کتاب دویستصفحهایای که نویسندهاش آن را با جان نوشت.
در این بیستوهشت سالی که از خدا عمر گرفتهام، با اطرافیان همزبان سخن گفتهام، اما همه بیگانه بودند با فهم من.
با خواندن جملههایی از دل برآمده از محمود دولتآبادی، جانم فهمید که آنها که مرا دیوانه مینامیدند، اشتباه میکردند؛ کسی هست که مرا فهمیده، کسی که در قالب قیس، تصویری از من ترسیم کرده؛ در پسِ سالهایی از دسترفته و آرزوهایی بربادرفته.
چهقدر دلم میخواست فنجانی قهوه، در سکوت، مهمان محمود دولتآبادی باشم.
کتاب، بینهایت خوب و فارسی بود، و من از خواندنش لذت بردم.
شاید برای آنهایی که مانند من درونگرا هستند، آنهایی که تنهایی، سکوت و یک فنجان قهوه را بر هیاهو ترجیح میدهند، این کتاب مناسبتر باشد.