یادداشتهای مهدی کرامتی (39) مهدی کرامتی 1403/6/2 آری اینچنین بود برادر علی شریعتی 3.9 8 قبلا که اسم کتاب را شنیده بودم، فکر میکردم نامه خطاب به برادر خود دکتر یا مثلا دوست صمیمیش نوشته شده، امّا نامه خطاب به بردگانی نوشته که اهرام ثلاثهی مصر را ساختهاند. البته شاید بگویید آخر کدام برادری؟! پاسخ دکتر این است:«راست است که من از سرزمینی آمدهام و آنها از سرزمینی دیگر، من از نژادی و آنها از نژادی، امّا اینها تقسیمبندیهای پلیدی است تا انسان را قطعه قطعه کنند و خویشاوندان را بیگانه بنمایند و بیگانگان را خویشاوند. امّا من بیرون از این تقسیمبندیها از این سلسله و نژادم و خویشاوند و همدردشان.» [از متن کتاب] مضمون این کتاب هم مثل مضمون بسیاری از آثار دیگر شریعتی، «بازگشت به فرهنگی غنی اسلامی» است. گرچه خود چنین دعوتی برای مردمی که خود مسلمان هستند، کمی عجیب به نظر میرسد امّا قرآن هم چنین دعوتهای عجیبی داشته:« یا أیها الذین آمنوا، ءامِنوا» خلاصهی محتوای کتاب هم این است که آقایون گول زرق و برق برج و باروها و نمادهای تمدن غربی را نخورید! اگر کمی غور کنید و اندیشه و تاریخ را بالا و پایین کنید، تمام اینها را اسناد ظلم و ستمها خواهید دانست. چیز جالب دیگری که دربارهی شریعتی متوجه شدم، هم تکثر سفرهای مختلفی است که رفته و هم تنوع کتابهای مختلفی است که خوانده! فکر میکردم نهایتا یک فرانسهای رفته و درسی خوانده و بازگشته! امّا این طور که خودش روایت میکند، خیلی دنیا دیدهتر از این حرفهاست و برایم جالب است که تمام این اینطرف و آنطرفشدنها باعث نشده که سنت اسلامی ایرانی دیار خودش را فراموش کند و به آن پشت پا بزند! چیزی که جای خالی آن در کتابهای شریعتی حس میشود و مدام باعث میشود نتوانم به آن پنج ستارهی کامل بدهم، فقدان یک دستگاه فلسفی در پست تحلیلهای اوست. شریعتی بدون تردید از روزگار خودش بسی جلوتر بوده و همین باعث غربتش بوده. امروزه هم هنوز که هنوز است، کتابهایش حرف برای گفتن دارد، امّا بدون بهرهمند بودن از استدلالهای متقن عقلی و یک جهانبینی فلسفی، چه قدر خواندن این کتابها میتواند مفید باشد؟ نمی دانم ... 0 3 مهدی کرامتی 1403/5/29 پدر! مادر! ما متهمیم علی شریعتی 4.1 9 هجده سالم بود که کتاب اسلام شناسی دکتر را خواندم. آن روزگار بدجور خورهی کتاب داشتم و بدجور خورهی سؤال. از آن کتاب، مثل همهی کتابهای دیگری که خلاصهنویسی نکردم، چیز زیادی به خاطر ندارم. با این حال، یادم نیست چه شد که دوباره بعد ۸ سال دوباره تصمیم گرفتم برخی آثارش را بخوانم. به هرحال، نابْ کتابی بود «پدر مادر ما متّمهمیم». همین اوّل یادداشت بگویم که تقلیل دادن محتوای کتاب به سرزنش «پدر و مادرها» بسیار نامردی است؛ کتاب در واقع درصدد سرزنش رویکرد تاریخی است که مسلمانان از زمان وفات آخرین پیامبر خدا (ص) پیش گرفتند و سرانجام به انحطاط و استعمارشان شد. داستانی که شریعتی روایت میکند، داستان خو کردن پدر و مادرهای مسلمانی است که کاربرد قرآنها را فقط به مراسم ختم و مراسم بدرقه تقلیل دادهاند و متن قرآن را مهجور کردند. این پدر و مادرها یا این نسل پساپیامبر، اسلام را به مرور تبدیل به دینی فردی کردند که فقط برای خوشبختی آندنیا آمده و تازه تصویری از آندنیا برای خودشان ساختند که تفاوت چندانی با کابارههای زمان شاه ندارد. داستان این کتاب، مرثیهای برای خیانت دوستانِ قرآن به قرآن است. همین خیانت سبب شده است که نسل مسلمانی مقلّد و دور از تعقّل پدیدار گردد که توان انتقال مفاهیم دینی خود را به نسل جدید ندارد و راهی جز توسّل به خشونت و انگ چسباندن و قضاوت کردن و احساساتی کردن جوانشان ندارند. بخش دوّم فریادهای شریعتی برای جماعت خودباختهی در برابر بدن عضلانی و ششتکهی غرب است. جماعت به اصطلاح روشنفکر جوان کشور که به جای مواجهه با متون اصیل اسلامی، با همین شناخت کاریکاتوری نسل سنتی ایرانی درافتادهاند و به جای اندیشیدن و نورپاشیدن بر افکار عمومی، کاری جز ترجمه کردن بلد نیستند. وسط تمام این معرکهها آن کس که خوشحال میشود، استعمار است و آن چیزی که سر بریده میشود حقیقت. همین شکاف میان دو تیپ مذهبی مقلّد و روشنفکر غرب زده، رؤیای شریعتی را باز تعریف مفاهیم دینی میکند. شریعتی به قصد قبلی، تمام مفاهیم دینیِ مسخ شده مثل شفاعت و انتظار و حج و توکّل و توسّل و نماز و روزه و فقر را به قتل میرساند و مسخره میکند. اساساً راهی به جز «هجو» خرافه برای شکستن هیمنهی آن وجود دارد؟ بنابراین، چه پروژهی شریعتی را «بازگشت» معرفی کنیم و چه بازتعریف مفاهیم دینی، حرف همان است. شریعتی آمده است که مفاهیم خاک گرفتهی دینی، آیهی های سیاسی-اجتماعیِ تار عنکبوت بستهی قرآن کریم را خاکروبی و تارروبی کند و اسلام را به مثابهی محقق کردن خوشبختی بشر در دنیا و آخرت عرضه نماید. چه قدر برخی فرازهای کتاب من را به یاد فریاد امام خمینی میانداخت که «علمای اسلام به داد اسلام برسید رفت اسلام!» و چه قدر آگاهی سیاسی شریعتی از موقعیت اسلام در جهان معاصر و چه قدر دغدغهمندی و دلسوزیش برای تمام تیپهای ایرانی به دلم نشست. شریعتی بعد از چهل سال، هنوز برای امروز ما حرفها دارد. فقط بریده کتاب منتشر کردن از شریعتی کافی نیست، بلکه هنوز میتوان روی حرفهایش اندیشید و برای امروز و فردا بهره برد و براساس خیلی حرفهایش یادداشت نوشت. حرفی که ته دلم مانده است: کاش شهید مطهری (ره) مثل آیت الله خامنهای و آیت الله بهشتی با شریعتی تا میکرد که به قول آیت الله خامنهای، شریعتی مظلوم زاده شد، مظلوم زیست و مظلوم از دنیا رفت و حتی امروز هم مظلوم است. البته من نمیگویم که اشکالات شهید مطهری بر دکتر وارد نیست، امّا اشکال علمی داشتن چیزی و نحوهی مواجههی اجتماعی و سیاسی چیزی دیگر است ... 0 4 مهدی کرامتی 1403/4/31 انسان کامل مرتضی مطهری 4.5 21 اگر کسی با کتابهای شهید مطهری (ره) مأنوس شود، به مرور درخواهد یافت که خودشان سیر مطالعاتی مخصوصی را برای مطالعهی آثارشان پیشنهاد میکنند که از منطق شروع شده (منطق و فلسفه - از مجموعه کلیات علوم اسلامی) با فلسفه ادامه یافته و سپس وارد سایر حوزهها میشود. ارجاعات مکرّر ایشان به کتاب أصول فلسفه و روش رئالیسم در کتاب های اعتقادیشان (مثل همین کتاب انسان کامل یا عدل الهی یا انسان و سرنوشت) گواه این مدعا است. امّا چرا این را گفتم؟ حقیقت این است که مطالعهی آثار اعتقادی شهید مطهری (ره) بدون آشنایی و اشراف بر مبانی فلسفی ایشان، اغلب به برداشتی سطحی و شعاری از آثار ایشان منجر می شود. این خواننده نهایتا میتواند توشهای برای اقناع خودش بردارد و هرگز نمیتواند این دین شخصی را بر دیگری عرضه کند. به علاوه، هرگز دلیل و استخوانبندی ادعاهای استاد درک نمیشوند. کتاب انسان کامل یکی از مهم ترین کتابهای استاد است که به حوزه های مختلفی از فلسفه مربوط است که بدون آنها اساساً حرفهای استاد قابل اثبات نیست. کتاب انسان کامل به دنبال بررسی تطبیقی «معیار خوشبختی» در میان اسلام و سایر مکاتب مثل اگزیستانسیالیسم سارتر و قدرت گرایی نیچه و محبت گرایی مسیحی است. استاد مشابه همیشه، نخست راههای رفته را بررسی کرده و نشان میدهند که تمام آنها در بست بست قرار دارند و تنها راهی که برای حل معضل و پاسخ دادن به سؤال وجود دارد، پاسخی است که اسلام آن را بیان کرده است. نظر به ارتباط مستقیم بحث انسان کامل با فلسفهی اخلاق، ایشان رویکردهای اخلاقی گوناگون یعنی مکتب عقل (تحت عنوان مکتب فلسفهی سینوی) مکتب عشق (مکتب عرفا) و مکتب های دیگری که نهایتا ذیل مکتب عقل قلمداد میشوند، مثل فایده گرایی یا قدرت گرایی یا آزادی گرایی را نقد می زنند. 3 5 مهدی کرامتی 1403/4/30 فوکو در ایران بهروز قمری تبریزی 4.0 3 به نام خدا پیشتر با خواندن کتاب های «ایران: روح یک جهان بی روح» و «ایرانیها چه رویایی در سر دارند» با میشل فوکو آشنا شده بودم. فیلسوف معاصری که در بحبوحهی روزهای انقلاب، دوبار به ایران آمد و جستارهای متعددی را دربارهی انقلاب اسلامی ایران، به رشتهی تحریر در آورد. از آنجا که این اظهار نظرها مثبت بود، نظرم را جلب کرد و بسی دوست داشتم بدانم که آیا ارتباطی میان اندیشههای فلسفی فوکو و تمجیدهای پر آب و تابش از انقلاب ایران و امام خمینی (ره) بود یا خیر؟ کتاب «فوکو در ایران» تقریبا بر خلاف تمام مفسرین دیگرِ فوکو، به این سؤال من پاسخ مثبت میداد و تنها میان تفکرات فلسفی فوکو و انقلاب ارتباط میدید، بلکه انقلاب ایران را متحول کنندهی اندیشهی فلسفی فوکو معرفی کرد. نویسندهی کتاب آقای بهروز قمری تبریزی است. بهروز قمری تبریزی (زادهٔ ۲۸ ژوئن ۱۹۶۰)، تاریخدان، جامعهشناس و استاد ایرانی الاصل آمریکایی است. او برای آثارش در مورد انقلاب ایران و پیامدهای آن شناخته شدهاست. قمری تبریزی به عنوان استاد مطالعات خاور نزدیک و مدیر مرکز مطالعات ایران و خلیج فارس شارمین و بیژن مصور رحمانی در دانشگاه پرینستون فعالیت میکند. [ویکی پدیا] مترجم کتاب هم خانوم سارا زمانی است که مقالات بسیاری را در وبسایت ترجمان علوم انسانی ترجمه کرده است. قمری تبریزی در مقدمهی کتاب ترجمهی زمانی را «رسا و با دقت» معرفی کرده است. برای خودم ضروری میدانم که این کتاب را دست کم یک بار دیگر بخوانم؛ کتاب «فوکو در ایران» کتابی صرفاً تاریخی نیست و به سبب ارتباطش با فوکو، متضمن مباحث فلسفی است که دقت و تأمل بیشتری طلب میکند. به علاوه، در قسمت پایانی کتاب، ذخیرهی ارزشمندی از منابع و مستندات دست اوّلی وجود دارند که میتوانند هر علاقهمندی را تأمین نمایند و توجه به تمامی این جوانب، با فقط یک بار مطالعه، دست کم برای من میسّر نیست. برای همین، این نوشته را یادداشتی اوّلیه بر این کتاب به حساب میآورم. نویسندهی کتاب میگوید که قرار است با نوشتن این کتاب، به نبرد با عقایدی برود که تقریباً در فضای فکری غرب، نهادینه شده و بیشتر افراد چنین فکر میکنند. این عقاید عبارتاند از: «انقلاب ایران از همان اوّل حقه بازانه بوده و تا همین اکنون حقه بازانه، سفاکانه و مستبدانه است. به علاوه، خمینی فردی فریبکار و حقهباز بوده که توانسته در لحظات آخر، سایر احزاب سکولار و مارکسیست را فریب داده و قدرت را از دست آنها بقاپد و خود به تخت امپراتوریش تکیه کند. نهایتا تمام گروههای اسلام گرا سر و ته یک کرباس هستند و میان خمینی و یارانش و طالبان و القاعده و داعش هیچ فرقی نیست، چون همه برتافته از کتاب خشونت، یعنی قرآن هستند!» در چنین فضایی، اگر فردی مانند فوکو، از انقلاب ایران دفاع کند، وقتی طرفدار مدرنیته نبوده، پس ارتجاعی است و سنت گرا و به خاطر تمام خشونتها و سفاکیهای رژیم ایران منکوب و مطرود است، به ويژه آن که فوکو هیچ گاه دفاعش از انقلاب ایران را پس نگرفت. به بیانی منظّم تر، کتاب این سؤالات را دنبال میکند: (۱) آیا انقلاب ایران حاصل فعالیتی تماماً برنامهریزی شده بوده و طی چنین برنامهای بوده که خمینی گوی قدرت را از بقیه ربوده است؟ و آیا اساساً خمینی چنین کرده یا نکرده؟ (۲) آیا فضای حاکم بر کشور فضایی چند دسته و پر تنش بوده و مارکسیست و چریک و مسلمان و سکولار مدام با یکدیگر ناسازگار بودند؟ (۳) آیا اسلام به خودی خود دینی خشونت آفرین و خشونت گرا است و هر کار هم بکنیم، قرآن خشونت زاست و لذا تمام خوانشهای مختلف از اسلام یک دست هستند؟ (۴) آیا فوکو تا به آخر عمر انقلاب ایران را تأیید کرد یا از نظرش برگشت؟ (۵) آیا انقلاب ایران بر روی نظام اندیشهی او تأثیری بنیادین نهاد یا بیتأثیر بود؟ (۶) آیا فوکو در قد علم کردن علیه عقلانیت جهان شمول روشنگری محق بود یا آن که باید تسلیم میشد؟ در ادامهی کتاب، با استفاده از اسناد تاریخی فراوان و دست اوّل، معماهای تاریخی را حل میکنند و پرده از سالها دروغ گویی و نیرنگ دستگاههای تبلیغاتی غربی و حتی دانشمندان غربی بر میدارند. البته این عبارات را نوشتهی سوگیرانهی من به حساب نیاورید، حرف خود نویسنده است. سپس، با استفاده از بررسی آثار فوکو و خوانش آنها در بستر مقایسه با مواجههی فوکو با انقلاب ایران، به قضاوت دربارهی افکار فوکو و انقلاب ایران، یا همان پروژهی معنویت سیاسی میپردازد. گرچه نویسندهی کتاب حاضر موضع خود را نسبت به حکومت جمهوری اسلامی روشن نمیکند، امّا به نظر میرسد که چندان دل خوشی از آن ندارد و دلیلم برای این حرف این است که مدام میگوید عملکردهای بعدی جمهوری اسلامی ربطی به تحلیل فوکو از روزهای انقلاب ندارد. البته به دنبال جانبداری نیستم، فقط میخواهم بگویم به نظر نویسنده در موضع گیریهای خود بنا را بر آزادانه عمل کردن گذاشته و تلاش کرده از هیچ کس بیهوده طرفداری نکند. مثل همیشه از انتشارات ترجمان صمیمانه تشکر میکنم که منابع و مآخذ کتابها را عینا ذکر میکند و بدین وسیله کمک شایانی به محققین و پژوهشگران میکند. (مثلا من محقق و پژوهشگرم!) 0 3 مهدی کرامتی 1402/9/1 حاصل عمر ویلیام سامرست موام 3.3 1 با این که هم از داستایوفسکی، تولستوی، محمود دولت آبادی، ویکتور هوگو و بسیاری دیگر، داستان خواندهام، هنوز که هنوز است، نویسندهٔ مورد علاقهٔ من همین «سامرستموآم» است. برایش هیچ دلیل خاصی ندارم و این شاید فقط برای «صداقت» موج زنندهٔ نوشتههای او ست. البته شاید کتاب «حاصل عمر» بتواند گواهی بر این احساس من باشد. نباید از کتاب حاصل عمر توقع کتابی منسجم داشته باشیم: حاصل عمر کتابی است که سامرستموآم تمام حرفهای نگفتهاش را درون آن برملا میسازد. بخش اوّل کتاب به مسائل مختلفی مثل «ابتذال سیاستمداران» و «سادهلوحی عموم مردم» میپردازد. بخش دوّم کتاب به مطالب مختلفی دربارهٔ نویسندگی و نمایشنامه نویسی اختصاص دارد و سرانجام، بخش پایانی کتاب، دیدگاههای فلسفی سامرستموآم دربارهٔ «معنای زندگی» است. سامرست موآم یک داستان نویس است، اما همین داستان نویس، چنان که خودش میگوید، برای یافتن پاسخ سؤالش دربارهٔ معنای زندگی، شروع به خواندن آثار بزرگ فیلسوفان، تمامشان، میپردازد. نهایتاً جمع بندی تمام آن مطالعات را در پایان این کتاب ارائه میکند. البته به نظر بنده نتیجه گیری پایانی کتاب، صحیح نیست و پاسخی که خودش میدهد، حتی همان طور که خودش هم اعتراف دارد، قانع کننده نیست، اما به هرحال، مطالب پایانی کتاب، بسیار سنجیده و بعضاً بسیار صحیح و کمیاب است و کمتر کسی را پیدا میکنید که با این حجم از صداقت و صراحت و سادگی، این دست مطالب را تقدیم خواننده کند. تردیدم ندارم که اگر خدایم عمر دهد، روزی دربارهٔ قسمت پایانی کتاب او خواهم نوشت. خیلی بیشتر ... 0 11 مهدی کرامتی 1402/8/26 ابله فیودور داستایفسکی 4.2 56 وقتی داستانهای دوران شکوفایی داستایوفسکی را مطالعه میکنیم، شاهد مشاجرات و بحثهای گوناگون دربارهٔ دین هستیم. داستایوفسکی گاه به دین حمله ور میشود و گاه ایمان را تنها راه نجات انسان معرفی میکند. بر همین اساس است که ادوارد هلت کار منتقد، داستایوفسکی را جدالی میان شک و ایمان تعریف میکند. سؤال این است که این جدال چگونه رخ مینماید و تصور داستایوفسکی دربارهٔ دین و ایمان چیست؟ ۱ نوشتههای داستایوفسکی همواره دارای شخصیتهای مرموزی است که رنج غیر متعارفی را با خودشان حمل میکنند. رنجی که مربوط به بدن نیست، هر چند باعث بیقراری تن میشود. این رنج همان رنج پرسشهاست و پرسشها وقتی شکنجهگر میشوند که انسان نمیتواند میان برخی اعتقادات خودش جمع سالمی به عمل آورد. همین شخصیتها به علاوهٔ مرور زندگی داستایوفسکی و مرور کتابهای گوناگونی که میخوانده است، نشان میدهد که داستایوفسکی دست کم مدتی از زندگانی خودش را با چنین احوالی گذرانده است. وقتی لیست کتابهای درخواستی داستایوفسکی برای مطالعه را میخوانیم، نام «قرآن» و «کتاب مقدس» و «پدیدارشناسی روح» هگل و هم «سنجش خرد ناب» ایمانوئل کانت، به چشم میخورند. (به کتاب جدال شک و ایمان مراجعه کنید.) بنابراین، میتوانیم بگوئیم این شخصیتهای لبریز سؤال داستانهای او، نمایندهٔ برهه یا جنبهٔ خاصی از شخصیت نویسندهٔشان بودهاند. عمدهترین چالش پیش روی مشارالیه این است که نمیتواند میان اعتقاد به وجود خداوند عادل و مهربان و این همه رویدادها و اتفاقات بد جهان هستی جمعی به عمل آورد. اگر بگوئید: بخش دوّم نمیتواند اصل وجود خداوند را انکار نماید، بلکه نهایتاً ثابت میکند که خداوند عادل نیست، میگویم: داستایوفسکی میگوید خداوند ذاتی است که دارای تمام کمالهاست و آنچه فاقد برخی کمالها باشد، اساساً خدا نیست، بنابراین نفی صفت عدل، برای نفی تمام ذات کفایت میکند. داستایوفسکی امّا این چالش را حل نمیکند، بلکه آن را منحل میکند و تمام پاسخ درون یک کلمه نهفته شده است که «ایمان» باشد. اما ایمان چیست و چگونه چالش را منحل میکند؟ ۲ زوسیمای پیر، روحانیِ مسیحی کتاب برادران کارامازوف است که بدون تردید، از جملهٔ قهرمانان کتاب است. فردی همراه با کولهباری از تردید به سراغش میرود و دربارهٔ «تردید خانمانسوز»ش حرف میزند. به دنبال تضمین است، برهان میخواهد، دلیل میخواهد و سرانجام اطمینان میطلبد. زوسیما چنین پاسخش میدهد: «گمان خانمان سوز است، [امّا] اینجا هیچ کس نمیتواند چیزی را اثبات کند، اما میشود خاطر جمع شد. [البته نه با دلیل و برهان، بلکه] با تجربهی عشق با عمل. سعی کن همنوعانت را فعالانه و خستگی ناپذیر دوست بداری. هرچه در عشق موفق تر باشی بیشتر به وجود خدا و نامیرایی روحت معتقد خواهی شد و اگر در عشق به همنوعت، به از خود گذشتگی کامل، رسیدی آنگاه بی گمان ایمان خواهی آورد و هیچ تردیدی را حتی یارای آن نخواهد بود که در جانت بیفتد. این آزموده شده است. مسلم است.» برادران کارامازوف : ۶۷ ایمان نوعی اعتقاد است. با این حال، تفاوتی اساسی با سایر اعتقادها دارد. ما سایر اعتقادها را با دلیل اثبات میکنیم، اما اعتقادات ایمانی را بدون دلیل میپذیریم. به عبارت دیگر، مؤمن کسی است که دین و گزارههای دینی باور دارد و حال آن که هیچ دلیلی هم برای این اعتقاد ندارد و نمیتواند آن را اثبات نماید. با این حال، سایر اعتقادها مثل اعتقاد به گرد بودن زمین یا مثل جوش آمدن آب در دمای معیّن یا مثل ریاضیات، یا با تجربه و آزمایش قابل اثبات هستند یا با استفاده از برهانهای عقلی اثبات میشوند، اما اعتقادات دینی، اثباتناپذیر هستند. «این که بچه را به وجود می آورد هنوز پدر نیست؛ پدر آن است که او را به وجود میآورد و ثابت میکند که شایستهٔ این نام است. آه، البته کلمهٔ پدر معنا و تعبیر دیگری دارد که تأکیدش بر این است که پدر من، هر چند هیولا باشد، هرچند در حق فرزندش تبهکاری کند، باز هم پدر من است، صرفاً به این علت که مرا به وجود آورده است، اما این معنای میشود گفت معنایی عرفانی است که من با عقلم آن را درک نمیکنم، بلکه فقط با ایمانم یا دقیقتر بگویم، با اتکال به ایمان میتوانم درکش کنم، مانند بسیاری چیزهای دیگر که درکشان نمیکنم، اما دین به من میگوید که باورشان کنم.» (برادران کارامازوف: ۸۰۱) به احتمال زیاد، به محض خواندن این مطالب، این سؤال به ذهنتان خطور میکند که وقتی برای چیزی دلیلی نداریم، چطور آن را قبول کنیم؟ چطور به آن ایمان داشته باشیم و زندگی خودمان را براساس بنا کنیم؟ برای پاسخ دادن به این سؤال از «دن کیشوت» کمک میگیرم. (ادامهٔ یادداشت را در این آدرس بخوانید) (https://vrgl.ir/mEGyv) 6 35 مهدی کرامتی 1402/7/29 سیری در سیره نبوی مرتضی مطهری 4.5 17 🔴 تفاوت میان موجودات گاه تفاوتهای سطحی و گاه تفاوتهای عمقی است. تفاوتهای عمقی است که باعث میشود موجود الف چیز دیگری نسبت به موجود ب باشد. هم پارچهٔ قرمز «پارچه» است و هم «پارچه» آبی پارچه است و تفاوتشان فقط مربوط به رنگشان میباشد. هم روباه حیوان است و هم شیر حیوان است و فقط برخی تفاوتها مثل رنگ و اندازه و شکل و وزن است که میان شیر و روباه فرق مینهد. با این همه، نمیتوان تفاوت انسان با روباه را ظاهری دانست. تفاوت انسان با روباه به «بزرگتر» بودن یا به «سنگینتر» بودن خلاصه نمیشود، چون انسان ویژگیهایی دارد که روباه خوابشان را هم نمیبیند. جنس داشتههای انسان با روباه یا هر موجود دیگری متفاوت است و چنین نیست که جنس دارایی مشترک باشد و صرفاً مقدار و رنگ آن کم و زیاد باشد. استاد شهید (رحمهاللهتعالی) در کتابهای خودشان، مصادیق متنوعی از همین داشتههای اختصاصی انسان را نشان میدهند که مقوله «دعوت» یکی از آنها میباشد و دعوت میتواند هم به لحاظ ماهیت و هم به لحاظ متغیرهای موفقیت یا شکست بررسی شود. 🟠 دعوتکنندگان گاه انسانها را به آزادی اجتماعی و گاه به آزادی معنوی و گاه به هر دوی اینها دعوت کردهاند. تاریخ خود نشان میدهد که برخی افراد، مردم را به شورش علیه ستم حکومتها فراخواندهاند و آنان را به جنگیدن برای آزادی اجتماعیشان ترغیب نمودهاند. همچنین، برخی انسانها را میشناسیم که متعرض چنین چیزی نشدهاند، اما انسانهای دیگر را به خودسازی و تسلط بر نفس دعوت نمودهاند. اما دعوتی وجود دارد که هم عنصر آزادی اجتماعی و هم عنصر آزادی معنوی را شامل میشده و چنین دعوتی به پیامبران اختصاص دارد. بنابراین، پیامبران الهی هم بشر را به سمت آزادی از قید و بندهای درون و هم به سمت آزادی از قید و بندهای برون دعوت نمودهاند. 🟡 معیار ارزیابی دعوتها «عمق»، «عمر» و «وسعت» هستند. عمق یعنی دعوت مذبور، چه مقدار روح مدعوین را تسخیر نموده است و چه میزان روی آنها «تأثیر» گذاشته و آنها را دگرگون کرده است. عمر یعنی دعوت مذبور چه «مقدار» دوام آورده است و بعد به صفحات تاریخ پیوسته است. سرانجام وسعت یعنی بانگ دعوت مذکور تا کجا رسیده و چه وسعتی را درنوردیده است. شواهد تاریخی نشان میدهد که دعوت احدی قابل مقایسه با دعوت انبیا و دعوت احدی از انبیا قابل مقایسه با پیامبراعظم (ص) نبوده است. مطلب مذکور وقتی تأملبرانگیزتر میشود که به سرعت توسعه و نفوذ اسلام از بدو تولد توجه نمائیم؛ شاعر و سیاستمدار فرانوسی لامارتین مینویسد:«تفاوت سیره و سیر، بایدهای اخلاقی ثابت و متغیر، دعوت از مختصات بشری، دعوتهای سه بعدی و دعوت و سخن لامارتین، اصول دعوت نبوی، نبایدهای ثابت و بایدهای ثابت دعوت نبوی تک ظهور میکند، هیچ همکار و همدستی ندارد، از خودش شروع میشود، همسرش به او ایمان میآورد، طفلی که در خانه هست و پسر عموی اوست (علی علیه السلام) ایمان میآورد، تدریجاً افراد دیگر ایمان میآورند آنهم در چه سختیها و مشقتها! و دیگر سرعت پیشرفت یا عامل زمان، و سوم بزرگی هدف. اگر اهمیت هدف را با فقدان وسایل و با سرعتی که با این فقدان وسایل به آن هدف رسیده است در نظر بگیریم، پیغمبر اسلام- به گفته لامارتین و درست میگوید- در دنیا شبیه و نظیر ندارد.» 