بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

سررشته

سررشته

سررشته

3.7
13 نفر |
10 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

2

خوانده‌ام

26

خواهم خواند

25

کتاب سررشته ، نویسنده مژده پورمحمدی.

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به سررشته

نمایش همه
بریدۀ کتاب

صفحۀ 53

_نه دیگه خانم رضایی. دوران خوب این مرکز همون موقعی بود که شما این‌جا بودین. شما که نیستین، این‌جا هم دیگه صفا نداره. ای خاک بر سر من که حضورم در این‌جا شمع محفل یاران و صفای مجلس بوده. البته آقای هم‌کار قدیمی منظور بدی ندارد. می‌خواهد ابراز لطف کند. اما حرفش یاد و خاطره‌ی همه‌ی آن یک سال و نیم را برایم زنده می‌کند و هم‌چون گلوله‌ی سربی توپ، می‌کوبد به فرق سرم. پنج، شش ماهی از آمدنم به این‌جا گذشته بود که کم‌کم برای جلسه‌های سطح بالاتر هم صدایم می‌کردند. بعد از یک سال، من شدم مدیر بخشمان و صاحب دو صندلی: یکی همان قبلی که در قسمت نیروهای خودم بود؛ پیش خانم‌ها؛ دومی در اتاقی که چند سرگروه دیگر هم آن‌جا بودند، برای هماهنگی و هم‌افزایی بیش‌تر. دوتا خانم بودیم و چهارتا آقا. هنوز مدیر نورسته‌ای بودم که فهمیدم این‌طوری که من این‌جا هستم، رسمش نیست. برای دل خودم چندان نگران نبودم. انصافاً هرچه بیش‌تر با جماعت ذکور مرکز تعامل می‌کردم، بیش‌تر خیالم راحت می‌شد که در انتخاب همسر اشتباه نکرده‌ام و همسرم از همه‌شان یک سر و گردن بالاتر است. اما نگران دل آن‌ها، نگران مرزهای خدا، نگران رسم و سنتی که الگوی بقیه می‌شد و نگران چیزهایی که نمی‌دانستم چه هستند، اما می‌دانستم که مهمّ‌اند، بودم. باید شیوه‌ی بودنم را عوض می‌کردم.

لیست‌های مرتبط به سررشته

یادداشت‌های مرتبط به سررشته

            این کتاب رو خیلی اتفاقی از یک دوست مادرانه‌ای هدیه گرفتم که تا به حال ندیدمشون😍🙈 حتی موقع تحویل کتاب از ایشون شرایط جوری رقم خورد که نتونستیم همدیگه رو ملاقات کنیم🥲😢
که خیلی خیلی خیلی ازشون ممنونم و براشون کلی دعاهای خوب میکنم _البته اگه لایق باشم_ 😅
بگذریم...
تا قبل از مطالعه کتاب که نظرات رو میخوندم و اکثرا راه اشکشون باز شده بود ، فکر میکردم خب من هم قریب به ۹۹٪ گریه میکنم با این کتاب!(طبق شماختی که از خودم داشتم) و این قضیه کمی دودلم میکرد برای شروع مطالعه! ولی خب کنجکاویم خیلی قوی‌تر بود و کار خودشو کرد و خیلی سریع شروع کردم به مطالعه! (و البته که اون ۱ درصد پیروز شد و گریه نکردم😂)

داستان اول رو خوندم، بعضی جملاتش رو عینا زندگی کردم و میکنم!!! چه جذاب! چه حس خوبی که از همین اول کتاب ، میبینم که درکش میکنم!
خوندم و خوندم و خوندم ، نمیتونم بگم همه داستان ها رو با عمق وجود درک کردم! ولی دور از ذهن و غیر قابل درک هم نبودن برام.
این بین با ۲ تا از داستان ها خیلی ارتباط گرفتم. و با خودم گفتم چقدر خوب که شجاعت به خرج دادن و داستانشون رو تعریف کردن تا من بخونم و امیدوار بشم به خودم🥹 امیدوار به اینکه تنها آدم این مدلی این کره خاکی نیستم! کسانی بودن و هستن که شبیه به من باشن و تونستن و خواستن که تغییر کنن و نشون دهنده راه به من و امثال من باشن😍☺️

