معرفی کتاب کرگدن اثر اوژن یونسکو مترجم جلال آل احمد

کرگدن

کرگدن

اوژن یونسکو و 1 نفر دیگر
3.9
125 نفر |
33 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

6

خوانده‌ام

233

خواهم خواند

86

شابک
9789643201296
تعداد صفحات
199
تاریخ انتشار
1376/6/2

توضیحات

این توضیحات مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

        In Rhinoceros, as in his early plays, Ionesco startles audiences with a world that invariably erupts in explosive laughter and nightmare anxiety.  A rhinoceros suddely apears in a small town, tramping through its peaceful streets.  Soon there are two, then three, until the "movement" is universal:  a transformation of average citizens into beasts, as they learn to "move with the times."  Finally, only one man remains.  "I'm the last man left, and I'm staying that way until the end.  I'm not capitulating!" Rhinoceros is a commentary on the absurdity of the human condition made tolerable only by self-delusion.  It shows us the struggle of the individual to maintain integrity and identity alone in a world where all others have succumbed to the "beauty" of brute force, natural energy and  mindlessness.
      

دوره‌های مطالعاتی مرتبط

تعداد صفحه

15 صفحه در روز

لیست‌های مرتبط به کرگدن

نمایش همه
عروسک خانهپدر عروسی خون

رپرتوار شماره ۱ هامارتیا ( آشنایی با زبان درام )

