معرفی کتاب گذشته‌ی رازآمیز اثر دانا تارت مترجم مریم مفتاحی

گذشته‌ی رازآمیز

گذشته‌ی رازآمیز

دانا تارت و 1 نفر دیگر
4.0
30 نفر |
14 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

12

خوانده‌ام

47

خواهم خواند

109

ناشر
قطره
شابک
9786222018634
تعداد صفحات
836
تاریخ انتشار
1399/6/18

توضیحات

        رمان گذشته ی رازآمیز در سال 1992 منتشر شد و موفقیت چشمگیری برای نویسنده اش به ارمغان آورد. دانا تارت با اولین رمان خود به شهرت جهانی رسید و نویدبخش نویسنده ای طرازاول شد. سایت ایندیپندنت این رمان را یکی از چهل رمانی معرفی کرده است که باید خواند و مجله ی تایم دانا تارت را در فهرست صد چهره ی تأثیرگذار سال 2014 قرار داده است.داستان از زبان یکی از پنج دانشجوی ممتاز ادبیات کلاسیک کالج ورمانت روایت می شود. این گروه پنج نفره، تحت  تأثیر اساطیر یونان و استاد پرجذبه ی خود، روشی از تفکر و بودن را کشف می کنند که فرسنگ ها با زندگی ملال آور و کسل کننده ی هم سالانشان فاصله دارد. در این میان، قتلی در جمع آن ها به وقوع می پیوندد و روند طبیعی زندگی اعضا دستخوش حوادثی می گردد.
      

دوره‌های مطالعاتی مرتبط

تعداد صفحه

20 صفحه در روز

لیست‌های مرتبط به گذشته‌ی رازآمیز

پست‌های مرتبط به گذشته‌ی رازآمیز

یادداشت‌ها

sara

sara

1404/4/11

          این کتاب رو در تعطیلات عید خوندم، زمانی که پام آسیب دیده بود و نمیتونستم از خونه بیرون برم. الان سه روزی از تموم کردنش میگذره و هنوز نتونستم متن مناسبی براش بنویسم :< کار واقعا سختیه ریویو نوشتن برای این کتاب عزیز دل.
من فضای کتاب رو خیلی دوست داشتم. آیین دیونیسوسی، ادبیات کلاسیک، زبان یونانی، خدایان یونان باستان، اسطوره ها، باور ها و همه و همه ویژگی های ریز و درشت کتاب رو دوست داشتم. اون فضای رازآلود و تاریک که دانا تارت حتی یک کورسوی امیدی برامون نذاشته بود بدجوری منو گرفت و درگیر کرد و دو هفته واقعا با این کتاب زندگی کردم.
حالا اگه بخوام دقیق برسی کنم کتاب رو، از اینجا شروع میکنم:
