یادداشت‌های ماه آسمان 🇮🇷 (308)

23

نوشتن برای
          نوشتن برای این قسمت از داستان سخت شده، کلی احساسات جریحه‌دار کرده، کلی خون و خون ریزی راه انداخته.
دو تا شخصیت زن معرفی شده تو داستان اگر چه حضور پر رنگی نداشتند اما خیلی اثر قوی‌و بزرگی روی روند قصه داشتن و من از این خوشم آمد.
این قسمت ما مقابله‌ی شخصیت های اصلی با نیرو‌های درونی بود، هر کس در سرزمین خودش قدرتش رو تثبیت کرد.
گاهی چهره‌های جدید از شخصیت های داستان دیدیم که خب زیاد بهشون نمیومد، ولی نویسنده نوشته دیگه.
اون وجه زشت جنگیدن رو دیدیم(داشتم فکر میکردم که قدر تو جنگ تریاک حالم بهم خورد از توصیف های نویسنده که سعی کرد جنگ و خشن و زشت نشون بده و این جا شاید فقط چند کلمه گفت و کافی بود، نیاز نیست یه طومار ردیف کنید تا منظورتون رو برسونید، نیاز نیست فهرستی از شریرانه ترین اعمال بشری رو تو کتابت جا کنی تا بگی طرف مقابل چه قدر وحشی بوده. گاهی فقط دو کلمه لازمه.)، مردن، درد کشیدن و تلاش برای بقا.
یکی بحث دین و خدا تو این قسمت داستان پر رنگ بود که خب کسی که خونده باشه می‌دونه جریان از چه قراره و توضیح‌دادنش برای داستانی که داستان رو نخوندن، فایده‌ای خاصی نداره، اما مثل همه‌ی عناصر دیگه دین و خدا هم رنگ‌ بوی ژاپنی داره و خب نویسنده ژاپنی‌ بوده دیگه. 
یکی هم درخواست زیگفرد، به نظرم خیلی کلیشه‌ای نویسنده توجیه کارهای آینده‌ی راینهارد رو داد دستمون، باید بگم با وجود این که شخصیت محبوب من یانگ تنبل خودمونه، اما عمیقا ناراحتم. دلشکستگی و عشق همزمان تهش همین میشه. دلم براش سوخت چون بعید بدونم راینهارد بفهممه این بشر چی تو کله‌اش داشته. اون کله‌ی طلایی جایی برای افکار قشنگ‌ کریهیایس نداره...
        

21

15

          خب اجازه بدین اول با یه کمی پز دادن شروع کنم، چون نه تنها قاتل رو‌ حدس زدم بلکه هویتش رو هم درست شناسایی کردم.
داخل پرانتز(به جای پز دادن اولین چیز شو اف به ذهنم رسید و هر چی فکر کردم معادل براش یادم نیومد، رفتم زدم تو لغت‌نامه، شرم بر من...
صاحب نظر میفرماید مغرور نشو ، آبروت نره...)پایان داخل پرانتز.
 خب میگفتم که بله قاتل رو‌ حدس زدم، البته نه از همون اول، ولی وقتی شواهد رو چیدم کنار هم به کس دیگه‌ای نمیشد فکر کرد، البته من نمیدونستم زخم و رز و گل و اینا چه ربطی به قتل داره ولی قاتل مسلما همین فرد مورد نظر بوده.
روایت داستان دو بخشه، از زمان شروع ماجرا تا دادگاه و بعد از دادگاه و تحقیقات پوآرو.
پرداخت هر دو بهش هم خوبه، شخصیت ها هم معمولی بودن، البته دکتر لرد رو دوست داشتم.
قطعا از اثار درخشان کریستی نیست،مثلا کتاب قضیه‌ی نامه‌ها عاشقانه یا چرا از ایوانز نخواستند برام جذاب تر بود، اما این حل معما خیلی من رو سر کیف آورد....
با احترام به دوست ندارن کریستی
درود بر آگاتا کریستی، ملکه‌ی جنایت(و معما)
        

