یادداشت زهرا رستاد

زهرا رستاد

زهرا رستاد

2 روز پیش

        اسکارلت اوهارا، من از تو متنفرم!


اما نه آن نفرتی که از سر دشمنی باشد.
نفرتی که شبیه خشم یک قلب خسته است.
از تو متنفرم چون یادآورِ آدم‌هایی هستی که خیلی دیر می‌فهمند.
آدم‌هایی که همه چیز را دارند، ولی نمی‌دانند.
و وقتی می‌فهمند، دیگر چیزی برای نگه داشتن نمانده‌است...

از همان ابتدای رمان، اسکارلت نماد خواستن و جنگیدن بود؛
اما هیچ‌وقت مکث نکرد تا ببیند آن چیزی که برایش می‌جنگد، اصلاً ارزشش را دارد یا نه؟
او دنبال تأیید بود، نه عشق
دنبال برتری بود، نه آرامش
و این طمع بی‌وقفه، چشمش را به حقیقت کور کرده بود.

مارگارت میچل با کلماتی آرام، اما ضربه‌زننده، قلبم را به وسط میدان جنگ برد.
نه فقط جنگ شمال و جنوب یا سفید و سیاه!
بلکه جنگی درون آدم‌ها…
جنگی میان غرور و عشق، میان خواستن و ندانستن، میان حقیقت و فکر کردن به اینکه شاید هنوز هم وقت هست
اما نه، همیشه وقت نیست،
شاید دیگر دیر شده باشد!

تصاویر جنگ در این کتاب
 با جزئیاتی غم‌انگیز و نفس‌گیر، بی‌فریاد، فریاد می‌زدند.
بوی آتش، رنگ خون، صدای پاهای خسته روی خاک‌های سوخته…
و آدم‌هایی که در دل این ویرانی، می‌خواستند فقط زنده بمانند…
نه برای رویا، نه برای افتخار
فقط برای یک تکه نان، یک امید محو.

در میان این همه سختی،‌ تو اسکارلت
قوی بودی
محکم بودی
اما نه برای عشق
بلکه فقط برای بقا...
تو در سخت‌ترین لحظه‌ها جنگیدی و پیروز شدی، اما در ساده‌ترین لحظه‌ها باختی.
باختی چون نفهمیدی چه چیزی را داری.

چه بگویم از او؟
در میان این روایت
او بود
کسی که دید
کسی که فهمید
اما هیچ‌گاه جدی گرفته نشد!
مردی با نگاهی تیز، قلبی زخمی و عشقی عمیق،
که پشت شوخی‌ها و بی‌اعتنایی‌ها،
تمام وجودش را وقف کسی کرده بود که نمی‌فهمید!
و درآخر...

آه باز هم تو اسکارلت! 
 تو قربانی خودت بودی.
قربانی نفهمیدن و دیر فهمیدن.
نه اینکه مطلقاً بد باشی… نه.
بلکه آدمی بودی شبیه خیلی از ماها.
ماهایی که فکر می‌کنیم همیشه وقت برای جبران هست،
همیشه فرصت هست،
تا اینکه یک روز می‌فهمیم
دیگر نه کسی هست، نه فرصتی،
نه حتی آن خودِ قبلی‌مان…
و این می‌شود "برباد رفتن واقعی"

"بربادرفته"
قصه‌ی آدم‌هایی‌ست که برای "داشتن" جنگیدند،
اما "فهمیدن" را فراموش کردند.
قصه‌ی آدم‌هایی که همه چیزشان را از دست دادند،
چون دیر فهمیدند چه چیزی را باید نگه می‌داشتند...


*دلم می‌خواهد از اشلی، ملانی، رت و حتی جرالد و الن بگویم، اما دیگر فرصت نیست..
دلم می‌خواهد تحلیل بنویسم،
 توضیح دهم که چرا به نظرم اسکارلت خودشیفته بزرگ شده و درحین این بزرگ شدن دچار کمبود محبت شده است، ولی گنجایش متن بیش از این نیست..

