یادداشتهای زهرا رستاد (122) زهرا رستاد 1404/3/14 مادام بواری گوستاو فلوبر 3.8 66 «انسانها اغلب در جستجوی عشقی هستند که حتی خودشان هم نمیدانند چیست.» 🤌🏻 کتاب «مادام بواری» را خواندم و برخلاف بقیه، دلم بیشتر از هر کسی برای شارل سوخت؛ مردی که واقعاً دوست داشت اما نمیدانست چطور این عشق را نشان دهد. شارل سادهدل نبود. او در درک احساسات همسرش ناتوان بود و همین ناتوانی فاصلهای عمیق میانشان ایجاد کرد. این نوع آدمها در زندگی واقعی هم کم نیستند؛ کسانی که دوست دارند، اما بلد نیستند عشقشان را عملی کنند و این خیلی دردناک است. حالا از شارل بگذریم و به اِما برسیم آه از اِما! دختری که در تلاش بود از روزمرگی و یکنواختی زندگی فرار کند و خودش را در خیالهای عاشقانه غرق کرده بود. گوستاو فلوبر نشان میدهد که رمانهای عاشقانهای که اِما میخواند، تصویری غیرواقعی و اغواکننده از عشق و زندگی ساختهاند؛ تصاویری که فاصلهاش را با واقعیت زندگی بیشتر کردند. به نظرم فلوبر «ادبیات سطحی و تخیلی» را مثل مواد قندی برای روان آدمی میداند: شیریناند، اما زود میکشند! مثل اتفاقی که برای زندگی و خیالهای اِما افتاد... * اما نمیدانم این تصور من است یا واقعاً نظر فلوبر همین بوده است؟ به این نتیجه رسیدم که اِما دچار «تجربهی نقص در پیوند اولیه» بود. یعنی در کودکی و نوجوانی به اندازهی کافی عشق و تماس عاطفی درست نگرفته بود. نتیجهاش این بود که در بزرگسالی دنبال عشقی شدید و غیرواقعی میگشت؛ اِما میخواست یک چالهی قدیمی را از راه نادرست پر کند... این راه نادرست به زخمی عمیق تبدیل شد؛ زخمی که هر بار تلاش میکرد آن را ترمیم کند، بیشتر خراشیده میشد، تا جایی که دیگر قابل درمان نبود. *نویسنده به خوبی احساسات مختلف را نشان داده بود! کمتر نویسندهای را دیدهام که بتواند غم از دست دادن را اینقدر واقعی به تصویر بکشد.. اینکه این کتاب تا این حد اعصابم را درگیر کرد، یعنی واقعاً عالی بود :) خوشحالم که نویسنده، عاقبت شخصیتها را در پایان مشخص کرد🤝 در آخر هنوز برام سواله چرا آنا کارنینا براتون دوست داشتنیه ولی مادام بواری نه؟ درحالی که عاقبت مادام خیلی بیشتر از آنا باب میل بود! احساسات و نتیجهی عملشون خیلی ملموس تر بود.. 32 101 زهرا رستاد 1404/1/10 کهکشان نیستی: داستانی بر اساس زندگی آیت الله سیدعلی قاضی طباطبایی محمدهادی اصفهانی 4.6 198 بسم الله الرحمن الرحیم یا قاهرَ العَدُوُّ وَ یا والیَ الوَلی یا مظهر العجایب و یا مرتضی علی✨️ "حافظهی تاریخ اثبات کرده که هرگاه علیِ برحقی ظهور کند، مردمان بسیاری در حسادت او خود را در قفس تاریک خودخواهی ها به صلابه میکشند.." کتاب را که ورق میزنم، احساس میکنم در میان کلمات، پرتوی از حقیقتی ناب نهفته است. گاهی چنان غرق در واژهها میشدم که گذر زمان را احساس نمیکردم. انگار هر جمله، دستم را میگرفت و مرا از دنیای روزمره بیرون و به فضایی که سرشار از معنویت، نور و آرامش است میبرد. یکی از تأثیرگذارترین جنبههای این کتاب برای من، نمایش سادگی و خلوص زندگی آیتالله قاضی بود. چقدر خواندن دربارهی کسی که تمام هستیاش را در دستان خداوند میدید و در برابر سختیها خم به ابرو نمیآورد، زیبا بود. در جهانی که مملو از هیاهو و پیچیدگیهای بیپایان است، مطالعهی چنین کتابی سرشار از آرامش است. اما "کهکشان نیستی" فقط یک روایت تاریخی یا معنوی نیست؛ دعوتی است برای تفکر، برای بازنگری در مسیر زندگی، و برای جستجوی حقیقتی که شاید در میان روزمرگیها گم شده باشد. لحظاتی بود که بعد از خواندن کتاب، به نقطهای خیره میشدم و با خودم فکر میکردم که چقدر از این حقیقت دور شدهام. این کتاب، همانطور که از نامش پیداست، ما را به کهکشانی فراتر از خودمان میبرد، به عالمی که در آن "نیستی"، دروازهای به سوی هستی برتر است. در نهایت توصیه میکنم بخوانید و لذت ببرید :)♡ اگر خواستیم دستورات آن را اجرا کنیم، از نماز اول وقت، توجه و حضور قلب در نماز شروع کنیم👌🏻 "در درگاه الهی چیزی گم و خواستهای رد نمیشود، اما ممکن است زمان آن هنوز نرسیده باشد..🩵" 25 123 زهرا رستاد 1403/12/4 خانواده تیبو جلد 4 روژه مارتن دوگار 4.4 27 در ژوئن ۱۹۱۴، در یک روز گرم تابستانی ناگهان حریقی در مرکز اروپا بهپا شد. کانون آتش در اتریش بود و خرمن هیزم را در وین آماده کرده بودند... اما این جرقه از صربستان به خرمن افتاد! باد شدیدی که از شمال شرقی و مستقیماً از پترزبورگ میآمد، آن را شعلهور کرد. فرانسه چه؟ در این بین، فرانسویها مقداری شاخه و هیزم را که از مدتها پیش خشک کرده بودند، روی تل آتش ریختند. نقش آلمان چه بود؟ شاید بشود گفت که آلمان از روی ریاکاری فقط تماشا میکرد که چهطور شعلهها بالا میروند و شرارهها پراکنده میشوند! شاید هم ریاکاری نبود، بلکه از روی حماقت و غرور بود که فکر میکرد در زمان مناسب میتواند آتش را مهار کند. شاید درست تر از همه این باشد که؛ آلمان نقشهی این جنگ را از قبل کشیده بود، از پشت پرده و از ابتدا، نخها را میجنباند و اتریش را میرقصاند... و اما انگلستان! انگلستان از اول مقدار هنگفتی آب ذخیره کرده بود که با آن میتوانست آتش را کاملاً خاموش کند. اما آنچه جرمش را شدیدتر میکند این است که ایستاده بود و آشکارا میدید که آتش شعله میکشد و گسترده میشود، اما به همین اکتفا کرد که فریاد بزند: _کمک کنید، کمک، آتش..._ و از باز کردن لولههای آب خودداری کرد! تمامی این اتفاقات با تفاسیر و نظرات گوناگون رخ داد و در نهایت؛ یک بازی بیلیارد در دنیا شروع شد. یک گلولهی سفید به اسم "اتریش" با هدایت یک گلولهی سفید دیگر به اسم "آلمان" به یک گلولهی قرمز به اسم "صربستان" برخورد میکند و جنگ جهانی اول آغاز میشود! اما چوب بیلیارد در دست کیست؟ روسیه؟ انگلستان؟ برداشت آزاد است! خانوادهی تیبو تمام شد! شخصیتهای این کتاب اصلاً افرادی نیستند که بتوانید چشم بسته به آنها دل ببندید و تمام قد از آنها دفاع کنید! (حالا که فکر میکنم، در زندگی واقعی هم نمیتوان این کار را کرد.) خانوادهی تیبو متشکل از شخصیتهایی است که هیچکدام مطلقاً خوب یا بد نیستند. در زمانها و مکانهای مختلف، واکنشهای خوب و بدی از خود نشان میدهند. زمانی که کاملاً از آنها قطع امید میکنید، پشیمان میشوند و دلتان را دوباره بدست میآورند.. و زمانی که بابت پیشرفت و عاقل بودنشان تشویقشان میکنید، جوری ناامیدتان میکنند که از خواندن ادامهی کتاب سیر میشوید. (بیشتر از این در مورد شخصیتها نمیگویم، در یادداشت جلد اول به اندازهی کافی گفتهام.) بعد از پایان این کتاب به خودم گفتم؛ • مثل آنتوان، عاشق کار و حرفهات باش.. • مثل ژاک، به دنبال اهدافت باش و از روزمرگی و بیتوجهی به اصول دوری کن.. • مثل خانم فونتانن، در زندگی مثبتنگر باش (ولی حتی شبیه خانم فونتانن بودن هم برایم خوشایند نیست..! هیچوقت مثل خانم فونتانن نباشید) • مثل ژنی؟ نمیخواهم مثل ژنی باشم! از اشخاصی که عشق و محبت را باید از آنها گدایی کرد، خوشم نمیآید! • دنیل؟ دوستش نداشتم و ندارم.. *برای همین است که نقش هم پدر و هم مادر در زندگی فرزندان خیلی مهم است! بودن پدر و مادر، حتی اگر سرد باشند (مثل آقای تیبو)، بهتر از یک روز بودن و یک روز نبودن آنهاست. عدم تعادل و بلاتکلیفی در زندگی، همه چیز را خراب میکند.. *بخش عمده ای از دوجلد پایانی این کتاب، درمورد وقایع و جبهه گیری های کشورهای مختلف پیش از شروع جنگ است. اطلاعات خیلی خوبی داشت ولی برای من که اطلاعاتی در این زمینه نداشتم، از جایی به بعد خسته کننده بود. *دوجلد اول به بررسی شخصیت ها و برداشتن نقاب هر یک از آنها پرداخته بود (مشخصه که دوجلد اول رو کمی بیشتر دوست داشتم🫶🏻) (بخشی از جملات اول یادداشت، از متن کتاب است) 21 117 زهرا رستاد 1403/11/6 زندگی در پیش رو رومن گاری 3.9 65 "هیچچیز سفیدِ سفید یا سیاهِ سیاه نیست و سفید گاهی همان سیاه است که خودش را جور دیگری نشان میدهد و سیاه هم گاهی سفید است که سرش کلاه رفته است.." محمد، یا همان مومو، پسرک کوچک و عجیبوغریب داستان ما، نه سنش معلوم است، نه خانوادهاش، نه حتی آیندهاش. خودش میگوید ده ساله است، اما بعداً یکهو وسط داستان میفهمد که بیشتر از اینها سن دارد! کسی چه میداند؟ توی دنیای مومو، خیلی از مسائل قطعی نیست؛ نه سن، نه امید، نه حتی وعدهی شام شب. تنها چیز قطعی این است که؛ اسمش محمد است، عرب و مسلمان اهل نیجریه است ولی سیاهپوست نیست و از وقتی یادش میآید در فرانسه بوده است! به هرحال مومو سعی دارد داستان زندگی از چهار سالگی تا ده سالگیاش را تعریف کند. چرا؟ خودتان بخوانید تا بفهمید! زندگی مومو از همان اول شبیه هیچ زندگی دیگری نیست. تنها چندروز به مدرسه رفت و بعد به بهانهی اختلال حواس بیرونش کردند.. (بهانه یا واقعیت؟ خدا میداند) دوست و رفیقی ندارد که با آنها بازی کند، تمامی دوستانش افراد سن بالا، و بچه های خانهی رزا خانم هستند.. خانواده؟ خب، اگر بپرسید پدرش کجاست، میگوید: "احتمالاً وجود خارجی ندارد " و مادرش؟ یک زن بینامونشان که زندگی را به شکلی اداره میکرده که دلم نمیخواهد الان دربارهاش حرف بزنم. مومو در طبقهی ششم یک آپارتمان کوچک و زهوار دررفته در حاشیه فرانسه زندگی میکند. جایی که در آن فرانسوی های اصیل، کم پیدا میشوند. تنها یک شخص دوست داشتنی در این زندگی و در این آپارتمان وجود دارد، آنهم رزا خانم است؛ پیرزنی یهودی که او هم زندگی را از طریق تن فروشی میگذارنده است و حالا که از کار افتاده شده، تصمیم گرفته کودکان همکارانش را نگهداری کند! رزا خانم، با تمام ضعفها و کهولت سن، برای این کودکان فداکاری زیاد کرده است.. او مادرِ همهی بچههای بیکس و کاری است که هیچکس نمیخواهدشان. خانهاش شبیه یک پناهگاه است.. (فقط کاش نویسنده انقدر اصرار بر مظلومیت یهودیان نداشت :|) رزا خانم برای مومو قهرمان است، ولی مومو میداند که مدت طولانی زنده نخواهد ماند.. مومو هرکاری میکند تا رزا خانم خیالش راحت باشد و درد کمتری بکشد.. دکتر میگوید فراموشی دارد! مغزش کوچک شده است! ولی باز شکرخدا سرطان ندارد.. داستان زندگی مومو در بین طبقات این آپارتمان قدیمی و ارتباط با همسایگان میگذرد، تلاش برای بودن و درد نکشیدن، تلاش برای یافتن راهی برای زنده ماندن، دوام آوردن تلاش برای یافتن عشق! شما نمیدانید ولی مومو (این هم تاثیر دوستان بزرگسال است) معتقد است، بدون عشق نمیشود زندگی کرد، به هرحال آدم باید عاشق یک چیز یا کسی باشد.. *به نظرتان میشود پسری که مادرش بدکاره بوده و سرپرستش نیز این کاره بوده است، پسر مودب و سربه زیری از کار درآید؟ ذهنش پاک باشد و حرفهای بدی نزند؟ آن هم بدون تربیت شدن؟ اگر اینجور فکر میکنید کتاب را نخوانید که از واژه های به کار رفته در آن حرص خواهید خورد.. *وقتی راوی کتاب، کودکان هستند باید انتظار هرچیزی را داشته باشید.. وقایع نصفه و نیمه، اتفاقات درهم، حرفهای نامناسب(مخصوصا اگر راوی در سن بلوغ باشد :)) پرش ذهنی، حواس پرتی.. مومو تمامی اینها، حتی فراتر از اینهارا دارد خیلی دوستش داشتم! خیلی بیشتر از امتیازی که بهش دادهام👩🦯❤️🩹 (مگر میشود تفکرات و خلاقیت های کودکانه ای بیان شود ولی دوست داشتنی نباشد؟) امیدوارم شماهم دوستش داشته باشید! چقدر صدای خانم آزاده صمدی به این کتاب میآید..♡ 21 111 زهرا رستاد 1403/10/15 در انتظار بوجانگلز اولیویه بوردو 3.9 22 "دیوانگی یک تصادف نیست، بلکه یک انتخاب ناخودآگاه است که به انسان اجازه میدهد تا از جهان بیرون بیخبر بماند و تنها در دنیای خود غرق شود. _داستایوفسکی_" در انتظار بوجانگلز کتابی است که میان دنیای شیرین و تلخ قرار میگیرد، جایی که عشق در کنار جنون و آزادی دست در دست هم میزنند. داستان آنطور که باید ساده و مشخص نیست؛ بلکه در دلش پیچیدگیهای عاطفی و انسانی نهفته است که رفتهرفته خود را نشان میدهند. داستان از زبان پسر بچهای روایت میشود که در دنیای غیرقابلپیشبینی مادرش، که با اختلالات شخصیتی درگیر است، بزرگ میشود. مادر در این کتاب، نمایشی از جنون و اختلالات شخصیتی است که در دنیای خیالات خود غرق است. او از واقعیات فرار میکند و در یک دنیای پر از رنگ و شور زندگی میکند، جایی که هیچچیز ثابت نیست. این جنون، بیشتر از آنکه یک اختلال باشد، راهی است برای فراموش کردن دردها و مسئولیتها. او برای پسرش دنیایی میسازد که پر از شادیهای خیالی است و در پس این خوشیها، ناآرامی و بیثباتی درونی خود را پنهان میکند. روایات و تصاویری که از رابطه مادر و پسر ساخته شده، شبیه به یک داستان فانتزی هستند، اما در دل آن گاهی رگههایی از واقعیت و آسیبهای روانی نیز نمایان شده است. * دوست داشتم نویسنده بیشتر به حالات درونی شخصیت ها(مخصوصا پسر داستان) بپردازد. *تصمیم پدر داستان برای من خیلی غیرقابل درک بود، درحالی که درطول کتاب احساس میکردم، پدر سعی در متوازن نگه داشتن فضای زندگی و تخیلات همسر و فرزندش است. * درکتاب به اختلال مشخصی اشاره نشده(به جز یک بخش) ولی علائم و نشانههاش خیلی شبیه دوقطبی و اسکیزوفرنی بود :(( درنهایت، قابل تأمل بود🤌 2 100 زهرا رستاد 1403/10/12 آنا کارنینا جلد 2 لی یف نیکالایویچ تولستوی 4.4 54 "همه خانوادههای خوشبخت شبیه هم هستند؛ اما هر خانواده بدبخت، به شیوهای خاص خود بدبخت است." با این جمله ماندگار، تولستوی ما را به جهان پیچیده و تودرتوی شخصیتهایی میبرد که هر یک نمادی از جنبهای از زندگی، عشق، و تناقضات انسانیاند. در دل هر شخصیتِ داستانی، روحی از جهان نهفته است؛ گویی نماد یک مفهوم، یک احساس، یا حتی یک سؤال بیپاسخ در دل زندگی هستند.. از داستانِ این کتاب گفتن، تکرار مکررات است، میخواهم فقط از نکاتی که برایم جالب بودند به طور خلاصه بگویم :) یکی از موضوعات جالب کتاب برای من، بررسی انواع خانوادهها و مقایسهی روابط بین زوجین است: ۱.در کتاب با زوجی روبهرو هستیم که ازدواجی از روی مسئولیت دارند و نه عشق! نحوه ارتباطات و احساسات این زوج بسیار قابل تأمل است. فضای احساسی سرد، روابط از پیش تعیین شده و ... به نظرم بازهم نمیشود به این رابطه طلاق عاطفی گفت ولی خیلی شبیهش است. ۲.