یادداشت‌های محمدحسین افشار (37)

          در این کتاب شما به نسبت وقتی که می گذارد، ابدا استفاده نمی‌خواهید کرد
#کتابـیاد
اکثر این کتاب ۱۳۵ صفحه‌ای به بررسی غلط های مختلف املایی و بیانی زبان فارسی می پردازه
راستی دلیل نامگذاری کتاب رو تو پرانتز بگم و بعد ادامه بدم :)))
مزخرف که از ریشه ۴ حرفی زخرف گرفته شده، به چیزی گفته میشه که زینت داده شده
پس شاید معنی اسم کتاب، زیبایی های زبان فارسی باشه
که البته با مسمای خودش، یعنی محتوای کتاب خیلی ارتباط نداره حقیقتا

خب بریم سراغ ادامه بررسی:
شما ۴ صفحه از این غلط های املایی که تو فضای مجازی می گذارند بخونی، از خوندن این کتاب چیز بیشتری یاد می‌گیری. مثل همینایی که می‌نویسن:
خبرگزاری ✅
خبرگذاری ❌
شاید حدود ۲۰ درصد محتوای کتاب مباحث سلیقه ای و بر اساس نظر شخصی نویسنده است به نظرم
حدود ۵ درصد از کتاب هم به تیکه پرانی های سیاسی نویسنده می گذرد که ابدا در چنین کتابی زیبا نیست
پس خواندن این کتاب را به هیچ کس توصیه نمی‌کنم
مگر نویسنده یا ویراستار هستید و وقت اضافی دارید! (که بعید است)
        

0

          رهبر انقلاب در ۴ اسفند ۷۷ و در دیدار با تشکل ها و نشریات دانشجویی از این رمان اسم می برن و درباره اون می فرمایند که این رمان به خوبی انتخابات آمریکایی رو به مخاطب نشون میده
حقیقتا همینطوره
#کتابـیاد
هاوارد فاست (متوفای ۲۰۰۳) این کتاب رو در سال ۱۹۸۰ منتشر کرده. که میشه ۱۳۵۸ شمسی
کتاب در مورد شخصیتی به نام جان پیتر آلتگلد هست که در سن سه ماهگی به همراه خانواده اش به آمریکا مهاجرت می‌کنه و با وجود اینکه از نوزادی در آمریکا بوده، تا پایان عمر نه چندان طولانی خود به عنوان یک غیر آمریکایی شناخته میشه.(با وجود اینکه به قول هاوارد فاست، فقط سرخ پوست های اصیل آمریکایی واقعی هستن)
کودکی و نوجوانی سنگین و سختی رو در کار کردن و فقر می گذرونه و در آغاز جوانی به ارتش می پیونده و در جنگ شرکت می‌کنه
بعد از جنگ معلمی می کنه و درس می خونه و حقوق‌دان میشه و سپس قاضی و بعد از اون هم فرماندار ایالت ایلینوی آمریکا
به عنوان فرماندار، تلاش می کنه که منطقه خودش اصلاحاتی رو به وجود بیاره و عدالت رو به نفع کارگران به وسط میدون بکشه. ولی موفق نمیشه و نمی تونه کاری از پیش ببره
در حزب دموکرات تلاشش رو می کنه که از نامزد ریاست جمهوری خاصی حمایت بکنه و با حمایت کارگران اون رو به کاخ سفید برسونه
ولی تازه با مقوله کثافت کاری های انتخابات آمریکایی آشنا میشه و ...
بهترین تعریف از کتاب، همون تعریف رهبر انقلاب هست که در آغاز متن گفتم...
در ضمن
این کتاب بر اساس واقعیت نوشته شده
و شخصیت پیتر آلتگلد هم واقعی هست
و اصلاحاتی که در آمریکا می خواسته انجام بده، ولی موفق نشده رو هم با یک سرچ کوچک می تونید بدست بیارید
        