31

راستش زیاد
          راستش زیاد کتاب ژاپنی  نخوندم،‌واگر‌ نبود پیشنهادات رفقا سمتش نمیرفتم...
دیدین بعضی کتابا یه جوری شما رو درگیر میکنه که نمیتونید ازش جدا بشید، یه جوری که انگار شما بخشی از اون دنیا هستید، قهرمانان کهکشان از اون دست کتاباس...
کتابی که شخصیت هاش آدم های معمولی هستن، هم جاه طلب، هم ترسو، هم مهربون، هم بی رحم ،هم عاشق هم شکست خورده، انقدر واقعی که دیگه شبیه داستان نیستن..
یانگ ، زیگفرد، راینهارد، یولیان، ادریان، اون دختره که اسمش یادم رفته ، همه خیلی اروم و عادی دارن زندگی‌شون رو میکنن و روایتشون رو برامون تعریف میکنن.
میجنگن، شکست میخورن، عاشق میشن، از دست میدن و دوباره به دست میارن....
دنبال ماجراهای غریب و چرخش های داستانی مبهوت کننده میگردید، دنبال آدم هایی با ویژگی‌ها و توانایی های فوق بشری، دنبال توصیفات مفصل و تصویر سازی های خاص، دنبال دنیا سازی و ترسیم نقشه های جدید، دنبال شخصیت های منحصر به فرد و یگانه....
پس این کتاب در کمال تاسف مال شما نیست، اگر هیچ کدام را ندارن چرا خوبه...
چون خود خود زندگی را نشونت میده، نه زیادی خوشگل نه زیادی زشت....
شروع که کردم میخواستم دو خط بنویسم و رد شم اما طولانی شد...
یک چیز دیگه( شاید هم دو تا) کتاب نسبتا قدیمیه، مال دهه ۸۰ میلادی با این وجود، افکار و اندیشه های نویسنده هنوز هم نو و کاربردی هستن.
 آیا نویسنده قبلا نظامی بوده، جوری از استراتژی های جنگی و تهیه و توزیع تدارکات و بازی های سیاسی پشت پرده نوشته که گمون این کاره بوده....
مثلث امپراطوری، اتحاد و فزان و دیدن جنگ از نگاه هر سه عالیه، جوری که به همه حق میدی در عین حالی به همه حق نمیدی!!!
شخصیت محبوبم، یانگ ون‌لی جان، با موهای مشکی خوشگلش(قابل توجه بعضی هااااا) ‌ از بیرون یه خرس تنبله که بعد هر جنگ‌ فقط میخواد بخوابه  ولی از درون ‌یه یوزپلنگ زرنگ و پر کار( خیلی این ویژگی‌اش رو دوست دارم)، امیدوارم سرانجامش خوب باشه...
در اخر هم کاش من سربازی بودم در ناوگان یانگ( عه قبلا این رو گفته بودم، خب خیلی دوستش دارم چه کنم....)

        

