یادداشت مهدی کرامتی
1402/1/13
3.7
43
واقعاً نمیدانم در توصیف این مدل رمانها چه بگویم، جز همان که با زبان دلم بگویم رمانی بسیار «خوشمزه» بود. منظورم از خوشمزه این است که « با خواندنش خوش هستی و وقتی هم که تمام میشود غم مرموزی را حس میکنی. گاهی تو را میخنداند و گاهی از دستش کفری میشوی!» البته میدانم که بسی بیانصافی است که باری چنین سنگین را بر دوش کلمهی بینوایی مثل «خوشمزه» بگزارم، امّا همانطور که گفتم، جز این چیزی ندارم که احساسم را بیان کند. داستان به صورت نامه نگاری پیش میرود، یعنی دو شخصیت اصلی هستند که برای هم نامه میفرستند. تا جایی که به یاد دارم، اوّلین باری است که چنین روشی را تجربه کردم و برای اوّلین بار، بسیار شیرین بود. چنین روشی ناخودآگاه حس فضولی امثال من را ارضا میکنند: چون وقتی چنین کتابی را میخوانی، گویا بدون نگرانی مشغول سرک کشیدن در نامههای خصوصی دو آدم دیگر هستی. همان طور که از نام رمان هم پیداست، دربارهی مردی میانسال و دختری جوان است که چه بدبخت حسابشان کنیم و چه حساب نکنیم، دست کم خودشان بدجور خودشان را بدبخت میدانند؛ چون اگر داستان را بخوانید، خواهید دید که مقدار زیادی از محتوای نامه صرف ناله و گلایه و شکایت از وضعیت موجود است. خلاصه داستایوفسکی یا داستایفسکی یا هر چیزی دیگری (آخرش هم نفهمیدیم چه شد!) مثل بسیاری دیگر از رمانهای خودش، آدمهای معمولی را به طرزی غیر معمولی توصیف میکند. او نشان میدهد که چه قدر پوچ و چه قدر بیبنیان، دیدگاههایشان عوض میشود و هیجاناتشان بالا میرود و فروکش میکند. خواندن این داستان را به شدت توصیه میکنم. توصیه میکنم که اگر کتاب های استاد عزیزْ داستایوفسکی را میخوانید، کتاب «عدلالهی» مرحوم آیتالله مرتضی مطهری را هم بخوانید؛ چون حتم دارم یکی از مسائلی که بسیار او را آزار داده است، همین بوده که نمیتوانسته خدا را انکار کند و از سوی دیگر، نمیتوانسته خدا را عادل بداند. کتاب های او سرشار از اشاره به مسئلهی «شرور» است.
(0/1000)
1403/3/22
0