معرفی کتاب ماه خاموش اثر سارا کروسان مترجم بیتا ابراهیمی

ماه خاموش

ماه خاموش

سارا کروسان و 3 نفر دیگر
4.2
32 نفر |
17 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

1

خوانده‌ام

42

خواهم خواند

27

شابک
9786222040987
تعداد صفحات
400
تاریخ انتشار
1400/1/2

نسخه‌های دیگر

توضیحات

این توضیحات مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

        ادوارد مون که به تازگی به اعدام محکوم شده است، خانواده نابسامان دارد. پدرش مرده و مادرش زنی الکلی است که بیشتر اوقاتش را بیرون از خانه و با غریبه ها می گذراند. جو ده سال است برادرش اد را ندیده و حالا عازم سفری از نیویورک به تگزاس است تا برادر محکوم به مرگش را ملاقات کند.سارا کروسان ابتدا در دانشگاه فلسفه وادبیات خواند و مدرک کارشناسی ارشدش را در رشته ی نوآوری و نویسندگی خلاق گرفت او برای رمان هایش جوایز معتبر متعددی از جمله مدال کارنگی دریافت کرده و در سال 2018 به عنوان سفیر ادبیات نوجوان در ایرلند معرفی شده است.خانم کروسان داستان یک دقیقه بعد از نیمه شب را تحت تاثیر تماشای فیلمی مستند از زندگی ادوارد ارل جانسون، یک محکوم به اعدام، نوشته است. داستان به شیوه ی شعر آزاد روایت شده است
      

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به ماه خاموش

نمایش همه

یادداشت‌ها

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

3

نعیمک

نعیمک

1403/9/24

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          چرا این قدر تلخ؟ این اولین باری است که کتابی این قدر، و این قدر تلخ بود. چه قدر؟ بسیار زیاد! کتاب روایت چند ماه قبل از اعدام پسری جوان از زبان برادرش است. برادری که ناگهان می‌فهمد برادرش در زندان است و حالا پس از سال‌ها و قبل از چند ماه قبل از اعدام می‌خواهد برادرش را ببیند. عجیب بود! 
یکی از مهم‌ترین ویژگی‌هایش این بود که در دام روایت آبکی یا دل‌سوزان و اشک‌درآور نمی‌افتد. خیلی به روایت واقعی شبیه بود و آدم‌ها را حس می‌کردی. قصه را سوژه‌ای نکرده بود تا خواننده را به اشک دربیاورد. نه اینکه اشک ریختن بد باشد اما سواستفاده از روایت می‌توانست قصه را کلیشه‌ای کند. در حالی که الان روایت چیزی بیش از یک قصه بود.
قصه‌ای دربارۀ آدم‌هایی که دیده نمی‌شوند. دربارۀ خود مرگ! اینکه ما حق داریم آدمی را حتی به جرم قتل بکشیم؟ برای من همیشه جواب این سوال «نه» بوده و حالا بعد از این کتاب مطمئن‌تر بودم که نباید کسی را اعدام کرد. از طرفی طعنه‌هایی به سیستم قانونی هم می‌زند. قانونی که شاید در نگاه اول نابینا است و برای همه یکسان اما در واقعیت بیشتر پر از سوراخ است که این میان عمر آدم‌ها تلف می‌شود. قصه شبیه شعر سپید است اما خواندنش بسیار راحت است که ترجمۀ خیلی خیلی خوب عبیدی آشتیانی بی‌تاثیر نیست.
و در آخر نمی‌دانم این داستان واقعاً برای نوجوان هست یا نه؟ از طرفی نمی‌فهمم چرا قصه‌های خیلی خیلی تلخ دوباره مد شدند و هر قصه‌ای که به اسم «نوجوانان» می‌خوانم پر از تلخی و بدختی‌های عمیق است. احتمالاً به این دلیل که شاید مرهمی برای انسانی باشد اما فکر می‌کنم این حجم از تلنبار کردن غم روی شانه‌های نوجوان خیلی نامردی است.
        

0

Mika

Mika

1403/8/26

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          درد داشت. خیلی زیاد. با هر کلمه که میخوندم حسش میکردم که اون کلمات از اعماق روح کسی بود. خیلی وقت بود انقدر گریه نکرده بودم. اخرین بار با کتاب به امید دلبستم اینجوری گریه کردم و اینبار فکر کنم زجه زدم. هنوز توی شوکم. باورم نمیشه. مگه میشه به شخصیت های داستان اینقدر وابسته شد؟ اما اون احساسات واقعی بودن. یک دقیقه بعد از نیمه شب خود اسم کتاب حرف هایی رو در خود جا داده. جالبه که دقیقا یک دقیقه بعد از نیمه شب این کتاب رو تمام کردم. تمام شد. باید بگم این کتاب رو به کسانی که روحیه حساس دارن اصلا پیشنهاد نمیکنم. ولی اگه تصمیم گرفتید این کتاب رو بخونید بدونید که شخصی که این کتاب رو تمام میکنه با شخصی که این کتاب رو شروع میکنه خیلی فرق میکنه. این کتاب حسرت، درد، گناه، عشق و امید رو به زیبایی به تصویر کشیده اینکه تا اخرین لحظه امیدت رو از دست ندی. اینکه هیچ پشیمانی ای نداشته باشیم و جوری زندگی کنیم که در اخر حرفی برای گفتن داشته باشیم و نگذاریم هیچکس مانع پیشرفتمون بشه. هیچوقت. نمیخوام حسرتی برای خودم درست کنم پس از الان تا لحظه ای که فرصت زندگی توی این دنیا رو دارم سعی میکنم زندگی کنم. امیدوارم هممون یاد بگیریم که واقعا زندگی کنیم و بدونیم که هر روز ممکنه اخرین روز باشه پس زندگی کن و برای هدفات بجنگ که حسرتی برات نشن. که هیچی بدتر از حسرت برای بدست اوردن زمان بیشتر نیست. 
        

