یادداشتهای علی عقیلی نسب (66) علی عقیلی نسب 1404/3/23 مردی از ناکجا: فانتزیهای پرونک الکساندر همن 3.3 2 بسم الله الرحمن الرحیم "وقایع معمولی، همچون رشتههای یک ریسمان، در راستای زمان درهمتنیدهاند. هر کدام از این وقایع پس و پیشی دارند که یکریز و پیدرپی همدیگر را سخت میفشارند. در روایتهایی که جوهرهشان پیوستگی و توالی است این امر اهمیتی بسزا دارد. اما پیشامدهایی که در زمان هیچ جایگاهی برای خود ندارند چه؟ پیشامدهایی که خیلی دیر اتفاق افتادهاند، آن هنگام که زمان تماموکمال سرشکن و تقسیم و توزیع شده؛ پیشامدهای تنهارهاشده، ثبتناشده، ناتمام، سرگردان و دربهدر." به نقل از داستان کوتاه عصر نبوغ نوشتهی برونو شولتس[۱]. شاید مردی از ناکجا تلاشی است برای پرداخت به پیشامدهای بیجایگاه، و اگر نه چگونه میتوان پرداخت به شخصیتهایی را توجیه کرد که اگر نبودند ذرهای در داستان خلل ایجاد نمیشد؟ مثلاََ صفحه ۷۴ کتاب درمورد عشق پِرونِک و سابیا سخن میگوید: "... و از پسش ماههای نوازش روی نیمکتهای پارکهای تاریک که گهگدار با حضور مردی مست دچار وقفه میشد. مرد مست با اشتیاقی غریب یاد اولین قرارهای شبانهاش، سالها پیش روی همین نیمکت، و بعد ترسش از مدئا را که در خانه منتظرش بود با آن دو قسمت میکرد."[۲] چرا باید به گذشته رهگذری مست پرداخت مگر به این دلیل که برای نویسنده پیشامدهای سرگردان مهماند؟ از کنایه نهفته درمتن با مدئا نامیدن زنِ رهگذر مست، و همچنین از آیندهگویی که در همین چند جمله رخ داد میگذرم. جنت وینترسون در یکی از مصاحبههایش میگوید: "از نظر من، زبان همه چیز است. من اگر اثری زبانش شلووِل و بد باشد دیگر چندان در قید شخصیتها و داستانش نیستم و اینها زیاد برایم اهمیت ندارند. زبان چیزی فراتر از رساننده اطلاعات است. زبان به خواننده اثر واژههایی را میدهد که به آنها نیاز دارد تا وضعیت درونی خود را اداره کند. این موضوع مهمی است و اتفاقاََ به همین دلیل است که شعر میخوانم."[۳] وقتی بعد از دلبستگی کتابی با فاصلهای اندک مردی از ناکجا را خواندم، این مسئله برایم عینیت پیدا کرد. از وقتی به مسئله زبان توجه بیشتری کردم، دیدم که مردی از ناکجای هِمُن یکی از غنیترین زبانها را در میان آثار نثر ترجمهشده دارد. در همان صفحهای که راوی سوم شخص در یک لحظه خواننده را مخاطب قرار میدهد و میگوید: "آنجاست نگاهش کنید..." من به غنای زبانی اثر ایمان آوردم. گویی این رسالت زبان، که باید فراتر از رساننده اطلاعات باشد، انجام شده بود. دوگانگیها و تقابلهایی در متن وجود دارد که به جذابیت اثر افزوده است، یک نمونه از این دوگانگی، تقابل زندگی و مرگ در این بخش کتاب است: "با پدرم صحبت کردم، تمام وجودش را در صدای ضعیف و ناتوانش ریخت و فریاد زد "!vmrela ukraina shech ne"(اوکراین هنوز زنده است!) اما او خودش در آستانهی مرگ بود."