یادداشتهای فاطیما _ fzg (37) فاطیما _ fzg دیروز گذشتهی رازآمیز دانا تارت 4.0 14 خب ، واقعا نمیدونم از کجا شروع کنم ! یه معمایی جنایی طولانی با شخصیت های عجیب غریب ! داستان از جایی شروع میشه که پنج تا دانشجوی زبان یونانی ، عضو ششم گروه که دوست صمیمیشونم هست رو به قتل میرسونن ... کل کتاب برام مثل یه خواب در هم برهم و طولانی بود ؛ یه جا هم خود ریچارد میگه که مثل یه فیلمه که از وسط شروع به دیدن کرده و حالا از هیچی سر در نمیاره ! و با تموم شدن کتاب ، از سرنوشتی که شخصیت ها دچارش شدن، احساس پوچی بهم دست داد... کتاب پر از قسمت هایی در مورد آیین هندو، و زبان و فرهنگ و اساطیر یونانیه ؛ باید بگم که خوندن این قسمت ها برام سخت بود چون هیچ علاقهای بهشون نداشتم ... یکی از شخصیت هایی که ازش بدم میومد جولین بود ( که البته شخصیت های اصلی به طرز اغراق آمیزی دوسش داشتن ) ؛ اینکه سعی داشت همهی رفتار های غیر قابل قبول بانی رو بندازه گردن مریون و همیشه دختره به نظرش مقصر بود ، باعث شد بیشتر هم ازش بدم بیاد ! هر چند بانی هم کلا ضد زن بود ! و خودش این رو به علاقش به اعتقادات یونانی ربط میداد: در فرهنگ یونانی گفته میشود زنان موجودات ناچیزیاند و بهتر است آدم آنها را ببیند تا بشنود ! این باور عمومی چنان میان یونانی ها گسترش پیدا کرده بود که تا تاروپود خودِ زبان هم نفوذ کرده است... شخصیت های منفور بعدی : پدر و مادر ریچارد ! واقعا نمیتونستم درکشون کنم ! دقیقا مشکلشون چی بود ؟! چرا با یدونه بچهشون اینجوری میکردن؟! یه جاهایی دلم واسه ریچارد کباب میشد !... حس من به شخصیت های اصلی هم یه همچین روندی داشت : اولش برام جالب بودن و از دو سه تاشون خوشم میومد ، بعد نسبت بهشون بی حس شدم و در نهایت حسم شد یه چیزی بین نفرت و دلسوزی !... از خونسردی و هوش و تمرکز هنری واقعا خوشم میومد ؛ ولی حیف که همهی اون هوش و استعداد ، با پیروی از خرافات و یه سری اعتقادات پوچ به باد رفت و از اونجایی که رهبر و مغز متفکر گروه بود ، بقیه رو هم با خودش پایین کشید و به دردسر انداخت ... شاید یکی از اهداف کتاب هم همین بود که آخر و عاقبت پیروی کورکورانه از عقاید نادرست و همچنین آدم نادرست رو نشون بده. یه جا تو گزارش پیشرفت هام گفتم که حالم از روابط بین شخصیت ها بهم میخوره ! دوست ندارم توضیح بدم ولی یه گوشه ازش رو اینجا میگم : رابطهی نامشروع خواهر با برادرش _کامیلا و چارلز؛ فرانسیس که همجنسگراست ( در واقع ، همهجنسگراست ! خیلی جنسیت براش مهم نیست ! همینکه از طرف خوشش بیاد ، کافیه...)_چارلز و فرانسیس چارلز هم که از همهشون زده جلو ! همچین مهم نیست طرفش زن باشه ، مرد باشه ، متاهل باشه ، مجرد باشه ،خواهرش باشه ! انقدر هم تمام طول داستان یا داشتن سیگار میکشیدن یا مشروب میخوردن که من به جاشون خسته شدم ... رفتار بقیه با ریچارد برام جالب بود! یه جور تناقض ، یه چیزی بین صمیمیت و سردی ! در کل ریچارد رو از بین شخصیت ها دوست داشتم و دلم میخواست نجات پیدا کنه و از بقیهشون دور بشه ... هر چند اونم اشتباه کم نداشت ولی خب ... طولانی بودن کتاب باعث شده بود ، نویسنده بتونه بیشتر به جزئیات بپردازه ؛ توصیفاتی که از شخصیت ها و محیط اطراف میکرد ، به تصور بهترمون کمک میکرد ؛ به خصوص توصیفاتش از طبیعت واقعا جذاب بودن :) رفتار بقیه بعد از مرگ بانی رو هم خیلی خوب توصیف کرده بود ؛ دروغ ها و اغراق هایی که در مورد شخصیتش میکنن و همه میخواستن خودشونو آدمی نشون بدن که بهش نزدیک بوده و ... یا رفتار هنری بعد از واکنش جولین به ماجرا ؛ جالب بود که ترجیح میداد زندگی خودش خراب بشه ، ولی اون شخصیت اسطورهای و محکمی که از استادش تو ذهنش ساخته بود ، جلو چشماش فرو نریزه و از بین نره ... و اما در مورد ترجمه و ویراستاری ؛ ویراستاری کتاب افتضاح بود متأسفانه! ترجمه هم یه جاهایی گنگ بود ولی در کل خوب بود و تقریبا بدون سانسور . و کلام آخر اینکه ، من خیلی تمجید و تعریف ازش دیده بودم