🟢 قرآن کریم گویا است که دعوت فقط مربوط به الفاظ نیست و تنها منبع شناخت ماهیت دعوت نبوی، الفاظ و جملات پیامبر اسلام نیست. رفتار پیامبر اسلام هم من جمله منابع دعوت نبوی هستند. با این حال، به دو صورت میتوان رفتار پیامبر اسلام را مطالعه نمود، روش نخست چیزی است که به عنوان «سیر شناسی» میشناسیم و روش دوم چیزی است که به نام «سیرهشناسی» معرفی مینمائیم. منظور از اصطلاح نخست نقل و بیان رویدادهای زندگی پیامبر اسلام است. نویسنده به اصطلاح سیر زندگانی پیامبر اسلام را بر حسب رویدادها و اتفاقات بیان کرده و واکنشها یا کنشهای وجود مبارکش را از منابع مربوطه نقل مینماید. گرچه سیره شناسی هم باید به منابع معتبر پشتْ گرم باشد، اما سیره شناسی «کشف مؤلفهها و متغیرهای رفتار شخص است تا بدین وسیله، رفتارهای جزئی ایشان به وسیله این مؤلفهها قابل توضیح دادن باشد.» به عبارت دیگر، همان طور که اندیشه و نظر دارای منطقی ثابت است، رفتار و عمل هم میتواند دارای منطقی ثابت باشد. شاید مهمترین فایدهٔ چنین چیزی همین است که میتوان با استفاده از همین اصول و قواعد، وظیفهٔ جزئی خودمان را بفهمیم و به سنت و سیره و روش ایشان اقتدا نمائیم. سیره به انسان «معیار» میدهد. استاد بعد توضیح دادن مفاهیم مذکور، مصادیق متعدد منطقهای ثابت رفتار پیامبر عظام را نشان میدهند که «اصل قدرت» و «اصل عدم تکلف» من جملهٔ آنها میباشند. 🔵 نظریهٔ مارکسیسم با بنیادهای فکری دیدگاه توضیح داده شده ناسازگار است؛ مارکس باور داشت که فکر و عقیده و ایمان اصالت ندارد و زادهٔ طبقهی اجتماعی و موقعیت اقتصادی افراد است. انسان محکوم منافع خود میباشد و منافع انسان در شرایط گوناگون اقتصادی دستخوش دگرگونی میشود، پس چطور میتوانیم برای چنین موجودی بایدها یا نبایدهای ثابت ارائه نمائیم؟ بنابراین، بایدها و نبایدها تابع شرایط هستند و شرایط متغیر، بایدهای متغیر طلب میکنند و به همین دلیل، اساساً الگو قرار دادن انسانی که شرایط متفاوتی داشته است، صحیح نیست و معنا ندارد. به عبارت دیگر، انسان فرزند شرایط است و شرایط متغیر هستند و انسان الف چگونه خود را با انسان ب منطبق کند. «انسان بودن امری نسبی است و به همین دلیل، اخلاق هم امری نسبی میباشد.» پس به دلیل تعارض چنین دیدگاهی با دیدگاه اسلامی، استاد آن را مطرح کرده و به آن پاسخ میدهند. (برای مطالعهٔ ادامهٔ مطلب میتوانید به کانال تلگرامی بنده مراجعه کنید:«@abketab» 0 7 مهدی کرامتی 1402/7/19 تاریخ شفاهی ماجرای علامه و انقلاب رضا اکبری آهنگر 3.4 2 فقط من نیستم. بسیاری آدمها را میشناسم که همه دارایی خودشان را مدیون علامه طباطبایی میدانند و من هم اعتراف میکنم که اگر حالْ زنده هستم و نفس میکشم و زندگی با معنایی دارم، مدیون این مرد کم نظیر هستم. با این حال، کمتر کسی را میشناسم که خاکسار علامه طباطبایی باشد، اما عاشق و شیفتهٔ امام خمینی نباشد. وقتی به گذشته نگاه بکنیم، تصدیق میکنیم بسیاری از شاگردان این بزرگواران مشترک بوده و وقتی به حال نگاه میکنیم، تفاوتی مشاهده نمیکنیم. قلبهای عاشقان علم و معرفت، متصل به اقیانوس وجود هر دوی این بزرگواران هستند. همین وضعیت است که وقتی علامه طباطبایی را مخالف دیدگاههای امام خمینی و مخالف انقلاب اسلامی معرفی میکنند، تمام این افراد متعجب شده و حیرت زده میشوند. کتاب «ماجرای علامه و انقلاب» به دنبال نور تاباندن بر صحت و سقم چنین دیدگاههایی است و میخواهد نشان بدهد آیا عارف فرزانه، مفسر عظیم و فیلسوف والا مقام، علامه طباطبائی مخالف انقلاب بوده یا موافق بوده یا نسبت به آن بیتفاوت بوده است؟ قبل مطالعهٔ کتاب، ذهنیت بنده چنین بود که علامه طباطبایی مخالف انقلاب اسلامی نبوده است، اما آدمی هم نبوده که فعالیت سیاسی داشته باشد و موضع گیری خاصی بروز داده باشد. با این حال، کتاب حاضر که مزین به زیور شواهد روائی و مکتوب بسیار است، برایم مثل آفتاب روشن کرد که نه تنها علامه طباطبائی فعالیت سیاسی داشته و موافق انقلاب اسلامی بوده است، بلکه به حق میتوانیم ایشان را رهبر فرهنگی نهضت انقلاب اسلامی به حساب آوریم. کتاب دارای دو بخش عمده است؛ بخش اول متن مصاحبهٔ نویسندگان با اهل خانواده و دوستان و شاگردان گوناگون علامه طباطبائی، دربارهٔ مواضع سیاسی ایشان را ارائه میکند و بخش دوم کتاب، به بررسی دیدگاههای علمی استاد معظم، دربارهٔ «سیاست و اسلام» به خصوص در زمانهٔ غیبت امام زمان (روحی له الفداء) میپردازد. میتوان شواهد بخش اول کتاب را در ذیل عناوینی چند، دسته بندی نمود و سپس برخی از شاخص ترین نمونههای هر دسته را ارائه نمود. قوی ترین شاهدهای بخش نخست کتاب، مربوط به گزارشها و اسنادی هستند که ارتباط مستقیم امام خمینی و علامه طباطبائی را نشان میدهند. بهعنوان مثال، اسنادی قطعی وجود دارند که علمای عظام، مثل آیتالله میلانی (ره) و امام خمینی و علامه طباطبایی، طی جلساتی مخفیانه، شرایط موجود را ارزیابی میکرده و برای حل مشکلات و پیشبرد اهداف انقلابیشان، چاره جویی و تقسیم کار مینمودند. مثالی دیگر هم ملاقاتهای علامه طباطبایی و امام خمینی قبل و پس از انقلاب و همچنین تلگرافهای علامه طباطبایی برای امام خمینی و ابراز نگرانی بابت تبعید و مسرت بابت سلامتی امام خمینی میباشد. دستهٔ دیگری از شاهدها نشان میدهد که فعالیتهای علامه طباطبایی منحصر به شرکت در جلسات نامبرده نیست، بلکه ایشان به دنبال تبعید امام خمینی یا زندانی شدن علمای عظام، به همراه جمعی دیگر از علما، بر علیه رژیم منحوس پهلوی راهپمیایی نمودهاند. گروهی دیگر از شواهد نیز نشان میدهند که مرحوم علامه (رضواناللهعلیه) به هنگام زندانی شدن فعالان انقلاب اسلامی، به حمایت از خانوادهٔ ایشان میپرداختند و همچنین، به رغم کسالت و ناخوش احوالی شدید، در بسیاری از مراسم های عزاداری برای شهدای انقلاب اسلامی یا دفاع مقدس، شرکت میکردند. بدینترتیب، شواهد مذکور که خوانندهٔ محترم میتوانند آنها را ضمن مصاحبهها یا با مراجعه به پایان کتاب و رؤیت اسناد مربوطه، ملاحظه فرمایند. بخش دوم کتاب هم نظرگاه سیاسی ایشان را نشان میدهد. گرچه تحقیق انجام شده دربارهٔ موضوع یاد شده آنچنان منظم و پیراسته نیست، اما به جهت این که حاوی عبارات ارزشمند استادْ دربارهٔ مسائل سیاسی است، فایدهٔ بسیار دارد. در بخش دوم مشاهده میکنیم که علامه طباطبائی در مقالاتی که قبل انقلاب تألیف فرموده، به صورت آشکار به نظام های شاهنشاهی و حکومت های طاغوتی و همچنین، رژیم غاصب صهیونیستی حمله ور میشوند و چنین رویکردی برای فردی مثل نویسندهٔ این سطور که ایشان را شخصیتی غیر سیاسی به حساب میآوردم، بسیار مایهٔ حیرت و مسرت بود. به هرحال، بند حاضر را با عبارتی از ایشان به پایان میبریم که مثل الگویی ثابت، مدام در کتاب های گوناگونشان تکرار میشود. جملهای که ذکر خواهیم کرد، بدون هیچ تردیدی نشان میدهد که علامه اعتقاد دارند، «سیاستورزی» در «معنای دین» أخذ شده است و اساساً اجرای مقررات دینی و محقق ساختن اهداف و آرمانهای الهی، بدون به دست گرفتن لگام حاکمیت، امکان پذیر نیست؛ ایشان میفرمایند:« اسلام تنها دینی است که پایهٔ آن بر اساس اجتماع بشری شکل گرفته است، به عبارت دیگر، اسلامی تنها دینی است که صد در صد اجتماعی است.» ... متأسفانه به دلیل محدودیت تعداد کلمات، نتوانستم ادامهٔ گزارش را ارسال کنم، دوستانی که تمایل داشتند، خبر بدن تا جور دیگه متن رو بهشون برسونم. 