زوج دیگر داستان ما، رابطهی عاشق و معشوقی برخلاف انتظار اجتماع و کاملا غیر اخلاقی دارند! سیر نزولی احساسات(چقدر منتظرم بودم تا با سر به زمین بخورند :)) و روابط بین این زوج هم بسیار عالی و دقیق بیان شده است.. ترس، بدبینی، بی اعتمادی! اصلا عاشق این توصیفاتش هستم :)♡ سوالی که بعد از آشنایی با این زوج پیش میآید این است که؛ آزادیای که از دل خیانت بیرون میآید، ارزش بهای سنگینی که میطلبد را دارد؟ ۳.زوج دیگر و عزیزان دلم، رابطهی بسیار دلنشینی دارند، همیشه درحال تلاش هستند که زندگیشان را حفط کنند و به دنبال یافتن رشد هستند.. در این بین خطا و اشتباه میکنند ولی مشکلی را حل نشده در بین خود باقی نمیگذارند🤌 (تنها زوجی که در داستان بابت غمها و مشکلاتشان باهم گفتگو میکردند، به دنبال ساخت و حفظ زندگیشان بودند، همین زوج قشنگم هستند🫶) ۴. زوج آخر، از شخصیت مرد این زوج متنفرم! دلم نمیخواهد چیزی از این زوج بگویم! قربانی شدن یعنی همین دیگر.. * موضوع دیگری که در کتاب توجهم را جلب کرد، قانون طلاق در روسیه پیش از انقلاب بود! قانونی که در دراز مدت نه تنها باعث حفظ بنیان خانواده نمیشود، بلکه اشخاص را به سمت روابط خارج از چهارچوب سوق میدهد. شخصیت های کتاب خیلی واقعی هستند، مثل خودمان سرشار از تناقض، دودلی، گاهی بدبین و گاهی خوشبین هستند. در بین تمام شخصیت ها لوین را با تمام ضعف ها و کمبود هایش جور دیگری دوست دارم! لوین در بین این همه هیاهو، خیانت، زندگی تجملاتی و آدمهای سطحی، در پی معنای زندگی است. دغدغههای فلسفی او درباره ایمان، کار، و ارتباط با طبیعت، را دوست داشتم..🤍 در بین تمام شخصیت های منفور، از استیوا جور دیگری متنفرم! دورویی، نفهمی، سطحی بودن.. از تمام ویژگی هایش متنفرم! امیدوارم هیچوقت در زندگی به امثال استیوا برنخوریم! 25 83 زهرا رستاد 1403/9/26 سعادت زناشویی لی یف نیکالایویچ تولستوی 3.8 41 《سخن عاشقانه گفتن دلیل عشق نیست، عاشق كم است، سخن عاشقانه فراوان.. عشق عادت نیست، عادت همه چیز را ویران می كند از جمله عظمت دوست داشتن را… از شباهت به تكرار می رسیم، از تكرار به عادت، از عادت به بیهودگی از بیهودگی به خستگی و نفرت.... _نادر ابراهیمی🤍》 شما در زندگی به دنبال چه نوع سعادتی هستید؟ یا بهتر است بپرسم، رسیدن به چه هدفی را سعادت در زندگی میدانید؟ نمیدانم ماریا برای جناب تولستوی نماد چه نوع فردی است، ولی برای من نماد فردی است که هدف خود را به اشتباه انتخاب کرده یا در اواسط مسیر، هدف اصلی را فراموش کرده و دل به لذتهای کوتاهمدت سپردهاست و غرق در این دنیای تجملی شده است! ماریا نوجوانی بیش نبود که والدین خود را از دست داد، مدتی بعد جای این فقدان و ناامیدی را با عشقی پرسوز پر کرد. هدفش را خوشبختی در ازدواج و زندگی مشترک قرار داد.. ولی زندگی مشترک با تصوراتش تفاوت های زیادی داشت! اولین مشکل تبدیل لذت های اولیه رابطهشان به روزمرگی و دومین مشکل عادت کردن بر این خوشبختی بود.. ماریا دیگر خوشبختی را نمیدید، اصلا وجود خوشبختی را حس نمیکرد، حتی حس میشد که از آن خسته شده است.! دیگر این نوع خوشبختی را لذتبخش نمیدانست و به دنبال دیگر لذتها رفت! 《زندگی مشترک را نمیتوان یک بار به خطر انداخت، و باز انتظار داشت که شکل و محتوایی همچون روزگاران قبل از خطر داشته باشد. چیزی ، قطعاً خراب خواهد شد چیزی فرو خواهد ریخت چیزی دگرگون خواهد شد چیزی - به عظمت حرمت - که بازسازی و ترمیم آن بسی دشوارتر از ساختن چیزی تازه است》 اشتباهات ماریا را خیلی خوب فهمیدم و درک کردم، برایم جالب است که درآخر هم به درستی متوجه اشتباهاتش نشد! چقدر زیبا عذاب وجدان را توصیف کرده بود! چیزی از آن نمیگویم، امیدوارم هیچوقت همچین حسی را تجربه نکنید.. ولی میشود گفت که "او" در مقابل ماریا اشتباهی نداشت؟ او که میدانست ماریا دختر ساده ای است که از روستا به این مجالس اعیانی آمده، او که با سادگی های ماریا آشنایی داشت، چرا هیچوقت لب به سخن باز نکرد؟ واقعا چرا انقد گفتن از ناراحتیها و نارضایتی ها سخت است؟ در آخر اینکه در هیچ زندگی، یک نفر به تنهایی مقصر نیست.. آلبر کامو راست گفته است که؛ همهٔ بدبختی انسانها ناشی از این است که به زبان صریح و روشن حرف نمیزنند.❤️🩹 *نکته دیگری که در کتاب به آن پرداخته شده، بحث تفاوت سن بالا در ازدواج است. اختلاف سن موضوعی نیست که قابلیت تعمیم دادن داشته باشد (به روحیات و شخصیت هر فرد بستگی دارد) ولی ازدواج با تفاوت سنی یک دهه و بیشتر به صورت ناخودآگاه باعث میشود یک زوج، در دو دنیای متفاوت زندگی کنند و همدیگر را به درستی درک نکنند.. یکی به تازگی وارد دورهی شور و هیجان جوانی شده و دیگری از آن خارج شده است! خیلی سخت میشود که این دو بتوانند باهم ارتباط مؤثر برقرار کنند.. در این کتاب هم در بیان جزئیات احساسات و تفریحات این موضوع را بیان میکند.(یکی از بخش های موردعلاقم در کتاب همین بود:)🩵) *لطفا به این کتاب فقط به چشم یک داستان نگاه نکنید، و آن را با دقت بخوانید! به جای کتابهای روانشناسی مختلف دررابطه با زندگی مشترک، این دست از کتابها را بخوانید! 15 85 زهرا رستاد 1403/8/28 گوهر شب چراغ مظفر سالاری 4.6 24 «گفت: تنها سرمایۀ ما، عمر کوتاهمان است. باید از لحظه لحظه اش برای تقرب به خدا و اندوختن ثواب استفاده کنیم. دنیا جای تلاش است. آخرت را گذاشته اند برای استراحت.» کتابی خواندهاید که احساس کنید مانند نسیم صبحگاهی نرم و لطف است؟ دلتان را آرام میکند؟ بوی صبر و آرامش میدهد؟ گوهر شب چراغ برایم آرامش بخش بود.. یک نسیم کوتاه که اگر دیر به خودت بیایی، تمام شده و فرصت را از دست داده ای.. تا قبل از مطالعهی این کتاب، هیچ شناختی از آیت الله حاج شیخ غلامرضا یزدی نداشتم! متاسفانه، حتی نامی از ایشان نشنیده بودم. شیخ غلامرضا مرد با خداییاست. نه از آن دسته که ادعایش را دارند ولی قدمی در این راه برنمیدارند.. اتفاقا انسان سادهای است که در راه عقایدش حاضر است تمام داراییش را وسط بگذارد. از آن دسته که دو کلام صحبت کردن با آنها، دلت را برای مدت طولانی شارژ و سرحال میکند! بعد از مطالعهی این کتاب احساس کردم، مدت هاست شیخ غلامرضا را میشناسم، در کوچه پسکوچه ها، خمیده و افسار الاغ در دست میآید، با نگاهش به دنبال قلب آمادهای میگردد تا چند دقیقهای مهمان خانهی دلش باشد! احساس میکنم در تمامی این سفرها همراه و همسفرش بودهام.. چه احساس شیرین و چه تاسف عمیقی که فقط در خیالم همسفرشان بودهام❤️🩹 تا پیش از شروع کتاب، تصور میکردم با رمانی در رابطه با یک عالم بزرگ روبهرو هستم، دراصل دوست داشتم اینطور باشد! تجربه ثابت کرده، طرح و روایت چند خاطرهی پراکنده برایم لذت بخش نیست. ولی در کمال تعجب، با اینکه این کتاب دقیقا چند خاطرهی پراکنده و بسیار ساده درمورد بخش هایی از زندگی این شیخ بزرگ است، برایم بسیار شیرین و ارزشمند بود! فقط کاش از خانواده و همسرشان هم میگفتند، جای این خاطرات بسیار در کتاب خالی بود! "نزدیک غروب، حاج شیخ عقب ماشین نشست. ماشین میان ازدحام مردم راه افتاد. حاج شیخ به رسولیان و برخوردار گفت: «برای آقا سید یحیی تکه زمینی پیدا کنید. باید کمک کنیم کم کم بسازد.» برخوردار گفت: «آقا! چقدر قلم شما بابرکت است! این مردم انگار مُردههایی بودند که زنده شدند و راه افتادند!» حاج شیخ گفت: «خرابش نکن حاجی! پناه بر خدا! من این وسط چه کارهام! همهاش از برکت ثامن الحجج بود. به من و شما فقط اذن حضور دادن تا بیاییم و عنایات رضوی را تماشا کنیم.» "❤️🩹 7 73 زهرا رستاد 1403/8/14 دیار اجدادی فرناندو آرامبورو 4.6 14 "زندگی هرچهقدر هم بیارزش باشد، بیشتر از آن میارزد که به دست مردم جاهل تباه بشود _نادر ابراهیمی " داستان و شیوه روایت کتاب به نوعی بود که باعث شد؛ احساس مشاوری را داشته باشم که در دل اسپانیا مراجعه کنندگانی دارد که دست برقضا افراد یک روستا و باهم مرتبط هستند. در جلسه اول آمدند، به طور کلی مشکلشان/غصهشان را گفتند و در جلسات بعدی درکنارهم به تجزیه و تحلیل این مشکلات پرداختیم. در جلسات بعدی جزئیات ماجراها بیان شدند و انگار بعد از هرجلسه نمای بیشتری از اتفاقات بدست می آمد.. سعی میکردیم با هر فصلی که جلو می رویم علت اتفاقات و تصمیمات را بفهمیم. از چالش های زندگی از نحوه و خطاهایی در تربیت فرزندان رفتارهای اشتباه با همسران از بی محبتی، بی احترامی و درآخر! از فریب خوردن جوانان و تلف شدن عمر یک جوان، و از تاثیر روانی تروریسم بر زندگی و روان مردم صحبت کردیم.. در همان اول بیتوری آمد مادر بود، دوفرزند داشت همسرش قربانی ترویست بود. از همسرش بسیار سخن گفت، دلتنگ بود.. از نگرانی برای فرزندانش، شابیر و نرهآ گفت! بعد از آن میرن آمد! او هم مادر بود! (من که مشاور واقعی آنها نبودم، پس میتوانم احساساتم را درگیر این قضیه کنم، باید بگويم از میرن به شدت بدم می آید!!) از پسرش که عضو اتا بود دفاع کرد. منتظر بودم از باقی فرزندانش،(آرانچا و گورکا) و همسرش بگوید، ولی نگفت! یعنی گفت ولی تعریف و تمجیدی درکار نبود، فقط شکایت کرد! میرن را دوست ندارم، گوشت تلخ، بداخلاق و متعصب است! و بعد، تک تک فرزندان و همسران وارد میدان شدند و داستان زندگی و علت تصمیمات خود را بیان کردند. 'در دیار اجدادی با نه شخصیت اصلی روبهرو هستیم، که تک تکشان بیش از شخصیت هایی در دل یک داستان هستند! انسان هایی هستند با تمام ضعف ها، امیدها، ترسها، وابستگی ها و ... در طول کتاب با این شخصیت ها زندگی میکنیم و همین فراموش کردنشان را سخت میکند' داستان اصلی این کتاب داستانِ دو خانوادهی بیتوری و میرن است، که هرکدام به نوعی، قربانی اتا شدند. میرن و بیتوری و همین طور همسرانشان، دوستان بسیار صمیمی بودند، برای همین ماجرا کمی پیچیده تر شده است.. یکی از اعضای آن دو خانواده، توسط اتا جانش را از دست داد و دیگری فریب خورد و عمرش را هدر داد! (اصلا اتا چیست؟ چند آدم مسلح آمدند،با حمایت بخشی از مردم متعصب جامعه،تصمیم گرفتند که این سرزمین/ این دیار اجدادی برای آنهاست! و هرکسی که آنها نمیپسندند یا باید برود یا باید کشته شود. اسم این گروه اتا بود! سازمان جدایی طلبی که در راستای استقلال سرزمین باسک، فعالیت های تروریستی انجام میداد.) داستان این کتاب به شکل خطی روایت نمیشود، بلکه هر یک از فصلها زمان و راوی متفاوتی دارد ولی این هنر نویسنده است که شما با خواندن فقط دو خط از هر فصل، میفهمید، هم ماجرا مربوط به چه زمانی و هم راوی چه کسی است :) در مطالعهی این کتاب صبوری کنید. کتاب، روایت داستانی ولی قطور با اطلاعات تاریخی/سیاسی/روانشناسی نسبتا کاملی است، ولی شاید در بخش های پایانی احساس کنید زیادی کش پیدا کرده است، ولی صبر کنید، پشیمان نمیشوید.! نوع روایت کتاب برایم تازگی داشت، فلش بک ها به هیچ عنوان اذیت کننده نبودند بلکه برایم تازگی داشتند.. 16 96 زهرا رستاد 1403/8/9 هری پاتر و یادگاران مرگ جی. کی. رولینگ 4.7 27 تمااام! همه چیز از یک روز گرم تابستانی شروع شد زمانی که بالاخره دل را به دریا زدم و تصمیم گرفتم از سرزمین واقعیات فاصله بگیرم و وارد دنیای تخیلات و فانتزی شوم.. بالاخره فهمیدم تا امتحان نکنم، نمیفهمم هری پاتر ارزش مطالعه دارد یا خیر؟ الان جوابم را گرفتهام🤝 هری پاتر با صدای آقای سلطان زاده فوق العادست..! حدود پنج ماه از عمرم را در دنیای جادوگری صرف کردم.. با شخصیت ها زندگی کردم و کاملا راضیم :) برای کسب افتخاراتشان خوشحال و با شکست هاشان غمگین میشدم. شخصیت های زیادی در کتاب وجود داشتند ولی برای من مهم ترین هاشان تعداد انگشت شماری بیشتر نیستند.. از شخصیت های مثبت کتاب که بگذریم دو شخصیت منفی(شایدهم در ظاهر منفی) در این کتاب وجود داشت، که تا صفحات آخر نفهمیدم چرا یک عده از دوستان این شخصیت هارو دوست دارند..😅 *اگر به اسپویل حساس هستید، این بخش رو نخونید* در فصل های آخر این جلد بخشی از اتفاقات کودکی تا بزرگسالی اسنیپ مرور شد، تمامش را با دقت دنبال کردم! بخشی از محرومیت، سختیها و از دست دادن عشق برای اسنیپ فقط بخاطر افکار پوسیده، اشتباه و مسیر نادرست خودش بود، نه هیچ چیز دیگر... اسنیپ وقتی خواسته/ناخواسته با عملش باعث نابودی کامل فرد مورد علاقهاش شد، تازه احساس پشیمانی کرد! برای جبران در این راه تلاش زیادی کرد، درست است، ولی خب همچنان شخصیت و رفتار جالبی نداشت، حتی با خود شخص دامبلدور! :|| نفر بعدی دراکو مالفوی، وجدانا مالفوی در طول این کتاب چه نقش مثبتی داشت؟ حتی تا لحظهی آخر هم هیچ کاری مثبتی نکرد! فقط چون در جلد آخر در یکی دو بخش مظلوم واقع شده بود، دوستش داشتید؟ :|| من خیلی سعی کردم این دو شخصیت رو دوست داشته باشم، ولی درنهایت نشد، الان بعد از اطلاع کامل از اتفاقات، برای اسنیپ احترام زیادی قائلم، ولی مالفوی از نظرم همچنان همان پسربچهی لوس و بی فکره 🚶♀ دوتا از شخصیت هایی که نقش اصلی نبودند ولی خیلی دوستشون داشتم؛ لونا و نویل بودند واقعا دوست داشتنی و بامعرفت بودند :) لونا با اون لحن شل و کشدارش، نویل با اون حواس پرتی های بامزش🥺 با آخرین فصل کتاب، دلم ضعف رفت.. چقدر قشنگ تموم شد :)))🤍 این کتاب نکات آموزنده ای هم دارد؛ ۱. تقریبا در تمام جلدها، از وقت گذاری برای روابط میگوید. روابط، حتی روابط دوستانه نیاز به مراقبت دارند، باید از کودکی اعتماد و گذشت کردن را بياموزيم! ۲. دامبلدور برای من نماد یک رهبر فوق العاده است! رهبری که میدانست گفتن خیلی مسائل بیفایدست و باید فرصت دهد تا خود افراد تجربه کنند و به نتایج درست برسند.. روش تنبیه و تشویق دامبلدور عالی بود.! و درآخر اینکه، حتی افرادی مثل دامبلدور هم ممکن است گاهی خطا کنند ۳. حل مشکلات شخصی یک نفر و تصمیم نهایی برای زندگی افراد رو بدون ناراحتی به خودشون بسپرید و درمقابل، حمایتشون کنید! رون و هرمیون درتمامی لحظات حمایتگر هری بودند، ولی اگر دقت کنید در هیچ بخشی، تصمیمی را بر هری اجبار نمیکنند بلکه همیشه، زندگی و انتخابات هری در دست خودش است.. (مشورت میدهند ولی اجبار خیر) _در آخر هری پاتر مجموعه کاملا بی عیب و نقصی نیست، ممکنه برای خواننده سوالات بی جوابی به جا بگذارد برای مثال؛ ۱. مگر بچه ها در هاگوارتز آموزش ندیدن که طلسم ها و جادوهارو بدون اینکه بر زبان بیارن اجرا کنن؟ پس چرا مرگ خواران و باقی جادوگر ها در حین مبارزات اصلی، برای اینکه شخص مقابل متوجه نوع اون جادویی که به کار بردن نشه، اینکارو نمیکردن؟ ۲. مگر ولدمورت نمیدونست ذهنش خونده میشه؟ پس چرا نمیتونست چفت شدگی رو روی خودش اجرا کنه؟ :|| هری میتونست اونوقت ولدمورت نمیتونست؟ سوالهای زیادی هست، ولی تمامی اینها نمیتوانند جذابیت این مجموعه را کم کنند♡ خدانگهدار! هری، رون، هرمیون لونا و نویل دوست داشتنی! بدعنق، بامزه و شیرین ترین روحی که دیدم.. خدانگهدارتون باشه! با اینکه خیلی دوستشون داشتم ولی حجم غم در جلد های آخر شاید اجازه نده دیگه به سراغشون بیام :(♡ 67 92 زهرا رستاد 1403/7/19 هواتو دارم محمدرسول ملاحسنی 4.5 57 و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتاً بل احیاءُ عند ربهم یرزقون🖤 "همه میگفتند؛ وقتی خاکسپاری انجام بشود، خاک آدم را سرد میکند، ولی اینطور نشد. شاید چون واقعا شهدا زنده هستند، داغشان هم همیشه زنده است و این حس را داری که هرلحظه هستند و اصلا جایی نرفتهاند که بخواهند برگردند.." پسری بیست ساله دختری نوزده ساله با تفاوت های بسیار زیاد! تفاوت هایی از جنس؛ اعتقادی، سیاسی، فرهنگی و ... تصمیم به ازدواج میگیرند! حتی بحث فقط تفاوت نیست پسری که دانشجوی ترم سوم عمران در شهر دیگر است، شاغل نیست، سربازی هم نرفته است! دختری که او هم دانشجوی شهر دیگری است، تا به حال دست به سیاه و سفید نزده است یا به قولی پرنسس خانهی بابا بوده است.. این دو جوان تصمیم به ازدواج میگیرند! باهم قرار میگذارند که در کلاس زندگی مشترک، درس جهاد، خداباوری و ولایت پذیری بياموزند و در این راه همسفر و همراه یکدیگر باشند! این نوع زندگی برایشان سخت است، تجربهی بسیار جدیدی است، تلخی و شیرینی دارد! *یکی از نکات مثبت کتاب این است که روایت را محدود به شیرینی ها و نکات مثبت نکرده است! در بخش های مختلف کتاب اشاره هایی به این سختی، گاهی تنش، صبوری و دلخوری ها دارد.. روایت کتاب انقدر صمیمی است که احساس میکنی مدتی مهمان خانهی زهرا سادات و همسرش بودهای.. در این چندروزی که مهمان منزلشان بودم، گاهی درکنارشان شاد بودم، گاهی از کارهای شهید حرص خوردهام (در این مواقع اعتراف میکردم واقعا همسر صبوری داشتند) با شیطنت هایش خندیده ام! از کتاب درسهایی گرفته ام، الخصوص در رابطه با عید غدیر و تاکید این شهید بزرگوار بر بزرگ شمردن این عید! درس های دیگری در رابطه با انتخاب همسر، برنامه ریزی برای زندگی، خوب زندگی کردن و به دنبال علایق رفتن! و در فصل های آخر.. آه از این فصل های آخر! کاش نویسندهها این فصل های سرشار از بی تابی را روایت نمیکردند! با خود میگویم؛ من حتی طاقت خواندش را ندارم، همسران و خانوادهی شهدا، چجوری طاقت آوردند و تحمل کردند؟ *یکی دیگر از نکات مثبت کتاب؛ صادق بودن راوی و نویسنده با مخاطب است! از همسران شهدا، الگویی نساخته اند که ما افراد معمولی نتوانیم به آنها نزدیک شویم! گاهی آنقدر صبور نشانشان میدهند که هرکاری میکنیم راهی برای همدلی و همدردی با آنها نمی یابیم! _میگفت: باب شهادت قشنگه؛ ولی اینکه طرف حسابت حضرت زینب(س) باشه، یه چیز دیگهست. حال فکرش رو بکن بری فدایی حرم کسی بشی که پدر و مادرش، امیرالمؤمنین(ع) و حضرت زهرا (س) هستند... 2 80 زهرا رستاد 1403/7/15 خانواده تیبو جلد 1 روژه مارتن دوگار 4.3 19 پیش آمده که کتابی را، دوست داشته باشید ولی حتی ندانید چرا دوستش دارید؟ در این مدت کتابها برایم مثل آدم ها شدهاند.. گاهی میدانم یک کتاب بسیار مفید و پر از ویژگی های مثبت است ولی هرکاری میکنم نمیتوانم دوستش داشته باشم! درحالی که گاهی میدانم، گزینه های بهتر از این کتاب هم میتوانم پیدا کنم، ولی علاقهام را نمیتوانم کنترل کنم :) خانوادهی تیبو را دوست داشتم! با اینکه تمامی شخصیت های آن به نوعی باعث حرص خوردن و عصبانیتم میشدند! دوستش داشتم، درحالی که احساس می کردم با این کتاب در یک دور باطل گیر کردهام! شخصیت هایش هربار، رفتارهای اشتباه میکنند، ضربه میخورند، ولی درس نمیگیرند! با هربار تکرار این چرخه معیوب، تمام حرصم را با بستن و پرت کردن کتاب به گوشهای، خالی میکردم ولی بازهم دوستش داشتم :) شاید دوستش داشتم چون از خانواده و کمبود های مربوط به آن میگفت! داستان کتاب شرح زندگی دو خانوادهی کاملا متفاوت است(حتی مذهب های متفاوت) که زندگی آنها از طریق پسرهای خانواده (ژاک و دنیل) به هم گره خورده است. یکی از این خانوادهها، خانوادهی تیبو است؛ شامل پدری متعصب با رفتارهای بسیار خشک و بدون اندکی محبت! و دو پسر به نامهای آنتوان و ژاک! از عجایب کتاب بگویم برای مثال؛ آنتوان در این کتاب، نماد انسانی عاقل و با ثبات و با انگیزه است؛ ولی تنها چیزی که از اواسط کتاب به بعد در سر ندارد، عقل است :) ژاک نماد؛ نوجوانی سرکش و طغیانگر و بی ملاحظهاست! ولی از اواسط کتاب به بعد، تنها چیزی که این بچه ندارد، طغیان و سرکشی است بلکه فقط سردرگم است به دنبال ذره ای توجه و محبت از پدرش است ولی با رفتارهای خشک و تحقیرآمیز مواجه میشود.. دیگری خانوادهی فونتانن است، خانوادهای که میتوان گفت، در آن محبت، صمیمیت و آزادی عمل وجود دارد. ولی با تمامی ویژگی های مثبتش، این خانواده نیز با چالش های عمیقی درگیر است.. فرزندان این خانواده، دنیل و ژنی هستند! خانوادهی فونتانن، مادری بسیار فداکاری دارد که تمام مسئولیت زندگی را به عهده گرفته است! ولی بزرگ ترین مشکل این خانواده، کمبود پدر و همسری عاقل و سالم(از لحاظ رفتاری) است! نویسنده به طرز بسیار عالیی، نتیجهی رفتارها و انتخابات والدین را بر آیندهی بچه ها نشان داده است👌 - انقدر از خانم فونتانن حرص خوردم که ده سال از عمرم کم شد :| ماجرای کتاب از جایی شروع میشود که ژاکِ خسته از تعصب های کورکورانهی پدر، به همراه، دنیلی که با الگوگیری از بی مسئولیت ها و رفتارهای آزادانهی پدر بزرگ شده، تصمیم به فرار از محیط خانه و خانواده هایشان میگیرند و دردسرهایی را برای خود و دیگران به بار میآورند! چه بخواهیم بپذیریم و چه نخواهیم، این یک حقیقت است که؛ خانواده چیز مهمی نیست بلکه همه چیز است.. اگر باور ندارید، حتما این کتاب را بخوانید :) در جلدهای بعدی ماجراهای سیاسی و تاریخی در کتاب پررنگ میشوند، در این جلد بیشتر به شخصیت ها و نحوه تربیتشان پرداخته است. 'نویسنده تمامیت وجود آدمهایش را همچون آینهای میشکند تا جزئیات مبهم ذاتشان را به نمایش بگذارد.' در مقابل، یکی از نکات ضعف کتاب، عدم توانایی نویسنده در پرداختن به تمامی شخصیت های مهم در کنار یکدیگر است! و درآخر ۴ یا ۴.۵؟ مسئله این است! 30 83 زهرا رستاد 1403/6/20 سیر عشق آلن دوباتن 4.0 34 تا به حال به این فکر کرده اید که چرا عاشق میشویم؟! باید بیاموزیم که عشق فقط شور و شوق نیست، بلکه مجموعه ای از مهارت هایی است که برای تداوم زندگی ضروریاند. سیر عشق، از نوجوانی ربیع خان و اولین باری که به عشق فکر کرد میگوید، تا زمانی که در ۳۱ سالگی بالاخره شریک زندگیش را پیدا میکند! کتاب دو شخصیت اصلی به نامهای ربیع و کرستن دارد ولی بیشتر سفر ما در درون و محدوده ذهن ربیع خان است.. در این کتاب احساسات مختلف در قالب داستان بیان و واکاوی میشوند و ماهیت آن ها شناخته میشود. برای مثال، همهی ما میدانیم قهر کردن در زندگی به خصوص در زندگی مشترک چه آسیب هایی به بار میآورد، پس چرا با تمام دانشی که داریم گاهی به جای حل مشکلات، سکوت و قهر میکنیم؟ این کتاب این نوع مسائل را در قالب داستانهایی درمورد چالش های زندگی مشترک ربیع بیان میکند و از ماهیت آن ها میگوید و در نهایت به شما کمک میکند مشکلات را ریشه یابی کنید تا بتوانید در دوران کودکی خود و شریک زندگیتان به دنبال ترس ها بگردید و با آنها مواجه شوید.. 〔زندگی کردن در دنیایی که که انسان های بسیاری با بچه ها خوش رفتاری میکنند، فوق العاده است.. حتی بهتر هم میشد اگر در جهانی زندگی میکردیم که در برابر خصلت های بچگانهی یکدیگر کمی خوش رفتار تر بودیم! 〕 ¹ برخی از فصل های کتاب با فرهنگ ما سازگاری ندارند، برخی نظرات نویسنده درمورد خیانت و روابط آزاد برای من پذیرفته نبود ولی درکل، خلاقیت نویسنده و نکات اصلی کتاب جالب بودند 👌 ² نکتهی بعد؛ حرف بزنید، باهم حرف بزنید، درمورد؛ مشکلات، خواسته ها و نیازها، درمورد ترس ها و دغدغه ها و .... حتی درمورد بی اهمیت ترين مسائل هم صحبت کنید، مطمئن باشید هیچکس از زیاد حرف زدن با شریک زندگیش به مشکل نخورده، ولی از کم گفتن یا اصلا نگفتن زندگی های زیادی خراب شده 🤌 ³ در آخر امیتاز اصلیم به این کتاب ۳.۷۵ است 12 63 زهرا رستاد 1403/6/6 بی نهایت بلند و به غایت نزدیک جاناتان سفران فوئر 4.2 12 گفت 《دنیا جای وحشتناکی نیست》 《اما پر از آدمهای وحشتناک است!》 از مرگ، گفتن و خواندن همیشه برایم سخت است، چه برسد به آنکه بخواهم، داستان پسر بچهای که پدرش را از دست داده دنبال کنم! اینجا قرار است فقط درمورد بخشی از کتاب که بسیار دوستش داشتم بنویسم! این کتاب درکل درمورد دست و پنجه نرم کردن بازماندگان با رنج های پس از حوادث است.. گاهی این بازمانده پسربچهای ۹ ساله به نام اسکار است که پدرش را در جریان حادثهی ۱۱ سپتامبر از دست داده، گاهی پیرمردی است به نام توماس، که در جنگ جهانی دوم در منطقه درسدن حضور داشته و شاهد بمباران و مرگ عزیزانش بوده است.. اسکار ۸ ساله بود که در جریان آن حادثه پدرش را از دست داد! او بیشتر از سنش میفهمد و تخیل بسیار قوی دارد، که تمام اینها به لطف پدرش بوده است :) هرکدام از ما، هنگام مواجهه با مشکلات، مکانیزم دفاعی مخصوصی داریم که کمکمان میکند، آن مشکل، غم و ... راحت تر پشت سر بگذاریم. مکانیزم دفاعی اسکار در مواقع ناراحتی، ابتکار و اختراعات ذهنیش است. سعی میکند با اختراعاتش به بهبود اوضاع دنیا کمک کند تا تسکینی بر ناتوانی عمیق و حال بدش باشد.. پسر داستان ما، نمیتواند از خیال بافی و داستان سرایی در ذهنش دست بکشد، نباید هم بکشد زیرا نشانه خلاقیت و رشد ذهنیاش است، ولی در رابطه با مرگ پدرش و تصور مرگش، این داستان ها بسیار عذاب دهنده هستند.. درکل، این کتاب خلاقانه و متفاوت نوشته شده است، نویسنده از اصطلاحات جالب و خاصی برای نشان دادن احساسات و عواطف اسکار استفاده کرده؛ مانند «بستن زیپ کیسه خواب وجودم» برای اشاره به کنارهگیری و انزوای عاطفی و «دوباره چکمههایم سنگین شدند» برای اشاره به افسردگی و ناراحتی ناشی از مشکلات اطرافیان و خودش و … زمان هایی که اسکار احساس تنهایی میکرد، زمان هایی که دچار فوران احساسات میشد، وقتی با بیخوابی دست و پنجه نرم میکرد وقتی ناخواسته صحنه مرگ پدرش را تصور میکرد، وقتی راهی برای اتصال به پدرش یافته بود و به آن چنگ میزد.. در تمامی این زمان ها دلم میخواست بغلش کنم و بگم؛ اسکار آروم باش! حرف بزن، حرف زدن از احساسات درونی خیلی کمک کنندس، اگر درموردش صحبت نکنی، این بی تابی و رنج درونی هیچوقت به پایان نمیرسد و مجبوری برای همیشه، زیپ کیسه خواب وجودت را بسته نگه داری🫂🤍 5 66 زهرا رستاد 1403/4/31 زخم داوود سوزان ابوالهواء 4.4 79 "فراموش کردن و فراموش شدن، این معنای فلسطینی بودنه.." کتاب، داستان زندگی چهار نسل از یک خانوادهی فلسطینی، در طول سالهای ۱۹۴۱ تا ۲۰۰۲ است.. (اثری است که در قالب رمان خواننده را از حيث تاريخی ميتواند به جنايتهای رژيم صهيونيستی نزديک کند ولی زیاده گویی ندارد..) خانواده ای که در طول کتاب بارها تکه پاره شد هربار که بهم رسیدند با جنایت و قتل عامی از هم جدا شدند.. داستان درمورد یک خانواده است، در روستایی آرام که روزی سرنوشت تلخی به سراغشان میاید.. زندگی را از آن ها میگیرد و برای همیشه، از بیخ و بن کنده و فراموش میشوند و کم کم در جهان محو میشوند.. این کتاب داستان جنگ، داستان وحشيگری های صهیونیست، داستان عشقی آتشین، داستان سرنوشتی مرگبار و.. است. داستان بچه هایی است که لابه لای دیوانگی های دنیا بزرگ میشوند و درآخر زنده به گور یا راهی گور های دسته جمعی میشوند! این حقیقتی است انکار ناپذیر؛ اسرائیلی ها، تاریخشان را روی استخوانهای فلسطینی ها نوشتند.. فلسطینی ها به یهودی ها پناه دادند ولی یهودی ها اونهارو میکشتند :) جایی در کتاب نوشته بود: "مگه میشه دنیا این همه کشت و کشتار رو نبینه؟ نمیشه دنیا این همه وحشی گری رو ببینه و سکوت کنه.." کاش واقعا دنیا چشم بر روی این همه جنایت نبسته بود! کاش از قتل عام صبرا و شتیلا نگفته بود کاش هیچی رو شرح نداده بود کاش هنوزم نمیدونستم.. نمیدونم بر چه اساسی باید به کتاب امتیازی بدم ولی؛ _ترجمهی ساده و روانی دارد _کتاب را بخوانید، اگر روحیه حساسی دارید با صبر و آهسته آهسته بخوانید، ولی حتما بخوانید :) در آخر، کتاب را اصلا به نوجوان ها توصیه نمیکنم! 12 70 زهرا رستاد 1403/4/24 حماسهی سجادیه؛ تویی به جای همه جلد 1 سیدمهدی شجاعی 4.4 26 إن كُنتَ باكياً لِشَيء فَابكِ عَلَي الحُسَين چه تاوان سنگینی دارد عاشقی.. "تویی به جای همه" در قالب داستان و به دور از هرگونه پیچیدگی نوشته شده است، این کتاب، پس از واقعه عاشورا خواننده را با کاروان اسرا همراه میکند و در این بین به شخصیت و زندگانی امام سجاد علیه السلام میپردازد.. در اصل این کتاب متشکل از چند بخش است؛ ۱. بخش اول، از زبان شیطان روایت میشود، که یکی از قابل توجه ترین بخشهای کتاب است، طنز این فصل ها خیلی جالب هستند.. شیطان در فصل های متفاوت، از اشخاص و نحوه شکل گیری شخصیت افرادی مانند معاویه، مروان، عمروعاص و... برایمان میگوید. ۲. بخشی از کتاب در رابطه با امام سجاد علیه السلام است، در رابطه با نقش امام در زمان و بعد از اسارت میگوید. در آخر برای آشنایی بیشتر با شخصیت امام روایت هایی تعریف میکند.. "سجاد(ع)، تنها علمدار اسلام علوی است.. اگر کربلا صحنهی تقابل میان اسلام اصلی و بدلی بوده است، اگر فلسفهی شهادت امام حسین(ع) در کربلا تبیین اسلام علوی و افشای اسلام اموی بوده است، رسالت سجاد(ع) پس از حسین(ع) استمرار و تداوم همان راه است.. اینکه امام سجاد(ع) در تمام طول عمرش به هر بهانه ای یادی از کربلا میکند، صرفا تداعی درد و داغ نیست، تبیین هدفی است که خاندان اهل بیت جانشان را فدای آن کردهاند!" ۳. موضوع بعدی کتاب، که یکی از بخش های مهم است، به بررسی و تفاوت میان اسلام علوی و اموی میپردازد. اصلا اسلام اموی چیست؟ چگونه اسلامی است؟ حکومت مبتنی بر اسلام اموی چه نوع حکومتی است؟ چه مختصاتی دارد؟ حکام آنها که خود را جانشین پیامبر میدانند چه ویژگی هایی دارند و.. این ها سوال هایی است که در فصل های مختلف به آن ها پاسخ داده میشود. ۴. موضوع بعدی کتاب معرفی اشخاص مهم و بزرگی است که در واقعه کربلا حضور داشتند.. در این بخش به معرفی بانوان بزرگواری که در کربلا حضور داشتند یا نقش پررنگی در حوادث داشتند پرداخته است. " یک سجاد است و همهی مصیبت زدگان کربلا. از فاطمه، دختر ام اسحاق گرفته تا حسنیّه و منحج، از میمنه تا.... ۵. در بخشی دیگر، به تحلیل ها و علت وقوع حادثه کربلا میپردازد! "اگر چراغ های ابتدای راه را بشکنید، بشریت را از چراغ های ادامهی راه محروم میکنید و جهان را دچار ظلمات میکنید. اگر چشمتان را بر روی روشنی ببنديد فقط خودتان به بیراهه میروید، ولی اگر چراغ راه بشکنید... همگان را در تاریکی فرو میبرید میپرسید: اگر چراغ را عدهای شکستند، مابقی چرا باید تاوان پس دهند؟ پاسخ این است: به جرم سکوت، به جرم سکون، به جرم بی تفاوتی و ..." مردم اولین چراغ را شکستند و قبح شکستن چراغ در وجودشان شکست..💔 15 72 زهرا رستاد 1403/4/11 پس از بیست سال سلمان کدیور 4.6 179 اشْهَدُ اَنّکَ اَنْتَ اَوَّلَ مَظْلُوم ، وَ اَوَّلُ مَنْ غُصِبَ حَقُّهُ❤️🩹 به راستی حسین(ع) را چرا کشتند؟ سوالی است که سالهاست در پی جواب آن میگردیم.. ولی هیچ جوابی این تلاطم را آرام نمیکند! "واقعهی کربلا، میوهی درختی است که پس از پیامبر کاشته شد، در صفین قد برافراشت، شاخه دواند و تنومند گشت..." کتاب به روانی، سادگی و در قالب داستان، با پرداختن به شخصیت و تصمیمات سلیم بن هشام، فرزند یکی از فرماندهان با نفوذ دربار معاویه، میکوشد تا به ثمر نشستن این میوه را به ما نشان دهد! سوال بعدی این است که مردم چگونه به این همه تحریف تن میدهند؟ مردمی که پیامبر را دیده اند، وصیت پیامبر را شنیده اند، طعم عدالت امیرالمؤمنین را چشیدهاند، چگونه این همه ناعدالتی، و تحریف را میپذیرند؟ جواب این سوال را اباعبدالله در روز عاشورا به خوبی میدهند ولی کتاب به بخشی از این موضوع پرداخته است؛ برای آنکه مردم، خلفا و معاویه را به جای اهل بیت بپذیرند، باید بدلی برای اسلام به وجود آورد و آن را به جای اسلام علوی قرار داد. اسلام اموی جایگزین اسلام علوی! بخش هایی از کتاب نحوهی شکل گیری و به نتیجه رسیدن اسلام اموی در سرزمین شام به دست معاویه را نشان میدهد! "معاویه در سرزمین شامِ تازه مسلمان، میتوانست خودش را جانشین پیامبر جا بزند و گذشته را به نفع آینده تحریف کند، وگرنه در مکه و کوفه و مدینه همچین چیزی امکان نداشت.. " نکتهی بعدی کتاب، انحراف افرادی است که زمانی در کنار پیامبر و امیرالمؤمنین حضور داشتند و در فتنه های بعدی در مقابل آنان قرار گرفتند.. "بارها دیدهایم که در این آوردگاه تاریخی و بیانتهای حق و باطل، چگونه افراد دچار انحراف شدهاند و رنگ عوض کردهاند و بر اثر داشتن یک زاویۀ کوچک با حقیقتی که گاه چون خورشید روشن است و گاه پس پرده اقتضائات زمان پنهان شده، به ورطۀ گمراهی افتادهاند" کتاب به مسائل مهمی از زمان خلیفهی سوم، عثمان، و در سرزمین شام میپردازد! از کشته شدن خلیفه سوم، برداشتن علم خونخواهی و درنهایت جنگ جمل تا جنگ صفین میپردازد و انقدر خوب همه چیز را به تصویر میکشد که بعید است بعد از آن اتفاقات را فراموش کنید :) با این کتاب میشود، ذره ای از مظلومیت امیرالمؤمنین علی علیهالسلام را درک کرد❤️🩹 وقتی کتاب را میخواندم، به این فکر افتادم که انگار تمامی اتفاقات در حال تکرار است! چه در زمان امیرالمؤمنین و اباعبدالله، چه در زمان خودمان! جایی در کتاب نوشته بود: "_تاریخ انگار به تکرار نشسته است. _نه راحیل،... تاریخ تکرار نمیشود، بلکه این مردان تکراریاند که بدون عبرت، رفتار گذشتگان را در برابر آزمون های روزگار تکرار میکنند" این خودمان هستیم که انتخاب میکنیم از تاریخ درس بگیریم یا باز تکرارش کنیم.. حال هر نوع تکراری باشد برای همین است که بعضی از ما به تلاطم افتادهایم و فریاد میزنیم؛ ما به عقب برنمیگردیم ✋ 11 76 زهرا رستاد 1403/3/28 غرور و تعصب جین آستین 4.1 165 "غرور و تعصب" یا "غرور و پیش داوری"؟ این کتاب انقدر معروف هست که لازم نباشد برای آن خلاصه و مروری بنویسم :)) ولی در اینجا میخواهم به شخصیت دونفر از اعضای خانوادهی بنت بپردازم که خیلی فکرم را مشغول کردهاند! خانوادهی بنت، یک خانواده ۷ نفری است که در دهکده لانگبرون زندگی میکنند. این خانواده متشکل از خانم و آقای بنت و ۵ دختر به نام های؛ جین؛ دختری که مظهر زیبایی، مهربانی ، جذابیت و نزاکت است🫂 الیزابت؛ دختری پرشور، جسور و زیباست که غرور را هم میشود جز خصوصیات او در نظر گرفت، و همین غرور گاهی باعث میشود با پیش داوری دیگران را قضاوت کند..❤️🩹 مری؛ به زیبایی دیگر خواهرانش نیست و برای جبران آن، به دنبال یادگیری موسیقی، آواز و مطالعه است.. و خواهران کوچکتر؛ کیتی و لیدیا که هیچ کار ، سرگرمی و برنامه ای در زندگی ندارند مگر اینکه به دنبال افسران جوان و دلبری از آنان باشند! خانواده بنت وضعیت مالی آنقدر خوبی ندارند که برای آموزش دختران خود معلمه ای بیاورند تا آموزش ببینند! از طرفی مادر خانواده هم به دنبال آموزش صحیح فرزندانش نیست! یا شاید بشود گفت اصلا به فکرش هم نمیرسد که شاید دخترانش نیاز به آموزش دارند 🚶♀ پدر خانواده هم بیشتر ترجیح میده در کتابخانه شخصیاش تنها باشد تا اینکه به این جور مسائل فکر کند :) حال برسیم به دو شخصیت مدنظرم👇 ۱. آقای بنت آقای بنت دارای یک شوخ طبعی کنایه آمیز است که از آن برای تحریک عمدی همسرش استفاده میکند.. به قول الیزابت، آقای بنت مدام در پیش چشم دخترانش، همسر خود را کوچک و مسخره میکند، بدون آنکه از عواقب این کار بر رفتار و روحیه دخترانش آگاه باشد 😮💨 شخصیت آقای بنت در اوایل کتاب جالب توجه بود و حتی طنز قشنگی به کتاب میداد، ولی از یک جایی به بعد بی مسئولیتی، تنبلی و بی قیدی آقای بنت قابل مشاهده و آزار دهنده بود!☹️ ۲. خانم بنت همسر آقای بنت، زنی احمق و پر سر و صدا است که تنها هدفش در زندگی ازدواج دخترانش است. خانم بنت رفتار ضعیف و اغلب نامناسبی دارد که هیچکس در این خانواده نمیتواند در مقابل او دربیاید.. با پیش داوری خیلی شدیدی با مردم برخورد میکند، بارها در کتاب شاهد شرمندگی دو دختر بزرگتر از رفتار مادرشان بودیم! دخترها از پدر توقع دارند که درمقابل رفتارهای همسرش دربیاید و او را آگاه کند، ولی رفتار پدر در خیلی از مواقع باعث شدت رفتار همسرش میشود.. پدر خانواده به عنوان فرد عاقل تر، در موقعیتی که باید جدی باشد و جدی مسائل را بررسی کند و تصمیمی بگیرد، با شوخی، تمسخر و گذر کردن از کنار مسائل، وضعیت را به مادر خانواده با این ویژگی ها میسپارد.. تنها حرفم این هست که انسان در هر جایگاه و نقشی که هست، چه پدر و مادر، چه فرزند و... باید مراقب رفتارهایش باشد ضرر رفتارهای سبک سرانه و بی قید ما، متاسفانه فقط متوجه خودمان نمیشود!