16

          خب اجازه بدید اول چند تا نفس عمیق از دست این کتاب بکشم....بعد...
۰. احتمالا تو‌ باشگاه گپ من جز معدود آدم هایی باشم که کتاب رو‌ نپسندیدم. پس یک نظر نا‌محبوب....
۱.نویسنده خیلی دوست داشته خفن به نظر بیاد، ولی خب موفق نبوده‌. با چهار تا کلمه‌ی مرتبط با دستشویی( که در شان خودم نمیبینم ازش استفاده کنم) و یه خشونت ظاهری، کار خفن نمیشه، خیلی هم تو یادداشت هام بهش اشاره کردم. بارها نویسنده تلاش های مذبوحانه و بی ثمری داره برای خفن بودن که اصلا به من نمیچسبه، در مقایسه با هرگز نمیر یا نا همتا یا مه‌زاد  خیلی دم دست دستیه، پرداخت شخصیت خوب نیست راستش...
شخصیت ها هر چیزی هستن جز انسان، همه کفری، خشن، بدون فکر کردن و سنجیدن وارد عمل میشن و از بالاتر از خودشون تایید میشن، یعنی یه شخصیت تو این کتاب نیست که درک درست داشته باشه، همه باید تحقیر شده  و آسیب دیده باشن، حتی خودشون به خودشون آسیب بزنن..
۲. خیلی تنده خیلی، و اگر این ضربآهنگ نبود، خسته کننده  میشد، قلاب های فصل ها هم خیلی خوبه، جوری که من رو دیشب بیدار نگه‌داشت، چون نمیتونستم نرم فصل بعد. اما دو تا افت بد داشت خیلی بد در این حد که قشنگ‌ گذاشتمش کنار...
۳.تو صحنه های جنگ با هرگز نمیر مقایسه میکنم.چه قدر جنگ‌ها و مبارزه های هرگز نمیر خوب بود، قشنگ قابل تصور، درست مثل صحنه‌ی فیلم جلوی چشمت بود.
۴. بخش آموزشی رو با ناهمتا مقایسه میکنم ،چه قدر گروه‌های مختلف آموزش ناهمتا قابل شناسایی و تفکیک پذیر بودن، نمادها و نشانه هر گروه و ویژگی هاشون خیلی خوب جدا شده بودن، اما اینجا یه سردرگمی داشت.
۵.جغرافیا توی اثر نمود پر‌رنگی داره، اما بعد از نصف داستان ما نمیدونیم نیکارا چیه نیکان چیه؟ نمیدونم شرق نیکان چیه؟غربش چیه؟هسپریا کجاست؟ تیکانی کجای نقشه‌ی کشوره، موگن کدوم سمته، اسپیر کدوم سمت، یعنی کتاب نتونسته درست اطلاعات منتقل کنه. بازم اینجا مقایسه میکنم با مثلا مه‌زاد یا هابیت که ارائه‌ی یه نقشه کاملا میتونست به کمکمون بیاد.
 ۶.من شیفته‌ی توصیف‌ام، اما اصلا نمیتونم تصور کنم اینجا ها دقیقا چه شکلی هستن، توصیف ها شامل مو، قد،رنگ‌پوست، رنگ‌چشم و چیزهای دیگه هست اما تصویر نمیسازه، توصیف مکان و شرایط هم زیاد چنگی به دل نمیزنه. نمادها و نشانه هایی استفاده کرده که نمیتونه به تصویر سازی کمک کنه.
۷. یه بخش بزرگ جذابیت ها به داستان های عاشقانه و مثلث ، مربع های عشقی میگذره ولی خب به قول دوستمون عاشقانه هم که پوچ،هیچی به هیچی، یه رابطه‌ی درست و حسابی که بشه ازش به عنوان عنصر عاشقانه یاد کرد نداشت.
۸. تمایل نویسنده به خشونت بی حد و حصر و صحنه‌های پر از خشونت و مشمئز کننده رو‌ نمیفهمم. چرا باید بشینم توصیف مثله شدم ادم ها رو‌بخونم، توصیف کشتن بچه ها،تشبیه های بی شرمانه، توصیف تجاوز و اهانت...
بعد هم بشم یه ادم قلب سنگی که از دیدن این چیزها تو دنیای اطرافش، نه عارش بیاد نه خم‌به ابروش...
یه توصیه‌‌ی خواهرانه، دوستانه، خودتون رو در معرض این چیزا قرار ندید، کم‌کم مغز بهش عادت میکنه، بی حس میشه، چشم و دل کور که میگن همینه، قسی القلب  که میگن همینه...
۹. اصلا کتابی نیست که بخوام به کسی توصیه کنم، که بخونه تا از چیزی لذت ببره، از شخصیت های خوبش که نداره، از توصیف های جذابش که نداره، از ماحرای عاشقانه‌ای که گم شده، از قصاوت و خشونت کتاب، از جغرافیای سر در گم، از چی، واقعا نمیدونم از چی...
۱۰. اوه راستی،جای خوبی برای پایان یک‌جلد نبود، هیچ قلابی برای جلد بعد نداره، عملا میتونه پایان ِ پایان باشه، تازه پایان خوبی هم نبود. 
درود بر کریس کالفر خدای پایان های شگفت انگیز....