5 10 مهدی کرامتی 1402/6/2 امام (ره) و حیات باطنی انسان سید مرتضی آوینی 5.0 1 همهٔ انسانها به حیات ظاهری خودشان توجه دارند؛ ما همه روزه از خواب برخواسته و یا به محل کارمان میرویم یا عازم محل تحصیلمان میشویم. شغل برایمان «مال» و «اعتبار» به همراه میآورد و تحصیلات برایمان «رزومه» و «احترام» و البته آگاهی نسبت به چیزی که دربارهش درس خواندهایم. اما تمام اینها مربوط به بیرون است: بخشی از حیات و زیست انسان که برای سایر مردم هم قابل لمس و بررسی است؛ دیگران میتوانند با مراجعه به صفحات مجازی شما یا بررسی فعالیتهای حرفهای شما یا همان رزومهتان، با شخصیت حرفهای شما آشنا شوند. اما شخصیت باطنی، اما حیات باطنی، پنهانتر از این حرفهاست. تاریخ تمدن ویل دورانت با تمام عظمت، بیشتر مربوط به حیات ظاهری انسان است؛ بیشتر مربوط به همان تکامل ابزار تولید است و بیشتر مربوط به این است که انسانها چگونه «دنیای بیرون خودشان را دگرگون کرده» و چگونه کوه و درخت و دشت و جنگل و دریا را برای استفادهٔ خودشان آماده کردند. اما درون انسانها درون این تحولات تمدنی چگونه دگرگون شده است؟ آیا به موازات تکامل حیات ظاهری انسان، حیات باطنی و درونی انسان هم اوج گرفته است؟ آیا میتوان گفت «بشر امروز» همان طور که به لحاظ فناوری و تکنولوژی قابل مقایسه با «بشر دیروز» نیست، به لحاظ ارزش روحی و آرامش و آسایش روحی، بسیار برتر از آنها است؟ پاسخ سؤال نگفته پیداست. سید مرتضا آوینی، دربارهٔ امام خمینی و تأثیر او بر حیات باطنی انسانها صحبت میکند. به راستی، انقلاب اسلامی ایران به رهبری ایشان، توانست بر قلب و روح آحاد ملت ایران و حتی جهان اثر گذار باشد و آنان را به سمت پیشرفتهای روحی و معنوی سوق بدهد؟ مرتضای آوینی پاسخ سؤالتان را با «روایت فتح» و آن آدمهای آسمانی میدهند که همه، خود را متحول از نفس مسیحایی روح الله خمینی میدانند. خلاصه بگویم، داستان این نوشتهی کوتاه، حیات باطنی بشر و رهبری آن به دست روح الله خمینی است. 5 16 مهدی کرامتی 1402/5/29 آشنایی با ادیان بزرگ حسین توفیقی 3.9 4 کتاب «آشنایی با ادیان بزرگ» کتابی بسیار حیرتآفرین بود؛ یعنی بسیار پیش میآمد که حین خواندن آن تعجب میکردم و با مطالبی روبهرو میشدم که مخالف با اعتقادات و باورهای سابقم بود و چنین چیزی برایم بسیار خوشایند بود. به عنوان مثال، وقتی نویسندهٔ محترم دربارهٔ مسئلهٔ تأویل و تنگناهای لفظی متون مقدس صحبت میکردند، آن را عمومیت داده و تمام ادیان را مواجه با آن میشماردند و به همین دلیل، دستآویز قرار دادن متنها را برای مناظرهٔ میان ادیان مناسب نمیدانستند:«اگر به مسیحی بابت متن کشتیگرفتن یعقوبنبی با خداوند خرده بگیرید، شما را بابت قرض دادن به خداوند (مَنْ ذَا الَّذِي يُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً ) تمسخر خواهد کرد!» آشنایی با ادیان سبب میشود انسان بدون تعصب پیروان سایر ادیان را درک نماید. البته منظورم این نیست که بگوید همه صحیح هستند و هیچ کدام غلط نیست و نمیخواهم بگویم که از باورهای خودش دست بکشد، (البته اگر ریشهٔ استوار فکری دارد) بلکه میخواهم آن نگاهی را منهدم کنم که من و یهودی و مسیحی را مثل دشمنان خونی هم ترسیم میکند! گرچه برخی ادیان به تبلیغ و دعوت اعتقاد دارند، اما هیچ دینی نمیگوید پیروان بیآزار سایر ادیان را بکشید یا دشمن بدارید! ساختار کتاب چنین است که نخست به کلیات علم دین شناسی و سپس به ادیان کهن و سپس به ادیان هندوستان و چین باستان و سرانجام به ادیان ابراهیمی پرداخته میشود. مؤلف تلاش کرده است که هم مطالب خلاصه شود و هم بسیاری ابهامات رفع شوند. کتاب بسیاری از کلمات را که ممکن است برای هر کس سؤال باشد، معنا میکند و به صورت خاص، بسیاری از باورهایمان دربارهٔ ادیان مسیحی و یهودی را اصلاح میکند. خوشبختانه ویراست دوم کتاب به دستم رسید؛ خوشبختانه چون به دنبال ویراستهای بعدی، کتاب به مرور آب رفته است. حتا خود ویراست دوم هم فاقد برخی مطالب ویراست اول بوده که نویسندهٔ محترم به آن اشاره کرده. ویراست دوم شامل ۳۲۷ صفحه بود و ویراستهای بعدی بیشتر از ۱۰۰ صفحه را حذف کردهاند! بنابراین، توصیه میکنم ویراست اول یا دوم را مطالعه کنید. کتاب حاضر گرچه آنچنان عمیق نبود، اما هم دقیق و هم شامل اطلاعات وسیع بود. بر همین اساس، فکر میکنم باید آن را دوباره بخوانم. 2 10 مهدی کرامتی 1402/5/11 فیلسوفان بدکردار نایجل راجرز 3.9 8 سرانجام خواندن این کتاب رنج آور به پایان رسید. خواندن این کتاب مثل خواندن یک روزنامهٔ حوادث و مواجه شدن با جنایات دردآور آن است، برخلاف این که مجرمین روزنامه معمولن فیلسوف و دانشمند نیستند! اما این کتاب دربارهٔ جنایات یا خصوصیات ضد انسانی افرادی است که احیاناً فیلسوف لقب میگیرند و نابغهٔ دهر خوانده میشوند. راستش را بخواهید، به موازات خواندن شرح احوال برخی از فیلسوفان بدکردار، حالم منقلب میشد و سراسر وجودم را نفرت فرا میگرفت، خاصه آن که مدام فیلسوفان پاکسرشت و پاک رفتار و پاک قلب خودمان را به یاد میآوردم که عمری را با مناعت طبع و پرهیزکاری و وفاداری سپری کرده بودند: مردانی که حتی نام بردن از آنها در کنار نام این به اصطلاح فیلسوفان، توهین به آنها است و من نامی از آنها نخواهم برد. «آیا تو چنان که مینمایی هستی؟» را باید از این فیلسوفان پرسید! برتراند راسل که زمانی به عنوان سفیر صلح شناخته میشد، به خاطر شهوترانی سیری ناپذیرش، قلب هزاران زن را شکست و بارها زندگیهایی را با فریفتن زنان شوهر داری فروپاشاند. ویتگنشتاین که خود را دوست دار دانش معرفی مینمود، به محض مواجههی با هرگونه مخالفت و انتقاد، منتقد را به باد تحقیر میگرفت. براساس دیدگاه اصالت وجودی سارتر، انسان ماهیت از قبل تعیین شدهای ندارد و با اعمال و انتخاب هایش مشخص میکند که چه موجودی است و بر این اساس، احتمالن باید او را خوکی پست بدانیم که از هیچ نیرنگی برای فریفتن زنان و تجاوز به آنها خودداری نمیکرد (به کتاب رابطهٔ ننگین مراجعه شود) و هایدگر را نه فقط باید به خاطر حمایت از نازیسم بلکه به خاطر خیانت های مکرر به زنهای مرتبط به آنها سرزنش نمود. حتی نمیدانم باید خواندن این کتاب را پیشنهاد کنم یا نکنم. این کتاب چیزی به جز خشم و تأسف خوردن به حال این شبه روشنفکران را برایتان به ارمغان نخواهد رفت و چه کلمهی مظلومی است این روشنفکر که غالباً بر تاریکفکرترین افراد نسبت داده میشود. نویسندهی کتاب در مقدمه میگوید که رفتارهای شنیع این فیلسوفان نمیتواند گواهی برای خطا بودن اندیشههایشان باشد، اما خودش در متن کتاب، با استفاده از اعمال آنها، حفرههای فلسفهی ایشان را آشکار میکند. جدای از این، آشنایان با حکمت متعالیه میدانند که تنها شرط فهم و درک واقعیتهای متعالی هستی، خواندن و فکر کردن نیست و برای کسب چنین فیوضی آمادگی روحی لازم است و کجا فکری که مدام در هوای شهوت میچرد، میتواند از چشمهی پاک حقیقت بنوشد؟! 