یادداشت‌های s. khalili (66)

 s. khalili

دیروز

شوهر آهو خانم
          سلام و درود 
داستان شوهر آهو خانم در سال ۱۳۱۳در کرمانشاه رخ می دهد . آهو خانم زنی ست بسیار زحمتکش ، محجوب ، و موقر .
اما شوهر آهو خانوم که داستان حول و محور او می چرخد ،سید میران سرابی ، او نانواست و رئیس صنف نانوایان ،،مردیست زحمتکش و با خدا و عادل .
داستان از جایی شروع می‌شود که زنی جوان به نام هما به نانوایی او می رود ،هما از زندگی و مشکلات خود با سید می گوید ،در ابتدای امر سید فقط قصد کمک به او دارد ، اما خب یک دل نه صد دل عاشق او می شود . 
عشق چه عرض کنم جنون ،دیوانگی محض ،همه چیز در چشم سید فقط هماست، نویسنده به  توصیف زیبایی و لوندی این بانو مفصلا پرداخته ،
عشق شور انگیزی که میران به هما دارد و ظلم وجفای ناروایی که درحق آهو دارد ...داستان در مورد این سه نفر هست .
همای آتیش پاره زندگی میران و با خاک یکسان کرد ،ولی خب میران خودش خیلی تمایل داره گویا مسخ شده.
می فرمایند عشق پیری گر بجنبد ،سر به رسوایی دهد ‌.
چه بسیارند سرابی ها که از روی هوا وهوس دل به هماها بسته اند ،
واعتماد به نفس آهو ها را زیر پا له کرده اند ،چه بسیار آهو ها که خسته و افسرده تا آخرین لحظه برای حفظ زندگی خود می جنگند،
از آنجایی که ظلم پایدار نمی ماند سید هم به سزای عمل خود می رسد.به خاطر بی عدالتی ،بی حرمتی ،بی مسئولیتی که در برابر همسر اول و فرزندان خود داشت .

        

6

 s. khalili

1403/7/22

جزیره ی شاتر
          درود بر شما 🔥
مارشال ایالت متحده در پی مفقود شدن یک بیمار به جزیره ی شاتر ، تیمارستان آشکلیف ، محلی برای نگهداری مجرمان جنایی با اختلال روانی  است ، آمده .
اتفاقاتی که در داستان رخ میدهد مرموز و شوکه کنندست ، و تا پایان داستان مارو با خود همراه می‌کنه بدون اینکه بدونیم داره چه اتفاقی میوفته .
جزیره ی شاتر مقصدی ست بدون بازگشت ، و آمدن در جهانی دیگر .
بیمارانی که به اختلالات روانی ، شیزوفرنی مبتلا هستندو اغلب جرمی مرتکب شده اند  و نمونه ای برای آزمایشات انسانی . مارشال که پی برده در این آسایشگاه چه اتفاقاتی می‌افتد سعی دارد پرده از این راز بر دارد که چرا هیچ کس در مورد این آسایشگاه فراموش شده حرفی نمی‌زند ولی خود قربانی می‌شود و راه گریزی از آسایشگاه ندارد .....
یک کتابی به شدت جذاب و گیرا و درگیر کننده ست که در آن هیچ چیز همانی نیست که به نظر می رسد .
در کنار خواندن کتاب ،فیلم مربوط رو هم دیدم به لطف باشگاه فیلتاب ، که برای من تجربه ای بسیار لذت بخش بود .
 در کتاب مفصل تر در مورد وقایع توضیح داده شده ولی فیلم هم بی نهایت عالی بود با بازی دی کاپریو‌ در نقش مارشال تدی👌

        

