معرفی کتاب عصیان اثر یوزف روت مترجم علی اسدیان

عصیان

عصیان

یوزف روت و 1 نفر دیگر
3.8
138 نفر |
48 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

10

خوانده‌ام

233

خواهم خواند

108

ناشر
ماهی
شابک
9789642093489
تعداد صفحات
174
تاریخ انتشار
1399/9/8

توضیحات

این توضیحات مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

        «آدم می تواند تکه ای باارزش و بی تردید حیاتی از وجودش را از دست بدهد و در عین حال به زندگی ادامه دهد. آدم روی دو پایش راه می رود و یکدفعه از زانو به پایین یک پایش قطع می شود، مثل چاقویی که از دسته اش جدا شود، و باز به راه رفتن ادامه می دهد. نه دردی در کار است نه خونی دیده می شود، نه گوشتی هست نه استخوانی و نه رگی. تکه ای چوب؟ پای چوبی طبیعی؟ که بهتر از یک پای مصنوعی چفت بدن می شود، بی صدا مانند لاستیک و محکم مانند فولاد؟ می شد بی سروصدا راه رفت یا با سروصدا قدم برداشت. می شد با هر دو پا محکم روی زمین کوبید. می شد بالا و پایین پرید. می شد یک پا را در دست نگه داشت. می شد با هر دو دوید. می شد زانوها را هرچقدر که لازم بود خم کرد. می شد مشق نظامی کرد. اما هم? اینها و خیلی کارها حالا دیگر امکان پذیر نیستند. چقدر از آن زمان که می شد بی صدا پایی را از پس پای دیگر گذاشت گذشته است؟»-از متن کتاب-  «داستان روت از منطق کاملا اروپایی و سرراست قص? پریان پیروی می کند، منطقی که باعث می شود همه چیز اجتناب ناپذیر و در عین حال کابوس وار به نظر برسد. اگر روت را یکی از زوایای چهارگوشی حساب  کنید که رئوس دیگرش کافکا، روبرت موزیل و اشتفان تسوایگ هستند خیلی به خطا نرفته اید.» نیکلاس لِزارد،
      

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به عصیان

نمایش همه

پست‌های مرتبط به عصیان

یادداشت‌ها

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

15

          سلام 
عصیان عمیقاً احساسات منو درگیر کرد. داستان جانبازی است که تا عمق استخوان به کشور و حکومت و کلیسا اعتقاد داره و هر کسی که با اینها کمی زاویه داشته از نظر این شخصیت یک کافره. 
این رمان تلخ داستان انسان‌های ساده‌دل و سوءاستفاده از این سادگی است. داستان آدم‌هایی که با جان و مال و هرچه دارند از ایده‌های حکومت‌ها دفاع می‌کنند و زیر پای همون حکومت له می‌شن. 
از ته دل با شخصیت اصلی ارتباط گرفتم چرا‌که در زندگی سفری تقریباً مشابه رو تجربه کردم. آندریاس، شخصیت اصلی عصیان در طی بلاهایی که سرش میاد متوجه اشتباه خودش میشه و نگاهش تغییر میکنه. 
ما به عنوان مخاطب از ابتدا می‌دونیم نگاه آندریاس ساده‌اندیشانه است و دور از حقیقت. 
رمان رو با قلبی شکسته و اشک به پایان رسوندم. بیش از چیزی که فکر می‌کردم توجه‌ام رو جلب کرد و فراتر از انتظارم بود. 
این رمان یه شاهکار کلاسیک به حساب میاد. حجم کمی داره و به سرعت میشه خوندش. عصیان بسیار تأمل‌برانگیزه. به همه پیشنهادش می‌کنم. 
        