29

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

بیشتر مردم
          بیشتر مردم از بوی بیمارستان متنفرند. اما بوی زندان چی؟ آیا تابه‌حال بوی زندان به مشامشان خورده؟

کتاب را از نمایشگاه کتاب ۱۴۰۴ خریدم. چینش کتاب در انتشارات، طوری بود که کنار کتاب موردعلاقه‌ام، یعنی «تابستان مرگ و معجزه» قرار گرفته بود. از مسئول بخش خواستم درباره داستان کتاب توضیحی بدهد. توضیح کتاب زیبا بود: برادری که در تلاش است به برادر بزرگترش که بی‌گناه در زندان است، کمک کند.
 خلاصه که کتاب را خریدم طی دو روز آن را تمام کردم. نثر کتاب حالت نوشته‌های کوتاه و شعر نو طور داشت. راستش را بخواهید، با خواندن این کتاب نه‌تنها حالم خوب نشد و لذت نبردم بلکه تا یک روز حال بد و غم و شوک عجیبی را در من ایجاد کرد. تا صفحه آخر کتاب نویسنده بسی امیدهای بسیار در شما زنده می‌کند و در نهایت به بدترین حالت ممکن شما را ناامید و مأیوس می‌کند. 
پشت کتاب نوشته است که سارا کروسان، نویسنده کتاب این ماجرا را از روی داستانی واقعی الگو گرفته است و این صدها برابر به غم کتاب اضافه و به مخاطب علاوه بر مفهوم بی‌عدالتی در این دنیا می‌فهماند که: خیلی اتفاقا هست که تو ازشون خبر نداری و همین الان دارن اتفاق می‌افتند و شاید یک نفر بعد از این اتفاق اون آدم سابق نشه و قلبش پاره‌پاره بشه...
        

32

Soli

Soli

9 ساعت پیش

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          کتاب قبلی که از این نویسنده خوندم، ما یک نفر، خیلی خیلی 
قشنگ بود. از اون کتابایی که انگار می‌برنت تو خلسه، پر از حس بود.
این کتاب هم قشنگ بود، اما نه به اندازه اون. 

_گزارشگر چیزی از خانواده ما نمی‌گوید. 
ما هیچ‌چیز نیستیم. ما آشغال هستیم. 
صفحه ۴٢

بدبختی این‌جاست که قانون رو حتی اگر خوب باشه هم می‌شه دور زد. بعد آدم ناراحت می‌شه برای کسایی که حقشون نبود فلان اتفاق براشون بیفته، اما خب، حالا افتاده و کاری هم از دست کسی برنمیاد. 

_وقتی برف سنگینی بارید
و دریاچه یخ زد، 
روزها را تا کریسمس شمردم
و هرگز متوجه نشدم که
اد و آنجلا برای این با سرسختی
برف‌های پیاده‌رو را پارو کردند
که مطمئن شوند
من، صبح کریسمس گریه نمی‌کنم. 
نمی‌خواستند فکر کنم
بابانوئل نیامده چون من پسر بدی بوده‌ام. 
صفحه ١۴١

_"من این رو می‌خورم و برای تو یه چیز دیگه می‌خرم.
چی می‌خوای؟"
می‌توانستم بگویم، تو را می‌خواهم نل؟
"تو که وایسادی و فقط فکر می‌کنی.
می‌رم یه چیزبرگر برات بگیرم."
صفحه ٢٣٠

_طوری نگاهم می‌کند 
که انگار واقعیت وجودم را می‌بیند. 
اما چیزی از من نمی‌داند. 
اگر می‌دانست، می‌فهمید چه‌قدر از این کارش متنفر شدم،
می‌فهمید چه‌قدر کم آورده‌ام، 
و چه‌قدر به وجود آنجلا نیاز دارم
یا حتی خاله کارن. 
تنها کسی که دارم نل است. 
و او را آن‌طور که می‌خواهم، ندارم. 
صفحه ٢٣٧


یه نکته جالب، این بود که فامیلی اد، مون بود و اسم اصلی کتاب، مون‌رایز به معنی طلوع ماه. خوشم اومد ازش، اما خب منطقیه که تغییر کنه چون این اسم فارسی‌ای که براش انتخاب کرده‌ن هم خیلی قشنگه و به داستان هم خوب مربوطه و به علاوه همه اینا، اسم اصلی برای مخاطب فارسی‌زبان اون حس رو ایجاد نمی‌کرد.
        

0