و انتظار یه چیز واقعا خاص رو داشتم ولی اینطور نبود... 0 22 فاطیما _ fzg 1404/6/7 نازنین فیودور داستایفسکی 4.1 345 خب ، این اولین کتابیه که از داستایوفسکی میخونم. اول از همه بگم که کتاب رو با صدای تایماز رضوانی گوش کردم . با اینکه خیلی طرفدار کتاب صوتی نیستم ولی فکر میکنم اگه خودم این کتاب رو میخوندم خیلی ازش خوشم نمیاومد... چون لحن و صدای گوینده واقعا خوبه و کاملا اون غرور و خودشیفتگی و آشفتگی شخصیت رو میرسونه . جوری که کاملا احساس میکردم خود اون شخصیت کنارمه و داره باهام حرف میزنه. پایان همه چیز از اول مشخصه و یه راوی بینام(مَرد) از اول تا آخر با افکار آشفته و دیوانه کنندش توضیح میده چی شد که اینجوری شد! ما اینجا با یه شخصیت خودخواه، مغرور، خودشیفته و پر از عقده طرفیم ... رفتار این شخصیت واقعا برام عجیب و حتی جالب بود ! وقتی زندگیش با دختره( که نازنین خطاب میشه) شروع میشه ، با سردی تمام شور و شوقش رو نابود میکنه و بعدتر که خودش به شور و هیجان میفته دیگه نازنین حال خوشی براش نمونده ... خودش سکوت رو شروع میکنه و بعد به جایی میرسه که برای حرف زدن باهاش رسما به التماس میفته !... و حیرتآور تر از همه ، این حجم از آشفتگی افکاری و رفتاریشه ! و این حالاتش نازنین رو هم تحت تأثیر قرار میداد ، تا جایی که ازش یه دختر افسرده و مریضحال ساخت... یکی از چیزایی که برام درکش سخت بود ، این ادعای عشق راوی نسبت به نازنین بود... واقعا چه جوری میتونست با کسی که به قول خودش عاشقش بود این رفتار رو داشته باشه ؟! و بعد از همهی اون سکوت و سردی ، یه شیفتگی جنون وار از خودش نشون میده ، جوری که دختره رو میترسونه ! و یه دفعه هر چی تو دلش بوده رو میریزه بیرون ، همه چی و هر احساسی که داشته رو براش توضیح میده ، انگار میخواد همهی اون سکوت رو یه جا تلافی کنه ! میخواد یه دفعه همه چی رو تغییر بده ، درستش کنه ، جبران کنه و با هم یه شروع تازه داشته باشن! ( هر چند غیر منطقی ولی دلم میخواست واقعا میتونستن اون شروع تازه رو داشته باشن...) مورد بعدی که درکش سخت بود ، دلیل خودکشی دخترست! یعنی خب میدونم که رفتار های بیمارگونهی طرف رو حالش تأثیر داشته ولی آخه دختره از اول با اختلاف سنی زیادشون ، با رفتار های پر عقده و بی مهری هاش کنار اومده بود و اون اوضاع رو تحمل میکرد ولی وقتی که همه چی داره رو به بهتر شدن میره خودش رو میکشه ! یعنی خب برام منطقی تر بود که همون اوایل زندگیشون خودشو میکشت، تا الان که امیدی به بهتر شدن اوضاع وجود داشت! و ذهنم واقعا درگیر شد که دختره واقعا تو طول این زندگی چه احساسات و افکاری رو تجربه کرده ... موضوع آزار دهندهی بعدی ، اختلاف سنی زیادشون بود ! دختره فقط ۱۶ سالشه و مرده ۴۰ !!! و خود شخصیت اصلی میگه که از این اختلاف سنی خوشش میاومده چون بهش حس برتری میداده !... یه جاهایی هم میگه که دختره رو تحقیر میکرده چون خودش احساس حقارت میکرده و این حسش رو با حس برتری و تسلط به نازنین جبران میکرده... با همهی اینا شاید باید آخرش دلم به حال نازنین میسوخت ولی دلم بیشتر برای شخصیت اصلی میسوزه! و میدونی ؟جذابیت ماجرا هم همینجاست! اینکه دلت به حال کسی بسوزه و به حالش اشک بریزی و همدردی کنی که ازش متنفر بودی و کاراش به نظرت غیر قابل قبول بود ! اون حس تنهایی و افسوسش واقعا دردناک بود ...مخصوصا این جملات آخر: _شاید هنوز میتوانستیم با هم حرف بزنیم و یکدیگر را بفهمیم ... _حالا باز اتاق های خالی و تنهایی ...مصیبت اینجاست که بعد از این دیگر کسی نیست ... _واقعا فردا که ببرندش من چه کار کنم ؟... هنوزم دوست دارم درموردش حرف بزنم ، ولی همین الانشم یادداشتم طولانی شده... احساس میکنم ذهن و روح و روان منم مثل راوی ، آشفته و پریشون و پر از سوال شده؛ ولی جالبیش اینجاست که درگیری های فکری که کتاب برام ایجاد کرد آزار دهنده نیست ... 0 7 فاطیما _ fzg 1404/6/2 اعجوبه آر.