بلد نیستم مثل بقیه جملات قشنگ بگم راجع به کتاب! این جور هم نبود که بگم،خواننده درجا عاشق کتاب میشه و....! 
ولی به حرات میتونم بگم یک بار خوندنش کافی نیست!
آدم باید مدااااام این کتاب رو مطالعه کنه. توی برهه های زمانی مختلف! و هربار فطعا بخش بیشتری از داستان ها و کتاب رو درک میکنه! و راهش رو همچنین پیدا میکنه😌

واقعا کتاب دوست داشتنی هست برام❤️

خدا خیر بده به راوی ها و مژده پورمحمدی جان بابت این کتاب جذاب🌹🌹🌹
          
            #کتاب_خواندم
#سر_رشته
#مادرانگی_الهی
۱۵روایت از مادری کردن و بندگی کردن. دوست عزیزی کتابش را قبل از این که خود بخواند داد ما بخوانیم😘. تک تک روایت ها را بسیار دوست داشتم؛ بعضی هایش خود خود من بودند و بعضی ها بسیار دور؛ یاد فیلم خیلی دور خیلی نزدیک افتادم. کتاب یک ایده مرکزی دارد که سررشته مادری را از ان میداند. 
روایت اول از مادر وحشی 🙅‍♀🤦‍♀ می گوید.از اژدها کشی🧛‍♂
انگاه باید کوچ کنیم به ماموریتی ضد نمازی؛ همین طور محکم میرسیم به نذری برای رباب تا شاید وارد وادی ایمن اعتکاف مان کنند. این ۴خاطره اول ملموس  و  قابل درک. از خاطره پنجم مهره می افتد دست بچه های هیئت دانشجویی که حالا مادر شده اند؛ ناگهان از هیئت میرسیم به طواف؛ این همه سرراست تا خدا اخر شدنی! دوباره روایت از هفتمی زمینی تر میشود ولی دوباره اوج میگرد تا روایت دهم وارد دوزخ خارج از خانه میشویم. از روایت هشتم دوباره وارد حریم حرم میشوم بدجور تا خود روایت دوازدهم؛ اوج در نماز شب. 
روایت سیزدهم و چهاردهم و پانزدهم باز فرود معقول و ملموس و واقعی از تصویر مادر های روی زمین دارد. ولی روایت سیزدهم و تمام شدن یک دفعه مشکل را چرا باور نمی کنم🧐
در کل جانم را صفا داد. 
کتاب به نظرم فهرست احتیاج دارد.
          
            سر رشته مادری کردن و بندگی خدا رو کردن یه جاهایی به هم میپیچن. انگار کنار هم جمع نمیشن. انگار یکی شون مانع اون یکیه.
باید یکیشو انتخاب کنیم؟ اصلا میشه ؟
یا باید توقعات مون رو بیاریم پایین؟
شاید راهکاری وجود داشته باشه.
در سر رشته همقدم میشیم با ماجرای مادران مختلف که در مسیر بندگی خودشون و بچه هاشون با چالش هایی مواجه شدن و چه ترفندی به کار بردن، چه رشدی کردن و...  
به اشتراک گذاشتن دو سه تا از روایتها هرچند نام صاحب ماجراها نامعلومه ولی باز جسارت و شهامت لازم داشت که آفرین داره.
من با بعضی شون خیلی ارتباط برقرار کردم و خودم رو نزدیک دیدم با دغدغه ها و مسائل شون.
واقعاً جا داره از همه مامان هایی که تجارب این چنینی شون رو باهامون در میون گذاشتن، تشکر کنیم😁

بهترین شرح از محتوای این کتاب رو خود نویسنده یعنی خانم مژده پورمحمدی در مقدمه کتاب، نوشتند:

سر رشته روایت لحظه هایی از زندگی زنانی است که مادری شان با رشد معنوی آن ها پیوند خورده و نردبانی شده تا قدم بر روی پله های آن بگذارند و بالا بروند.
شرح احوال مادران است در بزنگاه های تحول در نگاه و بینش، تلنگر خوردن، تغییر مسیر دادن، شروع دوباره، احساس عجز، گشوده شدن راهی نو، پایبندی به عمل و... به سمت بهتر شدن و بهتر ماندن‌‌.