33

 s. khalili

1403/7/19

مرد بالشی
          سلام و درود .
درود بر شما و‌هامارتیا🔥🔥
مرد بالشی سر گذشت نویسنده ای ست به نام کاتوریان ، که برادری دارد که کم توان ذهنی ست ،در تمام مدتی که کاتوریان داستان هایش را می نویسد و به فکر خلق اثر تازه ست ،مایکل( برادراو) با تاثیر ناخواسته از داستان های او دست به کارهایی می زند که منجر به جنایت می شود .
بلایی که او بر سر کودکان می آورد ،دقیقا همان هایی است که در داستان های برادرش خوانده ،
کاتوریان در صحنه ی باز جویی با خیال جمع می گوید من هیچ وقت کاری نکرده ام ،تنها وظیفه ی قصه گو این ست که قصه بگوید و من دقیقا همین کار را کرده ام .
کاتوریان به خاطر دوران کودکی تلخی که داشته و به خاطر رفتار آزار دهنده ی پدرو مادر و خشونتی که آنها نسبت به برادرش داشته اند ، داستان‌هایی که می نویسد همه رنگ  تاریکی دارد . و برادری که کم توان ذهنی ست درسته تمام این کارها رو انجام داده چون به قول خودش داستانهای برادرش رو دوست داشته ولی به یک مورد اشاره میکند که رفتار بچه گانه اونو نشون می ده ،  داستان خوکی که سبز بود و میگه اونو خیلی دوست داشته داستانی که پایان تلخی نداشت .
و تمام شخصیت ها به قولی خود،، داستان پردازند بازجوها ، مایکل خود کاتوریان . 
کاتوریان تا لحظه ی آخر که شکنجه میشه نمی‌دونه تمام این کارها رو برادرش انجام داده . چون از نظر اون بردارش هنوز یه بچه ست ،از لحاظ سنی نه چون کم‌توان ذهنی ست به اون به چشم یک  بچه نگاه میکنه . چقدر داستانها  تلخ و وحشتناک هستند 
در نظر نویسنده ی اصلی مک دونا ،قصه ها به زندگی آدم ها کشانده می شوند و در نهایت زندگی آن ها را متاثر می کنند .
        

15

 s. khalili

1403/7/10

کرگدن
        درود بر شما🌹
به لطف باشگاه هامارتیا و جناب خطیب نمایشنامه ای دیگری در کنار دوستان خوانده شد .
 زمانی که از هر جای شهر یک کرگدن سبز می شود مردم می فهمند که در واقع این انسانها هستند که با یک انتخاب  تصمیم میگیرند به  کرگدن تبدیل  شوند ،وقتی تعداد کرگدن ها زیاد می شود ،، شرایطی پیش می آید که بقیه تمایل پیدا می کنند به سمت آنها کشیده شوند  و نظریه ی همرنگی با جماعت مطرح می شود .
  شخصیت اصلی داستان برانژه  تنها آدم مانده در میان کرگدن ها ست  که از ابتدا با کرگدن شدن مخالف بود ، کسی که بارها از طرف دوست خود(ژان)  مورد سرزنش قرار گرفت ،ژان فردی به شدت مغرور و خودخواه بود و خود را خیلی بهتر از برانژه می دانست .
ماندن او (برانژه ) برای باقی ماندن نسل بشریت لازم بود .(((برانژه::در مقابل همه تان از خودم دفاع میکنم ، در مقابل همه تان ، من آخرین نفر آدمیزادم ،و تا آخر همین جور می مانم ، من تسلیم نمی شوم  )))
چرا کرگدن ؟!!
کرگدن حیوانی  که راست شکمش را می‌گیرد و به راه خود ادامه می دهد و در مسیر همه چیز را زیر پای خود له می‌کند ،( حتی انسانیت را ....)
کرگدن‌ ، نمادی از جامعه ای است که دیگر نمی‌دانند چه چیزی طبیعی ست و چه چیزی نه،
  وقتی یک اندیشه ی مخرب وارد جامعه می شود ،به صورت اپیدمی در می آید و باعث مسخ و دگرگونی افراد می شود ،اونها برای فرار از روزمرگی و ترس از تنها شدن و جدا افتادگی به هر جریانی تن می دهند .
در داستان همه نوع  از افراد هستند که با گله ی کرگدن ها همراه می شوند از قشر روشنفکر و تحصیل کرده و منطق دان و افراد معمولی جامعه هر کس با منطق و میل  خود  تصمیم می گیرد این پوسته ی سبز رنگ و شاخ  و بدن قوی رو انتخاب کند ، با چشمانی بسته در پی سایرین راه بیوفتد .
کسانی هم که در مقابل آن ها مقاومت می کنند به زودی از طرف جامعه طرد و به انزوا کشیده می شوند .

