زمان‌ها و مکان‌هایی که می‌بینیم چیزها آن‌گونه که پیش‌بینی می‌کردیم پیش نرفته‌اند و رفتارهایی از ما سر می‌زند که باعث شرمساریمان می‌شود. بعدتر که سعی می‌کنیم آن‌ها را اصلاح کنیم، اوضاع بدتر می‌شود و احساس شرمِ آن اتفاق مدت‌ها در ذهنمان می‌ماند. داستایفسکی در وسطِ شلوغیِ داستان که بی‌شباهت به صحنه‌ی نمایش نیست، ما را به درون سرِ قهرمانش می‌برد و می‌گذارد صدای افکارش را بشنویم:
«دوباره شرم در روحش چنگ می‌انداخت و وجودش را یکسره تسخیر می‌کرد، همه‌چیز را به آتش می‌کشید و به خروش درمی‌آورد. وقتی تصاویر مختلف از پیش چشمش می‌گذشت، قلبش از جا کنده می‌شد. درباره او چه می‌گفتند؟ چه فکری می‌کردند؟ با چه رویی می‌خواست پا به اداره‌اش بگذارد، وقتی می‌دانست تا یک سال دیگر هم چه پچپچه‌ها پشت سرش خواهند کرد، چه‌بسا تا ده سال دیگر، چه‌بسا تا پایان عمرش. حکایت او را مثل لطیفه‌ای نسل به نسل نقل می‌کردند. بی‌تردید خود را مقصر می‌دانست. هیچ توجیهی برای اعمالش پیدا نمی‌کرد و از آن‌ها شرمسار بود...»
 برای همین شاید خواندن «یک اتفاق مسخره»، تسلی خاطری باشد که مشفقانه‌تر به خود و دیگران نگاه کنیم.
        

33