45 کتاب

💫 بارها و بارها با این سوال رو به رو می شدم که نمایشنامه خوانی رو از کجا باید شروع کرد یا این که چطوری نمایشنامه بخونیم؟ یا حتی سوالی اساسی تر : ❓ چرا باید نمایشنامه خوند؟ 💥هر بار به دنبال این بودم که برای کسانی که خیلی با این سبک ادبی آشنا نیستند یک لیست درست کنم که وقتی کسی گفت میخوام نمایشنامه بخونم ، این لیست رو بهش بدم و بگم اینا رو بخون. اما این لیست باید یک سری ویژگی ها هم میداشت. ⚠️ اول اینکه لیست سختی نباید می بود . مثلا نباید ادیپ یا هملت رو بهش معرفی می کردم. چون وقتی کسی هنوز با نمایشنامه آشنا نیست ، ممکنه خوندن این آثار علیرغم شاهکار بودنشون باعث بشه که شخص درک درستی از این اثار نداشته باشه در نتیجه عطای نمایشنامه خوانی رو به لقاش ببخشه. 📍 دوم اینکه این لیست باید علیرغم ساده بودن یک نمای کلی از ژانرهای مختلف نمایشی رو هم در بر میگرفت که شخص علاوه بر خوندن نمایشنامه و علاقه مند شدن بهش ، بتونه یک دید کلی به ژانرهای نمایشی داشته باشه. 🙄 اما درست کردن این لیست هی عقب میفتاد و هربار که شخصی ازم میخواست که بهش نمایشنامه برای شروع معرفی کنم ، دوباره با خودم میگفتم که ای کاش درست کردن لیست رو پشت گوش نمینداختم. 🌸 پارسال بود که با افتتاح باشگاه 🎭 هامارتیا 🎭 ، این لیست هدفمند ساخته شد. در باشگاه نمایشنامه خوانی هامارتیا قرار بر این شد که کنار هم نمایشنامه بخونیم و درباره این آثار به گپ و گفت بشینیم. 🤔 اما همخوانی تنها کافی نبود و نیست. در هامارتیا ابتدا به این پرداختیم که چرا باید نمایشنامه خوند؟ فرق نمایشنامه با رمان و داستان کوتاه چیه. 💡 به این پاسخ رسیدیم که نمایشنامه یک گونه ادبی کاملا مستقله که سوای تئاتری که بعدا میشه از روش ساخت ، درباره ش قضاوت میشه. خیلی ها فکر می کنند که نمایشنامه رو باید فقط در اجرا دید و نباید خوند که این یک دیدگاه کاملا اشتباهه. نمایشنامه رو میشه مثل یک داستان خوند . تئاتری که از روی این نمایشنامه ساخته میشه یک اثر مستقل و جداست و سوای نمایشنامه باید درباره ش قضاوت کرد. 🎭 نمایشنامه یک اثر دراماتیک و عمل محوره. در نمایشنامه شما با گزارش اعمال کاراکترها طرفید. نمایشنامه نویس برعکس رمان و داستان نویس از توصیف بی بهره ست. در رمان شما به راحتی به افکار کاراکترها پی میبرید چون نویسنده میتونه راحت تمام درونیات و ذهنیات کاراکترها رو برای شما تشریح کنه اما در نمایشنامه این درونیات و ذهنیات باید از طریق گزارش اعمال کاراکترها به مخاطب رسونده بشه. در نتیجه نمایشنامه خواننده فعال تری نیاز داره. 🎧 ما در هامارتیا ابتدا در یک جلسه آنلاین به بررسی فرم و محتوا پرداختیم و نمای کلی ای درباره فرم در آثار هنری ارائه دادیم. سپس با خوندن هر نمایشنامه به گپ و گفت نشستیم. درباره درام و آنتاگونیست و پروتاگونیست و نقاط عطف و اوج و... صحبت کردیم. در باشگاه در کنار آثاری که خوندیم سعی کردیم با فیلم ها و نقاشی هایی که در تاریخ هنر ماندگار بودن به پرورش حس اعضای باشگاه بپردازیم. کسانی که در باشگاه هامارتیا عضو شدند امروز قطعا آشنایی ای حتی کوتاه درباره فرم ، اثر هنری ، حس ، ناخوداگاه هنری و... رو پیدا کردند و امروز در مواجهه با یک اثر هنری منفعل نخواهند بود. 💫 هدف ما در رپرتوار اول ( کلمه فرانسوی که معنای اون برنامه یا لیسته ، تماشاخانه های بزرگ در سراسر جهان ، ابتدای هر سال یک لیستی از آثار نمایشی ای که اون سال قراره در اون تماشاخانه به اجرا بره ، منتشر می کنند که به این برنامه رپرتوار گفته میشه ) این بود که اعضا نمایشنامه خوانی رو شروع کنند و با زبان درام و نمایشنامه آشنا بشند و از رپرتوار دوم بریم سراغ تراژدی های یونان و مرحله به مرحله با تاریخ نمایش جلو بیایم و در کنار خوندن نمایشنامه ها و تحلیل سیر درام در تاریخ از فلسفه و جامعه شناسی و تاریخ تئاتر هم حرف بزنیم. 💠💠 در باشگاه هامارتیا قراره بیش از 1500 اثر نمایشی در قالب 20 و اندی رپرتوار همخوانی بشه. نمیدونم چقدر طول بکشه اما تا جایی که بتونیم پیش خواهیم رفت. تمام اثار نمایشی ایرانی و خارجی در باشگاه هامارتیا برنامه ریزی شده. 🧑‍🏫 در رپرتوار اول برای آشنایی با زبان درام 40 اثر نمایشی رو خوندیم ( در هنگام نوشتن این لیست اثر 38 رو در حال همخوانی هستیم ) و یک دید کلی درباره نمایشنامه ها به دست آوردیم ، در این همخوانی آثار ۲ درام نویس رو به صورت کامل همخوانی کردیم . 🤩 مارتین مک دونا و آنتون چخوف ( سیر هامارتیا باعث شد که نظرها درباره چخوف عوض بشه ، کسانی که ابتدا با چخوف ارتباط نمی گرفتند ، وقتی با هامارتیا همراه شدند، چخوف تبدیل به یکی از نویسندگان مورد علاقه شون شد ) بلاخره ابتدا باید بدونیم نمایشنامه چیه و زبان درام چه زبانیه و بعد که شناختیمش بریم به دنبال این که چطوری به وجود اومد و چه سیری رو طی کرد. این رپرتوار برای شروع نمایشنامه خوانی در باشگاه هامارتیا خونده شده. در انتهای هر رپرتوار لیست همخوانی اون رپرتوار منتشر خواهد شد. 💥 لازم به ذکره که ما در هامارتیا علاوه بر نمایشنامه هایی که میخونیم، بعضی از آثار نمایشی رو برای مطالعه بیشتر با هشتگ #متمم قرار می دیم ، این آثار یا اقتباسی از آثاری هستند که در حال خوندن اونها هستیم یا آثار کم اهمیت تری هستند که گذاشته میشن تا هرکسی اگر دوست داشت اونها رو بخونه ، خوندن این آثار در دوره همخوانی گروه نیست و فقط و صرفا برای مطالعه بیشتره . در این لیست شما بعد از اثر شماره ۴۰ می تونید متمم ها رو هم ببینید و اگر دوست داشتید اونها رو هم مطالعه کنید. اگر شما هم به ادبیات دراماتیک علاقه دارید ، خانواده بزرگ 305 نفره 🎭 هامارتیا 🎭 ( در روز ایجاد لیست ) با آغوش باز پذیرای شماست تا با ما در این مسیر جذاب همراه باشید :

