معرفی کتاب جعفرخان از فرنگ آمده: کمدی در یک پرده اثر حسن مقدم

جعفرخان از فرنگ آمده: کمدی در یک پرده

جعفرخان از فرنگ آمده: کمدی در یک پرده

3.9
15 نفر |
9 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

1

خوانده‌ام

19

خواهم خواند

9

شابک
9786008968283
تعداد صفحات
84
تاریخ انتشار
1398/2/31

نسخه‌های دیگر

توضیحات

        حسن مقدم (1277ـ1304) از پیشگامان نمایشنامه نویسی مدرن فارسی است. جعفرخان از فرنگ آمده، مهم ترین نمایشنامه ی مقدم، در سال 1300 نوشته شد و در سال 1301 در تالار گراند هتل تهران (در لاله زار) به روی صحنه رفت. اجرای نمایشنامه با موفقیت بی نظیری مواجه گردید و نام جعفرخان بر سر زبان ها افتاد. در گذر روزگاران، نه تنها از اهمیت این اثر کاسته نشد، بلکه روزبه روز اعتبار آن فزونی یافت، تا جایی که امروزه آن را در ژانر خودش در کنار آثار ادبی جریان ساز قرن شمسی حاضر، یعنی یکی بود، یکی نبود اثر جمالزاده، افسانه   اثر نیما یوشیج و تهران مخوف اثر مشفق کاظمی، قرار می دهند. اکنون، بعد از قریب به یک قرن، دوباره این نمایشنامه ی مهم در قالب یک کتاب مستقل به چاپ می رسد. این نسخه از روی نسخه ی چاپ سال 1301 مطبعه ی فاروس آماده شده و تلاش شده به لحاظ بصری حال وهوای همان نسخه را داشته باشد.
      

دوره‌های مطالعاتی مرتبط

لیست‌های مرتبط به جعفرخان از فرنگ آمده: کمدی در یک پرده

پست‌های مرتبط به جعفرخان از فرنگ آمده: کمدی در یک پرده

یادداشت‌ها

          نمایشنامه ای تک پرده ای درژانر کمدی

كمدي از نوع كمدي موقعيت است به اين معني كه موقعيت انتخاب شده توسط نويسنده،مقدمات ساز و كار كمدي را مي سازد.موقعيت انتخاب شده براي نمايش بر پايه تضاد شكل مي گيرد،تضادي كه از تقابل سنت و مدرنتيه پديد مي آيد،وکنایه ای است به برداشتهای سطحی جماعتی که به اروپا می رفتند وبرمی گشتند وفقط به  ظواهرامور توجه داشتند و نه  به علم ودانش آنها.نمایشنامه انتقادی طنزگونه به روابط وساختار معیوب اداری ایران وناهنجاری های موجود درآن را نیز دارد

نویسنده دراین نمایش علاوه بر اینکه نظام خانوداده ایرانی با تمام سنتها ،خرافات وخصوصیات اخلاقی در اواخر دوران قاجار را به تصویر میکشد تضاد فرهنگ ایرانی وغرب (درمقیاس بزرگتر تجدد وسنت) را بیان میکند
زبان نمایش نامه ساده وبدون ادا واصولی پیچیده است.این سادگی از اول تا پایان نمایش جاری است.شخصیت محوری این نمایشنامهٔ کمدی جعفرنامی است تحصیل کرده،علاقه مند به بهداشت فردی  از یک خانواده متمول وسنتی که پس از ۸سال زندگی در فرانسه به وطن بازگشته است سبک زندگی حعفرخان تغییر کرده وفرنگ مآبانه شده است ولی خانواده نمی پذیرد خانواده ای که سحروجادو وطلسم دانستن حسن محسوب میشود.داستانِ نمايشِ جعفر خان از فرنگ برگشته درباره  پسر خانواده اي ثروتمند است كه در ضمن آبروي فاميل هم محسوب مي شود.جعفر پس از تمام كردن تحصيلات خود در خارج از كشور،به وطن بر مي گردد تا عصاي دست مادر و مايه افتخار دايي و فاميل باشد.آنها قصد دارند اورا به فرهنگ وسنت خانواده متمایل کنند.ودختری از فامیل به نام زینت را به عقد او دربیاورند.
اما رفتار ناسازگار جعفرخان از یک طرف وزندگی سنتی خانواده اش از یک طرف سبب میشود تا جعفرخان چمدان را برداشته وتصمیم به بازگشت به فرنگ را بگیرد.