راوی داستان، ریچارد پاپن، دانشجوی جوانی از پس‌زمینه‌ای معمولی است که با بورسیه وارد کالج همپدن در ورمانت می‌شود. خیلی زود، جذب گروهی کوچک از دانشجویان کلاس زبان و فرهنگ یونان باستان می‌شود که تحت تعلیم استاد کاریزماتیک اما مرموزی به نام جولیان هستند. این گروه – شامل هنری، فرانسیس، بانی، کامیلا و اِدموند– سبک زندگی متفاوت و نخبه‌گرایانه‌ای دارند، اما خیلی زود مشخص می‌شود که آن‌ها درگیر اتفاقی تاریک و خشونت‌بار شده‌اند که ریچارد را هم به درون دنیایی از گناه، توهم، دروغ و فروپاشی می‌کشد.
کتاب بسیار غنی و ادبیات جدی با نثری شاعرانه داره که بسیار خوندن کتاب رو لذت بخش میکنه. تم های اصلی داستان فلسفه، نخبه‌گرایی، یونان باستان و تراژدی، حقیقت، باور های آیینی و مذهبی و از دست دادن معصومیت هست.
خوشم میاد که دانا تارت خیلی با حوصله ما رو میکشونه تو سیاهچاله‌ای که بچه ها افتادن توش و کاملا وضعیت اونها، طرز فکر و باور هاشون رو درک میکنی و شاید شخصیت ها دوست داشتنی نباشن، اما تو قلبت جا میگیرن.
کتاب شخصیت پردازی بی‌نظیری داره و شخصیت ها عمیق و خاص هستن و مثلشون پیدا نمیشه. مثلا شخصیت هنری آدمی که بسیار از بیرون قوی و مستقل بنظر می‌رسه اگه روحش به نازکی یخی که روی دریاچه میبنده و خیلی شکننده است و این کل کتاب برای ما درکش طول میکشه.
بگذریم، قلم دانا تارت واقعا زیباست. مخصوصا اگه کتاب رو به انگلیسی بخونید متوجه میشید چقدر شاعرانه نوشته شده و چقدر زیباست. تارت نثری بسیار غنی و پر جزئیات داره و یک تراژدی مدرن از نوع یونانی برامون آفریده. دانا تارت استاد خلق فضاهای وهم‌آلود و تاریک و خواننده رو درگیر لایه های بسیاری از فلسفه و هنر و فرهنگ میکنه و شما تنها درگیر داستان نمیشی بلکه در مسیر تجربه ی کتاب به موضوعات بسیاری می‌اندیشی.
شاید برای برخی مخاطبان این کتاب کند بودن داستان اذیت کننده باشه و به خاطر همین من این کتاب رو به کلاسیک خوان های عزیز بیشتر پیشنهاد میکنم چون بعد روان‌شناختی کتاب به قدری بهش پرداخته شده که شما نیازه با دقت جلو برید تا شخصیت ها رو بشناسید.
پیشنهاد میکنم اول برید توی تیکتاک و ویدئو های مربوط به این کتاب رو ببینید و اگه خوشتون اومد هزینه کنید بخرید چون بنظرم خیلی سلیقه ای این کتاب.
دوست داشتم از صحنه‌هایی که خیلی بهم چسبید و تکونم داد هم بگم ولی کتاب اسپویل میشه :) و من دوست ندارم اسپویل کنم. خلاصه که بخونید و لذت ببرید
        

