معرفی کتاب رستاخیز اثر لی یف نیکالایویچ تولستوی مترجم پرویز شهدی

رستاخیز

رستاخیز

4.1
87 نفر |
23 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

25

خوانده‌ام

168

خواهم خواند

148

شابک
9786007987032
تعداد صفحات
736
تاریخ انتشار
1398/10/15

توضیحات

        
رستاخیز حماسه ایست از بیدار شدن وجدان آگاه عضوی از جامعه که خطایش بی جریمه و جرمش بی مجازات مانده است.جرمی که سرنوشت دختر بی گناهی را رقم میزند و او را به منجلاب فساد و گمراهی سوق میدهد و بعد هم به سیبری و محکومیت به اعمال شاقه 
این کتاب آینه ی تمام نمای سراسر ندگی تولستوی است.داستان خود وی است و اگرچه ماجرایی را که هسته ی اصلی کتاب را تکیل میدهد دوستش که جزو هیات منصفه دادگاه های پترزبورگ است برایش تعریف کرده :در زوئن 1877 زن خود فروشی به نام روزالیدر پترزبوگ محاکمه و به نام حق برای جرمی که مرتکب نشده محکوم میشود.یکی از اعضای هیات منصفه که در گذشته او را فریفته بازش می شناسد و بر اثر یک سهل انگاری و حتا سو تفاهم میان اعضای هیات منصفه به زندان با اعمال شاقه محکوم میشود.
رستاخیز اثری است که اگر اهمیتش بیشتر از جنگ و صلح و آناکارنینا نباشد.دست کمی هم از آن ندارد منتها در زمینه ای کاملا متفاوت با آن دو.

      

دوره‌های مطالعاتی مرتبط

یادداشت‌ها

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          برای اینکه بتونم یک بار کامل این کتاب رو بخونم سه بار تلاش کردم. یک بار وقتی کلاس چهارم بودم. یادمه اون زمان با اسم‌هاش خیلی مشکل داشتم و معنی خیلی از کلمات رو نمی‌فهمیدم. پس ولش کردم و رفتم سراغ کلبه عمو تم. اما دو سال بعد، وقتی برگشتم دیگه مشکلات قبلی رو نداشتم. اسم‌ها رو به لطف داستان‌های کوتاهی که از تولستوی یک کتاب قطور با نام تمشک خوندم عادت کرده بودم بهش و کلماتم، خب هم لغتنامه‌ی بزرگ دهخدا کنارم بود و هم دایره واژگانیم خیلی پربار تر بود. اما باز هم تا صفحه ۴۰۰ بیشتر نخوندم. چون دیگه از متن عادی و قابل پیش‌بینیش خسته شده بودم. دیگه مشخص بود میخواد چی بشه. یعنی می‌دونستی آخرش داستان با چه شکلی تموم‌ می‌شه. حالا یا  دقیقا اون شکلی که نخلیدوف می‌خواست یا یکم متفاوت‌تر.
بنابراین باز هم رهاش کردم تا کلاس هفتم. این بار به لطف ویکی پدیا یک پیش زمینه بهتر در مورد کتاب داشتم: میدونستم که تولستوی چه اهدافی از نوشتنش داشته. بنابراین اون حس کسل کننده بودن داستان از بین رفته بود. کامل خوندمش بالاخره و بعد اون هم چندین بار دیگه مطالعه‌اش کردم.
داستان کتاب، به نوعی یکم از شکل داستانیش خارج میشه. تولستوی  در اواسط کتاب خودش رو دیگه راوی نمی‌بینه. بلکه یک پند دهنده می‌بینه که با استفاده از ادبیات میخواد جامعه رو نقد و برای اصلاحش تلاش کنه و دقیقا، همین‌جای داستان جذاب میشه. جایی که ما با تفکرات قدیمی نخلیدوف، تفکرات فعلیش و تلاش‌هاش رو به رو می‌شیم.
در کل اگه بخوام نظرم رو کوتاه‌تر بگم، یک کتاب بی‌نظیره با یک محتوای خاص و جالب که ارزش چندبار خوندن دقیق رو داره؛ اما توصیه میکنم اگر قبلش از تولستوی یا نویسندگان روسی دیگه کتابی نخوندین برای اولین کتاب روسیه‌ای به سراغ داستان‌های کوتاه‌تری از چخوف یا خود تولستوی یا حتی داستایفسکی برید.
        

