یادداشت‌های پرنیان صادقی (142)

          سازمان بهداشت جهانی چند سال پیش فیلم کوتاهی با عنوان I had a black dog منتشر کرد تا افسردگی را ساده‌تر توضیح دهد. بعد از آن، اصطلاح «سگ سیاه افسردگی» بسیار مشهور و به نمادی برای افسردگی تبدیل شد.
وقتی "زندگی واقعی" با آن شوک تلخ آغاز شد، حضور همیشگی «کفتار» مرا ناخودآگاه به یاد همان سگ سیاه انداخت و شروع کردم به پیدا کردن شباهت‌هایی میان این دو حیوانِ تاریک و مزاحم. 
هر دو حضوری دائمی دارند، چه در خانه و چه در ذهن ؛ هر دو نماد ترس و تاریکی‌اند و نشانی از نبودِ آرامشِ واقعی در زندگی.

با این حال، تفاوت‌هایی هم میانشان بود؛ سگ سیاه افسردگی بیشتر به تجربه‌ای فردی شباهت دارد، اما «کفتار» نمادی بود از اتفاقاتی که زندگی، خانواده و اطرافیان بر دوش راوی گذاشته‌ بودند. پرسشی که برای من وجود داشت این بود که آیا راوی در پایان می‌تواند راهی برای مقابله با آن پیدا کند یا نه و در نهایت به پذیرش ‌می‌رسد؟!

فارغ از خلاصه‌ی داستان، تمام شخصیت‌ها از دیدگاه روان‌شناختی قابل بررسی‌اند و هر کدام می‌توانند نمادی از یک تله‌ی شخصیتی یا بازتابی از وضعیت روانیِ حاکم بر بعضی خانواده‌ها باشند. برای من، سکوت مادر در برابر خشونت ــ سکوتی که به تداوم آن دامن می‌زد ــ و تأثیر مخرب این منفعل بودن بر روان کودکانش بسیار قابل توجه بود؛ به‌ویژه راه‌های متفاوتی که هر کدام از کودکان برای مقابله با این وضعیت برگزیده بودند.

زاویه‌ی دید راوی به اتفاقات اطراف و صداقتی که در بیان احساسات با خودش داشت از نظرم قابل توجه و گاهی حتی زیبا بود، همان‌طور که تاب‌آوری‌اش در برابر «کفتار». 
خواندن "زندگی واقعی" برای من از یک‌سو برشی بود از زندگی کودکی که با ترس، خشونت خانوادگی و آسیب روانی رشد می‌کند، و از سوی دیگر یادآور این نکته که یک اتفاق، حادثه یا آسیب روانی می‌تواند تا چه اندازه بر رشد سالم و آینده‌ی یک کودک اثر بگذارد...



        

3

          فوق العاده زیبا و خواندنی 
نگاهِ انتقادیِ اوریپید به موضوع "قربانی کردن انسان"...
و چه زیبا به نقدِ چند موضوع در این نمایشنامه پرداخته بود.
اولین مورد پوچی اخلاق در سیاست بود که حتی پدر حاضر است برای حفظ جایگاه خود دخترش را قربانی کند.
دومین مورد زیر سوال بردن خدایان است! آیا خدایانی با چنین درخواستِ پوچ و خودخواهانه‌ای لایق پرستش هستن؟!
و بخش زیبا و بحث برانگیز خود ایفی‌ژنی‌ست.تا اینجا و نمایشنامه‌هایی که خواندیم تسلیم سرنوشت شدن و جبر سرنوشت را در تمام آثار قبلی دیدیم در اینجا نیز اگر چه ایفی ژنی زنی منفعل نیست و در ابتدا به مخالفت با چنین تقدیری برمی‌خیزد اما سرانجام تسلیم می‌شود چه بصورت تحمیلی و چه به‌ خاطر نجات یونان...
 اوریپید در این اثر زیبا با به تصویر کشیدنِ تراژدیِ قربانی کردن انسان به این مطالب اشاره کرد: فرمان خدایان یا جان انسان؟! سرنوشتِ تحمیلی یا انتخابی؟! ارزشِ قدرت و جنگیدن در برابر کشتنِ بی‌گناهان؟!
پاسخ اوریپید به این سوالات اگر چه تلخ و تراژیک اما بسیار تامل برانگیز بود....
        