0

          رستاخیز یکی از مهم ترین رمان های لئو تولستوی و شاید حتی مهم ترین اونها باشه. البته هنوز جنگ و صلح رو نخوندم ولی نسبت به آنا کارنینا، حقیقتا تنه به تنه جلو میاد
تولستوی در رستاخیز مسئله مهم عدالت اجتماعی و دستگاه قضا رو مطرح کرده
تقریبا هر چیزی بگم، داستان لو میره و حیف میشه
حتما بخونید این کتاب رو
البته بعد از خوندن چند تا از کتابای کوچیک تولستوی
یک نقد اگه بخوام نسبت به رستاخیز بگم، یک کلمه است: امید
من روی امید به شدت حساسم
رمان های اجتماعی ای که تاریخی نیستن و برای ذکر وقایع گذشته نیستند، باید امید رو در دل خودشون داشته باشن
مشهوره که تولستوی در اواخر عمر خودش با اسلام آشنا شد و حتی میگن شاید مسلمان شده باشه. ولی رستاخیز با وجود اینکه در اواخر عمر تولستوی نوشته شده، پر از تشنگی به مفاهیم اسلامی هست و به نظر می‌رسه که نویسنده هنوز با اسلام آشنا نشده
شاید اگر پس از آشنایی می بود، این امید هم وجود می داشت
ولی در مجموع یک رمان پر از مفاهیم دقیق سیاسی و اجتماعی و اقتصادی و پر از آسیب شناسی های مهم و خارق العاده
با نگاه و زاویه دید حق طلبانه تولستوی
        

2

          اول خوندن این کتاب، تصورم این بود که این هم یک رمان دیگر از تولستوی هست. ولی بعد از خوندن چند صفحه فهمیدم که اشتباه می‌کردم.
اعتراف، یک واگویه تفکرات تولستوی هست. او در این کتاب دارد با مخاطب خودش حرف می‌زند. که البته بهتر است بگویم که دور تفکر می‌کند و این فکر را بلند بلند می خواند. 
تولستوی در «اعتراف» قدم به قدم با مخاطب خودش پیش می‌رود و اول همه چیز را انکار می‌کند و ایمان و خدا را کنار می‌گذارد و سپس بر می‌گردد و همه چیز را قبول می‌کند. ولی همان‌طور که در یادداشت آنا کارنینا اشاره کردم، تولستوی خدا را قبول می‌کند چون دلیلی بر قبول نکردن پیدا نمی‌کند و به نظرش همه چیز در این دنیا با بودن خدا همراه است و دنیا به نظر می‌آید که خدا دارد. ولی می گوید که نمی‌توان خدا را اثبات کرد.
و خب در همان یادداشت هم گفتم که دلیل این نقص در کلام تولستوی، این است که توفیق شنیدن کلمات ائمه ما شیعیان را نداشته است.
دو نکته جالب:
۱. به نظرم اعتراف، خلاصه تفکرات تولستوی در طول عمر اوست. و به همین دلیل بسیار با ارزش است. یک وقت اگر به سرتان زد و خواستید از این کتاب‌های بیهوده روانشناسی زرد بخوانید، حتما رها کنید و به جایش اعتراف را بخوایند
۲. فرض کنید یک نفر یک مقاله بنویسد و سپس، از روی آن مقاله یک رمان بنویسد. در اینجا آن مقاله اعتراف است و آن رمان آنا کارنینا. در آنا کارنینا، «لوین» همان تولستوی خودمان است:)))
        