14

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          عصیان
نوشته یوزف روت
ترجمه علی اسدیان


بخشی از کتاب:

«ذهن بینوایم از خود اندیشه‌ای نداشت، زیرا دست طبیعت قوه‌ی ادراک چالاکی به من نبخشیده بود و همان عقل و شعور اندکی که داشتم نیز به بیراهه کشیده شد، به لطف والدینم، مدرسه‌ام، آموزگارانم، جناب گروهبان، جناب سروان، و روزنامه‌هایی که برای خواندن به من می‌دادند. پرنده‌های کوچک، از دستم عصبانی نشوید! من به قوانین کشورم گردن نهادم، زیرا گمان می‌کردم خردی والاتر از عقل من آن‌ها را وضع کرده و عدالتی سترگ، به نام پروردگاری که جهان را آفریده، آن‌ها را به اجرا در آورده است.آه که باید بیش از چهار دهه زندگی می‌کردم تا دریابم که در روشنایی آزادی کور بوده‌ام! آه که هنر دیدن را باید در ظلمت سیاهچال می‌آموختم!»
(صفحه ۱۴۳)

 عصیان، داستان مردی است به نام آندریاس پوم که در جنگ جهانی اول سربازی وظیفه شناس بوده و یک پایش را از دست داده و جزو معدود مصدومین است که مدال افتخار دریافت کرده است. دولت به پاس خدمات، به او یک جعبه موسیقی و یک جواز کار اهدا می‌کند تا لنگ لنگان در‌ خیابان راه بیوفتد و موسیقی ملی بنوازد. آندریاس با وجود اعتقادش به حکومت و حقانیت آن، تمامی معترضانی که از وضع حال خود در کشور جنگ زده ناراضی بودند را «کافر» و بی‌وطن و بی‌خدا می‌دانست. تا روزی که خودش در بی‌عدالتی دنیا غوطه‌ور شد و تمامی ارزش‌ها و دیدگاه‌هایش فروپاشیدند.


«اما سرنوشت  نیرنگ‌باز این‌چنین گریبان آدم را می‌گیرد: ما به سبب گناه خود و با آگاهی از ارتباط آن با سرنوشت خویش نابود نمی‌شویم، بلکه آنچه نابودی‌مان را رقم می‌زند خشم کور مردی غریبه است که از گذشته‌اش هیچ نمی‌دانیم، در سیه روزی‌اش مقصر نیستیم و حتی با جهان‌بینی وی نیز توافق داریم؛ اینک این مرد(و نه هیچ‌کس دیگر) ابزاریست در دست ویرانگر تقدیر.»(صفحه ۷۳) 


یوزف روت نویسنده‌ای اتریشی تبار بود. او در امپراتوری اتریش-مجارستان دیده به جهان گشود و پس از تحصیلات از روی جبر تاریخی و جغرافیایی در جنگ شرکت کرد و ثمره آن صلح جویی و نوشتن آثاری در دفاع از صلح و تقبیح جنگ شد.
یوزف روت را همراه با کافکا، توماس مان و اشتفان تسوایک، چهار پایه مهم ادبیات داستانی مدرن زبان آلمانی می‌دانند.
در این رمان با ماجرایی اندوهناک، جذاب و اعجاب انگیز روبه ر‌و می‌شویم؛ با شخصیت پردازی‌های عالی و بی‌نقص و ژرف، با تحولات دقیق هویت در مصائب بزرگ زندگی، با بی‌رحمی جهان و چهره زشت و فاحش جنگ.
شاید بهترین بخش این کتاب، علاوه‌بر توصیفات روانشناختی عالی آن، روایت سرخوردگی و فروغلطیدن مردمان اروپا پس از جنگ جهانی در ناامیدی مطلق نسبت به عدالت و حکومت‌ها و آرمان‌های دولت‌ها بود.
روت به درستی احساسات و شور مردم را پیش از دومین جنگ جهانی واکاوی و بررسی کرده و گویی این «عصیان» عمومی را پیش‌گویی کرده بود.