10

زکیه

زکیه

1400/6/16

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

7

shirazii

shirazii

1404/2/27

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

0

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          رستاخیز هم پایان یافت‌.
به راستی تولستوی خداوندگار قلم بوده است وی در قلمش در چندین منصب حاضر میشود بعنوان یک مردم شناس و یا حتی یک معلم اخلاق بعنوان یک مسیحی ارتدوکس معتقد یا یک دیوانه عارف و یا حتی در جای سیاسی مارکسیست ملحد به جای اینان تولستوی به خوبی قلم می رقصاند.

اگر بخواهم عنوانی برای این کتاب انتخاب کنم به سلیقه شخصی خودم قطعا نامش این بود: چهره نگاری مردمان بیچاره در صحرای محشر روسیه تزاری ،مردمانی مفلوک،‌ به تنگنا رسیده به زانو درآمده مردمانی که سختی و سردی  و مناسبات قدرت در روسیه تزاری زانوهاشان را فلج کرده.
نبردی طبقاتی ،گنده شدن مداوم شکم های اشراف و در تضادش مکیده شدن خون فقرا 

تجملات فرانسوی و هنر بورژوازی ، لژ های سلطنتی تئاتر ، لباس هایی دوخت انگلیس ، خانه هایی درن دشت پر شده از عتیقه و کتاب و و با وسواسی عجیب که تنها میل به نمایش دارند و در مقابلشان کودکانی که از وفور گرسنگی گوشتی به تنشان نمانده ، دخمه های چوبی نم خورده که هر آن امکان دارد سقف آن گردن های ساکنان را بشکند، سفره ای کوچک به اندازه سیب زمینی خام، دست هایی دراز شده برای یک تیکه نان. تولستوی نقاش این رنج هاست.

به دقت یک مردم نگار رنج های اجتماعی را به تصویر میکشد و شمارا به زندان ها و جاده های منتهی به اردوگاه های کار سیبری میبرد و در یک کلام در این زندان ها پژمردن انسان و نفس آدمی را نشانتان میدهد اینکه چگونه برای بقا در محیطی که دولت باید برای اصلاح شما طراحی کرده باشد تبدیل به موجودی فاسق می شوید.

و شمارا میان سیاسیون میبرد آدمیانی را نشان می‌دهند که هیچ برای خود نمیخواهند و آرمان هایشان در زندگی همه چیزشان را تعریف میکند و بلعکس حتی در این میان کسانی که صرفا عاشق بازی قدرت اند کسانی که به محض انجام شدن گذار، خود میتواند تبدیل شوند به هیولاهای حکومت تزاری که خوب بعد از انقلاب روسیه نیز چنین هم شد.

در این کتاب به خوبی علل انقلاب و نارضایتی های مردمان روسیه نیز گنجانده شده.
        