[۴] از پیوند عمیق اثر با فرهنگ آن دوره اروپا نمیشود گذشت، از نام کتاب، که برگرفته از آهنگی به همین نام از گروه بیتلز است، تا آثار شکسپیر و برخی از نویسندگان مهم قرن بیست. شاید اگر کمی با موسیقی دهههای شصت و هفتاد و آثار شکسپیر آشنا بودم، این کتاب برایم لذتبخشتر هم میشد. از بهانه روایت هم نباید گذشت: یوزف پِرونِک. کسی که از تولدش در ۱۹۶۷ تا شبی در یکی از هتلهای شانگهای در سال ۲۰۰۰، تماما روایت کاتاستروفا[۵] بود، البته نه به معنای لغوی آن، بلکه به معنایی که در میان هِمُنها رایج بود. احتمالا پِرونِک منِ دیگر الکساندر هِمُن باشد. مانند او در جوانی به موسیقی علاقه داشت و گروه موسیقی داشت، پیش از جنگ به آمریکا مهاجرت کرد، در بزرگسالی انگلیسی یاد گرفت و نویسنده شد، پیش از انتشار اولین داستانش مدتی سفیر صلح سبز بود و... . درمورد ترجمهی درخشان محمدرضا ترکتتاری، مترجمی که دو اثر از بهترین آثاری که خواندهام به ترجمه او بودند، در اثر حاضر، علاوه بر شیوایی و انتقال احتمالاََ کامل متن، دو نکته حائز اهمیت هست: یکی معادلسازیهای درست برای کتابی به صراحت مردی از ناکجا که باعث شده از زیر تیغ سانسور بگذرد، و دیگری پانوشتهایی که فهم اثر را آسانتر کردهاند. از نشر چشمه هم باید تشکر کرد که برعکس ناطوردشت، در این کتاب پانوشت داریم نه پینوشت. در آخر اینکه نخواندن چنین اثر درخشانی، ظلم به نفسی بزرگ در حق هر علاقهمند به ادبیات است. باشد که ایمان بیاوریم. ۱_مردی از ناکجا، ص ۱۱ ۲_همان ۳_دلبستگی کتابی، احمد اخوت، ص ۱۴۹ ۴_مردی از ناکجا، ص ۱۵۶ ۵_ر. ک: به جستاری با همین عنوان از الکساندر همن که در یکی از فرستههایم بازنشر کردهام. 7 28 علی عقیلی نسب 1404/3/9 دلبستگی کتابی احمد اخوت 3.7 3 بسم الله الرحمن الرحیم آن طرف دنیاییها برای دلبستگی کتابی book affection را دارند. affection برگرفته از کلمه لاتینیِ affectio به معنای گرایش فکری یا کشش نسبت به چیزی یا کسی و نوعی دوستی پرحرارت است. بنابراین دلبستگی کتابی گرایش خاطر و علقه نسبت به کتاب است؛ کتاب که به نظر کسانی مانند لئون بلوا، نویسندهی فرانسویِ قرن نوزدهم، "اثری است جادویی، برابر با کل جهان، که ما همه کلمات یا حروفی از آن هستیم" صفحه ۱۶ کتاب هرچند در یادداشت (نقشهایی به یاد) گفته بودم اخوت از معدود جستارنویسانی است که هرچه منتشر کند چشمبسته میخرم، و البته در مورد کتاب حاضر چنین کردم، اما این دفعه کتاب را با نوعی بدبینی آغاز کردم، احساسم میگفت این دفعه قرار است اخوت ناامیدم کند، با تکرار مکررات و حرفهایی که تازگی خود را از دست دادهاند. با شروع مقدمه، با عنوان در عشق و دلبستگی به کتاب، این احساس تقویت شد، مباحث از همان جنس بود: بحثهای لغوی و صحبت از جون دیدیون که در کتاب (نقشهایی به یاد) هم نامش برده شده بود، اما پایان مقدمه غافلگیرکننده بود، بخشی از جشن بیکران همینگوی که سفارش غذا با دستمزد اولین کتابش را توصیف میکرد، این دیگر چه دلبستگی است؟ بخش اول کتاب: معانی و بیان کتابی، با صحبت درباب تقدیمنامههای کتابی شروع شد، آنقدر دلچسب و شیرین بود که تمام بدبینیام را از بین برد. هرچند بازهم اگر اخوت کتابی منتشر کند، همچنان با بدبینی شروع میکنم، و همچنان اعتقاد دارم که هر نویسندهای دورهای دارد، اما شاید دوره اخوت سر نیامده، شاید هم اخوت از این قاعده مستثنا است، امیدوارم که همیشه اینگونه باشد. برویم سراغ کتاب: کتاب پنج (یا شش) بخش دارد: بخش صفر(مقدمه کتاب): (در عشق و دلبستگی به کتاب) مقدمه کوتاه که در توضیح لغت و اصطلاح دلبستگی کتابی و رابطه دلبستگی با خوردن، که منتهی میشود به همان بخش از جشن بیکران که اشاره کردم. مقدمه واقعاََ خوبی است، مانند تمام مقدمههایی که اخوت بر کتابهایش نوشته است. بخش اول: معانی و بیان کتابی طولانیترین بخش کتاب با یازده فصل و ۱۳۰ صفحه. اگر با کتابهای اینچنینی اخوت آشنا باشید، میدانید که هیچ کدام بحث صرفاََ علمی ندارند، در بهترین حالت مباحث علمی (یا حتی شبه علم) را با تجربههای ادبی خودش و دیگران ترکیب میکند، چنانکه در همین بخش اتفاق افتاده است. بحث از تقدیمنامههای کتاب و کتابهای بالینی هرچند در مواجهه اول به نظر صرفاََ اموری تجربیاند، اما مباحث نظری هم در میانشان گنجانده شده. از آن طرف بحثهایی مانند (روح زمان دورهای) و (چاق و لاغر کتاب(اندازه کتاب)) ریشهشان بحثهایی نظری است. علاوه بر این چهار جستار که تألیف اخوت است، هفت جستار ترجمه در این بخش است از: آلبرتو مانگوئل، سوزان سانتاگ، جنت وینترسون، الخاندرو سامبرا، ونسا اوگله، امبرتو اکو و ژان کلود کریر. بخش دوم: (متفرقههای کتابی) پراکندهترین بخش کتاب، چنانکه از اسمش معلوم است. قاعده این است که مباحث متفرقه در آخر کتاب بیایند ولی اخوت است و ترتیب غریب کتابهایش. علاوه بر سخنرانی کمنظیر بورخس درباره دن کیشوت و بخشی از کتاب شکسپیر و شرکا درمورد سلینجر، چهار جستار دیگر به تألیف اخوت هست که در آنها به دفتر متفرقهاش میپردازد، دفتری از جنس کشکول جمالزاده، روایت بارت از استاندال و تحلیلهای خودش، تحلیل بخشی از شعر (سرزمین هرز) الیوت و بحثی درمورد تألیف رمان (خانم دالووی) و نویسندهای که تحت تاثیر آن و برای ادای دین به وولف بعدها کتابی را با عنوان (ساعتها) نوشت. بخش سوم: دلبستگی به خواندن خواندن اقسامی دارد: بازخوانی، صامتخوانی، بلندخوانی، خواننده اول و... شاید دل بستن به نوعی از خواندن، غریب باشد، اما اگر این جنس غرابتها نبودند یکی از جذابیتهای دنیای ادبیات از بین میرفت. فصل دلبستگی شعری از ریموند کارور هم عجیب بود، چه کسی فکرش را میکرد کارور جوان کاملاََ تصادفی با اولین کتابش مواجه و سخت دلبسته آن شود و به خاطر همین به نویسندگی و شاعری رو آورد؟ بخش چهارم: (دلبستگی کتابخانهای) تجربه داشتن کتاب و دلبسته بودن به آن امر رایجی است، قطعا همه تجربهای، هرچند متفاوت، از این دلبستگی داشتیم و با لیپور و جیمز وود همذاتپنداری میکنیم، اما کسی دلبسته کتابخانه ذهنیاش، غیرقابل اعتمادترین کتابخانه(ها)ی تاریخ هم میشود؟ اگر اخوت باشد حتماََ. بخش پنجم و پایانی: (سویهی تاریک دلبستگی کتابی) گاهی کتابها پیوند میخورند با خاطرهای تلخ، گاهی هم خود کتابها هستند خاطره یا فکری تلخ میسازند. مثلاََ وقتی جدا شدن یک زوج مقارن باشد با یک قضیه کتابی(فصل اول)، یا وقتی کتابها در خانهات جا نمیشوند و یا به هر دلیل دیگری مجبورت میکنند از دستشان خلاص شوی(فصل سوم و چهارم) یا حتی وقتی این فکر را در ذهنت میافتد که پس از مرگت چه بلایی سر کتابهایت میآید. هرچند ذهنیتی که از این سرفصل برایم تشکیل شد متفاوت بود با آنچه خواندم، ولی تجربه جالبی بود. آخرین فصل این بخش هم مقدمه کتاب (دنیایی از آن خود) گراهام گرین است. دنیای خوابهای گرین که به خاطر توصیه روانشناس سالها خوابهایش را مینوشت. سخن پایانی: واقعاََ از همکاری اخوت و نشر گمان خوشحالم، علاوه بر محتوای درجه یک اخوت در چند کتابی که از او خواندم، چاپ عالی نشر گمان هم تاثیر بسزایی در دیده شدن آثار اخوت داشته است، امیدوارم روزی نشر گمان همه کتابهای اخوت را چاپ کند. 7 50 علی عقیلی نسب 1404/1/21 یادداشت های روزانه جلال آل احمد جلد 1 محمدحسن دانایی 0.0 1 بسم الله الرحمن الرحیم یادداشت امید طبیبزاده بر این کتاب: بعضی دوستان تا اسم آلاحمد را میشنوند به شریعتی هم ناسزا میگویند! البته اهمیتی هم ندارد، اما شاید بد نمیبود این دوستان به تفاوت عظیمی هم که بین آن دو وجود دارد توجه میکردند. آل احمد در تمام عمر کوتاهش همواره در جستجو بود و به هیچ حقیقتی هم نرسید جز همان اصالت جستجو، درحالیکه شریعتی از همان ابتدای حیات اجتماعیاش خود را یگانه کاشف حقیقت میدانست! اما سه گروه در تخریب نام آل احمد بیشترین نقش را داشتهاند: اول حضراتی که میکوشیدهاند تا او را مصادره به مطلوب کند، دوم تودهایها که آل احمد شجاعانه ماهیت استعماری حزبشان را افشا میکرد، و بالاخره سوم طرفداران سلطنت که در غیاب بحثهای آزاد و انتقادی و روشنگر در ایران، متأسفانه افکار سطحیاشان برای خیلیها مبدل به راهی برای رهایی شده است! بحثهای آزاد میتوانست بهخوبی نشان دهد که مردم یک جامعه از روی تفنن به سمت انقلاب نمیروند، بلکه جانسختی دستگاههای سرکوبگری چون ساواک و قدرت یافتن افراد تحقیرگر و بیماری چون پرویز ثابتی عامل چنین جریانهایی هستند. این کتاب باید سالها پیش، حتی دههها پیش، منتشر میشد، اما هنوز هم خواندنش مفید و اطلاعدهنده است. بیش از نیم قرن از مرگ آل احمد میگذرد و او هنوز نمرده و توگویی ماجرایش تازه دارد شروع میشود! امیدوارم چهار جلد دیگر این کتاب نیز اجازه انتشار بگیرد و ما را با فضای سالهای پس از کودتای مرداد ۱۳۳۲ تا زمان مرگ آل احمد هرچه بیشتر آشنا سازد. باید به مهندس دانایی، اهتمامگر کتاب حاضر، آفرین گفت که با