102

یادداشت‌ها

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

           نمایشنامه کرگدن، که بعد از نگارش روی صحنه تئاتر رفته است، نمایشنامه بسیار مهمی برای فهم وضعیت زمانه بوده و مورد توجه بسیاری نیز قرار گرفته است. 
داستان این نمایشنامه از آنجایی آغاز می‌گردد که یک بیماری مسری در بین مردم شیوع پیدا می‌کند و این بیماری، انسان ها را به کرگدن بدل می‌کند. بنظر می‌رسد که داستان بسیار شبیه به داستان "مسخ" اثر فرانتس کافکا است. منتها در نمایشنامه کرگدن، مخاطب با ابعاد بسیار گسترده‌تری از این شکل از مسخ شدن روبرو می‌شود. مردم یکی پس از دیگری تبدیل به کرگدن می‌شوند و به هیچ صورتی نمی‌توان جلوی این اتفاق را گرفت. در ابتدا نیز، برای واکاوی منشا این بیماری، ملل غربی، آن را به شرق و کشورهای درحال توسعه یا مستعمره نسبت می‌دهند، غافل از آنکه داستان می‌خواهد نشان دهد که چطور این بیماری از دل استعمارگری بیرون آمده.
در هر دو داستان، یعنی" مسخ" و "کرگدن"، می‌توانیم ببینیم که نویسندگان چطور از طریق استفاده کردن از "مسخ" که یک نوع رخداد ماورائی است، جهان و مردمان امروز را توصیف می‌کنند و برای آینده نیز هشدار می‌دهند. بنظر می‌رسد که صنعتی شدن و نفوذ فرایند مدرنیزاسیون به جامعه، مردمان امروز را مسخ یا به عبارتی دقیق تر، از خود بیگانه می‌سازد. اوژن یونسکو نیز می‌خواهد در کرگدن همین مسئله را نشان دهد. گویا مفهوم مسخ تنها یک مفهوم ماورائی و بیگانه نیست که برای ترساندن یا استفاده در آموزه‌های دینی و ایام گذشته‌ی تاریخی به کار آید، مسخ مفهومی کاملا زمینی است منتها ابعاد آن متفاوت است. مخاطب باید بداند مسخ شدن تنها یک استعاره است و انسان امروزین ممکن است بدون احساس مسخ شدن، توسط غول مدرنیزاسیون یا صنعتی شدن، مسخ شود. به عبارت دیگر، مسخ شدن انسان مدرن، همان چیزی است که مارکس آن را تحت عنوان از خودبیگانگی تئوریزه می‌کند. کرگدن نیز داستان همین ازخودبیگانگی انسان‌های مدرن در جهان توسعه‌یافته‌ی صنعتی است.

        

9

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

7

روشنا

روشنا

1403/7/18

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          کرگدن داستانی درمورد طاعون عصر مدرنه: «بیماری‌ای که به شکل‌های مختلف ظهور کرد، اما در اصل یکی بودند. تفکر ماشینی سازمان‌دهی شده و بت‌سازی ایدئولوژی‌ها، ذهن ما را از واقعیت دور، شناخت ما را گمراه و چشم‌مان را کور می‌کند. ایدئولوژی‌ها مسیری را می‌پیمایند که ما هم‌زیستی می‌نامیم. یک کرگدن فقط می‌تواند با هم‌نوع خود و یک فرقه‌گرا می‌تواند با عضوی از فرقه خود هم‌زیست گردد.» یونسکو

قهرمان داستان، برانژه، زندگی ملال‌انگیزی داره و زمانش رو با الکل می‌گذرونه. برداشت من این بود که انگار برانژه عمیق‌تر فکر می‌کنه و برای همین به یک نوع ملالی در زندگی می‌رسه، اما در عین حال هنگام شیوع بیماری کرگدن هم می‌تونه عمیق‌تر فکر کنه، تحت‌تاثیر قدرت جمع قرار نگیره و انسان موندن در بین کرگدن‌ها رو انتخاب کنه.

تنها چیزی که به زندگی برانژه رنگ نو میده، عشق و دوستیه، از انواع مختلفش. عشق به ژان، به دیزی، دودار و در نهایت انسان. از طرف دیگه، همین سرخوردگی از عشق هم آدمای مختلفی رو به سمت کرگدن شدن می‌بره.

منطق‌دان نمی‌تونه به آدما کمکی کنه و حتی خودش هم کرگدن میشه. این منو یاد جمله‌ای از فیخته می‌اندازه: این‌که شخص چه نوع فلسفه‌ای را انتخاب می‌کند، بستگی دارد به این‌که چه نوع آدمی است. این جمله یه معنای درونی‌ای برام داره، به این صورت که انگار آدم می‌تونه برای هر کاری منطق بیاره و بعد با توجه به درون و وجدانش بپذیره یا ردشون کنه.

