یادداشت مهدی کرامتی

خدا در زندگی انسان
        برخلاف دیدگاه مارکس که اندیشه‌ و فرهنگ را بازتاب طبقهٔ اجتماعی یا وضعیت اقتصادی جوامع به حساب می‌آورد، ماکس وبر اما تحول‌های اقتصادی اروپا را معلول تحول‌های فرهنگی به حساب می‌آورد: مارتین لوتر با ایجاد تحول‌های فرهنگی در اندیشهٔ مذهبی اروپا زمینه‌ساز تمام تحول‌های صنعتی و اقتصادی گردید. با این حال، قرآن کریم تحول‌های انسانی را نه صرفاً معلول فکر و اندیشه به حساب می‌آورد و نه صرفاً آن را بازتاب وضع اقتصادی می‌داند. قرآن معتقد است تحول‌های انسانی «می‌تواند» براساس تقلید و گمان و هوا و هوس انجام شود، اما انسان «می‌تواند» هم چنین نباشد و صرفاً برای حقیقت دگرگون شود. 

اساساً اندیشه‌های انسانی به دو دسته تقسیم می‌شوند؛ اندیشه‌هایی که دور از ساحت رفتار و عمل هستند و اندیشه‌هایی که مستقیماً روی رفتار انسان مؤثر هستند: چه بدانیم چند کهکشان دیگر وجود دارد یا ندانیم، تفاوتی روی کیفیت رفتارمان نمی‌گذارد، اما این که خدا را قبول داشته باشیم یا نداشته باشیم، فرق زیادی ایجاد می‌کند. (البته منظور این نیست که مدعیان وجود خدا همه درست کار هستند، منظور این است که چنین اعتقادی لوازم عملی دارد، هرچند شخص به این لوازم پایبند نباشد.)

خداباوری اسلامی دارای مراتبی چهارگانه است که همانا توحید ذاتی، توحید صفتی، توحید فعلی و توحید عملی می‌باشند که مراتب سه‌گانهٔ نخست جنبهٔ فکری و نظری دارند و مرتبهٔ توحید عملی جنبهٔ عملی و رفتاری دارد. به عبارت دیگر، توحید عملی همان جاری کردن باورهای اعتقادی راسخ به اصل توحید است.

شهید مطهری (ره) با استناد به آیهٔ ۲۴ و ۲۵ سورهٔ ابراهیم نشان می‌دهند که مکتب اسلام نه صرفاً مکتب ایمان است و نه صرفاً مکتب عقل؛ برخلاف کیش مسیحیت که به «ایمان بدون استدلال» گرایش دارد و شعارش این است که «اگر استدلال بیاورم ایمان چه ارزشی دارد؟» و بر خلاف مکتب ارسطو که صرفاً بر روی استدلال و برهان تکیه داشته است، اسلام معتقد است که ایمان باید براساس یک جهان‌بینی منطقی و عقلانی استوار شکل بگیرد و پی‌نهادن آن براساس تقلید و ظن و گمان، ارزش ندارد، اما چنین چیزی پایان کار نیست و پس شکل دادن این جهان‌بینی، باید با عمل (اعمال صالح و عبادات) این باورها را به داخل قلب کشاند و «ایمان آورد.» بنابراین، عقل مقدمهٔ ایمان است، اما برای حصول ایمان کافی نیست.

مهمترین اثر ایمان به توحید وحدت‌بخشیدن به رفتار و جان انسان است؛ انسان مشرک دارای ذهنی تکه تکه و جزیره و جزیره است و همین خواست‌ها و آمال‌های گوناگون و همین آدم‌های فراوان که باید رضایت همه‌شان را داشته باشد، موجب پریشانی او خواهند شد و آرامش را از او سلب خواهند کرد. اما یک نفر موحد به معنای واقعی کلمه، هم در عرصهٔ اندیشه چه در عرصهٔ عمل یک انسجام و وحدت واقعی را احساس می‌کند. غایت او «خداست» و عالم را هم «محضر» خدا ملاحظه می‌کند. به قول استاد شهید:« خدا پایهٔ اصلی و ریشه‌ای است برای ساختن اندیشه و اراده و براساس این دو پایه، تمام شئون زندگی آن انسانی که باید و می‌تواند وجود داشته باشد شکل می‌گیرد و نمونه‌هایش را خود اسلام نشان داده است.»
      
1

12

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.