🤚 در خیلی از مواقع، دختران نیاز به مشورت عاقلانه و دلسوزانه پدر و مادر خود داشتند، ولی بخاطر عدم کنترل و رفتارهای عجیب مادر از او دوری میکردند.. و بخاطر جدی گرفته نشدن و کناره گیری پدر خانواده از مسائل جدی، ترجیح میدادند که مسائل را بین خودشان و اعضای خارج از خانواده حل کنند (آقا و خانم گاردینر)🚶♀ از دیگر جذابیت های کتاب، وضعیت اجتماعی آن زمان انگلستان و مشکلاتی که زنان با آن روبرو بودند است. سرنوشت زنان که به لحاظ حقوقی نمیتوانستند مالکیت داشته باشند و تنها با ازدواجی موفق، خوشبخت میشدند در این کتاب بهنقد کشیده میشود. در طول داستان، زنانی متفاوت روایت میشوند که هرکدام نمایانگر یک طرز فکر رایج در جامعهاند. داستان به ازدواج های متفاوتی می پردازد که هرکدامشان نکته ها، نوع وابستگی و علاقه های متفاوتی را بررسی میکند.. کتاب تقابل بین ویژگی های اخلاقی و رفتاری انسان هاست، این ویژگی هارا در مقابل هم قرار میدهد و ارزیابی و نتیجه گیری نهایی را به خود مخاطب میسپارد :)🤝 این مواردی که نام بردم برای من خیلی مهم و جالب بودند، ولی داستان عاشقانه کتاب رو خیلی قوی نمیدونم.. همین طور شخصیت دارسی و آقای بینگلی هم برام جالب بود ولی به نظرم خیلی کم بهشون پرداخته شده بود :[ امیتاز حقیقیم به این کتاب هم ۳.۷۵ هست 🚶🏼♀️ فقط نمیدونم چرا عکس جلد کتاب های آستین انقد نازیباس😬 43 88 زهرا رستاد 1403/3/14 عقل و احساس جین آستین 3.4 52 خانوادهی دشوود عزیزم! از اینکه چند روزی رو درکنار شما سپری کردم، بسی خوشحالم :) اسم کتاب واقعا برازندس.. در تک تک ماجراهای کتاب شاهد تقابل عقل و احساس هستیم اوایل به نظرم 'عقل و احساس' هرکدام نماد یکی از دوشیزه دشوود ها بود. ولی از یک جایی به بعد دیگر نماد شخص خاصی نبود، این تقابل در رفتار تمامی افراد به خصوص دوشیزه دشوود ها به خوبی مشاهده میشد .. خیلی این مبارزه میان عقل و احساس رو دوست داشتم :) الینور احساسات خود را پنهان میکند و آرام میماند؛ در حالی که ماریان آشکارا غم و اندوه و خود را بیان میکند. خواهران به روشهای مختلف با ناامیدیهای خود در عشق کنار میآیند؛ الینور با تکیه بر عقل و عمل و ماریان تسلیم آشفتگی عاطفی میشود. ماریان عزیزم، مطمئن باش جین آستن خیر و صلاحت رو میخواسته که این بلا رو سرت آورد😂 ولی واقعا از رشد احساسی و پخته شدن رفتارت خیلی لذت بردم خیلیی :)) ماریان نماد شور و احساس، هیجان و طراوت بود! چقدر سرزندگیش رو دوست داشتم 🩵 هرچند که از سرنوشتت در پایان کتاب راضی نیستم :|| شخصیت الینور برای من خیلی قابل قبول نبود.. پختگی رفتارش رو میپسندیدم ولی به شدت احساس میکردم الینور سرکوب احساسات میکرد! من الینور رو فرد کاملا عاقلی نمیدونم.. الینور درهرجایی احساساتش رو کنترل میکرد و به راحتی احساسات واقعیش رو بروز نمیداد، همین باعث میشد تصمیمات بهتری بگیره ولی این نوع سرکوب احساسات مگر کاملا بی ضرره؟ :(( الینور هم ضربهی این رفتارش رو خورد 😮💨 بدون تعارف میگم! از سرنوشت الینور هم راضی نیستم :||| انگار فقط من دلم از اون فرد مذکور خیلی گرفتس🚶🏼♀️ ولی از سرنوشت لوسی خیلییی راضیم واقعا آستین در و تخته رو خوب جفت کرده😂 عاشق بررسی اخلاقیات و شخصیت های متفاوت در این کتابم :)) کتاب ساده و صمیمی نوشته شده نکات خوبی رو بررسی کرده.. حتی به نظرم اگر شخصیت هارو برای خودتون تحلیل کنید، آموزنده هم هست.. یکی از درسهای کلیدی داستان، اهمیت حفظ خونسردی و مقاومت در برابر ناملایمات است. این داستان تصمیمگیری منطقی را حتی در میانه آشفتگی عاطفی به ما میآموزد.. شخصیت پردازی ها انقدر خوب بود که برای همشون میتونم تحلیلی داشته باشم.. مخصوصا شارلوت و نوع ارتباط با همسرش(آقای پالمر) تحلیلی درمورد ویلوبی نمینویسم، به نظرم اواخر کتاب، الینور فوق العاده کامل رفتار ویلوبی رو تحلیل کرده، به همون مراجعه کنید.. ادوارد.. کاش اسپویل نمیشد و میتونستم حرف دلم رو درموردت بزنم ،ولی دیگه کافیه 😅 یکی از ضعف های کتاب به نظرم بیان ناقص فقر بود! من اصلا احساس نمیکردم خانواده دشوود در فقر به سر ببرن! در فقر به سر بردن برای من میشه خانواده مرگان و سلوچ..(کتاب جای خالی سلوچ) نه خانواده دشوود، به نظرم اتفاقا سطح معمولی داشتن ولی نویسنده اصرار داشت فقیر جلوشون بده 🚶🏼♀️ امتیاز حقیقیم به کتاب ۳.۷۵ ✋ 19 88 زهرا رستاد 1403/2/12 آتش بدون دود: گالان و سولماز جلد 1 نادر ابراهیمی 4.6 59 آتش بدون دود نمی شود، جوان بدون گناه! در دل این جمله کوتاه، کل مغز کتاب نهفته است و داستان در بین این جمله مدام بست پیدا میکند و بزرگتر میشود... داستان درمورد قبایل ترکمنی است در جلد اول به دو قبیلهی یموت و گوکلان پرداخته شده یموت فرزندان سه برادر: چونی، قجق و شرف الدین هست (ماجرا، ماجرای نوادگان چونی است) قبلیهی یموت در ایری بوغوز ساکن هستند.. عراز از نوادگان چونی بوده و به او لقب یازی اوجا داده اند .. یازی اوجا (از بزرگان قبیله) سه پسر به نام های: گالان، تلی و کرم داشته است! در طرف دیگر صحرا قبلیهی گوکلان را داریم گروه دیگر، فرزندان مردی به نام قراخان بودهاند.. مردی سوار بر اسب روزی به کمکشان آمده و به افتخار آن مرد نام قبیلهشان را گوکلان میگذارند. (تقریبا یعنی مردی که سوار اسب آمد) گومیشان مرکز قبلیهی گوکلان بوده.. بیوک اوچی بزرگ قبیلهی گوکلان، ۴ فرزند به نام های: یت میش، قاباغ ، آیدین و یک دختر به نام سولماز داشته است.. « گوکلان به یموت دختر نمیدهد و از یموت دختر نمیآورد، هنوز هم.» دشمنی میان این دو قبیله از سالها قبل آغاز شده است و در طول سالها دایره ارتباطشان با یکدیگر را حسابی تنگ کرده است.. جنگ اول بر سر آب بود! جنگ آخر بر سر گندم.. ولی در تمامی این سالها جنگ اصلی بر سر، کینه ،خودخواهی و غرور بود! داستان فوق العاده است! نادرخان زیبا نوشته، از ته قلب نوشته و اثرش بر جان خواننده مینشیند :)) از شاعرانه و زیبا بودن قلم نادرخان که بگذریم من مشکل اساسی با گالان و سولماز دارم! گالان اوجا: پسری اهل قومِ یموت است که جنگاوری و شجاعتش زبانزد خاص و عام است. انسانی خودپسند که تنها بر باورهای خود معتقد است. مغرور و سنگدل جلوه میکند اما زمانی که زبانِ شاعری به سراغش میآید دلی نرم و نازک دارد. کینه، دشمنی، کشت و کشتار به خواستِ خود در دلش ریشه نزده! از کودکی او را با این افکار و عقاید پرورش دادهاند. گالان تمامی اینها بود ولی به راستی، قهرمان نبود! چرا از او به عنوان قهرمان یاد میکنند؟ قهرمان کسی است که فقط در جنگ موفقیت به دست آورده؟ یا قهرمان کسی است که دو قبیله را نابود میکند؟ گالان به کنار، سولماز اصلاااا قابل درک نبود! گالان از کودکی با رویای بدست آوردن دریا بزرگ شده، سولماز چی؟ چجوری تونستی انقد بی رحم باشی دختر :((( شخصیت محبوبم در این فصل بویان میش بود ^_^ یت میش رو هم دوست داشتم البته :((( 《 قلب خاک خوبی دارد. هر دانه که در آن بکاری،از هر جنس،از همان جنس،صدها دانه برداشت میکنی..》 49 92