34

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          نگاهی به کتاب رستاخیز نوشته لئون تولستوی لئون تولستوی نویسنده بزرگ روس از جمله نویسنده‌هایی است که داستان‌های بسیاری درباره فطرت انسانی و اخلاقی نوشته چنین چیزی به‌ویژه در کتاب رستاخیز نمود بیشتری پیدا می‌کند این کتاب پر از سر گذشته‌است نه سرگذشت یک نفر سرگذشت یک ملت از ثروتمند و فقیر تا کشاورز و محلات از زندانی تا قاضی و دادستان نه بسیاری شخصیت‌های دیگر رستاخیز برای کارنامه این نویسنده بزرگ تاریخ بسیار مهم است لئون تولستوی یا بهتر بگوییم لف تولستوی نویسنده بزرگ روس ازجمله نویسنده‌هایی است که داستان‌های بسیاری درباره فطرت انسانی و اخلاقی نوشته چنین چیزی در کتاب رستاخیز نمود بیشتری پیدا می‌کند رستاخیز چیزی است که در درون ما به وجود می‌آید و ما را از نو متولد می‌کند رستاخیز از نظر تولستوی یعنی نفس خدایی و انسانی خود را پیدا کردند و به ندای او پاسخ دادند شاید همه اتفاق‌هایی که تا حال برای ما افتاده موج کوچ کوچک یا بزرگی بوده که می‌خواسته ما را به سمت این رستاخیز ببرد تولستوی دراین‌باره می‌گوید هنگامی‌که سیل خروشانی با نیروی تسخیرناپذیر مرا به سویی می‌برد که خشنودی من در آن‌جاست چگونه می‌توانم بپرسم به کدام سو باید شنا کرد فضای داستان رستاخیز تاریک و سرد و سنگین است روسیه قرن نوزدهم در نگاه تو استای پر از بی‌عدالتی و تبعیض به‌نظر می‌رسد خوی حیوانی انسان‌ها بیداد می‌کند و نفسانیات بر همه‌چیز غالب است حیوان در وجود انسان رشد کرده و هر روز وحشی‌تر می‌شود رابطه بین زن و مرد ارزش مادی دارد و عشق میان این دو جنس قربانی شهوت می‌شود
        

13

ترنم

ترنم

1403/10/12

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

0

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          یک صفحه خوب از یک رمان خوب | صفحه یکم
حقوق آقای وزیر به روایت تالستوی

<img src="http://shahrestanadab.com/Portals/0/Images/Content-Images/1S%20T.jpg" alt="description"/>

 شهرستان ادب: از این به بعد تصمیم داریم در سایت و کانال شهرستان ادب، تحت عنوان «یک صفحه خوب از یک رمان خوب»، هربار به خوانش و انتشار صفحه‌ای درخشان از آثار برگزیده ادبیات داستانی ایران و جهان برویم. به این امید که زندگی‌های شلوغ و شتابزده مدرن و کم‌فرصتی و کم‌حوصلگی باعث محرومیت ما از رمان‌خوانی، آن‌هم رمان‌های شاخص و برجسته نشود. شاید با همین صفحات به خواندن آثار خوب ترغیب شویم. نخستین صفحه را با پیر دیر داستان‎پردازان مشرق‎زمین «تالستوی» آغاز می‌کنیم. 

 «رستاخیز» عنوان آخرین شاهکار لئو تالستوی[1 نویسنده شهیر روس است. «رستاخیز» را در کنار «جنگ و صلح» و «آناکارنینا» جزو مهمترین آثار لئو تالستوی می‌دانند که از لحاظ توالی تاریخی از دو اثر دیگر متأخرتر است، این کتاب بعد از ده سال تلاش تالستوی در نگارش در سال 1899 منتشر شد. و پس از سالها وقفه از انتشار آناکارنینا (1877) وی را بار دیگر به عنوان یکی از بزرگترین رمان‌ نویس‌های تاریخ مطرح کرد.

متاسفانه این رمان در ایران به اندازه کتاب‌های دیگر تالستوی مورد توجه قرار نگرفته است و در حال حاضر تنها دو ترجمه از «رستاخیز» در بازار کتاب موجود است، یکی از ترجمه‌ها از آقای فریدون مجلسی ست از زبان انگلیسی به فارسی ترجمه شده است و دیگری از مرحوم اسکندر ذبیحیان است که از زبان اصلی برگردان شده است که دومین چاپ آن توسط انتشارات توس در اختیار علاقمندان حوزه ادبیات قرار دارد. در ادامه قسمتی جذاب از این رمان به ترجمه ذبیحیان انتخاب شده است که تالستوی در آن به شرح شخصیت یک سیاستمدار عصر تزاری می‌پردازد که تصویرهایی که ارائه می‌دهد برای مخاطبین امروزی نیز بسیار آشنا و قابل لمس‌ست. در این ایام که بازار بحث «حقوق‌های نجومی» داغ است، خواندن این صفحه از رمان تالستوی لذتی دو چندان دارد:

 

روایت تالستوی از آقای وزیر 

«گراف ایوان میخایلوویچ وزیر بازنشسته‌ی متعصبی بود.