*می‌دانم سخت است اما به نویسنده احترام بگذارید و پایان داستان را تا همین‌جا بپذیرید، اگر میچل تمایل داشت اسکارلت عوض شود، فرصت های زیادی برای آن داشت، ولی نخواست..
پس سراغ اسکارلت ریپلی نروید و همین پایان را بپذیرید که بسیار تاثیرگذار است🫶🏻

خدانگهدار تمام آرزوهای برباد رفته‌ی من
از طرف کسی که هنوز دلش برای بعضی پایان‌ها درد می‌گیرد💔✋🏻
      
601

66

(0/1000)

نظرات

چه یادداشت زیبا و پر احساسی بود....
5

1

زهرا رستاد

زهرا رستاد

2 روز پیش

:)🩵
خیلی ناقصه ولی واقعا بیشتر از این حرف زدن، کتاب رو لوس میکنه 😢
ولی خیلی سخت بود که این پایان رو بپذیرم
هنوزم روحم و روانم دوست داره راهی برای ساختن باز کنه  

0

یادداشت که قشنگ بود..
به نظرم واقعا در اوج داستان تموم شد، قشنگ‌ میشه خودت تصورش کنی و جمعش کنی...من خیلی دوست داشتم اخرش رو...
@zahra_rsd 

0

زهرا رستاد

زهرا رستاد

2 روز پیش

آره🥲
نمیدونم چرا ولی خیلی حس ناکامی در من ایجاد کرد
حس آدمی رو دارم که یه چیزی رو خیلیی خواسته ولی دیر فهمیده و از دستش داده
با اینکه یادم نمیاد واقعا همچین حسی رو تجربه کردم یا نه 
@moonshine 

0

ببخشید قشنگم، واقعا نمی‌تونم یادداشتت رو بخونم بدون اینکه خودم رو بزنم
کاش اسکارلت واقعی بود تا یه‌چک بخوابونم بیخ‌گوشش
3

3

زهرا رستاد

زهرا رستاد

2 روز پیش

😂😂
فرشته هیچ حس ترحم و دلسوزی نسبت بهش نداری؟ 

0

نه🗿 
@zahra_rsd 

2

وای وای
 خودش رو وقف کسی کرد که نفهمید
تیر خلاص بود این جمله‌ت
1

0

زهرا رستاد

زهرا رستاد

2 روز پیش

😢😢💔 

1

عجب یادداشتی!
بی اختیار به اعماق وجودم رخنه کرد و یاد اسکارلت های دیگر در کتاب‌های دیگر و یا حتی زندگی افتادم.
1

1

زهرا رستاد

زهرا رستاد

2 روز پیش

کاش توی زندگی هیچکس، همچین اسکارلتی وجود نداشته باشه😢 

1

نخوندم سلطان 😂 می‌ترسم باز چیزای جدیدی برام مشخص شه
5

0

زهرا رستاد

زهرا رستاد

2 روز پیش

اسمم رو سیو کن"سلطان اسپویل"😂
ولییییی بالاخره یه روز میفهمی که سوتفاهم شده😂 

1

اصلا خیلی وقته اسمت برام سلطانه 😂
راست می‌گفتی، زود قضاوت کردم😂 اشلی 
@zahra_rsd 

0

زهرا رستاد

زهرا رستاد

2 روز پیش

دیدییییی😂
مظلوم زهرا 
مظلوم😂
جلد اول رو تموم کردی؟ ایول به این سرعت 😃
@fateme_b 

1

چقدررر یادداشتت رو دوست داشتم... 
و واقعا بله،این تنها پایانی بود که نتونستمش بپذیرمش،چون درواقع غمگینم نکرد بیشتر حرصی و عصبیم کرد😭😂
3

0

ممنون که خوندی♡
من خیلی غمگینم :(
اسکارلت یه حس عجیبی در من ایجاد کرد
یاد تموم ناکامی های زندگیم افتادم
از طرفی دلم برای مرد داستان هم سوخت..
دلم میخواست پایانش بهتر می‌بود تا بعد از این همه اذیت و سختی، بالاخره طعم خوشبختی رو بچشه 

1

اصلا مگه میشد نخونمش،از همون اول معلوم بود یادداشت جالب و خوبیه و نتونستم برلی خوندنش مقابله کنم،البته اینکه این کتاب برای من خیلی خاصه هم اثرگذار بود😂! 
آره درستش هم اینه دلمون برای مرد داستان بسوزه نه اسکارلت،ولی واقعا اسکارلت یه دختر بچه است که نیاز داره یکی کنارش باشه و مواظبش باشه،اینکه اون رو تنها و سرگردون دیدم قلبم جدی براش به درد اومد... 
@zahra_rsd 

0

🥲🩵
دقیقا همینه..
@parii_1388 

1