اوژن یونسکو به تهران هم اومده و در دانشگاه تهران با دانشجوها هم صحبت کرده. صحبت‌ها یه‌کم منو شرمنده کرد 😅 تا حدی می‌شد دید که دانشجوهای ایرانی هم نزدیک به ابتلا به بیماری داءالکرگدن بودند. آه، الان هم در جامعه‌ی خودمون خیلی می‌بینیم  که "انسان" فراموش شده و همه در حال مسخ شدن توسط چیزهای مختلفن؛ نفرت، ایدئولوژی و... انگار بعضی وقتا یادمون میره که همه‌ی اینا برای انسانه و نه بالعکس.
خوندن متن مصاحبه رو واقعاً پیشنهاد می‌کنم. به نظرم هنوز هم جامعه‌ی ما از اون زمان و سوالاتِ اون دانشجوها تغییر نکرده و میشه از اون مصاحبه و جواب‌های یونسکو یاد گرفت. دو بار متن مصاحبه رو خوندم و ذخیره‌اش کردم تا چندین بار دیگه هم بخونم.

«آن چیزی که نزد روشن فکران امروزی برای من تعجب آور است، این است که پی برده‌ام برایشان عشق های مردم، تراژدی و گناهانشان مطرح نیست و آن چه برایشان مهم است مسائل و ایدئولوژی‌ها هستند که می توانند افکار خوبی باشند، که می توانند توسط نطق‌های انتخاباتی یا غیر انتخاباتی و یا مطالعات فلسفی و یا به وسیله ي مقالات روزنامه ها بیان شوند. عده‌ای لااقل می خواهند از تئاتر یک وسیله بسازند. گاهی خوب است. ولی آن چه قابل ملاحظه است، مسئله‌ی دیگری است و آن زندگی شخصیت‌هاست، دردهایشان و بدبختی هایشان؛ چه حق داشته باشند و چه حق نداشته باشند.»
        

36

        این نمایشنامۀ جالب و خواندنی؛ مرا به تامّل واداشت و نخست به یاد کتاب «مسخ» از «کافکا» و بعد «مزرعۀ حیوانات» از «جورج اورول» افتادم که در هر دو شاهد تبدیل‌شدن یک یا چند موجود به موجوداتی دیگر بودیم.

اما در «کرگدن» شاهد تبدیل گروهی از موجودات به موجوداتی دیگر هستیم و جالب است که انگیزه یا علت تبدیل هر فرد با دیگری تفاوت‌هایی دارد.

در ادامۀ ماجرا شاهدیم؛ کسانی به کرگدن تبدیل می‌شوند که قدرت، جسارت، خودپسندی و فعالیت بیشتری دارند و در عین حال در بعضی مسائل چون ابراز عشق و علاقه و محبت کردن به دیگران ضعف دارند. (موسیو پاپیون، دودار، ژان و...)

وقتی این بیماری ـ کرگدنیسم ـ فراگیر می‌شود؛ کسانی که از ابتدا با آن به شدت مخالف بودند و آن را نمی‌پسندیدند، خودشان از آن دفاع می‌کنند و بدان متمایل می‌شوند و در نهایت به جمع کرگدن‌ها می‌پیوندند.

در پایان تنها یک نفر باقی می‌ماند که آن هم از تنهایی به جان آمده و تصور می‌کند که کرگدن شدن بهتر باشد تا آدم باقی‌ماندن و دوست دارد برای فرار از تنهایی به جمع آنان بپیوندد، اما در عین حال شک دارد که این کار درست است یا نه؟

در زندگی روزمره همۀ ما با مسائل گوناگونی روبرو می‌شویم. گاهی این مسائل را نمی‌پذیریم، اما وقتی کم‌کم تعداد زیادی از اطرافیان ما آن را پذیرفتند، ما هم به قول معروف یخمان آب می‌شود و کم‌کم آمادۀ پذیرش می‌شویم و دیری نمی‌گذرد که یکی از مدافعین دو آتشۀ آن مسئله می‌شویم.

«خواهی نشوی رسوا، همرنگ جماعت شو!...»

در نمایشنامۀ «ملاقات بانوی سالخورده» از «فردریش دورنمات» هم دیدیم که ابتدا تمام مردم از «ایل» حمایت کردند. اما طولی نکشید که یکی‌یکی به جمع محکوم کنندگان وی پیوستند و در نهایت همان یکی دو نفر باقی مانده هم با بقیه همراه و هم‌صدا شدند.

انسان با اینکه تنها به دنیا می‌آید و تنها زندگی می‌کند و تنها می‌میرد؛ اما دوست دارد در جمع باشد و تحمل تنهایی و دور از جمع بودن یا شاید بهتر باشد بگوییم؛ رو در رو و در برابر جمع قرار گرفتن را ندارد.