جی. پالاسیو 4.5 96 وقتی کتاب رو شروع کردم ، نمیدونستم مشکل آگوست دقیقا چیه ؛ بعد با اختلال تریچر کالینز آشنا شدم و تا قبل از این حتی نمیدونستم چنین اختلال ناراحت کنندهای هم وجود داره ! آگوست و زندگی سختش باعث شد از ته دلم خدا رو بابت داشتن یه چهرهی سالم و معمولی شکر کنم ! هر چند که مشکل این بچه فقط به همینجا ختم نمیشد ... یکی از نقاط قوت کتاب این بود که داستان از زبون باقی شخصیت ها هم روایت میشد و این ، شخصیت ها رو برام واقعی تر میکرد و باعث میشد بیشتر درکشون کنم. نقطه قوت بعدی هم خوشخوان و روان بودنشه ! جوری که داستان برام سریع پیش میرفت و صفحات زیادش باعث خسته شدنم نشد . یکی از شخصیت هایی که اصلا دوسش نداشتم ، میراندا بود ؛ چون بابت مشکلاتی که تو زندگیش به وجود اومده بود به خودش حق میداد هر کاری دوست داره بکنه و اطرافیانش رو برنجونه ! از جاستین هم خیلی خوشم نیومد البته(و دلیل واضحی براش ندارم !) جولیان هم که شخصیت منفوره کتابه ، ولی به نظرم خودش مقصر نیست! مقصر اصلی خانوادش بودن که چنین رفتار های زنندهای رو از خودشون نشون میدادن و بهش افتخار هم میکردن، خب معلومه که الگوی اون بچه هم پدر مادرشه ... پایان خوبی داشت ؛ ولی احتمالا تو دنیای واقعی همه چیز انقدر خوب نمیشه و آگوست هر بار بخواد وارد محیط و مقطع جدیدی از زندگیش بشه دوباره همهی این مشکلات براش تکرار میشه ... جدای از اینا ، به نظرم نویسنده ، اهمیت دوستی ، خانواده ، محبت و... رو خیلی خوب نشون داده بود و دل شکستن ها و حس تنهایی شخصیت ها هم قابل لمس بود. بعد از تموم کردنش ، رفتم سراغ فیلمش ؛ انگار خلاصه شدهی کتابش بود ؛ و همینطور با فیلم ، نمیتونیم خیلی خوب احساسات شخصیت ها رو درک کنیم و یه سری اتفاقا حذف یا تغییر داده شده بودن ...و باید بگم قطعا خوندن کتاب لذت بخش تر از دیدن فیلمشه... 0 9 فاطیما _ fzg 1404/5/23 امیر من نرجس شکوریان فرد 4.5 14 دنبال یه کتاب میگشتم برای امروز ، برای اربعین ...کتابی که کوتاه باشه و یه روزه خونده بشه ؛ و این کتاب رو پیدا کردم. یه کتاب کوتاه که زندگی امام حسین (ع) رو از ولادت تا شهادت به طور خلاصه توصیف کرده بود ؛ و نقطهی قوت کتاب این بود که مدام اون زمان و اتفاقاتش رو با زمان خودمون مقایسه میکرد و عجب شباهتی ! مدام بهمون تلنگر میزد و وظیفهمون رو یادآوری میکرد تا مبادا ما هم پیرو راه اهل کوفه باشیم ... 0 8 فاطیما _ fzg 1404/5/21 مجردی ؛ موهبیت یا مصیبت تونی گسکینز 3.6 7 برخلاف انتظارم کتاب خوبی بود ! قبل خوندنش بعضی نظرات رو دیدم که میگفتن این کتاب به خاطر ناسازگاری با فرهنگ و سبک زندگی ما ، کتاب مناسبی نیست ؛ بله ، اصلا این تفاوت فرهنگی یه چیز طبیعیه؛ ولی نظر من اینه که ما باید هر کتابی که میخونیم ، اون بخش های مفید ، قابل استفاده و سازگار با فرهنگ و سبک زندگیمون رو تشخیص بدیم و ازش استفاده کنیم و بخش های دیگه رو رها کنیم ... به طور کلی ،این کتاب در مورد موهبت های دوران مجردی ، اینکه چطور میتونیم از این دوران بهترین استفاده رو ببریم ، آمادگی های لازم برای وارد یه زندگی مشترک شدن ، تشخیص یه رابطهی سالم و... رو توضیح داده بود. و قسمت جالبش برام این بود که نویسندهی کتاب یه مرده و بیشتر از دیدگاه خودش داره اینا رو توضیح میده. ترجمهی خوبی هم داشت. 0 4 فاطیما _ fzg 1404/5/20 از پشت میز عدلیه: خاطرات طنز یک قاضی دادگستری امین تویسرکانی 3.5 79 دوسش داشتم :) همیشه این فضا و شغل ( چه وکالت چه قضاوت! ) از دور برام دوست داشتنی بوده ! سریال آقای قاضی هم که پخش میشد با علاقه پاش مینشستم ... تو این کتاب هم لا به لای خاطرات، با فضای کلی دادسرا و شغل قضاوت و بعضی قوانین آشنا میشیم ، از بعضی خاطرات درس عبرت میگیریم و با بعضیهاشون حیرت میکنیم ! فقط دوست داشتم آخر همهی خاطرات، عاقبت اون پرونده هم برامون مشخص بشه ، که اینطور نبود ... طنزی هم که به کار برده شده ، کتاب رو خوندنی و جذاب میکنه ؛ البته طنزش خیلی پررنگ نیست ولی جوریه که از اول تا آخرش لبخند رو لبم بود