7

Elias

Elias

1404/2/8

          نام کتاب: گذشته راز آمیز ( واقعا انتخاب اسم مزخرف بوده تاریخ سری یا تاریخ پنهان مگه چش بود ) 
نویسنده: دانا تارت 
مترجم: مریم مفتاحی 
ژانر: اکادمیک، جنایی برعکس*، فلسفه، روانشناختی 
تعداد صفحات: ۸۴۶ ص 

*جنایی برعکس: زمانی که داخل اثر جنایی شما میدونید که کی مرده و کی قاتل هستش و به دنبال چرایی این اتفاق هستید بهش میگن جنایی برعکس‌.

خلاصه داستان: 
ریچارد پسر فقیری که با نداری مجبوره با بورسیه بره کالج همپدن،  تنها راهی که داره تا از خانواده دور باشه. اونجا با گروهی از دانشجویان پولدار و جذابی طرف میشه که ... 

بررسی:
کتاب سیکرت هیستوری از زبان اول شخص به روایت زندگی دانشجویی میپردازد که در میان زیبایی ثروتشون خشونت و درد و رنج و خرابی بی داد میکنه. 
روایت یک قتل و به جنون رسیدن جمعی و حالات روانی و مشکلات پیرامون و بخش فلسفه و در پی کشف معنای متفاوتی از زندگی و سپس نابودی. 
شخصیت پردازی که از نقاط قوت کتاب بود واقعا 
شخصیت‌هایی سراسر دروغین، ظاهری جذاب و باطنی پوسیده.
ریچارد، پسری که درحال چنگ اندازی به زندگی تا بتونه از فلاکت نجات پیدا کنه و در گیر زیبایی دنیای پولداری میشه.
پسری که انگار هویتی از خودش ندازه و جذب زرق و برق بقیه بچه‌های گروه میشه 
چارلز و کامیل، خواهر و برادر دوقلویی که رازی رو همراه خود دارن و در پی چیز جدید قدم برداشتن، چیزی که منجر به فاجعه میشه.
هنری، مغز متفکر یه جورایی رهبر گروه شخصیت خاص خودشو داره که در مواقع خطر ذهنش بدون تردید به فکر نجاته نه احساسات.
فرانسیس پسر همجنسگرایی که باید در کنار بقیه از راز و مشکلات بعدش رهایی پیدا کنه‌.
و بانی، سراسر دروغ و حراف و... ادم اسیب پذیری که خودش از لین مورد خبر داره.
( راجع بهش حرف زیاده ولی میترسم اسپویل بشید) 
به نظرم نویسنده جا داشت روی خواهر و برادر و فرانسیس بیشتر کار کنه.
فضا سازی کتاب، فضا سازی کتاب در اوج تاریکی خودش زیبایی جذب کننده‌ایی داشت. به خوبی توصیف شده بود در حدی که تو حتی می‌تونستی رد دود سیگارها رو هم تجسم کنی و حس کنی. انگار اونجا حضور داری.
روابط کتاب، احساس افراد داخل کتاب پر از تنشه، درحالی که کاراکترها گی نیستن برای خلاصی از افکارشون و فرار از واقعیت، بهم نزدیک میشن‌. 
روابط پیچیده خواهر و برادری 
روابط دوستی که با تحسین و احترام بین دلبستگی و دوستیه.
این کتاب به شکلی قابل لمسه که بارها خواننده رو به زندگی خودشون و افکار تاریک خودشون میکشونه‌.
ترجمه کار سانسور داره من دوجاش که مهمه رو پیدا کردم صفحه اش رو میگم 
۳۳۴ص
۴۳۶ص
نکته اخری، من کتاب رو دو روزه خوندم و باید بگم اشتباه کردم 
این کتاب نیاز به یواش یواش خوندن و حس کردن و لمس شدن کاراکترها داره پس اگر نخوندیدش، اروم اروم بخونیدش.
        

12

زینب

زینب

1403/6/12

          «نقش بازی کردن یک چیز بود و رهایی از آن، چیزی دیگر است.»
“بانی” به قتل رسیده. این رو “ریچارد”،شخصیتِ اصلی داستان، بهمون می‌گه و ماجرایِ این قتل رو برامون تعریف می‌کنه.
در اصل داستان از ورودِ ریچارد به کلاسِ یونانیِ کالج همپدن شروع می‌شه.کلاسی که استادش هر دانشجویی رو نمی‌پذیره و شاگردهای خاص خودش رو داره.
بنا بر دلایلی، ریچارد پذیرفته می‌شه و به گروهِ ۵ نفره‌ی این کلاس ملحق می‌شه؛ گروهی که از همون روز اول هم مشخصه که با بقیه فرق دارن:هنری، فرانسیس،چارلز، کامیلا و “بانی”!(جالب شد نه؟)

همه‌ی شخصیت‌های این کتاب در نوعِ خودشون آدم‌های وحشتناکی‌ان.تک تکشون.
ولی خب اگه واقع‌بین باشیم در حقیقت همه‌ی ما همینیم، هر کدوممون می‌تونیم مرتکب کارهای وحشتناکی بشیم، یا حداقل بهش فکر کنیم!
 لازمه هشدار بدم: 
اگر خیلی کار دارید، و مثل من جنبه ندارید که به اندازه بخونید و درجا کتاب رو سَر می‌کشید،با احتیاط سمت این کتاب برید؛
چون قراره یک نفس بخونیدش و می دونید که ۸۰۰ صفحه چقدر زیاده😁
        

