بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

زهرا قهرودیان

@Z.Ghahroodian

17 دنبال شده

18 دنبال کننده

                      
                    

یادداشت‌ها

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز باشگاهی ندارد.

چالش‌ها

این کاربر هنوز در چالشی شرکت نکرده است.

فعالیت‌ها

            اینم یه عاشقانهٔ لطیف و احساسی دیگه از ایمی هارمون :)

این پنجمین کتابیه که از این نویسنده می‌خونم، هر چند که در واقع از بقیه قدیمی‌تره.

این یکی هم عاشقانه‌ست، منتها برخلاف چهار تای قبلی، عاشقانهٔ مخلوط نیست 😄 یعنی دیگه جنبهٔ تاریخی، فانتزی و جنایی نداره.
البته اگه حادثهٔ ۱۱ سپتامبر و اشغال عراق توسط آمریکا رو در نظر بگیریم، میشه گفت اینم یه جورایی تاریخیه.

طرح داستان هم نکتهٔ خاصی نداره،
کتاب ماجرای یه دختر باهوش و مهربونه که از زیبایی ظاهری بهرهٔ چندانی نبرده و برای همین اصولا مورد توجه پسرها قرار نمی‌گیره.
دخترمون از قضا عاشق خوش‌قیافه‌ترین و خفن‌ترین پسر مدرسه هم هست 😄 که خب اصلا حتی به فرن فکر هم نمی‌کنه :(
ولی چرخ روزگار می‌چرخه و امبروز سر از عراق درمیاره و وقتی برمی‌گرده دیگه اون پسر خوش‌قیافهٔ قبلی نیست...

🔅🔅🔅🔅🔅

می‌بینید که توضیح داستان خیلی معمولیه :) 
با این حال من پیاده‌سازیش رو خیلی پسندیدم 🥲

ایمی هارمون واقعا قشنگ می‌نویسه و توصیف‌ها و شخصیت‌هاش بدجور تودل‌برو هستن.
و باز مثل بقیهٔ کتاب‌هاش، تنها عشق موجود، عشق رمانتیک بین یه دختر و پسر نیست، بلکه عشق‌های برادرانه و خواهرانه و پدر و مادرها هم خیلی زیبا توصیف شدن.

اینجا علاوه بر فرن و امبروز، شخصیتی داریم به اسم بِیلی که فوق‌العاده‌ست... یه پسر معلول که تیکه‌هاش تو کتاب هم شما رو می‌خندونه و هم اشکتون رو درمیاره... و چقدر رابطهٔ بیلی و فرن قشنگ بود...

تو این کتابم، باز مثل بقیهٔ کتابهای هارمون، اعتقاد به ماوراء نقش پررنگی داره و حرف‌های خداباورانهٔ زیبایی رو می‌تونید از زبون شخصیت‌های مختلف، خصوصا کشیش تیلور، پدر فرن، بشنوید.

🔅🔅🔅🔅🔅

شاید بحث‌برانگیزترین بخش کتاب موضعش در قبال حادثهٔ ۱۱ سپتامبر و حملهٔ آمریکا به عراق باشه...
اینجا ما داریم قضیه رو از دید آمریکایی‌ها می‌بینم و با پسرهایی همراه میشیم که برای «کشورشون» جنگیدن، سربازان «دموکراسی» که اومدن یه دیکتاتور رو از تختش به زیر بکشن و مردمش رو «نجات» بدن...

فکر می‌کنم وقتی یه سرباز صرف باشی و اون‌طرف خط ایستاده باشی، واقعا همه چیز رو همینقدر متفاوت می‌بینی...
طوری که کشتن کسی که برای آمریکایی‌ها خبر می‌بره به نظرت شرورانه میاد و نه یه کار وطن‌پرستانه...
و هر چی نباشه، بابت خدمت به کشورت به خودت افتخار می‌کنی...