16

          *یوکاستا: برای خدا حقیقت را رها کن،دانستن همیشه شفا بخش نیست!*

زیبایی ظاهری این نمایشنامه به یک طرف و لایه‌های روانشناختی و پنهان آن در طرف دیگر لذتبخش بودن آن را دو چندان کرده بود.

آیا واقعا نمی‌توان از سرنوشت گریخت؟حتی اگر بخواهیم و آگاهانه انتخاب کنیم؟
 ما اصلا اختیاری داریم یا فقط بازیچه‌ی سرنوشت هستیم؟! 
 از منظری دیگر،آیا دانستنِ حقیقت همیشه خوب است؟

در مورد این نمایشنامه‌ی زیبا و خواندنی حرف و سخن بسیار است چه از نظر ادبی و چه از نظر روانشناختی؛ اما به طور خلاصه عرض میکنم که جبر و اختیار در سرنوشت،تاثیر حقایق بر امور، اخلاقیاتِ فردی و مسئولیت پذیری....از جمله مواردی ست که در این نمایشنامه به آن پرداخته شده بود.برای درک بهتر و آشنایی با لایه‌های روانشناختی داستان،پادکست دلفی را به دوستان پیشنهاد میکنم که دکتر بابایی‌زاد نکات جالبی را از زوایایی دیگر آنجا ذکر میکنند.

آنچه از ادیپ،انتخابها و سرانجامش دیدیم این بود که حتی انتخابهای او در جهتِ عکسِ سرنوشت، او را دقیقا به همان سمت سوق داد...وجه اشتراکی که بین عملِ ادیپ و آگاممنون در آیسخولوس دیدیم یادآور این مطلب است که دانسته یا ندانسته راه گریزی از سرنوشت یا تقدیر نیست.

شخصیت ادیپ را در این نمایشنامه بسیار دوست داشتم. در ابتدا سعی کرد آگاهانه در خلافِ پیشینه‌ی کودکی و سرنوشتش قدم بردارد و در ادامه نیز با آگاهی از آن فاجعه و مسئولیت پذیری سعی کرد مطابق بر شرافتِ انسانی اش رفتار کند و خود را به تاوانی بابت گناهی از روی ناآگاهی محکوم کند.

از تم‌های مهمِ نمایشنامه"آگاهی"بود. مسیری که از ندانستن شروع شد و با آگاهی دردناکتر شد. ادیپ نیز بهای سنگینی بابت آن داد و تبدیل به قهرمانی تراژیک شد. این آگاهی "بایدی" بود ویرانگر...او ترجیح داد بداند و نابود شود تا در نادانی بماند.
اینجاست که باید پرسید آیا آگاهی از حقایق همیشه خوب است یا نه؟!
        

36

          "کاتوره" در لغت به معنای سرگشتگی،حیرانی و حرکت از روی بی‌هدفی‌ست مفهومی که کاملا منطبق بر رفتار و احساسات شخصیتهای داستان بود.
شخصیتهای داستان افرادی شسته رفته،خوشحال و خوشبخت که هر روز با هدفی مشخص بیدار می‌شوند و برای زندگیِ هر چه بهتر تلاش می‌کنند نیستند.آنها اشخاصی هستند از دلِ واقعیتِ زندگی!
آدمهایی که هر چه تلاش می‌کنند باز هم یک جای کار می‌لنگد...اشتباه انتخاب میکنند و یا دست به انتخاباتی میزنند که حتی نمی‌دانند چرا!؟
متن کتاب ساده،روان و دلنشین است شاید یک دلیلش همان واقع‌گرایانه بودن داستان است اینکه نویسنده سعی نکرده‌ بود با سرپوش گذاشتن بر احساسات متناقض و سرگشتگی شخصیتهای داستان زندگی‌ای سراسر عشق و آرامش را به نمایش بگذارد.کتاب پر بود از جملاتِ کوتاه و ساده اما در بطن آن مفهومی و قابل تامل...

