دیوانه بازی
...شما دخترها جوان هستید. دوست داشتنی، به زودی از جنگل درس خواندن ها بیرون می روید و به محوطه ی باز زندگی می رسید. در آن می رقصید، گریه می کنید. در آن همه چیز را می یابید و از دست می دهید، گاهی همزمان. در این زندگی از همه چیز می توان چشم پوشید. چشم پوشیدن فریبنده ترین طریقه ی از دست دادن است. همه چیز مگر یک چیز، آن چه می خواهم به شما بگویم گفته ی مادربزرگم است، چند ساعتی پیش از مرگش این را به من گفت-زنی بود روستایی، تنها زن کمونیست دهکده اش، در تمام عمر بدبختی به سرش باریده بود: بچه ای معلول، یکی دیگر که در اردوگاه کار اجباری مرد، بیماری ها و فلاکت انگار از آسمان می بارید. یک روز- آن موقع دوازده یا سیزده سال داشتم- از او پرسیدم: ماما بزرگ چه چیزی در زندگی از همه مهم تر است؟ جوابش را فراموش نکرده ام: فقط یک چیز در زندگی به حساب می آید، کوچولو، و آن نشاط است، هیچ وقت اجازه نده کسی آن را از تو بگیرد.
بریدۀ کتابهای مرتبط به دیوانه بازی
نمایش همهلیستهای مرتبط به دیوانه بازی
پستهای مرتبط به دیوانه بازی
یادداشتهای مرتبط به دیوانه بازی