گراف ایوان میخایلوویچ از آغاز جوانی می‌خواست مثل پرنده که عادت دارد از کرم تغذیه کند و تنش پوشیده از پر و کرک باشد و در هوا پرواز کند، غذاهای گرانقیمت آشپزهای شناخته شده را بخورد و گران‌ترین و راحت‌ترین لباس‌ها را بپوشد و سوار بر اسب‌های بسیار آرام و تیزرو شود. بنابراین هر لحظه تمام این امکانات باید برای او فراهم باشد. علاوه بر آن، گراف ایوان میخایلوویچ معتقد بود که هرچه پول‌هایی که از خزانه دریافت می‌کند زیادتر باشد نشان‌ها و مدال‌های الماس‌نشان بیشتری بگیرد و بیشتر با مقامات عالی و افراد متشخص اعم از مرد و زن معاشرت داشته باشد، بهتر است. و هرچه غیر از این بود در نظر گراف ایوان میخایلوویچ ناچیز و نخواستنی شمرده می‌شد. گراف ایوان میخایلوویچ، چهل سال با پیروی از این عقیده در پتربورگ زندگی و فعالیت داشت و پس از چهل سال به مقام وزارت رسید.

امتیازات اصلی گراف ایوان میخایلوویچ که او را به این مقام رسانیده بود، این بود که اولاً می‌توانست معنی نامه‌های نوشته شده و قوانین را بفهمد و نامه‌هایی گرچه با انشاء ضعیف امّا قابل فهم و بی غلط بنویسد. ثانیاً جذبه‌ای فوق العاده داشت، و در جایی که لازم بود، می‌توانست نه تنها قیافه‌ی مغرور، بلکه تسخیر ناپذیر و با عظمتی به خود بگیرد، و در وقتی دیگر، قادر بود بی‌اندازه چاپلوس و فرومایه باشد، ثالثاً چون از لحاظ شخصی، اخلاقی و سیاسی، به هیچ اصولی پای‌بند نبود، می‌‌توانست در صورت لزوم با همه کس موافق یا مخالف باشد.

با چنین مَنِشی، کوشش می‌نمود تا به آرامی و به دور از تناقضی که مشتش را باز کند، سخن بگوید امّا در برابر این سؤال که با این رفتار چه خیر و شر قابل توجّهی نصیب امپراتوری روسیه خواهد شد، کاملاً بی‌تفاوت و خونسرد بود.

