یادداشت زهرا رستاد
1403/11/6
"هیچچیز سفیدِ سفید یا سیاهِ سیاه نیست و سفید گاهی همان سیاه است که خودش را جور دیگری نشان میدهد و سیاه هم گاهی سفید است که سرش کلاه رفته است.." محمد، یا همان مومو، پسرک کوچک و عجیبوغریب داستان ما، نه سنش معلوم است، نه خانوادهاش، نه حتی آیندهاش. خودش میگوید ده ساله است، اما بعداً یکهو وسط داستان میفهمد که بیشتر از اینها سن دارد! کسی چه میداند؟ توی دنیای مومو، خیلی از مسائل قطعی نیست؛ نه سن، نه امید، نه حتی وعدهی شام شب. تنها چیز قطعی این است که؛ اسمش محمد است، عرب و مسلمان اهل نیجریه است ولی سیاهپوست نیست و از وقتی یادش میآید در فرانسه بوده است! به هرحال مومو سعی دارد داستان زندگی از چهار سالگی تا ده سالگیاش را تعریف کند. چرا؟ خودتان بخوانید تا بفهمید! زندگی مومو از همان اول شبیه هیچ زندگی دیگری نیست. تنها چندروز به مدرسه رفت و بعد به بهانهی اختلال حواس بیرونش کردند.. (بهانه یا واقعیت؟ خدا میداند) دوست و رفیقی ندارد که با آنها بازی کند، تمامی دوستانش افراد سن بالا، و بچه های خانهی رزا خانم هستند.. خانواده؟ خب، اگر بپرسید پدرش کجاست، میگوید: "احتمالاً وجود خارجی ندارد " و مادرش؟ یک زن بینامونشان که زندگی را به شکلی اداره میکرده که دلم نمیخواهد الان دربارهاش حرف بزنم. مومو در طبقهی ششم یک آپارتمان کوچک و زهوار دررفته در حاشیه فرانسه زندگی میکند. جایی که در آن فرانسوی های اصیل، کم پیدا میشوند. تنها یک شخص دوست داشتنی در این زندگی و در این آپارتمان وجود دارد، آنهم رزا خانم است؛ پیرزنی یهودی که او هم زندگی را از طریق تن فروشی میگذارنده است و حالا که از کار افتاده شده، تصمیم گرفته کودکان همکارانش را نگهداری کند! رزا خانم، با تمام ضعفها و کهولت سن، برای این کودکان فداکاری زیاد کرده است.. او مادرِ همهی بچههای بیکس و کاری است که هیچکس نمیخواهدشان. خانهاش شبیه یک پناهگاه است.. (فقط کاش نویسنده انقدر اصرار بر مظلومیت یهودیان نداشت :|) رزا خانم برای مومو قهرمان است، ولی مومو میداند که مدت طولانی زنده نخواهد ماند.. مومو هرکاری میکند تا رزا خانم خیالش راحت باشد و درد کمتری بکشد.. دکتر میگوید فراموشی دارد! مغزش کوچک شده است! ولی باز شکرخدا سرطان ندارد.. داستان زندگی مومو در بین طبقات این آپارتمان قدیمی و ارتباط با همسایگان میگذرد، تلاش برای بودن و درد نکشیدن، تلاش برای یافتن راهی برای زنده ماندن، دوام آوردن تلاش برای یافتن عشق! شما نمیدانید ولی مومو (این هم تاثیر دوستان بزرگسال است) معتقد است، بدون عشق نمیشود زندگی کرد، به هرحال آدم باید عاشق یک چیز یا کسی باشد.. *به نظرتان میشود پسری که مادرش بدکاره بوده و سرپرستش نیز این کاره بوده است، پسر مودب و سربه زیری از کار درآید؟ ذهنش پاک باشد و حرفهای بدی نزند؟ آن هم بدون تربیت شدن؟ اگر اینجور فکر میکنید کتاب را نخوانید که از واژه های به کار رفته در آن حرص خواهید خورد.. *وقتی راوی کتاب، کودکان هستند باید انتظار هرچیزی را داشته باشید.. وقایع نصفه و نیمه، اتفاقات درهم، حرفهای نامناسب(مخصوصا اگر راوی در سن بلوغ باشد :)) پرش ذهنی، حواس پرتی.. مومو تمامی اینها، حتی فراتر از اینهارا دارد خیلی دوستش داشتم! خیلی بیشتر از امتیازی که بهش دادهام👩🦯❤️🩹 (مگر میشود تفکرات و خلاقیت های کودکانه ای بیان شود ولی دوست داشتنی نباشد؟) امیدوارم شماهم دوستش داشته باشید! چقدر صدای خانم آزاده صمدی به این کتاب میآید..♡
(0/1000)
نظرات
1403/11/6
ممنون از مرور کامل و خوبی که نوشتی . کاملا میشه درباره خوندن یا نخوندن کتاب تصمیم گرفت.🌹🔥 عجب پس مومو اینه ماجراش...
2
2
1403/11/7
انقد تنبلی زیاد شده و دوستان متن طولانی نمیخونن، که من کلی از حرفهامو مجبورم نزنم و سکوت کنم👩🦯
3
1403/11/8
درود و خداقوت یادداشت خیلی جالب و کاملی بود و من ترغیب شدم که بخونمش. امابعد؛ من چندماه پیش با انتقاد نامناسب کسی که اولین بار بود پست من رو میدید، دست از نوشتن یادداشت و پست و متنهای طولانی برداشتم. اخیرا یادداشتها و مطالبی که در بهخوان مینویسم، یک سوم مطلبی است که برای خودم در کامپیوتر نوشته و ذخیره کردهام. مانا، تندرست و نویسا باشید.
1
2
1403/11/8
سلام جناب بیگی ممنونم از وقتی که گذاشتید🙏 به نظرم به شیوهی خودتون ادامه بدید، بعضی از کتابها یا موضوعات ارزششون بیشتر از ده خط نوشتنه، این نشون میده، کتاب انقدر خوب بوده که نمیشه سر و تهش رو در ده خط جمع کرد...🤌
2
1403/11/30
من این کتاب رو چند سال پیش خوندم و اصلا دوستش نداشتم شاید اگر مجدد بخونمش نظر دیگه ای داشته باشم .
1
0
زهرا رستاد
1403/11/6
2