بیگانه شوم از تو که بیگانه پرستی
آزار کشم گر ز تو بیگانه نباشم
وحشی صفت از نرگس مخمور تو مستم
زان است که بی نعرهٔ مستانه نباشم


        

32

          در این نمایشنامه شاهدیم که تمام اعضای خانواده  از پیرمردان، پیرزنان و حتی دختران جوان را در بر می‌گیرد؛ به آن زندگی سنتی با فرهنگ، باورها، سنت‌ها و آداب و رسوم معمولی که بدان‌ها خو گرفته‌اند؛ مأنوسند و به سادگی نمی‌خواهند و نمی‌توانند دست از آنها بردارند.

از طرفی جوان فرنگی مآبِ تازه از سفر برگشته؛ یکسره به تمام سنت‌ها و باورهای گذشته‌اش پشت پا زده و کاملا چون یک فرنگی (فرانسوی) رفتار می‌کند.

جوان با این که می‌داند بعضی رفتارهای او در اینجا درست نیست؛ اما نمی‌خواهد عقب نشینی کند و سعی می‌کند دیگران را وادارد تا با این رفتارهای خارج از عرف آن روزگارش کنار بیایند.

از طرف دیگر دایی و مادر و خدمتکار و دخترعمو هم می‌کوشند؛ از آنچه دارند و بدان‌ها خو گرفته‌اند، دفاع کنند و جوان تازه وارد را وادار کنند تا به سبک زندگی گذشتۀ خویش بازگردد.

این داستان می‌تواند نمایشی کوتاه از تقابل سنت و مدرنیته در آن روزگار باشد.

آنچه گفتنی است این که؛ نگاه صفر و صدی به این مطالب و موضوعات کاملا اشتباه است و باید از یکسونگری پرهیز کنیم و بپذیریم که هم در سنت و زندگی سنتی و باورهای ما ایراد و اشکال و خرافات هست و باید سره از ناسره و درست از نادرست تفکیک و جداسازی شود و به آگاهی همگان برسد.

و هم در تجدد و نوخواهی نباید چشم و گوش بسته تمام مظاهر تجدد و نوخواهی را پذیرفت و پشت پا به گذشته‌ها زد.

به قول معروف:
«رهرو آن نیست که گه تند و گهی خسته رود          رهرو آن است که آهسته و پیوسته رود»
        

23

الی الی

الی الی

1403/5/26

        وای خدا چقدر خوب بود
خیلی لذت بردم از خوندنش
هی تو فکر می رفتم وسطاش، 
اما انقدر کشش داشت، 2 ساعته خوندم.
والا به خدا بهترین کار رو کرد جعفر خان، الفراررررررررر
زندگی با ادمایی که همفکر و همراه تو نیستن، جهنمه
کاش من هم خیلی زودتر تو زندگیم از خیلی مکان ها و خیلی ادم ها جدا شده بودم مثل جعفر

مادر و دایی و مشهدی اکبر و زینت اصلا احترام نمی ذاشتن بهش

وای خدا همش یاد زندگی خودم تو خونه ی مامان و بابا میفتم

ببینید، خانواده هستن و ادم احساس داره بهشون، اگه یه خار بره تو دستشون به هم می ریزی، اما دقیقا من عقاید اونوری داشتن و مامان بابا عقاید گذشته... 
نرو، نکن، نخور، بخور، بشین، پاشو، فلان فلان فلان
و خودتو از خودت می گیرن