آثار روت عموما مفهوم دکادنس(Decadence) را در تحولات امپراتوری اتریش-مجارستان در گرماگرم جنگ‌جهانی نخست و فروپاشی آن امپراتوری توصیف می‌کنند. اثر مهم و شاهکار جهانی این نویسنده «مارش رادتسکی» می‌باشد که روایتگر چهار نسل از خاندان سلطنتی اتریش تا فروپاشی است.

این رمان اولین اثری بود که از این نویسنده خواندم و توصیفات دقیق شخصیت‌ افراد و انگیزه‌ها و نیات درونی و تغییرات ناشی از تروما و مشکلات زندگی برایم حیرت‌انگیز بود.


در پناه خرد

دکادنس: اضمحلالی آگاهانه در هنجارها، اخلاقیات، وقار، ایمان مذهبی، شرافت، انضباط و یا شایستگی در حکمرانی و میان نخبگان یا قسمت عظیمی از ساختار اجتماعی مانند یک امپراتوری یا دولت و ملت است.
        

0

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          جنگ و مکافات؛
یک منطقِ روایت مشهور.


0- اخیرا ذهنم نسبت به ادبیات ضدجنگ بسیار حساس شده است و حتما در آینده بیشتر از و دربارۀ این ادبیات خواهم خواند. پس با ما همراه باشید :)))

1- یکی از سوالاتی که پیش می‌آید این است: چه می‌شود که از یک روایت لذت می‌بریم؟ مخصوصا وقتی که روایت یک ساختار بسیار مشابه به کلیشه‌های مشهور دارد؟ این سوال به واسطۀ اندکی کلنجار رفتن با روایت‌شناسی برایم آشنا بود. این کتاب از یوزف روت، اولین اثری بود که با عینک روایت‌شناسانه سعی بر فهم آن داشتم. نکتۀ جالبش این بود که این اثر یک ساختار روایی و پیرنگی بسیار کلیشه‌ای دارد اما روایت کار می‌کرد. ساخت روایت به صورت کلی، اینگونه بود: یک شرح جزئیات اولیه داشت اثر (ساخت موقعیت نخستین)، بعد بحرانی وارد شد و به اوج داستان رسیدیم و پس از گره‌گشایی و ورود به سرازیری برای پایان کتاب. این همون روند بسیار مشهور پیرنگ‌پردازی است که نعل به نعل در این اثر رعایت شده بود. 
پس چگونه است که هربار از این ترکیب تکراری فریب می‌خوریم و از اثر لذت می‌بریم؟ سعی می‌کنم با همین کتاب توضیح بدهم.

مشخصا این متن تا جایی که اعلام کنم، اسپویل ندارد.