و گاهی به خنده میافتادم :) و انقدر غرق خاطرات شده بودم که وقتی هم خاطرهی آخر رو خوندم ، بازم منتظر بعدی بودم و انتظار تموم شدنش رو نداشتم ! بعد از خوندن کتاب هم ، کنجکاویم در مورد نویسنده باعث شد برم سراغ زندگینامهای که ازش موجود بود ؛ و واقعا غبطه میخورم وقتی آدمایی رو میبینم که تک بعدی نبودن و تو زمینه های مختلف فعالیت کردن به علاقههاشون رسیدن و موفق شدن... راز این موفقیت چیه و چه جوری برا همهش وقت میذارن ؟! از یه طرفم امیدوار میشم که فعالیت تو زمینه های مختلف و همزمان با هم و رسیدن به همهی علایق چیز غیر ممکنی نیست :) 0 10 فاطیما _ fzg 1404/5/17 زیبا صدایم کن فرهاد حسن زاده 4.0 134 من واقعا انتظار بیشتری داشتم ازش ... متأسفانه از نوع توصیفات و روایتش هم خوشم نیومد... انقدر برام روند تلخی داشت که وسطش پشیمون شدم از خوندنش ولی بالاخره کامل خوندم که ببینم آخرش چی میشه ! بر خلاف چیزی که بقیه گفته بودن هم پایان نامفهوم و مبهمی نداشت ... فقط نشون داد که چطور پدر و مادری که خودشون سالم نیستن و صلاحیت و توانایی نگه داری از بچه رو ندارن ، با بچهدار شدنشون چه ظلمی به اون بچه میکنن و عاقبتش رو به کجا میرسونن. ولی یه قسمت هاییش ، مثلا خیالپردازی های زیبا ،یا شروع کتاب ، قشنگ بودن . وقتی دیدم ازش فیلم ساختن کنجکاو شدم که بخونمش و حالا فکر میکنم احتمالا فیلمش جذاب تر باشه ! 0 2 فاطیما _ fzg 1404/5/15 فصل شیدایی لیلاها سیدعلی شجاعی 4.3 29 از زیبایی این کتاب هر چی بگم کم گفتم ... اوایل کتاب، مدام عوض شدن راوی ها یه مقدار گیج کننده بود ولی به مرور عادی شد برام و فهمیدم چی به چیه ؛ و نکتهی جذاب کتاب این بود که از قبل عاشورا و از زبون یارای امام مثل زهیر و عمرو و حر و... روایت شده بود و ما شاهد افکار و درگیری های درونیشون میشدیم... و قسمت هایی که از زبون حر بود برام جذاب تر هم میشد ؛ شک و تردید هاش و آخرشم برگشتنش ...و اینجوری شد که فصل (انتخاب) فصل مورد علاقم شد :) هر چند کلا نیمهی دوم کتاب عالی بود ... تو طول کتاب مدام افسوس و حسرت تو جونم مینشست و اشک تو چشمام ... ماجرای کربلا و روز عاشورا ، چیزیه که هیچوقت تکراری نمیشه... چه برسه که با این قلم جذاب روایت شده باشه :) کاش زودتر با این کتاب آشنا شده بودم ؛ اگه عمری باشه هر سال محرم دوست دارم بخونمش ... و کاش ازش فیلم ساخته بودن :) 0 2 فاطیما _ fzg 1404/5/9 درنده باسکرویل آرتور کانن دویل 4.3 12 خب ! باید بگم که من تا الان خیلی سمت کتاب های کلاسیک نرفتم؛ از شرلوک هلمز یا مثلا پوآرو هم فقط اسمشونو شنیده بودم ! و شاید اگه این کتاب رو تو باشگاه کارآگاهان ندیده بودم سراغش نمیرفتم ... اوایل هم زیاد با نوع متن و روند داستان ارتباط نگرفتم ولی به مرور هر چی جلو تر رفتم ماجرا برام جالب تر شد و خوندنش هم لذت بخش تر... نیمه اول کتاب کمی کند برام پیش رفت ولی نیمهی دوم خیلی سریعتر ...هر چند که من از روال آروم نیمهی اول هم خوشم اومد ؛ فقط توصیفاتش خیلی زیاد بود که نمیدونم این یه نکتهی مثبت حساب میشه یا منفی ! در کل از خوندنش خوشحالم و مشتاق شدم که سراغ بقیهی آثار این نویسنده هم برم ؛) 3 4 فاطیما _ fzg 1404/5/5 بیمار خاموش الکس میکیلیدس 4.1 175 تو طول داستان ، هی حدس های مختلف زدم و حتی کم احتمال ترین گزینه ها رو هم در نظر گرفتم؛ ولی نه! در واقع این یه قتل دو نفره بود و کسیکه باعث قتل بود ، شخصیتی بود که دوسش داشتم :) و حتی بعد از روشن شدن همه چیز ، با تمام وجودم بهش حق دادم ! البته گابریل حقش نبود اینطور بمیره ؛ بلکه حقش بود که زنده بمونه و زجر بکشه ! یا اینکه به روش دردناک تری بمیره :) وقتی تازه شروعش کرده بودم ، فکر میکردم که شخصیت اصلی و راوی داستان باید آلیشیا باشه و تعجب کرده بودم از اینکه روانشناسش نقش اصلیه و در نهایت وقتی دلیلش معلوم شد ، به نویسنده بابت ذهن خلاقش آفرین گفتم :) فقط نمیفهمم که چرا در نهایت تئو همچنان ترجیح داد که با کتی بمونه و زندگی کنه و حتی چیزی به روشم نیاره! ...