جعفر اومده، نمی ذارن یه دو دیقه نفس بکشه، واسه خودش باشه،
اصلا بابا جان چرا دایی و مامان و مشهدی و زینت با خنده و کیف کردن و... مشتاق بودن و... وای نمی سن مدل غذا خوردن و خوابیدن و شال و کلاه کردن و حرف زدنشو ببینن؟ فقط دگم و تک بعدی می خوان رسم و رسوم و فرهنگشون و دینشون رو بکنن تو کله ی جعفر بیچاره


اصلا بابا اوکی
جعفر رو مثل خودتون کنید
اما نه یهو
از همون اول انقدر سفت و سخت کردن فضا رو واسه جعفر
زده کردن بدبخت رو

انگار اومده زندان به جای وطن، به جای ایران


بابا اصلا مگه وظیفه داری بگی کلاه بذار سرت تو خونه، با کفش نیا و.. و.. و...

حالا سگ رو می شد بگن ما پت نمی بریم، با طناب ببندینش به درخت تو حیاط


یعنی شرایط رو انقدر زجر اور کردن واسه جعفر...
اصلا خودمو دیدم
احساس کردم من جعفرم
تو موقعیت هایی که اینجوری دگم عقایدشون رو بهم تحمیل کردن
که فقط فرار کردم از اونجاها
چون هر چی می گفتی اونا حرف خودشون رو می زدن
و حتی اگه من قبول می کردم، اونا کوتاه نمیومدن از موضعشون


ببینین فکر کنم قوانین یه چیزه که ادم رعایت کنه، اما عقاید خودتو به زور بقبولونی به یکی، یه چیزه دیگه س


قانون خونه می تونه این باشه
سگ نیار تو
کفشاتم درار


بقیه اش شخصیه
عرق بخوره
بدون کلاه باشه
حمام کنه
اب بخوره
عطسه کنه 
به خرافات اعتقاد نداشته باشه




اینکه چه روزی حمام بشه و... هنوز تحقیق نکردم و نخوندم
اما خوب اسلام اوکیه، افراطی ها کاری کردن ادم زده شه

مسواک قبل صبونه، نه بعد از اون درسته
قبل از سیری از سر سفره پاشو
درسته
علم رسیده بهش

اسلام اون موقع رسیده


اما اینکه به زور به طرف بگی حمام نرو...


بابا به زور... کاری نکنین ادما زده شن


حرص خوردم از نمایشنامه
از اون دایی فضول
به تو چه؟
طرف از فرنگ اومده بشین کنارش معاشرت کن بابا
هی یه مشت چرت و پرت و باید نباید تحویل نده بهش


طرف خسته س
باید بخوابه الان

موقعیت شناس باشین یه خورده اخه


بذارید خودش با نشست و برخاست با شماها، اداب و رسومتون رو می بینه و براش پرسش پیش میاد، می پرسه و...





چهار شنبه رفته بودم ملاقات مامان بزرگ بیمارستان 3 تا 5
و 5 تا 6 و ربع یوگا انلاین داشتم. یک ربع به
5 رفتم بیرون بیمارستان، چمن پیدا کردم تو بلوار وسط خیابون وایسادم ورزش


نمی دونم کارم درست بود یا نه
جلوی بیمارستان پارس وسط خیابون یه عالمه چمن و صندلی و...
من جای خلوت رفتم که ادم رو صندلی نبود
اما ماشین می رفت از کنارم دیگه
مجبور بودم دیگه، سوخت می شد جلسه

با حجاب و روسری و...
محتاط


یه جاش نشسته باید 180 پاها رو میاوردم بالا تو هوا
خوب پاها باز می شه تو هوا
ولی شلوار پامه خوب

پیرزنه مانتو روسری پوشیده بود
اومد گفت دختر جان این کارارو برو تو خونه انجام بده
بعد نگاه می کرد به پوزیشنم


منم گفتم ملاقات بودم خوب
کلاس دارم
مجبورم خوب


پارک لاله رو پیدا نمی کردم حتی با نشان و داشت 5 می شد و...