5

          ابدا از آنا کارنینا نباید توقع یک داستان تک خطی و ساده رو مانند رمان‌هایی مثل پدر سرگی و مرگ ایوان ایلیچ داشت. آنا کارنینا یک داستان کامل هست که بین مطالعات قبلی من، فقط بینوایان بوده که نظیر این بوده. البته بینوایان کلا خیلی فراتر از این حرفها بود و بعید می دونم تا پایان عمرم رمانی به ارزش بینوایان بتونم بخونم.
مرحوم علی صفایی مشهور به عین صاد، در کتاب حرکت می گوید «کفر متحرک به اسلام می‌رسد ولی اسلام راکد پدربزرگ کفر است»
تولستوی در آنا کارنینا به نظر من همین دوگانه کفر متحرک و اسلام(ایمان) راکد رو در برابر هم قرار میده و در جای جای داستان، و در موضوعات مختلفی چون مواجهه با مرگ، عشق و حتی رفتارهای کوچک، این دوگانه رو بررسی می‌کنه. و خب در همه اینها کفر متحرک رو برتر جلوه میده و من کاملا بهش حق میدم.
اما وقتی می‌خواد کفر متحرکش رو به ایمان برسونه، مشکلی که داره اینه که بارها اشاره می‌کنه به این مسئله که برای رسیدن به ایمان، یقین دارد ولی دلیل ندارد. یعنی میگه من یقین پیدا کردم که باید کفرم رو کنار بگذارم و مومن بشم. ولی برای این یقینم هیچ دلیلی ندارم. تولستوی توی کتاب اعتراف مفصل تر به این مسئله می پردازه و اونجا میگه که من خدا رو کاملا قبول دارم ولی هیچ دلیلی برای اثبات خدا نمیشه پیدا کرد.
خب این نگاه تولستوی متاسفانه به دلیل دوری از سخنان اسلام و ائمه ما شیعیان هست. و خب تولستوی هم حق داره. چون این احادیثی که ما شنیدیم و نشنیده. و معلومه که عقل انسان، حتی انسان حق‌گرایی مثل تولستوی، به تنهایی نمی تونه به خدا برسه...
        

7

          تلاش می‌کنم خلاصه بگم و وارد جزئیات با تفصیل نشم
نظرات انتقادی امیرخانی در این کتاب به سیستم اداری کشور، چند دسته است به نظرم
در یک دسته، نقدهایی می کنه که ابدا وارد نیست و به خاطر تحقیقات ناقصش چنین حرفهایی رو می زنه
دسته دوم، نقدهایی هستن که از نظر خودش صحیحه. ولی با مبانی دیگر، که از نظر بنده نگارنده صحیح است، وقتی به ماجرا نگاه می‌کنیم، نقدهایی است که وارد نیست
سومین دسته، نقدهایی است که در زمان نگارش کتاب وارد بوده. ولی‌ الآن برطرف شده
که خود امیرخانی هم در جایی اشاره می کنه به این مسئله که شاید ده سال دیگر، خیلی از این نقدهای من اصلاح شده باشد. ولی نمی شود گفت که اگر قرار است ده سال دیگر این نقد وارد نباشد، پس الآن ننویسم
دسته چهارم هم نقدهایی است که حقیقتا وارد است و مشکل و معضل این کشور است و باید امیدوار باشیم که رفع شود. و واقعا برای رفع این نقدها، نیاز است که جوانان انقلابی وارد معرکه شوند و از بیرون گود، «خاکش کن» نگویند و نگوییم و برویم برای حل مسئله

طبیعتا این وجیزه گنجایش این را ندارد که نسبت به این چهار دسته، ورود مصداقی و بررسی جزئی داشته باشم
        

0

          نقد های این کتاب را که می‌خواندم با این نکته مواجه شدم که این کتاب می خواهد نظریه تفریط جنسی رو در برابر سرکشی و افراط جنسی مطرح بکنه
هنگام خوندن هم با این مسئله مواجه شدم و می خواستم که پس از مطالعه در یادداشتم به این نکته اشاره کنم که نویسنده نتوانسته مسئله اعتدال و میانه روی را که اخلاق اسلامی پیشنهاد می کند ببیند و در نتیجه در برابر افراط، تفریط را پیشنهاد داده است. که البته برگرفته از نگاه های مسیحیت تحریف شده هم هست
اما وقتی به اواخر داستان می رسی تازه نظر شما تغییر می کند و آنجا می بینیم که ...
می بینیم که به نظر می رسد تولستوی قصدی کاملا متفاوت را در داستان بگنجاند و ذهن شما را در تمام داستان با آن ایده مسخره به بازی گرفته بود که فریبش را بخورید و با داستان همراه شوید تا نظرش را در عمق جان شما بگنجاند و به راستی به خوبی از پس این مسئله برآمده بود. و آن نکته باز هم مانند دیگر داستان های تولستوی، یک نکته اخلاقی مهم بود و آن اینکه سوء ظن چقدر می تواند انسان را نابود کند و مخصوصا در زندگی زناشویی چقدر می تواند انسان را به ورطه جنون و نابودی بکشاند. 
البته همچنان شاید عده‌ای باشند که نظرشان همان نظر اولیه من باشد، ولی اجازه دهید که من دامن تولستوی را از این نقد مبرا بدانم
        

