یادداشت مرضیه‌بانو

کرگدن
        نمایشنامه‌ "کرگدن" داستان یک مسخ است. مسخ شدنی که ابتدا عجیب و غیرطبیعی به نظر می‌رسد اما هر چه تعداد مسخ شدگان بیشتر می‌شود افراد بیشتری پذیرای آن می‌شوند و دیگر آن را غیرطبیعی نمی‌دانند.

هنگام خواندن اثر مهمترین سوال ذهنی‌ام این بود که چه افرادی با چه ویژگی‌هایی به این وضعیت دچار می‌شوند؟ اما وقتی نمایشنامه تمام شد سوالم این شد که چرا "برانژه" شخصیت اصلی داستان مقابل این مسخ شدن ایستاد و با دیگران همراه نشد و حتی زمانی که کمی وسوسه شده بود متوجه شد که اصلا نمی‌تواند تبدیل به موجود دیگری شود؟

شاید یکی از پاسخ‌ها را بتوان در حرف‌های خود او یافت: " من همون چیزی که هستم خواهم موند. من یه آدمم. یه آدم".

برانژه نوعی اصالت انسانی را در عمل نشان داد. تلاش می‌کرد انسان باشد با اینکه می‌دانست کاملا شبیه و همرنگ دوستان و همکارانش نیست و گاهی مسخره‌اش می‌کنند. 

او مثل "ژان" خودخواه، نژادپرست و مبادی سرسخت آداب اجتماعی نبود. مثل "بوتار" خودش را عقل کل نمی‌دانست و متوهم نبود. مثل آقای "پاپیون" دنیاپرست و مادی‌گرا نبود، مثل "آقای دودار" خودش را به نحو افراطی منطقی نشان نمی‌داد و احساساتش را بیان می‌کرد و حتی مثل "دزی"، دختری که عاشقش بود، نمی‌خواست که خوشبختی فقط برای خودش باشد و حتی در لحظه‌های عاشقانه زندگیش به "نجات بشر" فکر می‌کرد.

برانژه خوبی‌ها و بدی‌هایی داشت اما صادقانه خودش بود. خود انسانی‌اش و به نظرم این دلیل مسخ نشدن او بود. 

به نظرم این نمایشنامه‌ روایتی از تلاش برای  "انسان ماندن" در اوج تنهایی بود. روایتی از تن ندادن و تسلیم نشدن به روندهای غالب زمانه. نمایشنامه‌ای که می‌توان درباره آن بسیار نوشت.
      
835

30

(0/1000)

نظرات

درود و خداقوت
از یادداشت کوتاه و خوبتون لذت بردم. خیلی خلاصه به تمام موارد اشاره کردید. برانژه نمایندۀ یک تیپ خاص از آدم‌ها نیست؛ بلکه یک شخصیت معمولی مثل خیلی از ماهاست و فقط یک انسان است با تمام نقاط ضعف و قوتش! و به نظرم همین نکته باعث مسخ ناشدنش می‌شود. مانا، تندرست و نویسا باشید. 

1

خیلی ممنونم از حسن‌نظرتون.
بله دقیقا یک انسان معمولی که سعی‌ می‌کنه انسان بمونه.

1