اینو گفتم و هی به پاهای باز شده ی من تو هوا نگاه کرد و رفت



نمی دونم
الان من قانونی ندیدم تو ایران کار من جرم باشه
لباسام گشاد بود
لباس شلوار و شالی که تا رو پایین کمر رو پوشونده بود


نمی دونم اگه تو خارج بودم چه قانونی بود برای این


اینو گفتم که بگم

منم الان خواستم جدا از دین و مذهب و کوفت و زهرمار و... ورزشمو بکنم اما با قونین ایران و مذهب و حجابی که باید تو خیابون داشته باشم

لباسامم تنگ نبود

اون خانم حکم دایی رو داشت
منم جعفر خان

من به رسوم ایران قوانین و... احترام گذاشتم و خواستم با احترام ورزشم رو بکنم


دیگه اون خانم فکر می کنم حرکتش اشتباه بود که حالت گشت ارشادی اومد پاهای باز من رو هی نشون می داد و... 

بابا به تو چه؟ 
گشت ارشاد کاری نداشت به من، تو چی می گی کاسه ی داغ تر از اش؟ 
لال از دنیا نمی رفتی حرف نمی زدی😒😒

مثلا امر به معروف و نهی از منکر کرد واسه خودش😒😒

ببینید دایی، مشهدی، مامان، زینب همش یه سری حرفای ثابت تا ابد الدهر رو کردن الگوی فکری و فکر می کنن درست می گن و با اعتماد به نفس فرو می کنن تو کله ی جعفر


متناسب با موقعیت طرف، حرف نمی زنن
رفتار نمی کنن

بابا طرف مهمونته
بذار راحت باشه



22 سالم بود رفته بودم خونه ی دوستم ناهار
حالا من می خواستم ظرف سالاد رو استفاده نکنم و از ظرف بزرگ سالاد که توش قاشق بود، سالاد می ریختم تو بشقابم که ماکارانی بود توش
و تمام که می شد سالادم، دوباره با قاشق سالاد تو ظرف بزرگ، سالاد 
 می ریختم تو بشقاب غذام

دوستم گفت این ظرف کوچیک سالاد که برات اوردم که دیگه چرب شده و باید بشورمش

و گفت "از طرز سالاد خوردنت اعصابم خورد می شه"


ببینید 15 سال پیش بود و من دیگه ندیدم ایشونو
این جمله تو سرمه

من وقتی مهمان تو ام
من نیازه راحت باشم
احساس راحتی کنم
یه حرفی زد که من دیگه سالاد نخوردم
کوفتم شد


حالا من نمی دونم چرا مثل ادم از اول سالاد رو نریختم تو ظرف کوچک


به هر دلیلی


اینو گفتم بگم جعفر رو نابود کردن

بابا طرف اومده
بذارید راحت باشه اخه روانیا


به غلط کردن انداختین طرفو



حالا وایسین
همچین از اشباهات خودم تو زندگیم نمایشنامه بنویسم، که هر چی دلتون می خواد فحش بهم بدین وقتی نمایشنامه رو می خونین😈😈😈😈😈



استاد اشتباهات سرسام اور=من😈😈👻👻👻



خلاصه که دلم می خواد یه دل سیر بگیرم دایی رو بزنم
زینت رو از سبیل هاش اویزون کنم
اون یکی چشم مشهدی قلی هم بزنم کور کنم و تو گوشش مداد کنم کامل کر شه و پیانو بذارم جلوش بگم بتهوون بنواز
مامانه رو هم با 10 تا سگ بندازم تو اشپزخونه درشو قفل کنم و براشون ارزوی زندگی قشنگی رو داشته باشم
😈😈😈😈😈😈😈😈


تا اونا باشن من و جعفر رو حرص ندن




#یادداشت
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

7

          دوباره هامارتیا و بازخوانی یک اثر قدیمی 

نمایشنامه کلاسیک " جعفرخان از فرنگ آمده " که اواخر دوره قاجاریه یعنی سال ۱۳۰۱ در گراند هتل تهران اجرا شده ، کاملا کنایه ایه به تقابل سنت و مدرنیته در اون دوران .
جعفر خان پسری که به فرنگ رفته و کاملا فرنگی شده ، حالا به ایران برگشته و تغییرات زیادی رو توی رفتار و گفتارش پیدا کرده  از نوع حرف زدن که مدام کلمات انگلیسی و فرانسوی استفاده میکنه تا آوردن سگ و حتی خوردن نخودچی و کشمش با کارد چنگال .
و اونطرف هم خونواده کاملا سنتی که سگ رو نجس میدونن و عقد دخترعمو و پسرعمو رو توی آسمونها میدونن و برای حموم رفتن باید روز جمعه برن نه سه شنبه و ...