زمانی هم که وزیر شد، نه تنها تمام کسانی که به او وابسته بودند (بسیاری از مردم و خویشاوندانش وابسته به او بودند)، بلکه از نظر مردم بیگانه و همین طور از نظر خودش دولت‌مردی بسیار هوشمند بود . امّا پس از این‌که زمانی گذشت و او کاری صورت نداد و خیری به مردم نرسانید و هنگامی که طبق قانون تنازع بقاء کارمندانی مثل خودش که با طرز نگارش و درک معانی نامه‌ها و ژست‌های مصلحتی آشنا شده بودند و پایبند هیچ اصلی هم نبودند ، عرصه را بر او تنگ و مجبور به استعفایش کردند، برای همه روشن شد که او، با این که بسیار خودخواه است و عقاید و نظریاتش فراتر از مضمون سرمقاله‌ی مبتذل‌ترین روزنامه‌های محافظه‌کار نمی‌رود و او نه تنها آدم هوشیار و ژرف اندیشی نیست، بلکه دارای اطلاعات محدود و هدف‌های حقیر و تحصیلات ناچیزی است، معلوم شد که وی چیزی، بیشتر از کارمندان کم معلومات و خودخواهی که او را از میدان به در کرده بودند، نداشت. خودش نیز به این مسأله پی برده بود، ولی این مطلب عقیده‌ی او را در مورد این که همه ساله باید مبالغ زیادی پول از خزانه و زیورآلاتی جدید برای لباس رسمی خود از دولت دریافت کند، تغییر نداد. عقیده‌ی وی در این مورد به قدری راسخ و پابرجا بود که هیچکس جرأت نداشت خلاف میل او عمل کند، و همه ساله سهمی به عنوان حقوق دوران بازنشستگی،  سهمی به عنوان پاداش در ازاء عضویت در اداره‌ی کل دولتی و نمایندگی در کمیسیون‌ها و کمیته‌ها دریافت می‌داشت که به ده‌ها هزار روبل می‌رسید. علاوه بر آن هر سال مجوزهای جدیدی می‌گرفت برای او خیلی ارزش داشت: یعنی می‌توانست گلابتون‌هایی جدید بر سر شانه‌ی لباس و بر شلوار خود بدوزد و نوارهایی نو و ستاره‌هایی از مینا در زیر فراک خود بر سینه نصب کند. از این رو گراف ایوان میخایلوویچ با دولت‌مردان روابطی نزدیک داشت.»



چاپ دوم «رستاخیز» با ترجمه اسکندر ذبیحیان با 780 صفحه و سی و پنج هزار تومان توسط انتشارات توس در دسترس علاقمندان قرار دارد.

 

[1 در رابطه با تلفظ صحیح نام این نویسنده بزرگ روس اختلاف نظر فراوان است، شکل متداول آن «لیو (لئو، لئون) تولستوی» است، ولی به مرور زمان و پس از ترجمه‌های متعددی که زبان روسی انجام پذیرفت این شکل از نگارش رد شد و اشکال دیگری مطرح شد، مثلاً جناب آقای سروش حبیبی عبارت «لیو تالستوی» را صحیح می‌داند ولی کسانی چون اسکندر ذبیحیان، حمیدرضا آتش برآب و آبتین گلکار عبارت «لف تالستوی» را بر عبارات دیگر ترجیح می‌دهند.
        

0

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          رستاخیز
لی یو تولستوی
ترجمه سروش حبیبی
انتشارات نیلوفر
۵۶۷ صفحه 
📌«رستاخیز» داستان نجیب زاده ای به نام پرنس نخلیودوف است که به عنوان عضو هیأت منصفه در محاکمه زنی محکوم به قتل حضور دارد...
زن، «کاتیوشا ماسلاوا» است، دختر خدمتکاری که، سالها پیش و در ایام جوانی توسط نخلیودف اغوا و رها شده. ماسلاوا بعد از آن اتفاق برای امرار معاش مجبور به تن فروشی شده ...
نخلیودوف، احساس گناه و مسئولیت در مقابل  سرنوشت و زندگی کاتیوشا می کند. تصمیم به جبران تقصیر و اشتباه خود می کند. از ثروت و رفاه خود چشم پوشی می کند و همراه با کاتیوشا برای تبعید به سیبری می رود...
👈 دومین تجربه من از خواندن آثار تولستوی، بعد از آناکارنینا بود. 
تولستوی تصویر سیاهی از دستگاه قضا و فساد هیأت منصفه و وضعیت بد زندان ها و تبعیدی ها در طول کتاب میده.
نخلیودیف در راه تلاش برای کمک به کاتیوشا و دیگر زندانی ها و همراهی در سفر به سیبری، تلاش می‌کنه که انسان بهتر و شریف تری باشه و در راه عدالت و انسانیت قدم برداره.
در پایان قصه رستاخیز در وجود نخلیودیف اتفاق میفته و نگاهش و جهان بینیش به دنیا و آدم ها  تغییر می‌کنه ولی من دوست داشتم رستاخیزی بیشتر از این اتفاق بیفته.
چیزی بیشتر از تغییر نگاه و نگرش
چیزی عینی تر و عملی تر...
        