زبان و نثر مترجم یعنی جلال هم زیبا است و هم خواندنی و البته ممکن است، بعضی‌ها چندان آن را نپسندند.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

25

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

        یونسکو برای نشان دادن از بین رفتن ارتباط شفاهی و عدم برقراری ارتباط از ضدزبان و کلیشه استفاده می‌کند. جایگزینی دیالوگ با تک‌گویی و ضددیالوگ. شخصیت‌ها در دنیای خود محبوسند و هرکس برای خود سخن می‌گوید و به دیگران گوش نمی‌دهد. یونسکو برای نقد ابتذال از کلیشه استفاده می‌کند. گفتن جملاتی پیش‌پاافتاده و ساده به صورت غیرارادی و ترجیع‌بند مانند و بدون ارتباط منطقی.
یونسکو در یادداشت‌ها و ضدیادداشت‌ها می‌نویسد:
هر زبانی فرسایش پیدا می‌کند و خالی از معنا می‌شود و سعی در تجدید و احیا و یا به بیانی ساده‌تر، گسترش آن، وظیفه‌ی هر آفریننده‌ای است.

ما با یک اثر ابزورد روبه‌روییم. همینطور اثری که به شدت از  فاشیسم و نازیسم انتقاد می‌کند. کرگدن شدن با اشاره به یونیفورم سبز ارتش آهنین رومانی گواه این قضیه است.
‌«حاوی اسپویل»

برانژه با وجود شخصیت خاکستریش به انسانیت پایبند می‌ماند. 

 برعکس بقیه مردم برانژه وقتی کرگدن را می‌بیند متعجب نمی‌شود اما با ادامه داستان می‌بینیم که نمی‌تواند مسخ شدن انسان‌ها را بپذیرد.

تمام جماعت و حتی روشنفکران کرگدن می‌شوند. اما چرا؟ قدرت. قدرت در دست کرگدن‌هاست.
به گمانم یونسکو در این نمایشنامه می‌خواهد از دست رفتن هویت انسانی و پیوستن کورکورانه انسان‌ها به قدرت را نشان دهد. یونسکو کمال‌گرا نیست. برانژه یک شخصیت خاکستری است، کسی که رفتارش مدام نقد می‌شود اما ویژگی برتر او آن است که مسخ قدرت نمی‌شود.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

9

        اولین مواجه من از تغییر ظاهر انسان در یک کتاب، خوندن مسخ کافکا با ترجمه صادق هدایت بود که به سالها پیش برمی‌گرده. یادم نمیاد چند بار اون داستان رو خوندم تا بتونم بفهمم که چی شد. اما در این کتاب مسخ شدن انسان‌ها دیگه برام غیرقابل باور نبود.  هیچ کرگدنی با تغییرش من رو متعجب نکرد حتی اگه صاحب فاخرترین کلمات  و منطقی‌ترین انتقادها بود.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

5

          🟣کرگدن نمایشنامه‌ای است در سه پرده اثر اوژن یونسکو، نمایشنامه‌نویس فرانسوی رومانیایی‌تبار که در سال ۱۹۵۹ نوشته شد. 
اوژین یونسکو در این اثر، دنیایی (پادآرمان شهری) را وصف کرده که مردم در آن با تمامی اختلافات اعم از نوع زندگی، فکر، عقیده و ... با منافع مشترکی که برای آن‌ها مناسب نیست به یک گله می‌پیوندند.به گلهٔ کرگدنها!!!

♀️کرگدن، تلخی تنها ماندن انسان است در عصری که ارزش‌های اخلاقی تبدیل به کلماتی برای خودنمایی شده‌اند. همه کرگدن شده‌اند و اگر برانژه از بین برود نسل انسان منقرض می‌شودو کرگدن‌ها به خوبی و خوشی به زندگی خود ادامه می‌دهند. این خود بیان‌گر تصویری خوف‌ناک است و انقراض نسل بشر را آشکار بیان می‌کند. این پوچی و عدم امید به آینده، شاخص بارز آثار سبک ابزورد است.نکتهٔ جالب این نمایش‌نامه انتخاب کرگدن از میان حیوانات مختلف است. کرگدن حیوانی است که پوستش خاکستری رنگ و پر از برآمدگی است. بر روی بدنش چین‌هایی دیده می‌شود. این چین‌ها به شکلی هستند که انگار این جانوران زره به تن است.کرگدن بینایی ضعیفی دارد ولی برایمان نماد قدرت است قدرتی که در ذات خود ویرانگر است و هیچ مهاری را برنمی‌تابد.حیوانی که خوی حیوانی ووحشی گری اوبر کسی پوشیده نیست