27

          
کتاب راجع به چند دانشجو هست که درگیر یک جنایت میشن. در همون پیشگفتار کتاب متوجه میشیم که جسد شخصی به اسم بانی  پیدا شده و بعد در دو سه فصل ابتدایی بیشتر به زندگی راوی داستان ریچارد پاپن و نحوه‌ی ورودش به کالج صحبت می‌کنه. ریچارد پاپن بعد از توضیح مشکلاتش و دلایل انتخاب کالجش، در مورد کالج و یک استاد متفاوت صحبت می‌کنه و اینکه چطور دانشجوی زبان یونانی با این استاد شده. این کلاس به جز ریچارد فقط ۵ دانشجو داشته چهار پسر و یک دختر، هنری، بانی، فرانسیس و چارلز و کامیلا که دو قلو بودند. این سه فصل مخصوصا با توضیحات فلسفی ادبیات یونان کمی کند پیش میره. از این به بعد به معاشرت و اتفاقات زندگی این ۶ نفر پرداخته میشه تا تمام ماجرای قبل و حین و بعد از جنایت روشن بشه چه اتفاقاتی که افتاده و چه روحیات و ذهنیات این افراد. انتظار یک رمان هیجان‌انگیز مثل تماشای فوتبال یا بسکتبال رو نداشته باشید، خوندن این رمان خیلی شبیه به ماهیگیریه. آروم و ساکن و کم‌کم پیش میره تا بالاخره نخ قلاب تکون بخوره اگه خوش شانس باشی تند تند تکون میخوره و گاهی هم ساعت‌ها باید بشینی تا بتونی یه ماهی بگیری، تازه بعد ببینی ماهی‌ای که گرفتی کوچیکه یا بزرگ، اما در هر صورت میشه از اون سکوت هم لذت برد بستگی به خودتون داره. برای من در عین سکون کتاب کشش خوبی داشت و میتونم بگم از بعد فصل سه با سرعت و اشتیاق خیلی بیشتری کتاب رو ادامه دادم.ه
        

20

Asal

Asal

1404/5/25

          و پایان کتابی که حتی نمیتونم حسم رو نسبت بهش توصیف کنم . 

این کتاب هم به لیست کتاب های موردعلاقم اضافه شد . تو این دو روز همش یا در حال خوندن این کتاب بودم یا فکر کردن بهش . ذهنم رو خیلی درگیر کرده بود ، حتی میخواستم شروع کنم و یونانی یاد بگیرم . شاید فکر‌ کنید داستان معما های خاصی داشته و صرفا از روی حس کنجکاوی بوده ، اما اینطور نیست . داستان نسبتا سرراست بود ‌، چیزی که آدم رو درگیر خودش می‌کرد در اصل شخصیت ها بودن . ریچارد ، هنری ، فرانسیس ، دوقلو ها و حتی بانی هرکدومشون شخصیت خاص خودشونو داشتن .  شخصیت پردازی انقدر خوب انجام شده بود که آدم خواه ناخواه با شخصیت های کتاب درمواقع مختلف همذات پنداری می‌کرد و حتی اگر تصمیم غیرمنطقی ای هم میگرفتن ، اونارو درک می‌کرد.  
اول که سراغ این کتاب رفتم فکر میکردم که جناییه، اما الان حتی نمیدونم که تو چه دسته ای قرار میگیره . داستان آنچنان هیجانی و سریع پیش نمیره ، بلکه خیلی آروم جلو میره اما با این حال جوری نیست که آدم ازش خسته بشه و حتی از همین تعلیق ها هم میشه لذت برد .  
درکل اگر به سراغ این کتاب رفتید ، سعی کنید فقط با شخصیت ها همراه شید و خودتون رو جای عضو هفتم این گروه شش نفره بذارید و تو ماجرا ها همراهیشون کنید . 
        

15

《بعضی چیزه
          《بعضی چیزها هولناک‌تر از آن‌اند که بلافاصله دریافت شوند...》

در کل خیلی از داستان لذت نبردم، نه بخاطر اینکه داستان خوبی نباشه، بلکه بخاطر توقع نابجایی که داشتم. چون توقع یه داستانِ جناییِ کلیشه‌ای داشتم ولی اینطور نبود.
 داستان بیشتر از اینکه روی حل جنایت تمرکز داشته باشه روی توصیف و توضیحش تمرکز داره. پس بهتره زیاد دنبال پیچش‌های ناگهانی (و از اون مدل غافلگیری‌هایی که توی کتابای آگاتا و کانن‌ دویل باهاش مواجه می‌شید) نباشید و از خط به خط داستان لذت ببرید. بهتره اینجوری بگم که توی این داستان شما از دید کارآگاه یا کسی که قراره جنایت رو حل کنه به داستان نگاه نمی‌کنید بلکه از دید کسی نگاه می‌کنید که خودش توی دل جنایت قرار گرفته و قراره اون احساس گناه، ترس، اضطراب و... رو باهاش تجربه کنید.
 خلاصه که این کتاب متفاوت  از بقیه‌ی کتابایی بود که توی این ژانر خوندم و همچنین به شدت فضای رازآمیز و شک برانگیزی داره که خواننده رو تا آخر با خودش همراه می‌کنه. روند خوندنش هم مثل اکثر داستان‌های جنایی صعودی نیست، بلکه یه روند موجی داره که تا آخر بین صعود و نزول، متغیر جلو میره.