29

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

10

          رستاخیز یکی از مهم ترین رمان های لئو تولستوی و شاید حتی مهم ترین اونها باشه. البته هنوز جنگ و صلح رو نخوندم ولی نسبت به آنا کارنینا، حقیقتا تنه به تنه جلو میاد
تولستوی در رستاخیز مسئله مهم عدالت اجتماعی و دستگاه قضا رو مطرح کرده
تقریبا هر چیزی بگم، داستان لو میره و حیف میشه
حتما بخونید این کتاب رو
البته بعد از خوندن چند تا از کتابای کوچیک تولستوی
یک نقد اگه بخوام نسبت به رستاخیز بگم، یک کلمه است: امید
من روی امید به شدت حساسم
رمان های اجتماعی ای که تاریخی نیستن و برای ذکر وقایع گذشته نیستند، باید امید رو در دل خودشون داشته باشن
مشهوره که تولستوی در اواخر عمر خودش با اسلام آشنا شد و حتی میگن شاید مسلمان شده باشه. ولی رستاخیز با وجود اینکه در اواخر عمر تولستوی نوشته شده، پر از تشنگی به مفاهیم اسلامی هست و به نظر می‌رسه که نویسنده هنوز با اسلام آشنا نشده
شاید اگر پس از آشنایی می بود، این امید هم وجود می داشت
ولی در مجموع یک رمان پر از مفاهیم دقیق سیاسی و اجتماعی و اقتصادی و پر از آسیب شناسی های مهم و خارق العاده
با نگاه و زاویه دید حق طلبانه تولستوی
        

4

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

        قبل از این مرگ ایوان ایلیچ را خواندم. بسیار مطبوع و دلپذیر بود. هدفمند. منطقی. تحربه ای بی بدیل. 
رستاخیز درباره.ی افکار تولستوی است. زمین و تقسیم اراضی. ارباب و رعیت. سرمایه دار ستیز. افکار کمونیستی. قدیمی و نخ نما. 
برای یک بار خواندن بد نیست. ولی خوشحال نیستم از خواندن رستاخیز
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

1

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          تقریبا یک ماه طول کشید تا این کتابو بخونم:" 
این کتاب طبق چیزی که توی مقدمه‌ش نوشته شده سومین شاهکار لئو تولستویه. 
داستان از این قراره که یک اشراف‌زاده‌ای به اسم نیلیدوف در حق یک دختر پاک و معصوم که خدمتکار بود نامردی می‌کنه و چند سال بعد که اتفاقی اونو می‌بینه به خاطر سرنوشت بدی که اون دختر دچارش شده متاثر می‌شه و از اونجایی که خودش رو مقصر می‌دونه تصمیم می‌گیره از زندگی اشرافیش دل بکنه و هر کاری از دستش برمیاد برای نجات اون دختر انجام بده و کتاب با جریان کمک‌هایی که این آقا در حق بینوایان و به خصوص اون دختر، می‌کنه ادامه پیدا می‌کنه. در واقع سیر تکاملی نیلیدوف رو از اون افکار مسموم که به اقتضای محیطی که توش بوده به سمت رستگاری، واضح شرح می‌ده. 