داستان در مورد زوج جوانی‌ست به نام‌های
 شایان و زرین با اختلاف سنی و تفاوتهای اخلاقی آشکار.شایان که در زندگی‌اش دچار نوعی سرگردانی و بی‌هدفی شده است کیف زنی را از سارقی پس‌ میگیرد بدون آنکه دلیل شفاف و واضحی برای این کار داشته باشد همین عمل باعث انجامِ حرکاتِ بی‌هدفِ بعدی در او می‌شود که پی‌رنگ اصلی داستان را شکل می‌دهد اما در واقع تنها ابزاریست برای نشان دادن درونیات،احساسات و درماندگی شخصیتهای آن....
        

14

          وقتی شروع به خواندن کتاب کردم و همان صفحات ابتدایی جذبِ روایتِ شیرین آن شدم که از زبان یک نوجوان بود، تصمیم گرفتم برای خوانِشِ گروه کودک و نوجوان پیشنهادش کنم تا به این زیبایی با مفاهیمی مثل دِگر دوستی،مسئولیت پذیری و درک بهتر از روابطِ احساسی بین انسان و حیوانات آشنا شوند؛ اما داستان آنقدر زیبا پیش رفت و درگیری های احساسی و اخلاقی زیادی را ایجاد کرد که به نظرم خواندنش برای تمام سنین لذت بخش و تفکر برانگیز خواهد بود... 

پدرِ" بن"یک رفتار شناس حیوانات است و قرار است روی آموزش زبان به شامپانزه‌ها تحقیق کند.او به همراه مادر بن تصمیم میگیرند شامپانزه‌ای را از نوزادی در خانه‌ی خود بزرگ کنند و مانند کودکِ یک انسان به او آموزش دهند.این تصمیم آغازِ ماجراهای زیادی در زندگی "بن" می‌شود...

حین خواندن کتاب، حتی اگر با حیوانی از نزدیک برخورد نداشته باشید به خوبی ایجادِ رابطه‌ی احساسی و آرام آرام وابستگی را حس خواهید کرد. اینکه چطور حس دگر دوستی در افراد شکل میگیرد.
نویسنده به زیبایی نشان داد ارتباط بین انسان و حیوان میتواند خیلی فراتر از یک رابطه‌ی معمولی باشد و مانند هر رابطه‌ی دیگری به اوجِ وابستگی احساسی برسد و عمق بگیرد و مانند هر رابطه‌ی احساسی این منطق و صلاحِ هر دو طرف است که تعیین کننده‌ی ادامه‌ی آن خواهد بود.

هدف دیگر کتاب نشان دادن حس مسئولیت پذیری بود هم به کودکان و هم بزرگسالان. اگر چه این مطلب از جهات مختلف در این آزمایش علمی نیز جای بحث داشت اما به نظرم جنبه‌ی اخلاقی و احساسی رابطه انسان و حیوان، اینکه آنها نیز مانند ما احساسات و درک دارند،قابل احترام و نیازمند محبت و توجه هستند، بخش مهم،زیبا، و پیام اصلی کتاب بود.

اما....بخش دردآورِ کتاب برایم نگاهِ به حیوانات،تنها به عنوان یک سوژه‌ی آزمایشگاهی بود؛فارغ از اینکه آنها نیز احساس و حقوقی دارند و می‌توانند مانند هر موجود زنده‌ای راحت زندگی کنند.