0 11 مهدی کرامتی 1402/5/9 اصول فلسفه و روش رئالیسم سیدمحمدحسین طباطبائی 4.3 3 کتاب «اصول فلسفه و روش رئالیسم» مجموعه مقالات پیوستهٔ مرحوم علامه طباطبایی (رضواناللهتعالیعلیه) به همراه حواشی و یادداشتهای استاد شهید استاد مطهری (رحمه الله) میباشد که حقاً و تحقیقاً اگر با چنین اثری و چنین انسانهایی آشنا نشده بودم، هنوز هم مشغول ور رفتن با پوچیها و سرگردانیها و تردیدها بودم که همه میوهٔ زیان بار خواندن فلسفههای غربی بودند. گرچه کتاب در واکنش هجوم اندیشههای مارکسیستی و ماتریالیسم دیالیکتیک آنها نوشته است، اما همان طور که استاد شهید (ره) در مقدمهٔ جلد دوم تذکر میدهند، «کمترین» فایدهٔ کتاب حاضر نابود کردن اندیشههای ماتریالیستی است. در واقع، کتاب حاضر اولین کتابی است که به صورت جامع و به صورت همه جانبه به معارضه با فلسفههای غربی به ویژه از دوران دکارت تا پایان دورهٔ هگل پرداخته است. بنابراین، خوانندهٔ کتاب، علاوه بر آن که یک دورهٔ فلسفهٔ رئالیستی و واقع گرا را میآموزد، همچنان پاسخهای فیلسوفان بزرگ ایرانی به فلاسفهٔ غرب را هم مطالعه خواهد کرد. استاد شهید (ره) در مقدمه میفرمایند که کتاب برای عموم مردم نوشته و تلاش شده تا حد امکان ساده و بدون اغلاق باشد و حقاً باید کتاب حاضر را به لحاظ سادگی و روانی در عالم فلسفهٔ اسلامی بینظیر دانست؛ با این حال مفاد این کتاب «فلسفه» به معنای واقعی کلمه است و فلسفه بدون خلوت گزینی و تأمل و تفکر و تجزیه و تحلیل به دست نمیآید. کتاب حاضر، علاوه بر به همراه داشتن میراث هزار سالهٔ تفکر اسلامی و تراث بزرگانی چون فارابی، بوعلیسینا و صدرالمتألهین ملاصدرای شیرازی میباشد، حاوی مطالبی بسیار اساسی است که در تاریخ فلسفهٔ شرق و غرب بیسابقه است که میتوان به عنوان نمونه به مقالهٔ ششم (ادراکات اعتباری) اشاره نمود که اساساً شالودهٔ علوم انسانی را زیر و رو خواهد کرد! به دلیل هجوم مباحث مربوط به شناخت (آیا انسان میتواند به حقیقت برسد؟ میزان واقع نمایی ابزارهای ادراکی انسان تا چه اندازه است؟) در دوران نگارش کتاب، کتاب با این مباحث آغاز شده و به تدریج وارد مباحث هستیشناسی میشود. بر همین اساس جلد نخست کتاب، حاوی «فلسفه چیست؟» «فلسفه و سفسطه» و «علم و ادراک» میباشد. خاکسارانه و عاشقانه درود میفرستم بر آستان رفیع علامه طباطبایی و شاگرد برومندشان شهید مطهری که بدون ایشان، همچنان مشغول بازی با شکها و پوچیگرایی ها بودم ... « و هم فی شک یلعبون ...» 0 9 مهدی کرامتی 1402/5/7 خدا در زندگی انسان مرتضی مطهری 4.4 2 برخلاف دیدگاه مارکس که اندیشه و فرهنگ را بازتاب طبقهٔ اجتماعی یا وضعیت اقتصادی جوامع به حساب میآورد، ماکس وبر اما تحولهای اقتصادی اروپا را معلول تحولهای فرهنگی به حساب میآورد: مارتین لوتر با ایجاد تحولهای فرهنگی در اندیشهٔ مذهبی اروپا زمینهساز تمام تحولهای صنعتی و اقتصادی گردید. با این حال، قرآن کریم تحولهای انسانی را نه صرفاً معلول فکر و اندیشه به حساب میآورد و نه صرفاً آن را بازتاب وضع اقتصادی میداند. قرآن معتقد است تحولهای انسانی «میتواند» براساس تقلید و گمان و هوا و هوس انجام شود، اما انسان «میتواند» هم چنین نباشد و صرفاً برای حقیقت دگرگون شود. اساساً اندیشههای انسانی به دو دسته تقسیم میشوند؛ اندیشههایی که دور از ساحت رفتار و عمل هستند و اندیشههایی که مستقیماً روی رفتار انسان مؤثر هستند: چه بدانیم چند کهکشان دیگر وجود دارد یا ندانیم، تفاوتی روی کیفیت رفتارمان نمیگذارد، اما این که خدا را قبول داشته باشیم یا نداشته باشیم، فرق زیادی ایجاد میکند. (البته منظور این نیست که مدعیان وجود خدا همه درست کار هستند، منظور این است که چنین اعتقادی لوازم عملی دارد، هرچند شخص به این لوازم پایبند نباشد.) خداباوری اسلامی دارای مراتبی چهارگانه است که همانا توحید ذاتی، توحید صفتی، توحید فعلی و توحید عملی میباشند که مراتب سهگانهٔ نخست جنبهٔ فکری و نظری دارند و مرتبهٔ توحید عملی جنبهٔ عملی و رفتاری دارد. به عبارت دیگر، توحید عملی همان جاری کردن باورهای اعتقادی راسخ به اصل توحید است. شهید مطهری (ره) با استناد به آیهٔ ۲۴ و ۲۵ سورهٔ ابراهیم نشان میدهند که مکتب اسلام نه صرفاً مکتب ایمان است و نه صرفاً مکتب عقل؛ برخلاف کیش مسیحیت که به «ایمان بدون استدلال» گرایش دارد و شعارش این است که «اگر استدلال بیاورم ایمان چه ارزشی دارد؟» و بر خلاف مکتب ارسطو که صرفاً بر روی استدلال و برهان تکیه داشته است، اسلام معتقد است که ایمان باید براساس یک جهانبینی منطقی و عقلانی استوار شکل بگیرد و پینهادن آن براساس تقلید و ظن و گمان، ارزش ندارد، اما چنین چیزی پایان کار نیست و پس شکل دادن این جهانبینی، باید با عمل (اعمال صالح و عبادات) این باورها را به داخل قلب کشاند و «ایمان آورد.» بنابراین، عقل مقدمهٔ ایمان است، اما برای حصول ایمان کافی نیست. مهمترین اثر ایمان به توحید وحدتبخشیدن به رفتار و جان انسان است؛ انسان مشرک دارای ذهنی تکه تکه و جزیره و جزیره است و همین خواستها و آمالهای گوناگون و همین آدمهای فراوان که باید رضایت همهشان را داشته باشد، موجب پریشانی او خواهند شد و آرامش را از او سلب خواهند کرد. اما یک نفر موحد به معنای واقعی کلمه، هم در عرصهٔ اندیشه چه در عرصهٔ عمل یک انسجام و وحدت واقعی را احساس میکند. غایت او «خداست» و عالم را هم «محضر» خدا ملاحظه میکند. به قول استاد شهید:« خدا پایهٔ اصلی و ریشهای است برای ساختن اندیشه و اراده و براساس این دو پایه، تمام شئون زندگی آن انسانی که باید و میتواند وجود داشته باشد شکل میگیرد و نمونههایش را خود اسلام نشان داده است.» 0 12 مهدی کرامتی 1402/1/29 چگونه مرور کتاب بنویسیم؟: مرورنویسی برای مشاوره خوانندگان برد هوپر 3.3 20 اگر دنبال کتابی هستید که به شما اصول خلاصه نویسی یا چیزی مثل این را آموزش بدهد، به هیچ وجه روی این کتاب حساب نکنید. مقدم کردن این نکته برای این است که مثل نویسندهی این سطور، در دام جلد خوشگل و عنوان جذاب آن نیوفتید و فرصت محدود زندگیتان را برای خواندن آن صرف نفرمایید! همانطور که خود نویسنده هم در مقدمهی کتاب توضیح میدهد، امروزه ریویو نویسی یک شغل است. ناشران قبل از این که کتاب را به تولید انبوه برسانند، نسخهای از آن را چاپ میکنند و برای شرکتهای مرورنویسی ارسال میکنند. مرورنویسها (که شغلشان این است که روی صندلی لم بدهند و پشت سر هم کتاب بخوانند) پس از مطالعهی هر کتاب، مروری از روی آن مینویسند و در ازای آن دستمزد میگیرند. چنین کتابی هم برای دو گروه نوشته شده: افرادی که میخواهند در شرکتهای مرور نویسی استخدام شوند و یا کتابدارانی که برای جذب مخاطبین به کتابخانهها، برای کتابهای تازهی کتابخانه مرور مینویسند. پس به شما میگویم که چون چنین شرکتهایی فعلاً در ایران وجود ندارند و همچنین چون احتمالاً شما کتابدار نیستید، از خرید و خواندن این کتاب خودداری کنید. (برای مطالعهی ادامه یادداشت به https://vrgl.ir/MsC1l بروید.) 