samin⋆

تاریخ عضویت:

اردیبهشت 1403

samin⋆

@writer_Samiin

24 دنبال شده

47 دنبال کننده

                کاتب🖋
              

یادداشت‌ها

نمایش همه
samin⋆

samin⋆

6 روز پیش

        کتاب های کودکی‌تان را هر از  گاهی نگاه کنید؛ بغل بگیرید؛ ببوسید و خلاصه یک جوری بهشان محبت کنید که عقده‌ی این همه سال نبودنتان را یکجا دود کند و به هوا هدیه بدهد. درست مثل منی که امروز (مشکلات من) را لابه لای کتابهای بچگی هایم پیدا کردم و خواندم و دلم برای آن دستخط افتضاخ خودم ضعف رفت. 

و البته حواستان باشد که تنها باشید. چون احتمال اینکه دلتان برای خودِ کودکتان، مثل لوله‌ی یک قیف، تنگ و تنگ تر شود بسیار بسیار بالاست. و شاید دلتان خواست برای دستهای کوچکی که قبلا این صفحات را ورق میزدند و حالا دیگر شدند این انگشت های بلند و دستهای بزرگ، گریه کنید.
مثل من که دلم برای [ثمین]ی که با آنهایی که میگفتند بالای چشمت ابرو است برخورد جدی میکرد تنگ شده. و برای آن خودکار آبی که همیشه با سلام و صلوات مینوشت.و برای [ثمین]ی که از مدرسه میترسید. و برای [ثمین]ی که هنوز هم از تاریکی میترسد. و افزون بر اینها برای آن قلب کج و کولِ پایین همه‌ی نوشته هایم. و برای همه‌شان بغض کردم. 
و حالا دلم یک برخورد جدی، یک تاریکی وسط مدرسه، و یک ثمین هفت ساله میخواهد.


      

8

samin⋆

samin⋆

1404/2/22

        کتاب را احتمالا مرداد ماهِ سال پیش خواندم؛ حالا هم که مینویسم به خاطرِ این است که می‌خواهم [مردی به نام اوه] را شروع کنم و بیشتر به قصدِ مقایسه‌ی انتهایی است.
یادم است که کتاب زیادی حوصله‌ام را سر برد؛ تقریبا همه چیز از ماجرای آن آقای مرموزی که گربه(شاید هم سگ)  داشت و اسمش را یادم نیست نفهمیدم. شاید هم فهمیدن و یادم نمی‌اید که در دوصورت هم ضعف است. حجمش در اصل مشکل بود؛ عذابم داد و انقدر با هم کلنجار رفتیم که باعث شد دوستش نداشته باشم.  و مادربزرگ؛  یک بی‌فرهنگِ دوست داشتنی؛ شاید هم شجاع، شجاعی که قانون نمی‌فهمد و در جوانی اش گند زده به زندگی‌اش و حالا انگار که می‌خواهد جبران کند (اصلا موفق نبوده) اصلا مادربزرگ باعث شد تا الان فقط درباره‌اش فکر کنم و ننویسم. چه میگفتم؟ مادربزرگ قوی است؟؟ بله اما خوب نیست خوب نیست اما شجاع است، زن☆ است!! 
اما خالی از خوبی نبود؛ هنوز هم میاماس و باقی سرزمین ها عزیزِ قلبم مانده‌اند.
احتمالا که اوه بهتر است؛ از مادربزرگ و کارهایش...
      

5

samin⋆

samin⋆

1404/2/18

        زندگی شستن یک بشقاب است...

این سطر در تمام لحظاتی که پشتِ سرِ کلاریس با آن ناخن های از ته گرفته شده‌اش؛ با آن افکارِ به هم ریخته‌ و ذهن شلوغش میدویدم جلوی چشمم بود. و حتی لحظاتی که او می‌ایستاد، نفس نفس میزد و به هق هق می‌افتاد؛ داشتم به این سطر فکر میکردم. حتی زمانی که دور از چشمِ خودش و این حجب و حیا و خجالت (و هرچه اسمش را بگذارید) دست می‌انداختم دور گلویِ خانم سیمونیان و امیلی و آلیس همه‌ی آنهایی که به کلاریس و خواسته هایش پشت کردند.
خب مگر زویا پیرزاد چه میگفت؟ غیر از این که زندگی همین چیزهای کوچک است؟
یک خانواده‌ی پنج نفره‌ی ارمنی که به تازگی صاحب همسایه‌های جدید میشوند.
همین! و آنقدر که پیرزاد صمیمانه روایت کرده بود انگار که روی راحتی چرمِ سبزِ خانه‌ی کلاریس لم داده‌ام و دوقلو ها توی بغلم نشستند و هرازگاهی از دستشان جیغ میکشم و مهره‌های شطرنجِ آرتوش را میشکنم ؛ به جای تمام کارهایی که کلاریس نکرد.
به هرحال، همه چیز خوب بود. همه چیز شایسته‌ی آغوش بود. و هرچه فکر کردم اشتباهِ داستان چه بود ؛ تنها منطق بود که جلوی چشمم میرقصید. میکروفن دست گرفته بود و بلند بلند میگفت: کلاریس مگر بی زبان است؟ مگر لال است و یا معلولیت ذهنی دارد؟؟ بلند شو زن؛ دست آنهایی که اذیتت میکنند را بشکن.

و خب زویا پیرزاد را بعد از این دوست دارم؛ ساده بودن و ساده نوشتن غریبه ای بود که دستش را زویا گذاشت توی دستم.


      

19

samin⋆

samin⋆

1404/2/7

        نه ! 
[نه]ی بزرگ !!
کتاب تقریبا ۷۰۰ صفحه بود؛ نامه های سیمین و جلال به هم توی موقعیت هایی که معمولا یکیشون سفر بوده و از هم دور بودن. ۷۰۰ صفحه‌ی پوچ؛  
بهتر بگم، تدوین کتاب مشکلِ اساسی داشت؛ میتونست چکیده ‌ی همین نامه ها باشه، خلاصه تر، اما مفید تر
لازم نیست نامه‌ی ۸ صفحه ای که مخاطب حتی نمیدونه دارن درباره‌ی چی حرف میزنن به طورِ کامل توی کتاب بیاد! اکثر نامه ها همینطور بودن
مشکل بعدی که به نظرم اگر تصحیح میشد خیلی بهتر بود؛ اینکه نامه ها به طور بخشی اومده بودن؛ یعنی یه بخش نامه های جلال توی سفر اروپاش بودن، و بعد از اون بخش نامه اای سیمین در جواب به اون نامه ها؛ اگه هر نامه کنارِ جوابش میومد خیلی بهتر بود. وقتی همه‌ی نامه ها تاریخ دارن این کار به نظرم قابل قبول نیست.
درکل تنها بخش خوب کتاب این بود که فهمیدم سیمین چقدر نازگلیه:)))))) همه‌ی نامه هاش با کلماتی مثل: جلالکم؛ کاکو جانم، جلالِ من، شوهرکِ نازنینم شروع میشد:)))

* یه ستاره به خاطر سیمین و زحمتی که پای کتاب کشیده شده
      

3

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

چالش‌ها

بریده‌های کتاب

نمایش همه

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.