        

25

          نمیدانم چرا با این کتاب انقدر غمگین شدم و دلم برای شخصیتهای داستان گرفت.اینکه هر کدام به شکلی تلاش میکردند اما نتیجه آن چیزی که می‌خواستند نبود.شاید هم دلم از دوران سالخوردگی گرفت.همیشه می‌گوییم آدمها وقتی پیر می‌شوند اخلاق‌شان مثل بچه‌ها می‌شود، ما هم سعی می‌کنیم به جای درکِ بیشتر، کنترلمان را بیشتر کنیم و جای آنها تصمیم بگیریم.قصد و نیتمان بد نیست اما آیا نیت خوب همیشه نتیجه‌ی مثبتی دارد؟


داستان درباره" اتی" پیرزنی سالخورده ست که به تازگی همسرش را از دست داده و به پیشنهاد" ایزا" دخترش،از روستا به شهر می‌آید تا با هم زندگی کنند.تغییرات محیط زندگی و دوری از دوستان و خانه‌اش یک طرف، اما مسئله اصلی به ارتباط او و دخترش برمی‌گردد. اما نه از لحاظِ عدم تفاهم با هم، بلکه از این جهت که ایزا دختریست کمالگرا و قانونمند.تمام وسائل رفاهی برای مادرش را فراهم کرده اما درک عاطفی عمیقی از مادرش،حالات روحی،دلتنگی‌ها و سردرگمی‌های او از این تغییرات ندارد. رفتارِ "ایزا" و نیازِ "اتی" من رو یاد این بیت از مولانا می‌انداخت " هر کسی از ظن خود شد یار من، از درون من نجست اسرار من".اتی بیشتر از تامین رفاهیات نیاز به همدلی و ارتباط عاطفی بهتری با اطرافیانش داشت...

داستان در کل ریتم آرامی دارد و از ۲ زاویه قابل تامل است.یکی تاثیر تغییرات بر افراد سالمند،تفاوت بین نسلها،نیاز به همدلی و روابط عاطفی بین اعضای خانواده و سالمندان

و دیگری تاثیری که می‌تواند تصمیمات ما بر زندگی اطرافیان داشته باشد و همان جمله‌‌ی ابتدایی‌ام که آیا نیت خوب همیشه نتیجه‌ی مثبتی هم به همراه دارد؟

        

6

          رمان پابرهنه‌ ها متشکل از سه‌گانه ایست تحت عنوان کتاب اول،دوم و سوم که به مرورِ زندگی سخت و فقیرانه‌ی کشاورزان رومانی می‌پردازد. یکی از بزرگترین شورشهای دهقانی در تاریخ این کشور؛ اگر چه موفقیت آمیز نبود اما خواندنِ روند این شورش،زندگی سخت،ظلم و استثمارِ کشاورزان توسط اربابان و مالکان زمین،حتی سرکوبِ این قیام، تلخ و خواندنی بود...

داستان از زبان داریه پسری روایت میشود که در کتابِ اول پای صحبت عمه و مادرش به شنیدن اتفاقات آن سالها می‌نشیند. بخش جذابتر کتاب نیز برایم همین بخش بود.

در کتاب دوم و سوم، داریه از سنین کودکی و نوجوانی خود ماجراها و وقایعی را از زندگی خودش، و شخصیتهای مختلف تعریف میکند که بیشتر به عمقِ اسفناکِ زندگی در دل فقر و تنگدستی،خرافه و شرایط نامناسب اجتماعی ،فرهنگی و اقتصادی آن زمان پی‌ می‌بریم.این روایتها فصل بندی شده و شکلی داستانگونه‌ دارند.

فصل پایانی کتاب و سرنوشت داریه نیز به صورت مجزا،به نام گلهای خاک ترجمه و چاپ شده است.

و اما...با اینکه کتاب ترجمه‌ی روانی داشت اما استفاده از برخی کلمات و عبارات مذهبی در آن مورد پسند من نبود و مانند تکه‌ای ناهماهنگ به چشم می‌آمد...

        

15