        

34

بَهآر؛

بَهآر؛

1404/6/15

          خب گذشته رازآمیز...
اصلا نمی‌دونم چی بگم خیلی دوستش داشتم خیلی
من شدیدا از کتاب هایی که روند کندی دارن بدم می‌آد و همجنین‌کتاب های بیوگرافی طور و درام
حتی وقتی این کتاب رو شروع کردم احساس می‌کردم قراره بزور تمومش کنم که یهو به خودم‌ اومدم دیدم از صبح تا ظهر بی وقفه 450 صفحه اش رو خوندم
کتاب جنایی نیست یعنی از صفحه اول شما می‌دونید ریچارد و چهار نفر دیگه بانی رو به قتل می‌رسونن و تو نیمه اول کتاب شما می‌فهمید انگیزه این قتل چی‌بوده و یجورایی بعدش داستان به تاثیرات این اتفاق رو زندگی این پنج نفر متمرکز می‌شه
کل کتاب از زبان ریچارد هستش که گیر اتفاده بین این پنج نفر 
شما هر بخش کتاب احساس می‌کنید یه نفر الان شیطانه و حقشه بمیره و هرچی‌میره جلو تر باز نظرتون عوض می‌شه
دلیلشم اینه که این کتاب هیچ شخصیت سفیدی نداره
همشون آدم های خاکستری ای هستن که یه جای کتاب بالاخره گند کاری می‌کنن و خودشونو تو چشمتون خراب می‌کنن 
بین این شخصیت ها من فرانسیس و چارلز رو از بقیه بیشتر دوست داشتم
روندش خیلی برای من جذاب بود تک تک اتفاقات و دیدار ها و روابط بین شخصیت ها برای دلنشین بود و خیلی از پایانش لذت بردم
شخصیت پردازی کتاب هم خیلی خوب بود به تک تک شخصیت ها پرداخته شده بود

در کل بنظرم کتاب صفر و صدیه یا ازش متنفر می‌شید یا عاشقش و امیدوارم عاشقش بشید...
یه درصد هم فکر نمی‌کردم بشه مورد علاقم

5/5
        

36

   فاطیما _ fzg

فاطیما _ fzg

2 روز پیش

          خب ، واقعا نمی‌دونم از کجا شروع کنم !
یه معمایی جنایی طولانی با شخصیت های عجیب غریب ! 

داستان از جایی شروع میشه که پنج تا دانشجوی زبان یونانی ، عضو ششم گروه که دوست صمیمی‌شونم هست رو به قتل می‌رسونن ...

کل کتاب برام مثل یه خواب در هم برهم و طولانی بود ؛ یه جا هم خود ریچارد می‌گه که مثل یه فیلمه که از وسط شروع به دیدن کرده و حالا از هیچی سر در نمیاره ! 
و با تموم شدن کتاب ، از سرنوشتی که شخصیت ها دچارش شدن، احساس پوچی بهم دست داد...

کتاب پر از قسمت هایی در مورد آیین هندو، و زبان و فرهنگ و اساطیر یونانیه ؛
باید بگم که خوندن این قسمت ها برام سخت بود چون هیچ علاقه‌ای بهشون نداشتم ...

یکی از شخصیت هایی که ازش بدم میومد جولین بود ( که البته شخصیت های اصلی به طرز اغراق آمیزی دوسش داشتن ) ؛ 
اینکه سعی داشت همه‌ی رفتار های غیر قابل قبول بانی رو بندازه گردن مریون و همیشه دختره به نظرش مقصر بود ، باعث شد بیشتر هم ازش بدم بیاد ! 
هر چند بانی هم کلا ضد زن بود ! 
و خودش این رو به علاقش به اعتقادات یونانی ربط می‌داد:
در فرهنگ یونانی گفته می‌شود زنان موجودات ناچیزی‌اند و بهتر است آدم آنها را ببیند تا بشنود ! این باور عمومی چنان میان یونانی ها گسترش پیدا کرده بود که تا تاروپود خودِ زبان هم نفوذ کرده است...