♀️نکته ی برجسته دیگر در این نمایش عدم وجودقهرمان واقعی است. برانژه تنها انسان بازمانده در کرگدن آدمی لاابالی، بی‌نظم، دائم‌الخمر، ضعیف‌النفس و بی‌اراده است. مخاطب هرگز تصور نمی‌کند در پایان نمایش تنها بازماندهٔ نسل انسان، برانژه باشد. برانژه در طول نمایش مرتب به زیر تیغ نقد می‌رود و المان‌های شخصیتی‌اش مورد سؤال قرار می‌گیرد. او از این‌سوال‌ها نمی‌گریزد بلکه در پی پاسخ به آن‌هاشخصیت فروخورده‌اش آرام آرام دگرگون می‌شود و اصالت خود را باز می‌جوید.برانژه، در ابتدای نمایشنامه مدام مورد انتقاد دوست صمیمی‌اش، ژان، قرار می‌گیرد. نویسنده حتی پیش از آنکه ژان شروع به حرف زدن کند، در توضیح صحنه ابتدایی اشاره می‌کند که: «… برانژه اصلاح نکرده، سرش برهنه است، موهایش ژولیده، لباس‌هایش چروکیده، همه چیزش حاکی از بی‌توجهی اوست، خسته به نظر می‌رسد و خواب‌آلود، و گاه خمیازه می‌کشد…»نکته قابل تامل پذیرشِ انتقادها ازسوی خود برانژه است در کرگدن تحولی به صورت تغییر شخصیت در سیر داستان نمی بینیم  بلکه به‌صورت بازیابی شخصیت است.
♀️ابتدا عده‌ای موضوع را انکار می‌کنند و به سادگی از این موضوع عبور می‌کنند.(همه انسانها در زمان روبه روشدن با یک پیشامد ناگوار درمرحله اول انکار میکنند مسئله را) عده‌ای آن را توهم توطئه پنداشته و به تمسخر مدعیان دیدن این حیوان متهم می‌کنند، اما واقعیت این است که دیر یا زود خواهند فهمید که موضوع چیست
مردم بدون آن‌که توان تحلیل موضوع و یا خوب و بد آن را داشته باشند، سعی می‌کنند همرنگِ جماعت شده و این‌چنین می‌شود که کرگدن شدن مد می‌شود(ضرب المثل گرخواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو را همه باهم به نمایش میگذارند!) بازمانده‌های مخالف به دنبال راهی به جهت مقابله و حفظ موقعیت خود هستند، اما نهایتا همه تبدیل به کرگدن می‌شوند و تنها برانژه شخصیت اصلی  داستان انسان باقی می‌ماند که سرآخر در میان دنیایی از کرگدن‌ها احاطه شده است. کرگدن‌ها تشویقش می‌کنند که همرنگ آن‌ها شود و او در آخرین سخنان خود که نمایشنامه به پایان می‌رسد با فریاد می‌گوید: 
در مقابل همه‌ی شما از خود دفاع می‌کنم.  من آخرین نفر از آدمی‌زاد هستم و تا آخر همین‌طور انسان می‌مانم. من تسلیم نمی‌شوم.
♀️مسخ شدن انسان را اولین بار در کتاب مسخ کافکا که به زیبایی هرچه تمامتر بیان شده بود خواندم.دراین کتاب مسخ دسته جمعی میبینیم  یک اپیدمی.پیوستن کورکورانه افراد به یک جریان
♀️ بریده ای زیبا از کتاب
 برانژه  می گوید: من از شما پیروی نخواهم کرد. من حرف شما را نخواهم فهمید. من همانی که هستم می مانم. من یک آدمیزادم. یک آدمیزاد! ...
♀️کتاب را برای باردوم به مدد باشگاهِ دوست داشتنی هامارتیا خواندم،که جذابیتی دوچندان برایم داشت.
درمورد ترجمهٔ کتاب ،ترجمهٔ خانم پری صابری از نشرقطره  را خواندم که ترجمه خوب وقابل قبولی بود.

چشم دارى تو، به چشم خود نگر
منگر از چشم سفیهى بى‏خبر
گوش دارى تو، به گوش خود شنو
گوش گولان را چرا باشى گرو؟
بى‏ ز تقلیدى نظر را پیشه کن
        

61

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

سخت انسان
          سخت انسان ماندن چون برانژه
 
ما انسان‌های رسیده به دوران مدرن، در آستانۀ دنیای هوشمند، از لحظه‌ای که سر از رحم بیرون می‌کشیم، به درون قالب‌هایی سر می‌خوریم که معمولاً باید عمرمان را با آنها سر کنیم. زیر خروارها ویژگی ژنتیکی و صدها الگوی رفتاریِ گذشته از دل سال‌ها زندگی بشری بر روی کرۀ زمین. ما دیگر نمی‌توانیم به زندگی اجدادمان برگردیم، به جوامع محدود. باید تن بدهیم به زندگی در میان قالب‌های مدرن و تن می‌دهیم. اما مشکل از جایی آغاز می‌شود که چارچوبی از توهمات واهی بر این قالب‌ها سوار می‌شود. از جانب قدرتی که هدفش فقط در رأس قدرت ماندن است و به خاطرش تمام تعریف‌ها را عوض می‌کند و قراردادها را از نو می‌نویسد. اول به انسانِ درمانده از یکنواختی زندگی روزمره در دنیای مدرن، هدفی متعالی می‌بخشد و از واقعیت جدایش می‌کند. بعد او را به ورطۀ تباهی یکسان‌شدگی متصلب ایدئولوژی منحط برساختۀ خودش می‌کشاند. و دریغا که انسانِ به‌دام‌افتاده از این شرایط نو خوشحال است و احساس قدرت می‌کند. احساس شراکت در امری والا. در این مرحله معمولاً جامعه تمام سنسورهایش را برای تشخیص انتها و مقصد راهی که در پیش گرفته از دست می‌دهد و غرق در لذت خوشیِ ناشی از حل شدن در آن امر متعالی، تا پای جان خود و تا پای خون دیگری از آرمان‌های تعریف‌شده ولو پوچ دفاع می‌کند.