0

1

          تولستوی در «شیطان» هم مانند دیگر آثارش داره پندهای اخلاقی خودش رو در قالب مخفی داستان منتقل می کنه
در این داستان واقعا به شکلی مثال زدنی تونست اثر مخرب شهوت‌رانی رو به مخاطب خودش منتقل کنه
مخصوصا این مسئله که شهوت‌رانی در دوره مجردی به امید اینکه پس از ازدواج رهایش خواهیم کرد، چقدر ایده اشتباهی است...
تولستوی ۲۰ سال پس از نگارش شیطان، میاد و پایان اون رو تغییر میده و بازنویسی می‌کنه
نسخه ای که من مطالعه می‌کردم، هر دو پایان رو داشت
وقتی پایان اول رو داشتم می‌خوندم، یک اشکالی به ذهنم رسید و اون اینکه این کتاب هم مثل مرگ ایوان ایلیچ، همون طور که در یادداشت اون کتاب نوشتم، ایده عملی نداره و فقط  مسئله اشتباه رو نفی می‌کنه
اما راه حل چیست؟ هیچ. صورت مسئله را پاک می‌کند
بعد گفتم شاید اصلا به همین خاطر پایان رو دوباره نوشته تا ایده عملی بده که خب در مقابل روحیه شهوت‌رانی چه می‌تونیم بکنیم
ولی خب پایان جدید داستان هم نسبت با وجود اینکه تغییر زیادی داشت، ولی به نحو دیگری باز هم صورت مسئله را پاک کرد
نمی‌دانم. شاید نشأت گرفته از اخلاق در مسیحیت باشه. نمی دانم...
ولی واقعا در مجموع باید قلم لیو تولستوی رو ستود
        

7

          یک داستان خاص و متفاوت بین داستان‌های تولستوی بود. البته همان پس زمینه اخلاقی را داشت. ولی با یک قوت قلم متفاوتی همراه بود که به نظرم باعث میشه این اثر، جزو آثار برجسته اون بشه
تولستوی در «پدر سرگی» بررسی می‌کنه که عجب و غرور چطور باعث میشه که اگر حتی در بهترین شرایط اخلاقی و نزدیکی به خدا باشید، چطور زمین بخورید و به از خدا دور بشید
و این کار رو به بهترین نحو انجام میده
البته در این یادداشت هم مانند یادداشت‌های قبلی ام بر آثار تولستوی، معتقدم این نویسنده زبردست فقط صفات اخلاقی منفی رو بد جلوه میده و قدمی به سمت مثبت کردن این صفات بر نمی داره. و به مخاطب یاد نمیده که باید چه کار بکنه
هر چه در آثار تولستوی بیشتر پیش میرم، بیشتر احساس می‌کنم که این نگاه، بر اساس دین مسیحیت ایجاد شده
یک نقد دیگه هم که به این اثر داشتم، که البته نقد مربوط به یک بخش داستان بود فقط (و برای اینکه داستان لو نره، در پرده توضیح میدم) این بود که آن دردی که در هنگام ترک مواجهه با گناه تحمل کرد و آن آسیبی که به خودش زد تا به سمت گناه نرود، از نظر اسلام، گرچه باعث ترک گناه می شود، ولی خودش گناه بزرگی است
ما حق نداریم که برای ترک گناه،‌ گناه دیگری مرتکب شویم. اینکه انسان بخواهد با نابودی خودش جلوی گناه را بگیرد، فقط مربوط به انسان‌های ضعیف است
در صورتی که خداوند در این دنیا گناهان را قرار داده است که با دوری از آنها بزرگ شویم و بزرگوار شویم. پس مقابله ما با این گناهان هم باید بزرگانه باشد و نه از روی ضعف
        