2- به نظرم یکی از عوامل اساسی در ساخت یک داستان گیرا و روایتِ کاردرست، شخصیت‌سازی است. تا اینجایی که با روایت‌شناسی کلنجار رفته ام، اهمیت دادن به شخصیت‌سازی در تحلیل روایت مهم بوده است به نظرم. توضیح می‌دم:
به فراز و فرودهای روایت، به چشم فراز و فرودهای زندگی روزمره نگاه کنید. چه می‌شود که دغدغه‌های زندگی نزدیکان برایمان مهم است، اما جمشید که بقال سر کوچه است (ما به صورت آنلاین لوازم سوپرمارکتی را می‌خریم :) ) برایمان مهم نیست؟ به نظرم یک علت مهم، «شناختِ سوژۀ درگیر چالش» است. خیلی ساده وقتی برای برادرم که سالیانی از جیک و بوک هم خبر داریم اتفاقی می‌افتد، یا یکی از دوستان صمیمیِ پدرم فوت می‌کند، ابهت یک رخداد را حس می‌کنم. حس می‌کنم شکسته شدن ابهت فیگور یک مردِ مغرور یعنی چه. می‌فهمم فقدان رفیق را، چون پدرم را می‌شناسم. اگر آشنایی با شخصیتِ درگیرِ چالش نداشته باشیم، درگیرودار همان تعارفات و دل‌سوزی‌های بلااستفادۀ مرسوم می‌افتیم.
شخصیت‌های داستانی هم به عنوان سوژه داستانی (تقریبا یعنی همون کنشگر داستانی) وقتی برای ما مهم اند که آنها را بشناسیم و الا مثل خیل عظیمی از اخبار روزمره می‌شود بحران‌های موجود در داستان. یعنی مانند بسیار اخبار که هیچ لرزشی بر قلبِ ما ایجاد نمی‌کند، بحران و چالشِ شخصیتِ داستانی نیز برای ما فاقد اهمیت است و اینجاست که سقوط آزاد یک اثر را شاهد خواهیم بود. پس شناخت شخصیت در اثرگذار بودن روایت می‌تواند بسیار مهم باشد. این مورد مخصوصا وقتی که روایت از مجرای شخصیت باشد (یا با تصریح زاویه دید یا با کانونی‌سازی) بسیار اساسی‌تر خواهد بود.
خب، این اثر از یوزف روت کاری کرد تا آندریاس (شخصیت اصلی داستان)، آن پیرمرد افلیجِ جنگ‌زده را درک کنم . حتی ویلیِ سوت‌زن (که چه جذاب بود سوت‌زنیِ ویلی در آخر داستان) و کاترینا هم خوب ساخته شده بودند (البته که شخصیت‌هایی کامل نبودند. اما با توجه به تاثیری که در روایت داشتند، به نیکی ساخته شده بودند. یعنی در حد لازم برای روایت خوب بودند).
یعنی پیرمردِ ساخته‌شده، همان پیرمرد جهان داستان را شناختیم. با پیرمرد وارد بحران شدیم و با پیرمرد از بحران رد شدیم و تغییر شخصیت را درک کردیم و با پیرمرد از معمای زندگی‌اش گره‌گشایی کردیم. برای نمونه، گوتز در نمایشنامۀ خدا و شیطانِ سارتر-که باز جزو بهترین‌های سارتر بود- چون در شخصیت‌سازی ضعیف بود، اصلا «منطق چرخش شخصیت» قابل قبولی نداشت. اما تمام پی‌ریزیِ موجود در عصیان، کارکرد رواییِ بسیار عالی‌ای داشت.
پس در نهایت، شخصیت‌سازی در همدلی با روایت و کارا بودن روایت بسیار مهم می‌تواند باشد.

3- تصویر زندان در ادبیات بسیار برایم محل توجه شده است. اولین بار با «یادداشت‌های اینجانب» از آندری‌یف با ماهیت و اهمیت ادبیِ زندان پی بردم. باری دیگر در عصیان، تصویر زندان برایم بسیار محل توجه شد. مورد بسیار جالب در عصیان باز همان «کاکرد روایی مکان» بود به نظرم. یعنی باز مکان در این اثر همین‌جوری الکی نبود و زندان در سیر پیشرویِ روایت کار می‌کرد. مشخصا در همان یاداشت‌های اینجانب، مکان با اینکه اتمسفر و کلیت اثر را رنگ می‌زد (اتمسفرسازی، یکی از عناصر اصلیِ آندری‌یف است)، اما کارکرد روایی نداشت، اما در عصیان، زندان و مشخصات زندان در موقعیت شخصیت در روایت بسیار اثرگذار بود.