دیدن ماجرا از این زاویهٔ دید متفاوت، جالب بود و تأمل‌برانگیز...
چون ایمی هارمون هم توانایی بالایی تو برانگیختن احساسات خواننده داره... اینقدر صحنه‌های عشق و درد رو قشنگ توصیف می‌کنه که نمی‌تونی با اون سرباز از جنگ برگشته که دوستاش رو از دست داده هم‌دردی نکنی و با اشک ریختن‌هاش تو هم بغض نکنی...
و در همون حین، پس ذهنت یه صدایی می‌گه اینا همونایی هستن که سالها عراق رو به خاک و خون کشیدن...
و باز با خودت میگی، ولی انگار اینا هم، اگه نه به همون اندازه، حداقل تا حدی، قربانی شدن، قربانی سیاست‌های رؤسای کشورشون...
یاد حرف یه رهبر مذهبی آمریکایی می‌افتم که خطاب به ترامپ می‌گفت، تو میگی قاسم سلیمانی رو کشتی چون کشندهٔ جوونای آمریکایی بود، من ازت می‌پرسم سلیمانی آمریکایی‌ها رو تو خیابونای نیویورک و واشنگتن کشت؟! جوونای ما تو کوچه پس کوچه‌های عراق چی کار می‌کردن که سر و کارشون بخواد به قاسم سلیمانی بیفته؟!

🔅🔅🔅🔅🔅

من به کتاب پنج ستاره دادم چون کلا تو امتیاز دادن، کتابها رو با هم مقایسه نمی‌کنم و این کتاب تو سبک و سیاق خودش خوب بود.
ولی در مقام مقایسه به نظرم کتاب‌های دیگه‌ای که از ایمی هارمون خوندم از این قوی‌تر هستن، و همچنین اون جنبهٔ غیر عاشقانه‌شون باعث شده کتاب هیجان و کشش بیشتری داشته باشه.

ترجمه هم تا جایی که دیدم خوب بود. تنها مشکلم با ترجمه اینه که گفتگوها رو کتابی نوشته.

در نهایت اینکه، این کتاب با وجود عاشقانه بودن خیلی تمیزه و حتی تو نسخهٔ زبان اصلی صحنهٔ خاصی نداره، اون مقدار اندکی هم که هست، که میگم توصیف خاصی نداره، تو ترجمه سانسور شده. مدل سانسورش رو هم خیلی پسندیدم 😄 چون طوری نبود که به متن اصلی و داستان ضربه بزنه.
البته توجه کنید که به هر حال این کتاب عاشقانه‌ست! و رو این حساب به نظرم برای نوجوون‌های کم سن و سال مناسب نیست.
کتاب نسخهٔ صوتی هم داره.
          
            .
از همان شروع زندگی متأهلی، در خانه بودن و به قول خودم، آزاد بودن را انتخاب کردم. تا الان که پانزده سالی می گذرد، از انتخاب خودم راضی بوده ام. ولی گاهی پیش آمده که تردید کرده ام، خسته شده ام، خودم را در گرداب روزمرگی ها دیده ام. در نهایت گوشه ای نشسته ام و خودم را از بیرون نگاه کرده ام و دوباره مصمم تر از قبل در خانه مانده ام و بزرگ شدن بچه هایم را لحظه لحظه رصد کرده ام و از ثانیه های با هم بودنمان لذت برده ام. هیچ وقت عنوان زن خانه دار را دوست ندارم و در برگه های معرفی نامه، روبروی شغل، گزینه ی خانه دار را خط می زنم و به جای آن می نویسم؛ مادر!
اگر شما هم چنین حسی دارید و اگر شب ها، قبل از خواب سری به آشپزخانه می زنید و بعد به اتاق خواب بچه ها می روید و روانداز آنها را چک می کنید و بعد چراغ ها را خاموش می کنید؛ خواندن کتاب «چراغ ها را من خاموش می‌کنم » برایتان جذاب خواهد بود. 
داستان زن ارمنی به نام کلاریس در دهه ی چهل شمسی در شهر آبادان...
⁦✔️⁩زویا پیرزاد،  نویسنده ارمنی‌تبار اهل ایران است که سال ۱۳۸۰ با رمان چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم جوایزی همچون بهترین رمان سال پکا، بهترین رمان سال بنیاد هوشنگ گلشیری، کتاب سال وزارت ارشاد جمهوری اسلامی و لوح تقدیر جایزه ادبی یلدا را به دست آورد.
🌱 من این کتاب را از اپلیکیشن نوار با صدای شبنم مقدمی کوش دادم. شیوه روایت و تغییر لحن ها جذابیت داستان را بیشتر کرده بود.