هر چقدر هم که عاشقش باشی ولی همچین آدمی ارزشش رو نداره ! و چه تضمینی هست کسی که یه بار چنین اشتباهی میکنه ، بازم تکرارش نکنه ؟ اون قسمتی که دیگه همه چیز روشن شد ، انقدر انتظارش رو نداشتم و ذهنم حتی به سمتش هم نرفته بود که یه لحظه خندهم گرفت و بعدش دلم میخواست گریه کنم ! ( حتی اشک هم تو چشمام جمع شد :)) چون غم انگیز بود واقعا ...اینکه چه ساده اعتماد میکنی و مثل آب خوردن اعتمادت رو میشکنن ... اینکه چه بیریا احساساتت رو وسط میذاری و طرف مقابلت چه راحت برات نقش بازی میکنه ... و یه سوال ! واقعا هر اختلال و مشکل روحی روانیای که برای کسی به وجود میاد ، فقط به دوران بچگیش برمیگرده ؟ یعنی ممکن نیست چیز دیگهای بعدا باعثش بشه؟ یا کسی که گذشتهی خوب و طبیعیای داشته ، ممکن نیست که در آینده مشکل روانی پیدا کنه و یا مرتکب جنایتی بشه ؟ یه موضوع دیگه هم که برام سوال بود اینه که واقعا یه دفترچه خاطرات مدرک مهمی محسوب میشه ؟ چرا ؟! از کجا میشه اثبات کرد که طرف حقیقت رو نوشته ؟ اصلا منطقی نیست! در مورد ترجمه هم ، اول خواستم از نشر سنگ بخونمش ولی اصلا ترجمهی خوب و روانی نبود ؛ پس از نشر یمام خوندم که ترجمهی خوبی داشت و سانسور خیلی کمی داشت ( شایدم اصلا نداشت!) و فقط مشکلش این بود که یه جاهایی تو مکالماتشون ، ترجمه بین حالت عامیانه و ادبی معلق بود ! و یه چیز دیگه اینکه من فکر میکردم بهت و ناراحتیم به خاطر این بود که شخصیت مورد علاقم در نهایت تو این ماجرا دست داشت ؛ ولی بعد فهمیدم این غم و بهت من به خاطر این بود که انتظار همچین کاری رو از گابریل نداشتم :) و با اینکه کتاب رو دوست داشتم اما احتمالا هر وقت که یادش بیفتم اعصابم خورد شه ! 0 3 فاطیما _ fzg 1404/1/25 اتاقی برای مهمان هلن گارنر 3.1 5 وقتی قصد داشتم که کتاب رو بخونم ، با توجه به اینکه شخصیت های اصلی داستان پیر بودن ، فکر کردم که شاید نتونم باهاش خوب ارتباط بگیرم ؛ ولی متن کتاب خیلی روان بود و با اینکه اتفاق خاص و هیجان انگیزی در طول داستان وجود نداشت ، اما با شخصیت ها همراه شدم و گذاشتم قطار آروم داستان منو با خودش پیش ببره ؛) کتاب ، توصیف روز و شب های تقریبا یکرنگ و یکنواخت دو دوسته ؛ من فکر میکردم هدف نویسنده از نوشتنش یادآوری اهمیت سلامتی ، خانواده ، دوست های خوب و قدردانی از اونها باشه ؛ یادآوری اینکه تا سلامت هستیم و زمان با ما یاری میکنه واقعا زندگی کنیم ،که آخر راه مثل نیکولا حسرت زده و درموندهی فرصت های از دست رفته و غیر قابل جبران نباشیم...که خودمون رو آماده کنیمبرای حقیقتی ترسناک ولی غیر قابل انکار یعنی مرگ . ولی انگار هدف اصلی نویسنده چیز دیگه ای بوده ؛ مثلا اینکه ما خودمون رو جای شخصیت اصلی بذاریم و ببینیم آیا تحمل چنین تغییر و از خودگذشتگیای هر چند کوتاه مدت رو داریم ؟ چقدر میتونیم خوددار باشیم و پرستاری کنیم ، اونم بدون تحمیل عقیده و نظر خودمون ؟ ( برای مورد آخر ، کتاب به وضوح نشون میده که گاهی تو مطمئنی طرز فکری ، روشی و...غلطه ، داری میبینی که حتی دوستت داره خودشو به باد فنا میده ! اینجا ما وظیفهمون اینه که با آرامش باهاش صحبت کنیم و راهنماییش کنیم ولی وقتی قبول نمیکنه نمیتونیم نظر و عقیدهمون رو تحمیل کنیم و بهتره که رها کنیم:) ...) حقیقتا یه جاهایی نمیتونستم شخصیت هلن رو درک کنم ! عصبانیت هاش و رنجوندن رفیق مریضش هر چند که از دستش به ستوه اومده باشه ...