نمایشنامه کاملا آیینه تمام نمای اواخر دوره قاجار و اوایل پهلویه... گرچه نمایشنامه خیلی با اسلوب نمایشنامه نویسی مطابق نیست اما برای شناخت ادبیات نمایشی ایران در اون  دوران و کلا جامعه ایرانی و برخورد هنرمندان با این جامعه ، مناسب و خوبه.
این نمایشنامه اولین نمایشنامه ایه که به شکل نمایشنامه های اروپایی در ایران نوشته شده  که از این نظر اهمیت زیادی داره 

کتاب در قطع جیبی منتشر شده و راحت در ۲۰ الی ۳۰ دقیقه خونده میشه... گرچه فکر میکنم این کتاب با تصحیح و توضیحات جدیدی توسط اسماعیل جمشیدی و نشر ثالث هم بازنشر شده.
        

18

روشنا

روشنا

1403/5/24

          کم‌تر از یه ماه پیش اتفاقی به خانه‌موزه مقدم رفتم و اون‌جا با آقای حسن مقدم و این نمایشنامه آشنا شدم و دوباره به جوانان ایرانی تحصیل کرده در غرب و  تمدن و برگشتشون به ایران و تلاش برای رشد جامعه فکر کردم و دوست داشتم این نمایشنامه رو بخونم. و امروز به لطف هامارتیا، خوندمش :) 

عالی بود. واقعاً دوستش داشتم. میتونم بهش لقب *پدران و پسران* ایرانی رو بدم. به همون اهمیت و زیبایی... باز هم بیان تفاوت‌های بین دو نسل و انتقاد از هردو.
همون‌طور که معلومه، جعفرخان از فرنگ برگشته و این نمایشنامه شرح چند ساعت رویاروییِ جعفرخانِ تاثیر پذیرفته از تمدن پاریس با خانواده‌اش و افکار قدیمی است.
ماجراهایی که مطرح میشه، تا حدی هنوز هم کاربرد داره. آدم از این حجم شباهت، واقعاً در میمونه :)) مثلاً راه‌های استخدامی که دایی جلوی پای جعفرخان میذاره رو هنوز هم میشه با کمی تغییر در جامعه دید 😂😂
یکی از نکات جانبی نمایشنامه این بود که فهمیدم دوش کلمه فرانسویه :))) اصلاً دقت نکرده بودم.

من از ساختار نمایشنامه‌نویسی و معیارهای خوب بودن نمایشنامه بی‌خبرم ولی امتیازم به محتوای اثر، اهمیت اون و شوق زیادم هنگام خوندنش بود به طوری که حتی دوست داشتم امتیاز بیشتری بدم ؛) 

برای جمع‌بندی اثر، این قسمت از نوشته‌ی محمدعلی آهنگران خیلی خوبه: جعفرخان از فرنگ برگشته به این چالش بزرگ می‌پردازد که عده‌ای از ما ایرانیان به خاطر به سامان کردن و آباد کردن وضع کشور یا بر سر اسلام می‌کوبیم یا بر سر غرب، و یا بر سر ایرانیت و ملیت. روزی ما روی سعادت را خواهیم دید که به این هر سه فرهنگ رویکرد انتقادی داشته باشیم نه رویکرد تخریبی و نه رویکرد اخراجی، [که] یکی را بیرون کنیم و دیگری را روی تخت بنشانیم.

در آخر اوصیکم به پیوستن به باشگاه هامارتیا :)
        

53