پایمردی بسیار پای انتشار این کتاب ایستاد و به عهدی که با جانان بسته بود بهدرستی عمل کرد. این مختصر را با نقل بخشی از سخنان همو در مقدمهٔ خواندنی کتاب به پایان میرسانم که نمیدانم چرا تا خواندم یاد نامهها و یادداشتهای گمشدهٔ ابوالحسن نجفی افتادم: «نگارنده... در مصاحبه با خبرگزاریها و جراید گوناگون، به موضوع دستنوشتههای آل احمد هم اشاراتی میکرد تا افکار عمومی نسبت به موضوع حساس شود... [و این] هشداری بود خطاب به کسانی که دستنوشتههای مزبور در اختیارشان بود، تا بدانند که چشمها باز است و فرصت و اجازهٔ سوءاستفاده نخواهند داشت»! (ص ۳۳). پیوند یادداشت: https://t.me/OmidTabibzadeh/100 7 20 علی عقیلی نسب 1404/1/9 عزازیل بوریس آکونین 2.7 2 بسم الله الرحمن الرحیم "انگار تالستوی از گور برخاسته تا یک رمان جنایی بنویسد، همانقدر روسی و ظریف و خونسرد و بیرحم." آلن فارست، روزنامهنگار و جنایینویس باید از طرف فارست از جناب تولستوی معذرتخواهی کنم که چنین بیاحترامیای به او شده. با این اظهار نظر فارست اگر کتابی پیدا کنم که نامش بر آن درج شده باشد بعید است سراغش بروم. کتاب حاضر در بهترین حالت، تقلیدی موفق از مجموعه شرلوک هلمز کانندویل است، همانقدر مضحک! اشکالات: ۱_راوی: راوی سوم شخص مداخلهگر است، هرازچندگاهی متلکی میپراند یا نظراتش را به مخاطب میگوید. حدس من این است که نویسنده برای روسیتر جلوه دادن فضا _امری که در آن به دشمن فرضی باخته است_ این سبک روایت را انتخاب کرده. اما این راوی هیچ کمکی به پیشبرد داستان نمیکند و حتی بخشهایی از کتاب را تبدیل به طنزی آبکی کرده است. ۲_منطق شرلوکهلمزی: تقریباََ از زمانی که یک اثر جنایی خواندم تا امروز، منطق داستان برای من مهمتر از هیجان و جذابیتهای معمایی بود. چیزی که در دو_سه کتاب کانندویل و یکی از معروفترین آثار کریستی پیدا نکردم، چیزی که در این کتاب هم یافت نشد. اینکه یک احتمال از دهها احتمال ممکن را مصادره به مطلوب کنی و همان هم درست از آب دربیاید، یک کمدی مسخره است. ۳_ضعف در نشان دادن احساسات: تمام تلاش نویسنده بر این است که احساسات شخصیتها را نگوید بلکه نشان دهد، اما انگار نمیتوانست جلوی خودش را بگیرد که وسط آن نشان دادنِ نصفهنیمه، جمله یا جملاتی درمورد احساسات شخصیتها نگوید. این مسئله بماند که اصل آن احساسات چقدر تصنعیاند و مدام با واژههای تکراری و کلیشهای بیان میشوند. ۴_خوب پیش رفتن همه چیز: از اول داستان که درمورد دردهای زندگی فاندورین پیش از پلیس شدنش گفته میشود، انگار شخصیت اصلی قرار نیست آسیبی ببیند، به خاطر تناسب اندام یک شکمبند میبندد که باعث میشود از مرگ بگریزد، حداقل پنج_شش بار در معرض مرگ قرار میگیرد اما در بیشتر موارد خراشی روی او نمیافتد، انگار تامی شلبی در پیکی بلاندرز است که مرگ از او فرار میکند. ۵_فضاسازی سطحی روسیه و اروپای قرن نوزدهم: من مشکلی ندارم کسی کتابی بنویسد