شاید انتظار داشتم بیشتر خودشو کنترل کنه چون نیکولا واقعا تو شرایط بد و ترسناکی بود ... اشتباه نیکولا این بود که اصلا نمیخواست واقعیت رو قبول کنه ؛ میدونست چه خبره ها اما خودشو به اون راه میزد تا امیدی برای ادامه دادن داشته باشه ... حس و حال نیکولا بهم دلهره میداد... و بعد از اتمام کتاب ، احساسات هلن ذهنم رو درگیر کرد ... یه چیز دیگه ! نیکولا وقتی از درمان های پزشکی و رایج ناامید شد رو آورد به روش درمانی ای به اسم طب مکمل ؛ اولش یاد چیزی افتادم که تو کشور خودمونم هست و ما با چنین عناوینی میشناسیمشون : طب سنتی ، طب ایرانی ، طب اسلامی و ... ولی بعد فهمیدم که مقایسهشون با هم اصلا کار درستی نیست ! طب مکمل اونها در واقع یه روش جدید کلاهبرداری بود ! امید واهی و الکی میدادن به درمان بیماری و آدما رو بیشتر به سمت اذیت شدن و نابودی هل میدادن تا خودشون پول بیشتری به جیب بزنن ... با همهی خوبی ها و بدی های کتاب ، عادت کرده بودم به خوندنش تو نیمه شب های ساکت و آروم :) راستی ! نویسنده یه سرگذشت تقریبا واقعی رو پیش رومون گذاشته ؛ اتفاقاتی که خودش تجربهشون کرده ... پن : فکر نمیکردم که براش یادداشت بنویسم اصلا ، ولی یادداشتم طولانی هم شد ! 2 18 فاطیما _ fzg 1404/1/13 امام علی (ع) خدابخش کرمیان زیارانی 4.0 1 اولین کتاب ۱۴۰۴ . امسال لحظهی تحویل سال رو تو مسجد بودم و در حالی که به صدای اذون ظهر گوش میدادم ، دعای یَا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ وَ الْأَبْصَار رو میخوندم :) شبش دوباره تو مسجد بودم ؛ شب قدر و شب شهادت امیرالمؤمنین... اولین کتاب امسالم رو هممتناسب با این شروع معنوی ، انتخاب کردم :) کتاب ، همونطور که از اسمش پیداست ، در مورد نماز و شیوهٔ عبادت امام علی (ع) به طور خلاصه هست ؛ متن کتاب هم به شدت ساده و روانه ... عیبش این بود که یه جاهایی تکرار زیاد داشت ... فقط بیشتر دلم خواست نهجالبلاغه رو بخونم...انشاءالله که امسال دیگه بتونم شروعش کنم :) 0 3 فاطیما _ fzg 1404/1/3 چگونه کمال گرا نباشیم؟: راهی جدید به سوی خودباوری، زندگی بدون ترس و رهایی از کمال گرایی استیون گایز 4.0 43 با اینکه امروز تمومش کردم ولی آخرین کتاب ۱۴۰۳ خودم میدونمش . احساس میکنم این مدت رو باهاش زندگی کردم! یعنی بخشی از زندگیم شده بود ؛ مخصوصا که آروم آروم خوندمش و پاییز و زمستونم رو باهاش همراه بودم و صفحه صفحهش رو با لذت هایلایت کشیدم . احتمالا شما هم تا حالا همچین حسی رو نسبت به یه کتاب داشتین ولی بازم احتمالا اون یه کتاب روانشناسی نبوده! ولی انقدر خوب بود که بهم همچین حسی رو بده :) قلم خوب و روان نویسنده جوریه که آدم به راحتی با متن ارتباط میگیره ... خیلی از کتاب های روانشناسی و خودیاری هستن که با متن خشک ، طولانی و البته تکراری ، انقدر خسته کننده میشن که به سختی میشه تمومشون کرد؛ ولی تو این کتاب بعد از تعریف و معرفی کمال گرایی و زیر شاخههاش ، موقعیت های مختلف رو بررسی میکنه و راه حل های کاربردی ارائه میده ؛ نویسنده برای هر موضوع از تجربیات خودش و آدمای دیگه مثال میزنه... بخش آخرش هم که راه حل ها رو به صورت خلاصه و دسته بندی شده آورده بود و حتی یه روش برنامهریزی هم برای به کارگیری درست و موثرشون پیشنهاد داده بود :) شاید درست کمال گرایی و مشکلاتی که میتونه تو زندگی ایجاد کنه رو نمیشناسین ؛ ولی با توجه به اینکه مشکلیه که شاخ و برگش تو جنبه های مختلف زندگیمون اثر داره ، شناختش و مقابله باهاش واجبه ... پس به نظرم خوندن این کتاب برای هر کسی میتونه مفید باشه . خودمم باید بعدا و تو یه شرایط دیگه بازخوانیش کنم :) 0 3 فاطیما _ fzg 1403/9/14 بچه مردم جلال آل احمد 3.4 65 همه میگن خیلی تلخ و غمانگیز بود ؛ ولی به نظر من مضحک و اعصاب خورد کن بود... بعضی جملات کتاب : _من که اول جوانی ام است ، چرا برای یک بچه این قدر غصه بخورم ؟ آن هم وقتی شوهرم مرا با بچه قبول نمیکند ؛ حال خیلی وقت دارم که بشینم و سه تا و چهار تا بزایم! _او هم حق داشت که نتواند بچۀ مرا ، بچۀ مرا که نه! بچۀ یک نره خر دیگر را سر سفره اش ببیند. _بدی اش این بود که سه سال عمر صرفش کرده بودم! واقعاً یه مادر این جوری ، انقدر بی احساس در مورد بچهش فکر میکنه و تصمیم میگیره؟! ( آخه حیوونا هم با بچهشون اینطور رفتار نمیکنن :) ) از طرفی مرده کور بوده قبل ازدواج ندیده که این خانم بچه داره ؟ پایان کتاب هم که عالیه! ☺️: به پشتی صندلی تکیه دادم و نفس راحتی کشیدم و شب هم بالاخره توانستم پول تاکسی را از شوهرم در بیاورم .( این احساس و رفتار یه مادر بعد از رها کردن بچه سه سالهشه ! ) 2 7 فاطیما _ fzg 1403/9/8 بهترین ها : نگاهی به فضائل حضرت زهرا (س) حسن محمودی 3.0 1 یادمه که این کتاب رو وقتی ابتدایی بودم تو مسجد بهم هدیه دادن ؛ و فکر کنم اون موقع کامل نخوندمش. الان تو ایام فاطمیه دوست داشتم کتابی بخونم که با زندگی و رفتار و اون چیزی که به حضرت زهرا (س) گذشته ، بیشتر آشنا بشم ، که تو کتابخونهم چشمم به این کتاب افتاد . به زبان ساده و روان نوشته شده و احتمالا بیشتر مناسب همون سنی که هدیه گرفتمش باشه! همون چیزیه که اسمش گفته : «نگاهی» به فضائل حضرت زهرا (س) ؛ پس برای آشنایی کامل با زندگی دختر پیامبر و وقایع تاریخی اون زمان ، چندان کتاب مناسبی نیست . هر چند قسمت های ( یک خاطره ) و احادیث رو دوست داشتم . بیشتر مشتاقم که کتاب « کشتی پهلو گرفته » و « داستان فاطمه » رو بخونم . 0 5 فاطیما _ fzg 1403/9/4 در انتظار بوجانگلز اولیویه بوردو 3.9 24 برام شبیه خوندن دفترچه خاطرات بود :) اولاش به خاطر طنز جذابش مدام لبخند به لبم میومد ، ولی هر چی به آخرش نزدیک میشدم اشک تو چشمام جمع میشد، تا جایی که زدم زیر گریه ، و آخرش یه بی حسی بدی تو وجودم نشست !... نمیتونم بگم که حسم نسبت بهش چی بود ؛ نمیدونم بگم دوستش داشتم و کتاب خوبی بود یا بگم ازش بدم اومد و ارزش خوندن نداشت ! شاید وقتی در مورد زندگی آدمایی که دچار اختلال روانی هستن یا در مورد خود اختلالات روانی چیزی میخونیم ، به نظرمون جالب و جذاب بیاد ؛ ولی برای خودشون و اطرافیانشون نه تنها جالب نیست بلکه عذاب آوره ... دوست نداشتم آخرش اینجوری بشه ؛ حداقل انتظار داشتم که بعد از اون ، شخصیت پدر کمی هم به پسر کوچیکش فکر کنه و خودخواهانه رفتار نکنه ؛ به نظرم مظلوم ترین شخصیت داستان ، همون پسر کوچیک بود که اون روند زندگی ، مدام داشت بهش آسیب میزد ( هر چند که خودش چندان متوجه نمیشد )؛ و در نهایت هم اینجوری ... به هر حال از هم پاشیدن یه خانواده ، حتی توی داستان هم دردناکه ؛ به خصوص خانوادهای که اعضاش دیوانه وار عاشق هم باشن... در مورد متن کتاب هم باید بگم که کشش خوبی داشت و یه سری از توصیفات رو واقعاً دوست داشتم ( مثلاً قسمت هایی که صورت شخصیت زن توصیف میشد ، یا توصیف احساسات و تردید های ژرژ و...) . کتاب ، دو تا جمله داشت که در وصف قسمتی ازمهمونی های شبانهشون آورده شده بود و به نظرم بهتره بهش دقت کنیم ! : _از این گروه به سراغ آن گروه میرفت و با ژست های تحریک آمیز خود مردان را از لذت برمیافروخت و به همان دلایل مایۀ آزار بانوان میشد... _در انتظار شب ، روی تراس سفید به عیش و نوش مینشستند و رنگ پوست آفتاب سوخته ، لباس و زنان یکدیگر را میستودند... 4 17 فاطیما _ fzg 1403/8/29 گربه زیر باران ارنست همینگوی 3.1 10 اول که خوندمش به نظرم داستان نامفهوم و بی معنی ای اومد . ولی دیدگاه های مختلف تو طاقچه جالب بود : ۱- بی توجهی و بی احساس بودن مرد خانواده ، زن رو دلسرد کرده بود ، جوری که با دیدن توجه و محبت از کس دیگه ای احساس باارزش بودن بهش دست بده ... ۲_باید دید مثبتی به این داستان داشت چون شخصیت زن زیادی احساساتی بود و مرد بی تفاوت ؛ و نمیشه به هیچکدوم خرده گرفت ، زندگی همینه! ۳_این داستان ، زندگی انسان های امروزه ؛ در حالی که با هم زندگی می کنن و کنار هم هستن ولی احساس تنهایی و درک نشدن بهشون دست میده و ترجیح میدن تنهایی خودشونو با نگهداری از حیوانات پر کنن... جدای از اینا و کمی بی ربط به مفهوم داستان ، یاد گربه ای که میاد تو حیاطمون افتادم ! اونم به حدی از آب و بارون و حتی زمین خیس بدش میاد که حتی بعد از تموم شدن بارون هم با اکراه پاشو رو زمین میذاره و راه میره ! 