        

25

          با یکی از جذاب‌ترین و  عجیب ترین اثار کریستی رو‌به رو هستید، البته نه خبری از خانم مارپل هست نه موسیو پوآرو، بلکه یکی از جذاب ترین شخصیت های خانم کریستی یعنی آنتونی کید در خدمت شماست تا راز این جنایت مخوف که کشوری را به نابودی خواهد کشاند برملا کنه...
داستان از ملاقات دو رفیق شروع میشه و ناگهان تبدیل میشه به یک نزاع سیاسی و بعد هم یک باجگیری عشقی و بفرما حالا هم قتل، فقط هم کسی مثل کریستی میتونه همه‌ی اینا رو به هم ربط بده.
داستان پر‌تب‌وتابه و ضربآهنگ تندی دنبال میشه، در هر فصل اتفاق جدیدی رخ میده و البته کمی از تکه‌های پازل قبلی را بهتون میده، شخصیت ها سرزنده، شاداب و حذاب هستند و طنازی های گاه‌و بیگاهی دارن، به علاوه پرداخت شخصیت های اصلی و فرعی به اندازه‌ای هست که کافی باشه.
کلیت داستان تا قبل از قتل شاید کمی گنگ و مبهم باشه اما به شدت کشش داره و اجازه‌ی فکر کردن بهتون نمیده و بعد از قتل شروع میکنه به ادرس دادن برای یافتن قاتل، اما زهی خیال باطل، کریستی به این راحتی دست خودش رو رو نمیکنه....
شاید برای اولین بار بود که با تمام وجود میخواستم بخونم که بفهمم چی به چیه و اصلا دنبال حل کردم معما و محک زدن نبوغم نبودم...فقط میخواستم تموم بشه تا بفهمم از جناب آنتونی کجای ماجرا وایستاده....
وااای خدارو شکر که اونی که ازش میترسیدم نشد و آنتونی همون قشنگی که بود باقی موند.‌
یک عدد آنتونی کید نیازمندیم، شوخ طبع ، باهوش ، سرزنده و البته همونی که خودتون میدونید....🫅
در اخر ممنون از باشگاه ملکه‌ی جنایت که باعث شد این اثر کریستی رو بخونم چون خودم با توجه به اسم کتاب بعید بود برم سراغش....
        

10

۱. توی یاد
          ۱. توی یادداشت هام گفته بودم از اونجایی که کتاب به شدت من رو به یاد فیلم های ژاپنی انداخت(اصلا انیمه علاقه ندارم، پس همون فیلم های ژاپنی به خصوص سامورایی ها و رونین و شوگان و اینا...) دوستش داشتم...
۲.از زاویه‌ی نگاه ۲ دوست فانتزی خوان که بهش نگاه کنم یکی میگه عالی یکی میگه بد، ولی هیچ کدومش نبود، یه کتاب خوب بود.
۳.اساسا مثل اکثر کتابها این مقصد و مبدا نیست که قراره نقش ایفا کنه تو داستان، اصل داستان مسیره، مسیری که قراره شخصیت ها رو به رشد و هدف برسونه(کاری ندارم هدف، هدف شوم یه شینیگامی بود، اینم یه مدله)
۴. مسیر داستان به شدت برام جذاب بود، روایت جنگ ها و ضد و خورد ها انقدر خوب نوشته شده بود که کاملا تصویر میشد(من شیفته‌ی توصیف هستم و این کتاب با وجود  این که توصیف های زیادی نداشت من رو راضی کرد)
۵.شخصیت های کتاب هم خوب بودند، ایتامی،ژیهائو، چن‌لی، بینگ‌‌وی‌ما همه در جغرافیای خودشون قابل درک و پذیرش بودند. ژیهائو شخصیت مورد علاقه ام بود.(اصولا نقش اصلی ها رو دوست ندارم).
ژیهائو شخصیتی بود که خودش رو میشناخت، با همه‌ی ابعاد خوب و بدش و این برای من خیلی جذاب بود، اما در عین حال به دنبال تقدیرش میرفت تا بفهمه کجای شناختش اشتباه بوده.
۶. یکی از ویژگی های جذابش همون بخش اخرش بود که آین به روی گفت چرا همین کار رو با «شمشمیر قرن» نکرد. آین گفت بعضی‌ها رو‌ نمیشه به راه خودت بکشی، اونها در هر حال راه خودشون رو میرن....
ما میتونیم در برابر وسوسه ها مثل شمشیر قرن باشیم،‌میتونیم انقدر قوی باشیم که کسی نتونه ما رو به راه دیگه‌ای بکشونه...
کتاب بهم یادآوری کرد هر چه قدر  بیشتر تو زندگی قوی‌تر باشم و پایبند به اصولی که برام مهم هستن‌، کمتر ممکنه به نابودی کشیده بشم...
اگر شینیگامی نماد شیطان باشه، نقاط ضعف ایتامی و بقیه، نقاط ضعف ادم ها هستن، شمشیر قرن انسان استواری که نمیشه بهش نفوذ کرد، روی آستارا کسی بود که خودش رو به شیطان فروخت...
در کل کتاب جذابی بود و جز یکی دو جا ازش لذت بردم......