      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

27

 s. khalili

1403/7/1

ملاقات بانوی سالخورده
        درود بر شما 
«هامارتیا و نمایشنامه خوانی »
خواندن هشتمین نمایشنامه در کنار دوستان باعث افتخار بنده است .ممنون از جناب خطیب بزرگوار 🌹
نمایشنامه ی بانوی سالخورده در سه پرده ، از نیروی پول و ثروت میگوید ، از فقر و فلاکت 
کلارا ،اکنون زنی سالخورده و ثروتمند است ،به شهر  دوران کودکی خود بازگشته ، شهری که اکنون  مشکلات مالی زیادی دارد ، 
ایل که آن روزها معشوقه ی کلارا بود, حالا سعی می‌کند کلارا را راضی کند تا به شهر او کمک کند تا از این رکود اقتصادی و فقر  بیرون بیایید .
اما سالها پیش کلارا توسط او طرد شده و زندگی او دستخوش تغییرات بسیاری گردیده، درسته اکنون ثروت فراوانی دارد ولی هم چنان به عشق سالهای گذشته خود می اندیشید ،
کلارا تصمیم می‌گیرد پول را به آنها بدهد ولی یک شرط دارد ، کشتن ایل وانتقام از او ،او خواهان عدالت است ، چون سالها پیش معشوقه ی او ، وی را طرد کرد با زن دیگری ازدواج کرد.
او از این شهر رفت ..
حال که آمده خواسته ی دیگری جز انتقام ندارد....
 کشتن ایل در مقابل پول 
در ابتدا ساکنین شهر مخالف هستند ولی به مرور به خاطر پول و نجات شهر راضی می شوند .
...
کلارا در آخر پیکر ایل رو داخل تابوتی که با گل‌های بسیار آراسته به همراه خود می‌برد...

 
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

27

 s. khalili

1403/6/28

کوری
        درود بر شما 
کتابی پر از درد و رنج ، به قدری برایم تلخ بود که مدتی ست سکوت کرده ام ،
داستان در شهری اتفاق می افتد که مردم شهر به یکباره هم چون بیماری مسری بینایی خود را از دست می‌دهند ، ابتدا خیلی ترسناک و شوکه کننده است و دولت فکر میکند با قرنطینه کردن کسانی که کور شده اند و آنهایی که مشکوک هستند بتواند جلوی همه گیری این بیماری را بگیرد ،شش نفری که کور شده اند به بیمارستان روانی خارج از شهر منتقل می‌شوند بدون هیچ امکاناتی ، اما به زودی به تعداد این بیماران اضافه میشود و آسایشگاه مملو می شود از جمعیت ، تا جایی که کوری کل شهر را فرا می‌گیرد ،
داستان در آسایشگاه  و مشکلات مربوط به آنها شروع می شود تا جایی که بیماران از آسایشگاه فرار می‌کنند و متوجه می‌شوند کل مردم شهر به این بیماری مبتلا شدند .
در این بین تنها یک نفر هست که بینایی خود را از دست نداده همسر دکتر ، او زنی ست بسیار شجاع که تصمیم می‌گیرد خود را همانند دیگران کور نشان دهد که در کنار همسرش باشد و بعد تبدیل به یک فرمانده ی بی نظیر می شود زیرا او تنها کسی ست که بینایی خود را از دست نداده .
اتفاقات تلخ درون آسایشگاه ، نشان آن دارد که بشر هم چنان خوی ترسناکی دارد و وقتی در تنگنا و شرایط سختی قرار گیرد طبیعت بی رحم خود را نشان می دهد ، همانطور که کورهای قوی تر از غذای کورهای ضعیف تر دزدی می‌کردند و آنها را وادار به انجام دادن کارهای وحشتناکی می‌کردند .
درسته که همه ی افراد شهر کور شدند ولی ظلمی که در حق زنان در آسایشگاه شد که برای بدست آوردن غذا برای همه تن به این ذلت دادند غیر قابل تصور و وحشیانه بود .
نقطه ی نورانی داستان در کلیسا به نظرم اتفاق افتاد.
پایان داستان شیرین بود ولی غمی که همواره در کل داستان با آدمی همراه است از شیرینی آن می‌کاهد .
این کوری ، یک کوری واقعی نیست ،بلکه کوری عقل و خرد است .
اگر میتوانی ببینی، نگاه کن 
اگر میتوانی نگاه کنی ،تامل کن 