شخصیت های منفور بعدی : پدر و مادر ریچارد ! 
واقعا نمی‌تونستم درکشون کنم ! 
دقیقا مشکل‌شون چی بود ؟! 
چرا با یدونه بچه‌شون اینجوری می‌کردن؟! 
 یه جاهایی دلم واسه ریچارد کباب می‌شد !...

حس من به شخصیت های اصلی هم یه همچین روندی داشت :
اولش برام جالب بودن و از دو سه تاشون خوشم میومد ، بعد نسبت بهشون بی حس شدم و در نهایت حسم شد یه چیزی بین نفرت و دلسوزی !...
از خونسردی و هوش و تمرکز هنری واقعا خوشم میومد ؛ ولی حیف که همه‌ی اون  هوش و استعداد ، با پیروی از خرافات و یه سری اعتقادات پوچ به باد رفت و از اونجایی  که رهبر و مغز متفکر گروه بود ، بقیه رو هم با خودش پایین کشید و به دردسر انداخت ...
شاید یکی از اهداف کتاب هم همین بود که آخر و عاقبت پیروی کورکورانه از عقاید نادرست و همچنین آدم نادرست رو نشون بده.

یه جا تو گزارش پیشرفت هام گفتم که حالم از روابط بین شخصیت ها بهم می‌خوره ! 
دوست ندارم توضیح بدم ولی یه گوشه ازش رو اینجا می‌گم :
رابطه‌ی نامشروع خواهر با برادرش _کامیلا و چارلز؛
فرانسیس که همجنسگراست ( در واقع ، همه‌جنسگراست ! خیلی جنسیت براش مهم نیست ! همینکه از طرف خوشش بیاد ، کافیه...)_چارلز و فرانسیس
چارلز هم که از همه‌شون زده جلو !
همچین مهم نیست طرفش زن باشه ، مرد باشه ، متاهل باشه ، مجرد باشه ،خواهرش باشه ! 

انقدر هم تمام طول داستان یا داشتن سیگار می‌کشیدن یا مشروب می‌خوردن که من به جاشون خسته شدم ...

رفتار بقیه با ریچارد برام جالب بود! 
یه جور تناقض ، یه چیزی بین صمیمیت و سردی ! 

در کل ریچارد رو از بین شخصیت ها دوست داشتم و دلم می‌خواست نجات پیدا کنه و از بقیه‌شون دور بشه ...
هر چند اونم اشتباه کم نداشت ولی خب ...

طولانی بودن کتاب باعث شده بود ، نویسنده بتونه بیشتر به جزئیات بپردازه ؛ 
توصیفاتی که از شخصیت ها و محیط اطراف می‌کرد ، به تصور بهترمون کمک می‌کرد ؛
به خصوص توصیفاتش از طبیعت واقعا جذاب بودن :) 

رفتار بقیه بعد از مرگ بانی رو هم خیلی خوب توصیف کرده بود ؛ دروغ ها و اغراق هایی که در مورد شخصیتش می‌کنن و همه می‌خواستن خودشونو آدمی نشون بدن که بهش نزدیک بوده و ...
یا رفتار هنری بعد از واکنش جولین به ماجرا ؛
جالب بود که ترجیح می‌داد زندگی خودش خراب بشه ، ولی اون شخصیت اسطوره‌ای و محکمی که از استادش تو ذهنش ساخته بود ، جلو چشماش فرو نریزه و از بین نره ...

و اما در مورد ترجمه و ویراستاری ؛ 
ویراستاری کتاب افتضاح بود متأسفانه!
ترجمه هم یه جاهایی گنگ بود ولی در کل خوب بود و تقریبا بدون سانسور .

و  کلام آخر اینکه ، من خیلی تمجید و تعریف ازش دیده بودم و انتظار یه چیز واقعا خاص رو داشتم ولی اینطور نبود...
        

25