        

34

پایان...
خ
          پایان...
خب نمیدونم چی‌ بنویسم. چون خیلی یهو تموم شد.
کتاب اخر مجموعه کمی بار عاشقانه‌ی بیشتری  نسبت به دو تا کتاب قبلی داشت.
در مجموع از مسیر راضی بودم، قبلا هم گفتم ، یکی از حسن های مجموعه خودداری از توضیح و تفسیرهای اضافی بود، هر جایی هم که کند میشد با یه اتفاق جریان را تند میکرد و اجازه نمیداد از ضربآهنگ ماجرا کم‌بشه.
رفت و برگشت های زمانی و برش‌هایی که توی قصه گذاشته بود خیلی جذاب بود. مثل دیدن خودش تو‌ مدرسه، یادداشت بابابزرگ و ضربه‌ی سر گیدئون،(کلا بازی با زمان بدون این برش ها و رفت و برگشت ها نمیشه😁).
لزلی وااای لزلی من عاشق این دخترم، قشنگ‌ رفاقت و‌ دوستی رو معنا کرد(میگم می‌تونست از نوادگان فرقه فلورانتین‌  هم باشه هاا جذاب میشد...)
اما پایان بندی کتاب، چک آخر رو خوب نزد، یعنی نتونست هوش‌از سر بپرون باشه...
خیلی سریع اتفاق افتاد، سریع جمع شد، سریع رفت بعدا و سریع خوبی و‌خوشی و‌پایان شاد....
کاش پایان بهتری داشت، اون وقت با رضایت و دلخوش  ۴ ستاره میدادم نه این جوری با دودلی و شک....
تمام.
        

18

فقط میتونم
          فقط میتونم بگم من آدم این کتاب نبودم.
آنک نام گل، که اسمش نمیدونم از کجا میاد، یه کتاب جنایی یا یه داستان مهیج نیست، بلکه یک روایت فلسفی‌ است که در لایه‌ای از جنایت پوشانده شده.
اصل کتاب بخش های فلسفی و فرقه‌ها و گروه‌های مختلف دین مسیحیت و افکار و عقاید اونهاست که اگر از کتاب کم بشه، تبدیل میشه به یک‌کتاب کم حجم و پر هیجان.
حقیقتش یه بخشی از مباحث مطرح شده برام جذاب بود اما نه انقدر که درگیرم کنه و توصیفات بیشتر از گیرا  بودن و تصویر سازی کردن، هنری و ادبی و زیبا بودن و  ابدا نمیتونستن فضا سازی خاصی برای پیش‌برد داستان انجام بدن.
گاهی  توصیف یه فضا یا بنا انقدر طولانی و کشدار میشد که اصل قصه از دست میرفت و گاهی بحث های فلسفی انقدر  به روایت داستان غلبه میکرد که بیشتر شبیه مقالات بود تا داستان و اغلب  نامنسجم و شبیه به واگویه های ذهنی تا گفت‌وگو.
شاید تنها نکته‌ی مثبت داستان، پایان متفاوت و غیر قابل پیش‌بینی‌اش بود و سرانجام افراد. چیزی که واقعا برام جذاب بود، نه کشف قاتل و روابط بین قتل‌ها و نه شیوه‌ی قتل بلکه پایان تکان دهنده‌ی قصه‌ی بود و آتشی که ریشه و بنیان یک تفکر رو سوزاند.
فقط میگم نه من آدم این داستان بودن نه این داستان برای آدمی مثل من.
        

19