0 33 مهدی کرامتی 1402/1/27 تعالیم اسلام سیدمحمدحسین طباطبائی 5.0 1 «همهی ما به دنبال خوشبختی هستیم و تمام زندگیمان را که همین تکاپوهای روز و شب باشد، در راستای رسیدن به آن مصرف میکنیم. هر کدام از ما تعریفی برای خوشبختی انسان داریم و براساس آن است که زندگیمان را پی میریزیم. امّا همهی ما میدانیم که برداشتهای ما میتوانند صحیح و میتوانند غلط باشند، یعنی امکان دارد چیزی را به اشتباه مایهی خوشبختیمان بدانیم، چیزی که اتفاقاً مایهی بدبختیمان خواهد بود! بنابراین، ضروری است که دربارهی مسائلی که مربوط به خوشبختی است، به خوبی تأمل کنیم و در غیر این صورت، امکان دارد در همین تاریکی، ناگهان به درون چاهی سقوط کنیم. میتوانم این کتاب را «هندسهی خوشبختی» نام گذاری کنم: کتابی که به روشی بسیار جالب و بیانی بسیار لطیف، به تحقیق دربارهی این میپردازد که خوشبختی انسان چیست و چگونه باید آن را به دست آورد. کتابْ گام به گام با ادلهی ساده و محکم پیش میرود و پیوستگی آن همواره حفظ میشود و همین مطلب، این کتاب را مانند شکل هندسی منظمی در میآورد که اجزای آن، در ارتباط با هم، تصویر زیبایی را خلق کردهاند. گرچه این کتاب برای نوجوانان نوشته شده است، امّا همان طور که در مقدمه هم هست، کتابی آموزشی است؛ یعنی باید توسط استادی که بر روی مطالب اشراف کاری دارد ارائه شود. بنابراین، توصیه میکنم که برای فهم عمیق کتاب، از افرادی که آشنای به «حکمت متعالیه» هستند درخواست کنید که آن را برایتان توضیح بدهند و یا این که قبل از شروع مطالعهی کتاب یا دست کم همراه با آن، کتاب «فطرت» از متفکر عظیمْ استاد مرتضی مطهری را مطالعه کنید. سبک نوشتاری علامهی طباطبایی (روحیلهالفداء) همواره بسیار ساده، موجز و در عین حال بسیار بسیار دقیق است، بنابراین ممکن است بعد از مراجعه به این کتابْ خیال کنید که بنده بزرگنمایی کردهام، اما آشنایان با قلم استادْ دغدغهی بنده را درک میکنند. چنان که حضرت آیتالله جوادی آملی در تقریظی که بر این کتاب نوشتهاند، ظاهر آن را ساده و باطن آن را عمیق توصیف فرمودهاند. 3 16 مهدی کرامتی 1402/1/13 برادران کارامازوف فیودور داستایفسکی 4.4 70 اگر کتابهای «مغازهی خودکشی» یا «شبح اپرای پاریس» را خوانده باشید، میدانید که بخش عمدهی محبوبیتشان را مدیون ماجرای عجیب و غریبشان هستند. در مقابل، آثار داستایوفسکی، تا جایی که من خواندهام، نه عنوانهای خاصی دارند، نه ماجراهایی حیرتآور. احتمالاً هزاران داستان دیگر هم با موضوعی شبیه موضوع «جنایت و مکافات» یا «برادران کارامازوف» نوشته شده، اما آنهایی را که او نوشته است، بسیار مشهور و پر خواننده هستند. داستایوفسکی تنها داستاننویس عموم مردم نیست؛ چون احتمالاً یکی از پیشنیازهای مطالعهی آثار فیلسوفانی مثل «آلبرکامو» یا «مارتین هایدگر» همین است که قبلاً آثار داستایوفسکی را خوانده باشید. فیلسوفان مدرن، بسیاری از اوقات، برای توصیف وضعیتهای انسانی و یا حتی اثبات دعاویشان، از مطالبی که داستایوفسکی ارائه کرده است بهره میبرند. شاید ریشهی این که بعضی او را به عنوان «فیلسوف» میشناسند هم همین باشد. چند سال پیش، جملهی خاصّی را از کتاب «جادوی زاویهی دید» آلیشیا راسلی خواندم:« در قرن بیستویکم که به نظر میرسد دیگران همهی داستانها را گفتهاند، شیوهی تعریف داستان بسیار مهم شده است. (جادوی زاویهی دید، ص ۱۰۹) احتمالاً یکی از رازهای موفقیت داستایوفسکی همین باشد که سوژههای معمولی را بسیار «خاص» روایت میکند. ظاهر امر این است که در کتاب «برادران کارامازوف» ماجرای همین سه برادر خوانده میشود، اما واقعیت این است که داستایوفسکی، از درون هر شخصیت، خط داستانی خاصی را بیرون میکشد. به عبارت دیگر، ما همراه با او به درون هر کدام از شخصیتها مسافرتی میکنیم و از انگیزهها و رازهای مگوی آنها آگاه میشویم. گویا داستایوفسکی، به تعداد شخصیتها داستان تعریف میکند. گاهی داستان اصلی متوقف شده است تا ماجراجویی در درون یکی از شخصیتها پیگیری بشود. «پسرها وقتی هنوز کم و بیش کودک هستند، با ذهن و دل پاک، بیش تر اوقات خوش دارند در کلاس در گوشی و حتی با صدای بلند، دربارهی چنین چیزها [مسائل جنسی]، تصویرها و انگارها حرف بزنند، آن طور که که حتی سربازان از گفتن آن ابا دارند؛ وانگهی بسیاری از چیزها که خود سربازان نمیشناسند یا درک نمیکنند، پیشاپیش بر کودکان خردسال جامعهی تحصیلکرده و طبقهی بالای اجتماع ما شناخته شده است. شاید هنوز هیچ تباهی اخلاقی در کار نباشد و نه لاابالیگری واقعی و منحرف و درونی، اما نوعی لاابالیگری بیرونی هست که آنها آن را در میان خود غالباً چیزی بیغش، ظریف، جسارتآمیز و شایستهی تقلید به شمار میآورند.» از متن کتاب صفحهی ۲۹ بنابراین، خیال میکنم که داستانْ برای او، وسیلهای برای ابراز نظرهای گوناگون در موضوعات مختلف بوده است؛ مخصوصاً که داستان مثل پوشش عمل میکند: نمیتوان به راحتی تشخیص داد که نویسنده از پشت کدام شخصیت حرفهای خودش را میزند! نمیتوان فهمید از کدامشان طرفداری میکند. این موضوع دربارهی داستایوفسکی دشواری خاصی پیدا میکند و به خاطر همین است که برخی مضمون آثار او را «جدالی بین شک و ایمان» میشناسند. در جای جای همین کتاب هم ملاحظه میکنیم که داستایوفسکی گویا از ایمان مسیحی حمایت میکند و تمایل قبلی خود را به آن نشان میدهد، انگار که دلش نمیتواند «خدا» را انکار کند. از طرف دیگر، وقتی ایوان فیودوروویچ به خداوند حملهور میشود، آلیوشا که کشیش است، هیچ پاسخی برای گفتن ندارد. با همهی اینها، داستایوفسکی «کمتر» صریح میشود؛ یعنی کمتر پیش میآید که مثل یک استاد دانشگاه، دربارهی جامعهشناسی یا دین و یا فلسفه صحبت بکند، اتفاقاً همین که او بیشتر «نشان میدهد» تا این که «بگوید» باعث میشود که کشف دیدگاه واقعی او دشوار باشد. او بسیاری از حرفهایش را در غالب گفتوگوهای شخصیت با خودش بیان میکند که در نوع خودش بسیار جالب و قابل تأمل است. من کتاب را با ترجمهی احمد علیقلیان خواندم که توسط نشر مرکز و در ۸۵۲ چاپ شده است. در قسمت پایانی کتاب، پانوشتهای بسیار مفیدی ذکر شده است که برای فهم بعضی تعبیرات خاص داستایوفسکی بسیار مفید است. متأسفانه تمام ترجمههای کتاب، از روی ترجمههای انگلیسیزبان است و تا جایی که من تحقیق کردم، علیالحساب ترجمه از روی متن روسی وجود ندارد. اما ترجمهی آقای علیقیان خوب و روان بود. 2 17 مهدی کرامتی 1402/1/13 زندگی در پیش رو رومن گاری 3.9 45 خاطرات گریهدار رودهبر کننده! کمدی تلخ نمیدانم چه مثالی بیاورم، اما شاید چیزی که میگویم بدک نباشد: بعضی از آدمها طوری خاطرات مصائبشان را بیان میکنند که وقتی آنها را میشنویم، میخواهیم رودهبر شویم! اما همزمان چیزی هم ما را از زیاده خندیدن باز میدارد و آن همین است که گرچه قصّه اکنون بامزه است و شنیدنش کیف میدهد، اما روزگاری راوی آن در مواجههی با مصیبت زجر کشیده و اشک ریخته است. به همین دلیل، چنین خندههایی یا در دم سکته میکنند و یا همراه با مقداری عذاب وجدان هستند. وقتی کتاب زندگی در پیش رو را میخواندم همین وضع را داشتم. راوی نوجوانی بذلهگو است که شرایط نچندان مساعد زندگی خودش را طوری تعریف میکند که واقعاً خندهدار است. امکان ندارد که ساعتی را صرف خواندن این کتاب کنید و هیچ نخندید یا دست کم لبخند نزنید؛ ولی داستان در همین جا خلاصه نمیشود؛ اتفاقاتی که برای این پسرک رخ میدهند ناخوشایند هستند و هیچ کدام مان دوست نداریم جای او باشیم. به همین دلیل، هر گاه هم که به مطالب او خندیم، خیلی زود به خود آمدم و کامم را تلخ یافتم. سکس و اعتیاد هنرمندی رومن گاری از جنبههای گوناگونی به چشم میخورد: او توانسته است که نقد اجتماعی را همراه با روایتی جذّاب همراه بکند. تقریباً از نیمههای کتاب روشن است که ته داستان چه میشود، اما آن چیزی که کتاب را تازه نگه میدارد، هم روایت خوشمزهی رومن گاری و هم مضامین اجتماعی اثر او است. رومن گاری به اشکال گوناگون دربارهی جامعهی «سکسزده»ی فرانسه صحبت