یادداشت نعیمک
1403/9/24
چرا این قدر تلخ؟ این اولین باری است که کتابی این قدر، و این قدر تلخ بود. چه قدر؟ بسیار زیاد! کتاب روایت چند ماه قبل از اعدام پسری جوان از زبان برادرش است. برادری که ناگهان میفهمد برادرش در زندان است و حالا پس از سالها و قبل از چند ماه قبل از اعدام میخواهد برادرش را ببیند. عجیب بود! یکی از مهمترین ویژگیهایش این بود که در دام روایت آبکی یا دلسوزان و اشکدرآور نمیافتد. خیلی به روایت واقعی شبیه بود و آدمها را حس میکردی. قصه را سوژهای نکرده بود تا خواننده را به اشک دربیاورد. نه اینکه اشک ریختن بد باشد اما سواستفاده از روایت میتوانست قصه را کلیشهای کند. در حالی که الان روایت چیزی بیش از یک قصه بود. قصهای دربارۀ آدمهایی که دیده نمیشوند. دربارۀ خود مرگ! اینکه ما حق داریم آدمی را حتی به جرم قتل بکشیم؟ برای من همیشه جواب این سوال «نه» بوده و حالا بعد از این کتاب مطمئنتر بودم که نباید کسی را اعدام کرد. از طرفی طعنههایی به سیستم قانونی هم میزند. قانونی که شاید در نگاه اول نابینا است و برای همه یکسان اما در واقعیت بیشتر پر از سوراخ است که این میان عمر آدمها تلف میشود. قصه شبیه شعر سپید است اما خواندنش بسیار راحت است که ترجمۀ خیلی خیلی خوب عبیدی آشتیانی بیتاثیر نیست. و در آخر نمیدانم این داستان واقعاً برای نوجوان هست یا نه؟ از طرفی نمیفهمم چرا قصههای خیلی خیلی تلخ دوباره مد شدند و هر قصهای که به اسم «نوجوانان» میخوانم پر از تلخی و بدختیهای عمیق است. احتمالاً به این دلیل که شاید مرهمی برای انسانی باشد اما فکر میکنم این حجم از تلنبار کردن غم روی شانههای نوجوان خیلی نامردی است.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.