که مختص به مکان یا زمان خاصی نیست، اما نباید اصرار داشته باشد که حتما آن به مکان یا زمانی منتسب کند. نویسنده اصرار داشت که داستان در قرن ۱۹ بگذرد اما شخصیتهایش همه متعلق به قرن حاضرند! بعید بدانم خود مردم روسیه هم با خواندن این کتاب متوجه تفاوت خودشان و تفاوت مردم صد و پنجاه سال پیش روسیه بشوند. ۶_ترجمه: همه این مشکلات به اضافه ترجمه یک فاجعه آفریده، مترجم تمام تلاشش را میکند که اثر را ایرانیسازی کند و این برای اثری که نویسندهاش این همه اصرار بر روسی بودن دارد بدترین نوع ترجمه است، هرچند اصرار نویسنده هم بیخود باشد. مشکلات دیگری هم هست که ذکرشان لازم نیست، اگر با همه این مشکلات باز کسی اصرار به خواندن کتاب دارد، خودش متوجه باقی مشکلات میشود. شاید بشود دو نکته مثبت در این کتاب یافت: اول اینکه ایده تا حدودی جالب است، ایده اینکه جهان را یک سازمان مخفی کنترل میکند، هرچند به اندازه کافی ایدهای تکراری است. دومین نکته پایانبندی داستان است، نویسنده بالاخره صلاح میبیند بلایی سر شخصیت اصلی بیاورد که امیدوارم میکند به کتابهای بعدیاش، ولی خواندن از او را را به آیندهای دور موکول میکنم. جمعبندی هم احتمالاََ نمیخواهد، این کتاب را نخوانید، اگر خواستید بخوانید هم ترجمه علیزاده احتمالا بهتر است. 2 14 علی عقیلی نسب 1403/10/20 آیات منتخب از کلام الله مجید عنایت الله مجیدی 5.0 1 بسم الله الرحمن الرحیم متاسفانه با وجود گذشت ۵۴ سال از درگذشت بدیعالزمان فروزانفر، هنوز ترجمه کامل ایشان از قرآن پیدا نشده است. استاد شفیعی کدکنی در مقدمهی دیوان فروزانفر در باب ترجمه قرآن ایشان گفتهاند: "بیهیچ گمان، ترجمهی فروزانفر از قرآن کریم، درستترین و در عین حال دقیقترین و روانترین ترجمهای خواهد بود که تاکنون به زبان فارسی انجام شده است. اگر ما روزی بخواهیم ترجمهای مجاز یا نزدیک به رسمی (Authorized) از قرآن به زبان فارسی داشته باشیم، شاید بهتر از آن نتوان یافت. این داوری من از طریق نمونهی آیاتی است که وی گاه در خلال بعضی آثارش از قبیل شرح مثنوی شریف، داده است و از باب قیاس جزء به کل." کتاب حاضر ترجمه حدود ششصد آیه است که سه منبع دارد: ۱_ترجمهی بخشی از قرآن که برای تدریس در کلاسهای پنجم و ششم مدارس کشور در سال ۱۳۱۳ انجام شد. ۲_ترجمه آیات متفرقهای که از جای جای آثار ایشان به دست آمده و مربوط به سالهای ۱۳۲۱ تا ۱۳۴۸ است ۳_ترجمه برخی آیات قرآن در یادداشتهای ایشان که در سالهای ۱۳۱۳ تا ۱۳۱۷ انجام شده و پیش از این کتاب در جای دیگری منتشر نشدهاند. نمونهای از ترجمهی ایشان: اللَّهُ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ لَا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَلَا نَوْمٌ لَّهُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ مَن ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِندَهُ إِلَّا بِإِذْنِهِ يَعْلَمُ مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَلَا يُحِيطُونَ بِشَيْءٍ مِّنْ عِلْمِهِ إِلَّا بِمَا شَاءَ وَسِعَ كُرْسِيُّهُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَلَا يَئُودُهُ حِفْظُهُمَا وَهُوَ الْعَلِيُّ الْعَظِيمُ خدای سزاوار پرستش که هیچ معبودی جز او نیست، زنده است و پاینده و او را پینکی و خواب نگیرد و غفلت را در ساحت او راه نباشد و هر چه در آسمان و زمین است به دست فرمان اوست. کیست که در پیشگاهش جز به دستور وی شفیع تواند شد. آنچه پیش رو و پشت سر جهانیان است میداند ولی آفریدگان بر ذرهای از علم وی محیط نشوند، مگر به اندازهای که مشیت الهی اقتضا کند. دانش و توانایی او بر آسمان و زمین محیط است و نگهداری آن دو بر وی آسان است و گران نیست و او برتر از اندیشهها و بزرگتر از همهی اشیاء است. 8 41 علی عقیلی نسب 1403/8/11 روایت: مفاهیم بنیادی و روش های تحلیل برانون تامس 3.8 5 بسم الله الرحمن الرحیم «روایت همه جا هست، درست مثل زندگی» - رولان بارت در اهمیت روایتشناسی: شاید ما، مانند بسیاری از معاصرین رولان بارت، این حرف او را مبالغهآمیز بدانیم. علت این نگاه آنها مختص دانستن روایت به تخیل و موقعیتهای واقعیتگریز است. اما بارت تعریف دیگری از روایت دارد. او استدلال میکند که ما با انواع روایت احاطه شدهایم و با مثالهایی از لالبازی[یا نمایش صامت/پانتومیم]، داستانهای فکاهی مصور و... نشان داد روایت هم میتواند تصویری باشد هم بخش مهمی از فرهنگ شفاهی و مکتوب ما را تشکیل دهد (در اینجا تعریفی گسترده از روایت را شاهدیم). خنثینبودن روایت و روایتگری: بارت نشان داد که روایتگری کنشی بیطرفانه نیست بلکه ماهیتی سیاسی دارد و به شکلگیری و تعیین واکنشهایمان به جهان پیرامون یاری میرساند و حتی نگاه ما به جهان و تجربیاتمان را شکل میدهد. در فواید کتاب حاضر: ۱_آشنایی با اصطلاحات روایتشناسی: اختلاف در تعریف اصطلاحات موجب بسیاری از سوءتفاهمها در هر علمی شده است. در نتیجه واژهشناسی یکی از اولیات ورود به هر مبحثی است و نقد ادبی نیز از این قاعده مستثنی نیست. تصور کنید کسی بدون اینکه بداند داستان و پیرنگ در روایتشناسی به چه معنا است شروع به مطالعه در این باب کند. وقتی به جملهی «داستان: پادشاه مرد و سپس ملکه درگذشت» برسد چه برداشتی خواهد داشت؟ فکر میکند که این یک داستانک است و تحلیل اشتباهی از آن خواهد داشت اما اگر فرد به تفاوت بین «داستان» و «پیرنگ» واقف باشد متوجه میشود که این جمله تکخطی دقیقا یعنی چه. آشنایی با اصطلاحات روایتشناسی از مفیدترین حسنهای کتاب حاضر است. چه اصطلاحاتی که مشترک لفظی باشند، مانند داستان و پیرنگ، چه اصطلاحاتی که مختص به روایتشناسی باشند، مانند کانونیسازی. ۲_آشنایی با ادبیات(زبانِ خاصِ) روایتشناسی(مقدمه خواندن کتابهای بیشتر در این زمینه): صرف آشنایی با اصطلاحات یک علم خاص باعث آشنایی با ادبیات آن