      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

21

 s. khalili

1403/6/15

کیمیاگر
        درود بر شما 
کیمیاگر داستان جوانی است به نام یونس که به دنبال کیمیا، که شنیده اگر این راز را بداند و‌ آن را به هر ماده ی بی ارزشی اضافه کند  آنرا به طلای ناب تبدیل میکند ، از این شهر به آن شهر می رود و نهایتا شخصی به نام جابر به او معرفی می شود ،بعداز صحبت های طولانی با جابر در منزل او با دختری به نام نورا آشنا می شود که از بچگی در خانه ای او بوده نورا وقتی چهار ساله بوده جابر مادر او را به کنیزی می‌خرد و بعد نو‌را را برای تربیت نزد امام جعفر صادق می فرستد،  نورا مدعی می شود راز کیمیا را می داند آن رانزد امام آموخته و تنها کسانی می‌توانند این راز را بفهمند که به دنبال دانستن حقیقت به دنبال آن آمده باشند ،نورا می‌گوید برای دانستن این راز باید مرا نزد هارون خلیفه ببرید...
یونس ،در دربار هارون شاهد چالش و گفت و گوی شور انگیز نورا با دانشمندان بغداد می شود ،نورا با علم و دانایی خود و هم چنین استناد بر احادیث و قرآن در این بحث پیروز می شود ،وهمه ی درباریان من جمله هارون متوجه می شوند که دانشمندان و علمای دربار آنچنان که باید از عدل حضرت  علی و پیامبر پیروی نمی‌کنند و‌ تا حدودی طرفدار ابوبکر بوده اند ،و  ال عباسیان در ظاهر از  سخنان پیامبر و احادیث پیروی می کنند و‌چندان اطلاعات کافی ندارند .
کیمیاگر داستان واقعی دختری به نام حسنیه (نورا ) است که از شاگردان امام صادق (ع) است ،که در محضر امام به راز درونی کیمیا که همان ایمان الهی و عشق به پیامبرو خاندان اوست  دست پیدا کرده ،
بعد از اینکه نورا در دربار بر رقیب غلبه پیدا میکند ، برای محفوظ ماندن این گوهر نایاب توسط قاسم فرزند خلیفه از قصر خارج می‌شود و به همراه یونس و جابر به مدینه  نقل مکان می کند .
و زندگی یونس و  نورا  دست خوش تغییرات اساسی می شود .
و یونس که شهر به شهر به دنبال کیمیا گشته متوجه میشود این سر درونی در وجود ادمیست....
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

22

 s. khalili

1403/6/13

افسانه قاجار
        درود بر شما 
درود بر فرزندان سرنوشت 
به لطف جناب خطیب و باشگاه فرزندنوشت ،اولین کتاب باشگاه رو خواندم ، کتابی در دل تاریخ ،داستان در دوره ی تاریخی محمد شاه قاجار و سلطنت اوست .
فرزندی  از محمد شاه و همسر او متولد می شود ،چون این فرزند از طرف مادری و پدری هر دو قاجار است ، قبل از تولد، او ولیعهد پادشاه درنظر گرفته شده ،ولی فرزند دختر است و بنا به صلاح دید دایی خود و اینکه سلطنت از خانواده ی آنها خارج نشود در زمان تولد او را با فرزندسیدی که پسر است جا به جا میکنند .....
نام او افسانه است ، افسانه هیچ وقت به جایگاه خود نرسید ، همیشه افسانه باقی ماند ،زندگی سرشار از درد و رنج داشت هم غم دوری از اصل و نصب خود هم مسائل دیگر ،از دست دادن همسر و..
افسانه دختر پر دل و جرعتی که خواهان رسیدن به جایگاه خود بود،
اما با وجود تلاش های مکرر موفق نشد و مهد علیا که   درست نمی‌داند چه کند نه راه پس دارد نه راه پیش !
به دوران تاریخی فتحعلی شاه ،درگیری و آشوب برای به سلطنت رسیدن ولیعهد،هرج ومرج و آشوب در مشهد و خراسان، سرکوب کردن مدعیان سلطنت ،نفوذ اتابک میرزا در دربار،و حضور ترکمن ها هم اشاره شده 
طبیعتاً تخیل و نبوغ نویسنده در این اثر به کار رفته و به شیرینی اثر افزوده وهمین امر خواندن  کتاب رو راحت کرده.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