و انسان چنین به کرگدن تبدیل می‌شود. از پوست کلفت خود لذت می‌برد، آن را جزو طبیعت و نماد قدرت می‌بیند. به شاخ روی سرش می‌نازد و از انسان بودن انصراف می‌دهد و این قصۀ باورنکردنی را تا انتها پیش می‌برد. تا سرایت به همه. تا وارونه شدن تمام ارزش‌های انسانی. تا جایی که عادی بودن در اکثریت معنا می‌شود و نه در خود «عادی بودن». آیا در این شرایط، چاره‌ای برای انسان ماندن هست؟ برانژه این گزیر را به ما نشان می‌دهد. او با نخواستن این پوستۀ هولناک، در لحظه‌ای که از پنجره به جماعت کرگدن‌ها نگاه می‌کند تصمیم قطعی خود را می‌گیرد: «من از شما پیروی نمی‌کنم. نه. من از شما پیروی نمی کنم!» او شعلۀ عشق را در خود زنده نگه می‌دارد و به یاری آن انسان می‌ماند، حتی وقتی معشوقش دست از انسان بودن می‌کشد و کرگدن می‌شود، او همچنان پابرجا می‌ماند. شاید برانژه چنان سخت انسان است که حتی اگر بخواهد نمی‌تواند انسان نباشد!
        

4

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          نمایشنامه‌ "کرگدن" داستان یک مسخ است. مسخ شدنی که ابتدا عجیب و غیرطبیعی به نظر می‌رسد اما هر چه تعداد مسخ شدگان بیشتر می‌شود افراد بیشتری پذیرای آن می‌شوند و دیگر آن را غیرطبیعی نمی‌دانند.

هنگام خواندن اثر مهمترین سوال ذهنی‌ام این بود که چه افرادی با چه ویژگی‌هایی به این وضعیت دچار می‌شوند؟ اما وقتی نمایشنامه تمام شد سوالم این شد که چرا "برانژه" شخصیت اصلی داستان مقابل این مسخ شدن ایستاد و با دیگران همراه نشد و حتی زمانی که کمی وسوسه شده بود متوجه شد که اصلا نمی‌تواند تبدیل به موجود دیگری شود؟

شاید یکی از پاسخ‌ها را بتوان در حرف‌های خود او یافت: " من همون چیزی که هستم خواهم موند. من یه آدمم. یه آدم".

برانژه نوعی اصالت انسانی را در عمل نشان داد. تلاش می‌کرد انسان باشد با اینکه می‌دانست کاملا شبیه و همرنگ دوستان و همکارانش نیست و گاهی مسخره‌اش می‌کنند. 

او مثل "ژان" خودخواه، نژادپرست و مبادی سرسخت آداب اجتماعی نبود. مثل "بوتار" خودش را عقل کل نمی‌دانست و متوهم نبود. مثل آقای "پاپیون" دنیاپرست و مادی‌گرا نبود، مثل "آقای دودار" خودش را به نحو افراطی منطقی نشان نمی‌داد و احساساتش را بیان می‌کرد و حتی مثل "دزی"، دختری که عاشقش بود، نمی‌خواست که خوشبختی فقط برای خودش باشد و حتی در لحظه‌های عاشقانه زندگیش به "نجات بشر" فکر می‌کرد.

برانژه خوبی‌ها و بدی‌هایی داشت اما صادقانه خودش بود. خود انسانی‌اش و به نظرم این دلیل مسخ نشدن او بود. 

به نظرم این نمایشنامه‌ روایتی از تلاش برای  "انسان ماندن" در اوج تنهایی بود. روایتی از تن ندادن و تسلیم نشدن به روندهای غالب زمانه. نمایشنامه‌ای که می‌توان درباره آن بسیار نوشت.
        