0 8 فاطیما _ fzg 1403/8/28 شرط بندی آنتون چخوف 4.2 49 کتاب کوتاه ، ولی جالب و لذت بخشی بود . قبل از این ، کتاب تهمت رو از این نویسنده خونده بودم و ازش به اندازۀ این یکی خوشم نیومده بود. چه قدر زیبا بود این موضوع که شخصیت داستان با وجود زندانی بودن جسم ، با کتاب خوندن آزادی روحش رو تجربه کرده بود♡ یه جای دیگه خونده بودم که : تنها راه آزادی واقعی ، محدودیته ( محدودیت مفید ) و محدودیت امروز ، آزادی فردا رو به دنبال داره .... اول داستان ، با خودم گفتم داره چه کار احمقانهای میکنه و چه بیهوده میخواد سال های باارزش عمرش رو بریزه دور! ولی بعد ، یه جورایی دلم خواست منم یه همچین چیزی رو تجربه کنم ( البته نه انقدر طولانی! ) . گاهی دلم میخواد یه کلبۀ کوچیک داشته باشم تو یه جایی که هیچ آدمی نباشه تا بتونم بدون دغدغه و با آرامش و خیال راحت ، دیوانه وار کتاب های مختلف بخونم ، شعر حفظ کنم ، بنویسم، با خدای خودم خلوت کنم و هر کار دیگه ای که در حال حاضر اونقدر که دوست دارم و نیازه ، براشون وقت نمیذارم ... و دیگه اینکه ، دوست داشتم آخرش به جای فرار، بمونه و از تجربهش برای بقیه بگه و خودش و نظرش رو ثابت کنه ... 0 3 فاطیما _ fzg 1403/7/30 عقاید یک دلقک هاینریش بل 3.3 170 این یادداشتم قراره یکم طولانی بشه ؛ پس نظر اصلیم رو همین اول میگم . کتاب ، از لحاظ داستانی به هیچ عنوان جالب نیست و شخصیت اصلی از اول تا آخر ، مست و افسرده و بیچارست و از قصد موقعیت شغلیش ( که توش موفق هم هست ) رو نابود میکنه و وقتی زندگیش رو کاملا به فنا میده ، بالاخره آروم میگیره !...(در کل یه روند آروم و البته افسرده کننده داره! ) از طرفی اینکه نویسنده سعی داشت اعتقاد به شرافت ، نجابت ، وطن دوستی ، آخرت و... رو مضحک جلوه بده باعث تأسفه و بدتر از همه اینکه ، یه همچین کتابی این همه تبلیغ میشه ! من خودم اولین بار چند سال پیش معرفیش رو تو یه برنامۀ تلویزیونی پر بیننده ، شنیدم ( به عنوان کتابی که واجبه همۀ مردم بخونن !!!!) .... در مورد ترجمۀ کتاب هم باید بگم که واقعا واسه مترجم و انتشارتش متأسفم ! کاش یکی این نشر های نامعتبر رو جمع میکرد... حالا خود ماجرای کتاب به کنار ، رفتار مسیحی ها واقعا جالبه 😏🙄: منفعت طلبن ، تو جلسات و دوره هاشون مست میکنن تا حدی که به چرت و پرت گویی میرسن ، دوش آب گرم رو اسراف میدونن ، ازدواج با زن مطلقه رو ممنوع میدونن ، به روح باور ندارن و ....!!! حالا چند تا قضیه تو کتاب که مسخره و رو اعصاب بود : این که ماری بعد از پنج سال عاشقی با یه دعوای مضحک به خاطر اینکه هانس کاتولیک نیست( تازه یادش افتاده !) ولش میکنه و با این سرعت با یکی دیگه ازدواج میکنه رو واقعاً درک نمیکنم!!! از طرفی اینکه هانس با این همه ادعای عاشقی حاضر نبود با ماری ازدواج کنه هم خیلی مسخرهست . ( جالبتر اینکه هم خونگی خودش با ماری خوبه ولی ازدواج ماری با تسوپفنر رو زنا میدونه !) یه قضیه غیر قابل درک دیگه هم اونجاست که وقتی به بی پولی و بدبختی میافته پیشنهاد کمک مالی پدرش رو رد میکنه و به حرف نمایندهاش هم گوش نمیده و بعد وقتی به گدایی میافته و یه جورایی همه چیزشو از دست میده ، خیالش راحت میشه !... آیا کتاب اصلا نقطه مثبتی هم داشت ؟! بله ! ولی به نظرم نقاط منفی انقدر زیاد بود که دیگه به اونا نمیرسیم! 5 5 فاطیما _ fzg 1403/6/29 جرات داشته باش؛ راه های افزایش اعتماد به نفس فردریک فانژه 3.7 7 به نظرم کتاب کاملی بود. علاوه بر اعتماد به نفس ، به موضوعاتی مثل عزت نفس ، کنترل افکار ، کنترل استرس ، تصمیم گیری ، سنجش عملکرد ،خودشناسی، اثبات شخصیت و... هم پرداخته بود . یکی از نکات مثبت کتاب این بود که برای هر تعریف و هر روش، از مثال های قابل درک و متعدد استفاده کرده بود ؛ بخش های عملی کتاب هم مفید و کاربردی بودن و هر کس با توجه به شرایط و شناختش از خودش میتونه انتخاب کنه که از کدوم بخش استفاده کنه... این کتاب فقط برای افرادی که کمبود اعتماد به نفس دارن ، نیست ؛ در واقع کتاب خوبیه برای اینکه سطح و نوع اعتماد به نفس و عزت نفس تون رو بسنجید ، به شخصیتتون ثبات بدید و تو موقعیت های تنش زا خودتون رو کنترل کنید. 0 11