31

 s. khalili

1403/6/11

اتوبوسی به نام هوس
          درود بر شما
یک نمایشنامه ی دیگر ،ممنون از جناب خطیب که مارو به دنیای نمایشنامه وارد کرد 🌹
داستان در مورد زندگی دو خواهر هست ،بلانش بعد از دست دادن خانه ی پدری وشغل خود ،اکنون با رویاهایش همراه با خاطرات عشق از دست رفته نزد خواهر خود که در شهر دیگری زندگی میکند و ازدواج کرده می رود ،تقریبا از بدو ورود با همسر خواهر خود دچار مشکلاتی می شود هیچ یک نمیتوانند همدیگر را بپذیرند ، 
استنلی همسر خواهر او با اینکه همسر خود را دوست دارد اما در داستان بارها با او درگیر می شود چه لفظی چه فیزیکی ، استلا با وجود مسائلی که شوهرش دارد و زندگی معمولی که برای او ترتیب داده ظاهراً همسر خود را دوست دارد ،و این زندگی معمولی در شهر کوچک را پذیرفته ,
جدای از مسائلی که در مورد بلانش مطرح شده به نظر من اختلاف فرهنگی و طبقاتی بین خانواده ی استلا و همسر او زیاد است، استلا پذیرفته که همسرش دائم با دوستان خود نوشیدنی بنوشد ،فریاد بکشد ، بازی کند ولی وقتی بلانش می آید رفتار های استنلی برای او غیر قابل تحمل  است .
بلانش از گذشته خود فرار کرده به خاطر روابط خارج از عرفی که داشته مجبور به ترک شهر خود شده میخواست زندگی جدیدی را شروع کند و به دوست استنلی علاقه مند می شود ولی استنلی با تحقیقاتی که انجام میدهد جلوی این ازدواج را می‌گیرد و در آخر بلانش را که پنهانکاری می‌کند  و از گذشته خود فرار میکند ازخواهر و خانه ی خود دور میکند ،
شخصیت رام و مطیع داستان از نظر من استلاست که سعی میکند هم خواهر خود را درک کند و هم با همسرش مدارا  کند .
در مورد سوال مطرح شده هم من فکر میکنم با توجه به دیالوگ های بین بلانش و استنلی وجود این اتفاق حداقل در این زمان از دست بلانش خارج بود و به اجبار صورت گرفت .
        

27

 s. khalili

1403/6/4

هر دو در نهایت می میرند
        درود بر شما 
قاصد مرگ در حال زنگ زدن است و می‌خواهد اخطار مرگم را بدهد ، امروز قرار است بمیرم ، اخطار کلمه ی خاصی است که معمولا بتوان از چیزی دوری کرد ، ولی این اطلاع رسانی ست ....
موضوع اینه که فرشته ی مرگ ۲۴ ساعت قبل تماس میگیرد و مردن فرد را اطلاع می‌دهد تا در این روز هر کاری که دوست دارد انجام دهد ، 
آشنایی دو پسر به نام متیو و روفوس در سایت روز آخری ها ، این دو تصمیم میگیرند در این روز آخر باهم باشند ، کارهایی که انجام دادند ،اشک ها و خنده ها و آرزوهای این دو رو روایت می‌کند .
داستان جالبی هست و دیالوگ های بین این دو شخصیت جالبه ، 
در واقع میگه تو ی لحظه زندگی کن ،از زندگیت لذت ببر ،بدون ترس بدون خجالت ،بدون پشیمونی اینکه آدم می‌دونه روز آخر رندگیشه یکهو کلی آرزو و کار نکرده به ذهنش می رسه و حسرت روزهای رفته 
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

14

 s. khalili

1403/5/24

جعفرخان از فرنگ آمده: کمدی در یک پرده

24