معرفی کتاب افسانه قاجار اثر حمزه سردادور

در حال خواندن
2
خواندهام
16
خواهم خواند
14
توضیحات
کتاب حاضر رمانی تاریخی از «حمزه سردادور» است. در این داستان تاریخی ماجرای زندگی دختری با نام «افسانه» در دورة قاجاریه روایت می شود. بدین ترتیب در روند این داستان، وقایع تاریخی آن دوره؛ چون مرگ فتحعلی شاه قاجار؛ انتخاب ولیعهد؛ عشق ولیعهد به افسانه؛ چگونگی و علل ملاقات امیرکبیر با افسانه؛ ازدواج افسانه با «امیراصلان خان»، پسر «سالارخان» حاکم شهر خراسان در آن دوره؛ توطئه علیه امیرکبیر؛ چگونگی سقوط شهر مشهد و مرگ افسانه مورد توجه قرار گرفته است.
بریدۀ کتابهای مرتبط به افسانه قاجار
لیستهای مرتبط به افسانه قاجار
یادداشتها
1403/6/14
قاچار اصل واژۀ قاجار است که در زبان ترکی به معنی دونده است. اصل این واژه از نام یکی از سرداران چنگیزخانِ مغول، به نام قاچارنویان گرفته شده است و قاجار عربی شدۀ قاچار است... . (منبع: ویکیپدیا) این نخستین رمان تاریخی بود که در باشگاه «فرزند سرنوشت» در جوار آقای خطیب و دیگر دوستان بهخوانی خواندیم. کتاب در دو جلد (جلد اول 339 صفحه و جلد دوم 324 صفحه) و در مجموع 663 صفحه، در بنگاه مطبوعاتی علی اکبر علمی منتشر شده است. گویا نویسنده از پاورقینویسهای مطبوعات دوران پهلوی اول و همکار حسینقلی مستعان بوده است. این رمان را هم در همان زمان در روزنامه، بخش به بخش چاپ کرده و سپس به صورت یکجا در کتابی منتشر نموده است. این نسخۀ اسکن و pdf شده از روی نسخۀ چاپی، غلطهای املایی و تایپی بسیار فراوان دارد. علاوه بر این در دو مورد؛ دو صفحۀ پشت سر هم تکرار شده است، یک مورد در جلد اول و یک مورد در جلد دوم و یک صفحه هم حذف شده است. غلطهای نگارشی چندی هم مشاهده شد که با توجه به چاپ قدیمی کتاب، قابل چشمپوشی است. در چند مورد هم در جلد دوم؛ در نیمۀ دوم صفحه، بخشی از صفحۀ بعدی تا شده و روی نوشتۀ این صفحه افتاده و خوانا نیست و مطلب نامفهوم شده است. داستان از تولد فرزند محمدشاه قاجار آغاز میشود که ظاهرا دختر است و به عمد با پسر سیدی سرابی به نام سیدباقر عوض میشود. این دختر سرنوشت جالب و عجیبی دارد و تنها حامی وی، آغاجمال خواجهباشی حرم عباس میرزا است که تا پایان عمر مراقب او است و از هیچ کاری برای راحتی وی روگردان نیست و بارها جانش را برای وی به خطر میاندازد. در 8 سالگی به دیدار محمدشاه میرود و شاه به وی محبت کرده و از او دلجویی میکند. سپس برای نجات جانش او را به آغاجمال میسپارد تا در تبریز مخفیانه زندگی کند. در این مدت چه رنجها و عذابها که نمیکشد و چه آزارها که نمیبیند. چند سال بعد، افسانۀ جوان به ناصرالدین میرزای ولیعهد پیشنهاد ازدواج میدهد، اما او نمیپذیرد. سپس به تهران میرود تا پدر را ببیند، اما در زنجان خبر مرگ پدر ـ محمدشاه ـ را میشنود. ابتدا به دست سیفالملوک میرزا در قزوین اسیر میشود. سپس با شکست وی در برابر قوای دولتی و به طور ناشناس، به همراه اسرا به تهران وارد میشود و بعد با ناصرالدین شاه دیدار کرده و از او میخواهد که حقش را بدهد، اما شاه امتناع کرده و حقی برای او قائل نمیشود. سپس به مشهد میرود تا با همکاری حسنخانِ سالار، پسر دایی محمدشاه با ناصرالدین شاه بجنگد و در صورت پیروزی و به سلطنت رسیدنِ وی، حقش را بگیرد. در همان جا گلویش پیش پسرِ سالار، امیراصلانخان گیر میکند و دو جوانِ دلداده، به هم دل میبندند و پس از عقدی ساده، عهد میکنند تا پس از پیروزی بر ناصرالدین شاه، در تهران و در کاخ ازدواج کنند. اما تقدیر مسیر دیگری را برای آنها رقم زده است و پس از اینکه دردسرهای زیادی را پشت سر میگذارند؛ همسرش امیراصلانخان، سالار پدرِ شوهرش و عموی شوهرش، پس از شکست در برابر قوای دولتی ناصرالدین شاه کشته میشوند. افسانه یعنی همان دختر محمد شاه قاجار، در حرم عبدالعظیم قصد کشتن شاه و انتقام مرگ شوهر و پدرشوهرش را دارد که زن سیدباقر مانعش میشود. شاه با گزارش جاسوسهایش متوجه میشود و شب به خانۀ آنها میرود و در نهایت از افسانه خواستگاری میکند، اما او نمیپذیرد. بعد همگی با اجازۀ شاه به عتبات در عراق رفته و در آنجا مقیم میشوند و پس از مرگ آغاجمالِخواجه، افسانه از سید و زنش خداحافظی کرده و برای جنگ با اروپاییها به جنگجویان مسلمان عثمانی میپیوندد. در آنجا خود را به نام همسر فقیدش، امیراصلان معرفی نموده و رشادتها نشان میدهد و سلطان عثمانی از وی تقدیر میکند. مهدعلیا در هنگام زیارت از عتبات عالیات، به دیدن سیدباقر و زنش میرود و از آنها سراغ دخترش افسانه را میگیرد و آنها میگویند که وی به جنگجویان عثمانی پیوسته است. ناصرالدین شاه هم در همین دیدار و زیارت از عتبات عالیات، به دیدن سیدباقر و زنش میرود و آنها مثل فرزندشان به او محبت میکنند و اطلاعات شاه از افسانه بیش از آنها است و وضعیت آن روزهای افسانه را به آنها اطلاع میدهد. به نظرم سالها پیش ـ در دوران جوانی، چنان که افتد و دانی ـ یکی دو رمان تاریخی شبیه به این خواندهام. اما به طور کلی، حوصلۀ این حوادث ساختگی و طولانی و اتفاقی را که با عقل جور در نمیآید و تنها برای سرگرمی است، ندارم و به زحمت این کتاب را خواندم. در گذشته با این مدل کتابها میانهای نداشتم و تصور میکردم که اکنون تغییر کردهام، اما امروز میبینم که هنوز از این نوع کتابها بیزارم. این کتابها بماند برای اهلش که از خواندنشان لذت میبرند. داستان پرکشش بود و جذاب؛ اما پس از ساعتها وقت گذاشتن و خواندن کتاب و اتمام مطالعه، ابدا احساس خوبی ندارم. شاید وقتی دیگر؛ به این رمانهای تاریخی علاقهمند شدم!
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.
14
1403/5/28
7