32

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          موقع خوندن نمایشنامه یه جوری بود که انگار همه از یه چیزی خبر داشتن به جز من و این حس تا آخر با من بود. ولی بعد از خوندن نقد ها و توضیح های نمایشنامه فهمیدم واقعا من از یه چیزی بی خبر بودم و اونم شرایط حاکم بر زمان انتشار نمایشنامه است و اتفاقا اکثرا خیلی زیاد موقع انتشار و به روی پرده اومدنش باهاش همزاد پنداری کردن. قضیه از این قراره که یونسکو با نوشتن کرگدن، انگار آینه‌ای رو جلوی جامعه‌ی اون زمان گرفته و ترس‌ها و دغدغه‌های همگانی رو به‌طور اغراق‌آمیزی به تصویر کشیده.
در واقع، کرگدن‌ها نمادی از یک تغییر بزرگ و ناگهانی هستند که جامعه رو تهدید می‌کنه. این تغییر می‌تونه هر چیزی باشه: از یک ایدئولوژی جدید گرفته تا یک جنگ یا حتی یک بیماری همه‌گیر. نکته‌ی مهم اینجاست که مردم در مواجهه با این تغییر، به جای مقاومت، به راحتی تسلیم می‌شن و خودشون رو با شرایط جدید وفق می‌دن.
این رفتار جمعی، انتقاد اصلی یونسکو از جامعه‌ی اون زمانه. او می‌خواد به ما بگه که نباید به راحتی از ارزش‌ها و باورهامون دست بکشیم و به دنبال جریان اصلی حرکت کنیم. بلکه باید هویت فردی‌مون رو حفظ کنیم و حتی در برابر اکثریت بایستیم.
برانژه، شخصیت اصلی داستان، دقیقا همین کار رو می‌کنه. اون تنها کسیه که در برابر کرگدن شدن مقاومت می‌کنه و تا آخر به انسان بودن خودش وفادار می‌مونه. البته برانژه هم ضعف‌ها و تناقض‌هایی داره، اما همین تلاش برای حفظ هویت فردی، اون رو به یک قهرمان تبدیل می‌کنه.
به نظر می‌رسه یونسکو با نوشتن کرگدن، می‌خواسته به ما بگه که حتی در سخت‌ترین شرایط هم، انسانیت و ارزش‌های انسانی باید حفظ بشه. و این پیام، همچنان برای ما در دنیای امروز هم ارزشمنده
        

27

          به لطف باشگاه 🎭 هامارتیا 🎭 بعد از ۷ سال ، این اثر بازخوانی شد. 
سخته صحبت کردن درباره یک اثری که در ادبیات نمایشی تبدیل به " کالت " شده و یکی از بهترین آثار نویسندشه. 

ترجیح میدم ابتدا از ترجمه جلال آل احمد بگم. واقعا باید بگم یکی از بدترین ترجمه هایی بود که خوندم. سخت خوان و پیچیده ترجمه کرده بود و متاسفانه من هم همین ترجمه رو داشتم ولی امیدوارم بچه های باشگاه با ترجمه دیگه ای خونده باشن این اثر زیبا رو. 
با اینکه ترجمه های جلال ، برعکس آثارش ، ترجمه های بدی هستند باز از ترجمه کسانی مثل جمالزاده خیلی بهترن. حد اقل وسط خسیسِ مولیر ، آیات قرآن نمیاره. یا مثل مرحوم منصوری که در قبل از طوفان از زبان هانری چهارم پادشاه فرانسه نوشته بود " العیاذ بالله ".

اما خود اثر...

یونسکو ، قطعا یکی از بهترین ابزورد نویسان تاریخ ادبیات نمایشی جهانه و این اثر یکی از بهترین آثارش. کرگدن ما بین مسخ کافکا و طاعون آلبرکامو در نوسانه . 
کلا ابزورد نویسان ، علاقه خاصی به اپیدمی ها و مسخ شدگی دارند و انگار این وضعیت ها رو نمونه بارزی از وضعیت پوچ و ابزورد میدونن. 
به یاد بیارید نمایشنامه زیبای " بازی های کشتار همگانی " از همین قلم ، که توصیه میکنم اگر نخوندید ، حتما بخونید... مخصوصا بعد از تجربه ای که از دوره کرونا داشتیم.

در یک شهری ، همه مردم در حال تبدیل شدن به کرگدن هستند. کرگدن شدگی مثل یک اپیدمی در حال همه گیر شدنه.
پرده اول ، به خوبی چه در سطح تکنیک چه در سطح فرم ، این پوچ بودن رو برای ما ملموس میکنه. از اون دیالوگ های بی معنا و منطق پوچ گرفته تا به قول سینمایی ها تدوین های موازی ای که میکنه.
کاراکتر اصلی اینجا همون برانژه معروف باقی آثار یونسکوئه.  
میشه کرگدن شدگی رو اشاعه یک تفکر ، مثل کمونیسم ، یا فاشیسم یا صدها ایسم دیگه در نظر گرفت. 
یا میشه خیلی چیزهای دیگه دید... اما این از خودبیگانگی تا کجا قراره بشر رو بکشونه ؟

دوست ندارم یادداشتم طولانی بشه، تا همینجا کافیه... 

کرگدن بخونیم اما مراقب باشیم که کرگدن نشیم.
        

20