2

          اینجا هم تولستوی با همان قلم بی‌نهایت قدرتمند خودش داره به صورت داستانی یک صفت مذموم اخلاقی رو بررسی می‌کنه
البته در این داستان شاید بشه گفت که به جای یک مسئله محوری، دو مسئله داره و در حال تلاش هست که هر دو رو به مخاطب نشون بده و زشتی و آثار منفی هر دو ره در برابر خواننده به نمایش بکشه
یکی این مسئله که زن‌ها کارهایی می‌کنند که از منظر همسرشان ناپسند است و به غیرت همسر برمی‌خورد و علاوه بر اینکه زن متوجه نمی شود، آن را انکار هم می‌کند
حالا این را در دیگر مسائل، غیر از مسئله موجود در کتاب هم ببرید
دوم هم اینکه گفتگو نکردن زن و شوهر چقدر بد است و اینکه همه چیز را به این حساب بگذاریم که طرف مقابل خودش متوجه می‌شود، چه آسیب هایی دارد.
هر چند که مانند یادداشت‌هایم بر کتاب مرگ ایوان ایلیچ و شیطان، در اینجا هم معتقدم که کتاب فقط جنبه سلبی کار را پیش می‌برد. یعنی فقط صفات رذیله اخلاقی را معرفی می‌کند و راهکار به مخاطب نمی‌دهد
البته در این داستان شاید نیاز هم نبود..
        

1

          اولین کتابی بود که از تولستوی خوندم. واقعا در این کتاب از عبارت پردازی های کم نظیری استفاده کرده
شما رو بر بال قلمش سوار می‌کنه و همه ماه های پایانی عمر ایوان ایلیچ رو در اون چند ساعتی که دارید این کتاب رو می خونید، حس می‌کنید
انگار که اون چند ساعت، چندین ماه زمان برده و همه اش رو در کنار ایوان ایلیچ بودید 
و طبیعتا همه درس زندگانی که تولستوی با #مرگ ایوان ایلیچ می‌خواد به مخاطب بده، اون هم انکار که قطره چکانی و طی ماه ها به شما داده.
که اثرش یقینا بارها بیشتر از حالت عادی است.
اما...
اما تولستوی تا اواخر کتاب به مخاطب خودش یادآوری مرگ و پوچی و گذرا بودن دنیا رو هدیه میده که خیلی هم خوب
ولی تا اواخر کتاب هیچی به مخاطب نمیگه که خب به جاش چی؟
اگه زندگی پوچ و گذراست و همه می‌میریم و انا الیه راجعون، خب به جای این چه چیزی به من مخاطب میدی؟
اواخر کتاب هم خیلی گذرا و طی چند جمله آن هم به صورت پراکنده و در چند ده صفحه با مخاطب اینطور سخن میگه. که به نظرم کافی نبود.
ولی در مجموع، عالی بود👌

اما نکته پایانی:
داستان مرگ ایوان ایلیچ به طرز معناداری شبیه خطبه ۲۲۱ نهج البلاغه هست. تا حدی که اگر هر دو رو خونده باشید، به نظرتون میرسه که احتمالاً تولستوی اول اون خطبه رو مطالعه کرده بود و سپس این داستان رو نوشته.
و اگر هر دو رو خونده باشید، حتما تایید می کنید که داستان مرگ که در اون خطبه موجود هست، بسیار گیراتر و حرفه ای تر و جذاب و اثرگذارتر از مرگ ایوان ایلیچ هست
که البته این نکته ابدا نقصان تولستوی نیست. که هیچ انسانی قابل مقایسه به معصومین نخواهد بود
        

4