4- به نظرم علت انتخاب کتاب‌ها می‌تواند جالب باشد و اهمیتی برای تحلیل داشته باشد. خب، من چرا این کتاب رو انتخاب کردم؟
اول اینکه ته ذهنم مانده بود در اثر رگه‌هایی اساسی از نقد سیاسی هست و این مورد برایم جالب بود.
دوم اینکه روی نشر بیدگل حساسم و اگر کتاب از بیدگل را در کتاب‌فروشی‌ای ببینم و پس از تفعلی بخشی از متن کتاب را بخوانم و ترجمه را خوب بدانم و اون بندی هم که خوانده‌ام جالب باشد، کتاب را می‌خرم. روی کمتر ناشری اینگونه ام.
مورد سوم هم این بود که چاپ قدیم بود نسخه‌ای که خریدم :))
از این سه دلیلی که بر شمردم، شاید تنها مورد اول اهمیت داشته باشد (البته مورد دوم  و ناشر هم می‌تواند مهم باشد. خودمانیم، ناشرین که الله بختکی کتابی را منتشر نمی‌کنند. هر ناشری یکسری دلیل برای خود دارد که فلان اثر را منتشر می‌کند و فلان آثار را نه. یعنی شاید بتوان نشان داد هر ناشری چند کلان مسئلۀ اصلی را دارد دنبال می‌کند. این دقت رو از آقای توکلی بینا یاد گرفته بودم. ولش کن!).
این مورد که ته ذهن داشتم درباب سویه‌های سیاسی داشتن این کتاب، بسیار در نحوۀ مواجه‌ام با اثر مهم بود. البته تصریحی که در مقدمۀ اثر در این مورد شده بود هم اثرگذار بود. باری، توجه به این برداشتِ پیشین کاری کرد که نسبت به المان‌های موجود که رگه‌های سیاسی دارند بسیار حساس باشم (این با نگاهِ قبلی با اثر مواجه شدن هم خوب است وهم بد. یه جورایی همون تئوری ذهن وحشی).

ترجمۀ اثر هم واقعا روان و خوب بود.

اگر می‌خوایید این اثر را بخوانید و لورفتن داستان برایتان مهم است، زین پس اسپویل کامل داریم
5- بن‌مایه (یعنی همون حرف اصلی) این اثر، نقدی سیاسی بود. نقدی علیه نگاه‌هایی که بر جبری بودن و عادلِ محض بودن دولت‌ها تاکید دارند. یعنی در این کتاب مرتبۀ دولت در حد الوهیت بالا می‌رود و از این مسیر و به صورت آیرونی به نقد دولت می‌پردازد. در بسیاری از حکومت‌ها در تاریخ، پادشاهان، خلفا و سلاطین با همین حربه (الهی جلوه دادن حکومت زمینیِ خود) اوامر حکومتی را به سان امر الوهی قالب جامعه کرده اند. البته این مورد را نباید لزوما با تئوکراسی و همون حکومت دینی قاطی کرد. یک حاکمیت تماما سکولار، مانند استالینیسم در شوروی هم می‌تواند شخص حاکم و ساختار سیاسی را در حد الوهیت بالا ببرد. خلاصه تقد اصلیِ این کتاب، حوالۀ حاکمیتی است که خود را محض عدالت می‌داند. 
عنصر دیگر در بن‌مایۀ این اثر، که شخصیت‌سازی و روایت بسیار همگام با آن است، به اشخاصی اشاره دارد که خود را مقهور این تصویرِ الهی‌گون حکومت می‌دانند. کسانی که حکومتی را قبول دارند، چون باید حکومت را قبول داشت. بحرانی که برای آندریاسِ پیر رخ می‌دهد (آن دعوای کذایی، بدنام شدن، دادگاهی و زندانی شدن) مراحل خودآگاهیِ شخصیت از وضعیت خود را نمایندگی می‌کند. یعنی بن‌مایۀ این اثر در دو سطح کلان و خرد کارمی‌کند. یکی روی ساختار حکومت الهی‌نما (که معمولا جبارست) تاکید می‌کند، یک مورد روی انسان‌هایی که ذیل آن حاکمیت اند.
آندریاس به عنوان مجروح جنگی که مجوز فعالیت و دوره‌گردی!! از دولت دارد و با زنی خوب ازدواج کرده است و حالِ خوبی دارد، به ناگاه از سرِ خشم، مامور پلیسی را می‌زند و با همین جرمِ «حمله با  سلاح به مامور قانون» درگیر زندان می‌شود و این زندان رفتن و این «برداشتی» که از ظلمی که بر او روا داشته اند دارد، علتی می‌شود که او عصیان کند. یعنی شرایط «عصیان» او را برمی‌سازد. آندریاس شخصی بود که قوانین الهیِ حکومت را بسیار قبول داشت و هرکه علیه/خلافِ قوانین عمل می‌کرد را «کافر» می‌دانست. همین آندریاس در آخر داستان وقتی دزدان به یک خانه دستبرد می‌زدند و آندریاس هم شاهد آن بود، اصلا و ابدا نیت نکرد پلیس را خبر کند. نه تنها نیت نکرد که پلیس را خبر کند، بلکه در دلِ خود نیز با دزدها همراهی کرد که علیه این قوانینی که از نظر اون ناعادلانه بودند قدعلم کرده اند. اینجاست که پایان اثر که به مرگ آندریاس در اوج این عصیان ختم می‌شود بسیار مهم است.
این بن‌مایۀ سیاسی و این تساوی که «دولت = خدا» در تحلیل بسیاری عناصر اثر مهم است. برای نمونه چندجایی از اثر، آندریاس علیه خدا اقامۀ دعوا می‌کند. مشخصا از مسئلۀ شر می‌گوید. مسئلۀ شر همان مسئلۀ معروف در فلسفه و الهیات است که می‌گوید: اگر خدا عادل و عالم و فاعل مطلق است، چرا ظلم در عالم هست. چون اگر عالم به ظلم باشد و بتواند جلوی آن را بگیرد اما نگیرد، پس عادل نیست، اگر عادل باشد و بتواند جلوی ظلم را بگیرد اما نداند ظلمی هست، دیگر عالم نیست و  قس علی هذا (البته صورت‌بندی‌های دیگری هم از این مسئله هست). باری به نظرم با توجه به این تساوی که دولت معادل خداست، نباید این گلایه‌های آندریاس (احتمالا خودِ نویسنده) را بحثی الهیاتی و ناظر به خدا دانست، بلکه باید آیرونی و کنایه‌ای سیاسی دانست.