اولش که کتاب رو خوندم به خاطر قلم متکلفی که انتخاب کرده بود می‌خواستم ادامه‌ش ندم ولی خب چون کنجکاو قضیه‌ی نیلیدوف و کاترین بودم ادامه دادم هر چند آخر کتاب با مبهم گذاشتن سرنوشت این دو تا زد تو ذوقم.
این ترجمه‌ای که من ازش خوندم خیلی کتاب رو سنگین‌تر جلوه داده بود. البته خود قلم تولستوی هم ساده نبود اما مترجم خیلی از کلمات نادر استفاده کرده بود و من با خوندن همین کتاب فکر کنم نصف لغتنامه‌ی دهخدا رو شخم زدم:"
این کتاب از جهاتی شبیه بینوایان بود. از اونجا که تولستوی سعی کرده در قالب داستان تمام ظلمی که به طبقات محروم روسیه شده نشون بده اما خب از بسیاری جهات بینوایان بهتره. اولا اینکه قلم ویکتور هوگو رو واقعا دوست دارم اما قلم تولستوی چنگی به دل نمی‌زد و آنچنان جذبم نکرد‌. و اینکه داستانی که هوگو برای بینوایان انتخاب کرده بود دارای پیچیدگی‌های فوق‌العاده و جذابی بود اما داستان کتاب رستاخیز ساده و دم دستی بود. 
و اینکه طی داستان اومده بود افکار نیلیدوف رو به طور کامل شرح داده بود و گرچه تمام افکارش خیرخواهی و مثبت‌اندیشی بود مثلا اما من با خیلی‌هاش موافق نیستم. مثلا اینکه می‌گفت زمین‌های کشاورزی نباید اصلا خرید و فروش بشن و مالک داشته باشن! یا اینکه می‌گفت مجرمین رو نباید تو زندان نگه دارن. ببخشید پس باید چیکارشون کنن؟ و فکر می‌کنم خیلی تک‌بعدی به مسائل نگاه می‌کرد. 
از جهاتی قضایا و مفسدا و مسئول‌هاش دقیقا شبیه ایران بود.
و از اون جایی که اول کتاب گفته بود خود لئو تولستوی از طبقه‌ی اشراف بوده که دغدغه‌مند مردم شده و دلش خواسته یهو از اشرافیت فاصله بگیره، احساس می‌کنم بخش زیادی از افکار و شخصیت نیلیدوف رو شبیه خودش نوشته.
در آخر باید بگم اصلا این کتاب رو به کسی پیشنهاد نمی‌کنم مگر اینکه کسی باشه دلش بخواد کمی از گذشته‌ی روسیه در قالب داستان بخونه. 
        

2

رها

رها

1402/9/4

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          رستاخیز سومین و آخرین رمان بزرگ تالستوی نویسندۀ شهیر روسی است که در سال ۱۸۹۹ به چاپ رسید. این رمان که درواقع داستان زندگی خود تالستوی است، تحولات درونی و تغییرات شخصیتی نویسنده را در طول سالیان عمرش نشان می‌دهد.

نویسنده در این اثر به بازنمایی ظلم و ستم و بهره‌کشی طبقۀ مرفه جامعه‌اش از ضعیفان پرداخته و در برابر جامعۀ طبقاتی روسیه، حکومت استبدادی تزارها، خرافی‌گری کلیسا، فساد و ابتذال طبقات اشرافی جامعه، زندگی پر از فقر و فلاکت دهقانان، بی‌عدالتی در سیستم قضایی کشور، وضعیت بد زندان‌ها و زندانیان و ... به‌پا خواسته‌است. 

رمان با محاکمۀ زنی بدکاره به‌ نام «کاتیوشا» آغاز می‌شود که به اتهام همدستی در قتل یکی از مشتریان خود دستگیر شده‌است. اما آنچه داستان را شکل می‌دهد این است که یکی از اعضای هئیت‌منصفه همان کسی است که اول بار دامن کاتیوشا را لکه‌دار کرده و او را به این راه کشانده‌است. «دیمیتری» که هم‌اکنون وجدان خواب‌زده‌اش بیدار شده و خود را در قبال کاتیوشا گناهکار می‌داند درصدد برمی‌آید تا به جبران گناه خود، برای نجات کاتیوشا بکوشد و در سرنوشت او سهیم شود و حتی در صورت نیاز با او ازدواج کند. 
تلاش دیمیتری در راه کمک به کاتیوشا و نیز سایر زندانیان، سرانجام موجب رستاخیزی در روح و جان او شده و او را به چنان معنویتی می‌رساند که قادر به درک روشن انجیل می‌شود و به این نتیجه می‌رسد که تنها راه رستگاری و نجات انسان‌ها در پیروی از آموزه‌های راستین مسیح است.

📚#رستاخیز 
✒️#تالستوی #تولستوی 

        

18