میکند! رزا خانم میگفت:« پایین تنه و لویی چهاردهم مهمترین چیزهایی هستند که فرانسویها دارند.» (۲۵) «نمیدانم چرا مردم همهشان به خاطر پایینتنهشان تقسیم بندی میشوند و اهمیّت پیدا میکنند.» (۱۲۱) در سراسر کتاب، با این مسئله مواجه هستیم که بسیاری از زنان در فرانسه، از راه «پایینتنهشان» کسب درآمد میکنند. چنین واقعیتی هم عوارض بسیاری دارد که نمونهی آن بچههای زیادی است که از این روابط حاصل میشوند. روسپیان که نمیتوانند و یا نمیخواهند از این بچهها مراقبت کنند، بچهها را به زنانی میسپارند که شغلشان همین است که از این بچهها در ازای پول نگهداری کنند. دولت به بچههای نامشروع شناسنامه نمیدهد و آنها نمیتوانند حمایت خاصّی داشته باشند. اگر این بچهها سیاه پوست هم باشند، اوضاع بسیار حیرت انگیز میشود! در بعضی از خانههای سیاهان، حدود ۱۲۰ نفر زندگی میکنند که در هر اتاق هشت نفر هستند و در پایین فقط یک مستراح هست، بهطوری که آنها کارشان را همهجا میکنند! چون این از آن کارهایی نیست که بشود برایش صبر کرد. (۳۱) بچهها آنچنان تحت تربیت قرار نمیگیرند و به همین دلیل، اغلب راه پدر مادرهایشان را ادامه میدهند؛ یعنی دخترها روسپی و پسرها «بیار» میشوند و برای دخترها «کار» جور میکنند! برخی از بچهها هم که شاهکار میکنند و از روند عادی خارج میشوند، وارد صنعت دیگری میشوند: اوّلین چیزی که مردم با دیدن یک بچه در کافه بهش فکر میکنند، همین مسئلهی اعتیاد است. در فرانسه از صغیرها خیلی مراقبت میشود و وقتی کسی مراقبشان نباشد، سر و کارشان به زندان میافتد! (۱۳۷) نمیدانم چطور است که هم «خیلی از آنها مراقبت میشود» و هم «اوّلین چیزی که به ذهن میرسد ...» اما سایر بخشهای کتاب، خود گواه بر برداشتی است که گفتم. به ویژه کافی است به شخصیت «لوماهوت» توجه کنید. لوماهوت دوست راوی و پسری نوجوان و معتاد به هروئین است. راوی آن گاه که دربارهی لوماهوت حرف میزند، از این قضیه پرده بر میدارد که اغلب هم سن و سالانش در جست و جوی خوشی به مواد مخدر روی میآورند، اما خود او به این چیزها علاقهای ندارد. بهترین راه برای فراهم آوردن «گُه»* کاری است که لوماهوت میکرد و آن این است که بگوید هرگز به خودش سوزن نزده است و آن وقت بچهها بلافاصله یک تزریق مجانی به او میکنند؛ چون هیچ کس نمیخواهد خودش را به تنهایی بدبخت ببیند. (۷۹) * یکی از القاب هروئین افلاطون یا محمّد ۱۴ ساله! اگر از آنهایی هستید که ماژیک به دست، انتظار شکار جملات ناب را میکشید، باید بگویم که دست روی کتاب درستی گذاشتهاید. کتاب مالامال از جملات خاص و تأملبرانگیز است. در نگاه اوّلیه این حسنی برای نویسنده محسوب میشود، امّا فکر میکنم که چنین عنصری منطق داستان را زیر سؤال میبرد. به عبارت دیگر، بعضی وقتها واقعاً میماندم که در حال خواندن کتابی از نیچه هستم یا این که راوی پسری ۱۴ ساله است که داستانی را تعریف میکند! اگر دقت کنید، بسیار دیدهایم که شخصیتی ترسو، به مرور و در طی روند داستان، موانعی را پشت سر میگذارد و شجاعت خاصّی کسب میکند. این شخصیت سرانجام با فعالیتی شجاعانه روند داستان را به نقطهی نهایی خود میرساند و این مطلب نه تنها برای ما قابل قبول نیست، بلکه بسیار لذت بخش است. دلیل چنین احساسی همین است که سیر داستان به نحوی چیده شده است که قابل باور باشد. اگر شخصیتی ترسو بدون هیچ گونه علت یا سبب توجیه کنندهای یکباره کاری شجاعانه انجام بدهد، ما جا میخوریم و چنین چیزی را غیرمنطقی میدانیم. به همین ترتیب، فکر میکنم که این حجم از جملات حکیمانه و تحلیلهای روانشناختی و جامعهشناختی از نوجوانی ۱۴ ساله بسیار دور از انتظار است! 0 17 مهدی کرامتی 1402/1/13 بیچارگان فیودور داستایفسکی 3.7 43 واقعاً نمیدانم در توصیف این مدل رمانها چه بگویم، جز همان که با زبان دلم بگویم رمانی بسیار «خوشمزه» بود. منظورم از خوشمزه این است که « با خواندنش خوش هستی و وقتی هم که تمام میشود غم مرموزی را حس میکنی. گاهی تو را میخنداند و گاهی از دستش کفری میشوی!» البته میدانم که بسی بیانصافی است که باری چنین سنگین را بر دوش کلمهی بینوایی مثل «خوشمزه» بگزارم، امّا همانطور که گفتم، جز این چیزی ندارم که احساسم را بیان کند. داستان به صورت نامه نگاری پیش میرود، یعنی دو شخصیت اصلی هستند که برای هم نامه میفرستند. تا جایی که به یاد دارم، اوّلین باری است که چنین روشی را تجربه کردم و برای اوّلین بار، بسیار شیرین بود. چنین روشی ناخودآگاه حس فضولی امثال من را ارضا میکنند: چون وقتی چنین کتابی را میخوانی، گویا بدون نگرانی مشغول سرک کشیدن در نامههای خصوصی دو آدم دیگر هستی. همان طور که از نام رمان هم پیداست، دربارهی مردی میانسال و دختری جوان است که چه بدبخت حسابشان کنیم و چه حساب نکنیم، دست کم خودشان بدجور خودشان را بدبخت میدانند؛ چون اگر داستان را بخوانید، خواهید دید که مقدار زیادی از محتوای نامه صرف ناله و گلایه و شکایت از وضعیت موجود است. خلاصه داستایوفسکی یا داستایفسکی یا هر چیزی دیگری (آخرش هم نفهمیدیم چه شد!) مثل بسیاری دیگر از رمانهای خودش، آدمهای معمولی را به طرزی غیر معمولی توصیف میکند. او نشان میدهد که چه قدر پوچ و چه قدر بیبنیان، دیدگاههایشان عوض میشود و هیجاناتشان بالا میرود و فروکش میکند. خواندن این داستان را به شدت توصیه میکنم. توصیه میکنم که اگر کتاب های استاد عزیزْ داستایوفسکی را میخوانید، کتاب «عدلالهی» مرحوم آیتالله مرتضی مطهری را هم بخوانید؛ چون حتم دارم یکی از مسائلی که بسیار او را آزار داده است، همین بوده که نمیتوانسته خدا را انکار کند و از سوی دیگر، نمیتوانسته خدا را عادل بداند. کتاب های او سرشار از اشاره به مسئلهی «شرور» است. 1 11 مهدی کرامتی 1401/12/12 زوال بشری اوسامو دازایی 3.9 16 مضمون کتاب، قرابت خاصی با کتاب «بیگانه»ی کامو دارد: دنیا پوچ پوچ است و آدمها مشغول گولزدن خودشان هستند و برای این که با چنین واقعیتی روبهرو نشوند، خودشان را «سرگرم» میکنند. نویسنده چهار بار اقدام به خودکشی کرده بوده که آخرین بار موفق میشود! بنابراین فضای کتاب بسیار غمبار و افسردهکننده است. با تمام اینها، بسیاری از مطالب کتاب پیرامون پوچی زندگی ژاپنی و زوال بشری گفته شده، غیرواقعی به نظر نمیرسد. «زن» «سیگار» و «مشروب» در چنین زندگی، نقش اساسی بازی میکنند و همان سرگرمیهایی هستند که دازای، ابزار خودگولزنی بشر میداند. 2 24 مهدی کرامتی 1401/12/12 جان دادن در راه ایده ها: زندگی پرمخاطره فیلسوفان کاستیکا براداتان 2.3 1 «وقتی فیلسوفی خودْ به تعالیمش پابند نباشد، چطور دیگران به آن پابند باشند؟» سؤال مذکور، زیربنای کتاب حاضر است. کتابی که اعتقاد دارد، جاندادن در راه ایدهها، محکمترین استدلال بر حقانیت یک طرز فکر میباشد، یا دست کم، اگر فیلسوفی خودْ به باورهایش پابند نباشد، نمیتوان به او اعتماد نمود. خود نویسنده در مقدمه بیان میکند که اغلبْ چون فیلسوفان منزوی و گوشهگیر بودهاند، آنچنان زندگی پرمخاطرهای هم نداشتهاند، اما برای برخی از فیلسوفان پیش آمده است که مجبور بودهاند یا به افکارشان پشت کنند یا این که جانشان را فدا کنند. عمدهی کتاب به توصیف مفهوم مذکور و جامعهی شناسی شهادت میپردازد که چرا شهادت چنین تأثیراتی را به جا میگذارد. در بعضی قسمتهای کتاب عملاً حس می کنیم که نویسنده ما را دعوت میکند تا با خودسوزی و خودکشی، حرفهایمان را ماندگار کنیم! 2 11