من حیث المجموع اثر قابل توجهی بود به نظرم و نگاهی که از روایت‌شناسی به عاریت گرفتم برایم جالب بود. البته قطعا گاف‌هایی هم هست در این برداشتی که از روایت و روایت‌شناسی دارم.

        

47

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          عصیان رمانی کوتاه اما عمیق از یوزف روت، نویسندهٔ اتریشی-مجارستانی است که در سال ۱۹۲۴ منتشر شد. این اثر، مانند بسیاری از آثار روت، بازتابی از دنیای پس از جنگ جهانی اول است. روت با نثری ساده اما شاعرانه، تراژدی انسانهای گمشده در چرخهٔ تاریخ را روایت میکند.  
  
داستان دربارهٔ آندریاس پوم، یک سرباز سابق ارتش است که در جنگ مجروح شده و یک پایش را از دست داده است و پس از بازگشت به زندگی غیرنظامی، خود را در دنیایی بی‌ثبات و بی‌رحم مییابد. او که نه تنها با درد جسمی، بلکه با تحقیر و بی‌تفاوتی جامعه روبه‌روست . تلاشهایش برای یافتن جایگاهی در این دنیای جدید به شکست می‌انجامد و در نهایت، طغیان او علیه نظامی که او را فراموش کرده، به سرنوشتی تراژیک ختم میشود.  

روت در این رمان، مسائلی مانند بی‌عدالتی اجتماعی، تنهایی انسان مدرن، و ازخودبیگانگی در جامعهٔ پس از جنگ را به تصویر میکشد. عصیان نه فقط شورش یک فرد، بلکه فریاد اعتراض همهٔ کسانی است که توسط نظام حاکم به حاشیه رانده شده‌اند. 
نویسنده با زبانی موجز و گزنده، داستانی پرکشش و تأمل برانگیز خلق میکند. او از توصیفهای طولانی پرهیز میکند، اما در عین حال، هر جمله بار معنایی عمیقی دارد. ترجمهٔ خوب این اثر به فارسی حقیقتا ترجمه ی خوبی از آب در آمده است. 

عصیان رمانی است دربارهٔ شکست و مقاومت، دربارهٔ انسانی که در برابر نظامی بی‌رحم تاب نمی‌آورد . یوزف روت، با درکی عمیق از روان آدمی و شرایط اجتماعی دوران خود، اثری خلق کرده که هنوز هم برای خوانندهٔ امروزی تازگی و قدرت دارد. 
        

4

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          در شروع کتاب در مقابل آندریاس قرار گرفتم، آدمی که از ترسِ پنهانش، فرمان بردارِ هر قدرتی با هر شکلی بود. از شخصیتِ او یاد خودشیرین هایِ بی پایانِ مدرسه و دانشگاه می افتادم و بعد یاد آن ها که سنگ قدرت غالب را به سینه می زنند.

اما در اواسط کتاب دلسوزی جای خشمم را گرفت، شبیه همیشه که در نوسانی دائمم، میان خشم و درکِ ناچار بودن و دردمند بودن انسان به واسطه‌ی انسان بودن، همان گونه که خود هستم. و البته این خاصیت تراژدی ست‌ که با زیر ذره بین گذاشتن آدم‌ها و با برانگیختن حس همدلیِ ما، بی‌خبر ما را مهربان‌تر می کند.‌

ولی در انتهای کتاب از همان جایی که فروپاشی برای باورهای آندریاس رخ داد، همان جایی که پا به عصیان گذاشت، فکر کردم آندریاس همه‌ی ماست، همه‌ی ما که با خوش‌بینی پا به جهان می گذاریم، به برقراری عدالت ایمان داریم، به پیروزی خیر ایمان داریم و به چیزهای خوبِ دیگر...

اما برای برخی از ما رخ می‌دهد که یا در میانه یا در آخرِ راه،‌ فهمیده باشیم: نه خبری نیست! جهان بی‌تفاوت است، جهان تصادف است و البته اگر خبری هم باشد، ما از آن بی‌خبریم.

آبان۱۴۰۰
        

0

سَمی

سَمی

1404/4/8

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

0

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          برداشت اول این که هرچند موضوع مهم عصیان شما را درگیر خود می‌کند اما برای من که مخاطب امروزم این متن از شعارزدگی رنج بسیار می‌کشد.

در نگاهی دقیق‌تر باید بگویم ویکی پدیا نوشته عصیان در سال 1924 چاپ شده است. بعد از جنک جهانی اول. یعنی هنگامی که بازماندگان جنگ، خود را طرد شده از دنیا درمی‌یابند. همین کهنه‌سربازها هسته‌‌های بنیادگرایی و راست افراطی را در سال‌های آینده تشکیل دادند. نازیسم و فاشیسم از همینجاها به عنوان یکی از سرچشمه‌های خود، جان گرفتند و تقویت شدند. در آن دهه، یک اثر «مثل فیلم نیبلونگن فریتز لانگ» غرور نابود شده‌ای را بازسازی می‌کند، یک اثر مثل عصیان روت، صدای حذف شده‌ی متلاشی شده‌ها را روایت می‌کند.
 جهان می‌خواست تجربه هولناک جنگ را پشت سر بگذارد و فراموش کند. مردم حتی نشانه‌های جنگ را با نوعی تنفر و انزجار پس می‌زدند و تحقیر می‌کردند. غافل از این که آن چه طرد می‌شود، جایی دقیقا عصیان می‌کند و بیرون می‌زند. تحقیر، محرک مهمی برای خشم است. این رمان در چنین بستر تاریخی، باارزش و با معنا می‌شود.
        

0