علم/رشته نمیشود. برای مثال در علم اصول فقه یکی از اشکالاتی که به شهید صدر میگیرند، برهمزدن همین زبان خاص اصولیین است که شامل: تغییر اصطلاحات، تغییر زبان، تغییر ترتیب مباحث و... است. مطالعه کتاب حاضر باعث میشود با ادبیات روایتشناسی آشنا شویم و الفاظ جعلشده و تغییر معنایافته در این رشته متوجه بشویم. ۳_تصویر روشن مسائل: اصل اینکه مباحث روایتشناسی و زمینهی بحث حول چه مسئلهای است در این کتاب تبیین میشود. مثلا چه مسئلهای در مبحث صدای راوی یا نقش خواننده است که منجر به فلان نظر شده است. یعنی در این کتاب تلاش شده است زمینبازی و دعوا به نیکی منقح شوند. ۴_ افزایش قدرت تحلیل: در کتاب «آدمی همان است که میخواند» آمده: «لازم نیست هر چیزی را که مؤلف باور دارد باور کنیم. [...] برای درگیری بیشتر با متن و افزایش درک مطلب تفسیر و نقد شاید لازم نباشد باور کنیم، اما حتما لازم است بدانیم.» فارغ از اینکه ما نظراتی مانند رویکرد پراپ در تحلیل قصههای عامیانه را بپذیریم، این نظریات به ما کمک میکنند تحلیلی از روایتهایی که با آنها مواجه میشویم داشته باشیم. برای مثال من بعد از خواندن کتاب، انیمیشن The Wild Robot را دیدم. در ادامه تلاش میکنم با عینک روایتشناسانه و مشخصاََ نظریه ساختاری ولادیمیر پراپ این انیمشین و روایتش را تحلیل کنم. وضعیت و پروفایل شخصیتهای داستان به این شرح است: رازوم ۷۱۳۴ یا راز: رباتی که سر از جنگل درمیآورد. وظیفه او انجام هر خدمتی است که به او محول میشود. طبق برنامهنویسی این ربات، او از عهده هر کاری برمیآید، به جز آسیب زدن و احساس داشتن. برایت بیل: غازی که در اثر حادثهای خانوادهاش را از دست میدهد (عامل این حادثه همین راز، ربات داستان ماست) و راز او را به عنوان پسرش قبول میکند. فینک: روباه سرخی که اولین حیوانی است که به راز برای تربیت برایتبیل کمک میکند. دیگر حیوانات جنگل: حیواناتی که ابتدا از راز، به خاطر قابلیتهایش، میترسند و سعی در نابودی او دارند اما برخی از آنها با شناخت بیشتر از راز به کمک او برمیآیند. خلاصه داستان: راز در اثر حادثهای سر از جنگل در میآورد، او ابتدا سعی میکند با حیوانات ارتباط برقرار کند اما موفق نمیشود. در اثر حادثهای راز یک غاز را میکشد اما یکی از تخمهای این غاز سالم باقی میماند. راز ابتدا تا به دنیا آمدن آن غاز آن را نگه میدارد و سپس تصمیم به ترک آن میگیرد، اما بنا بر توصیه یک صاریغ وظیفهی مادری بر دوش او قرار میگیرد. راز باید به برایتبیل غذا بدهد و شنا کردن و پرواز را یاد دهد. در پیرنگ اول انیمیشن، بنا بر نظریه پراپ میتوان رازوم ۷۱۳۴ را «شخصیت قهرمان» دانست. شرایط حاکم بر جنگل را «شخصیت بدذات»، فینک را«شخصیت یاور»، صاریغ را «شخصیت اعزامکننده»، برایت بیل «شخصیت شاهدخت و پدرش» هستند. انیمیشن از کارکرد دوم نظریه پراپ شروع میشود و حداقل ۱۸ کارکرد از کارکردهای موجود در این نظریه را دارد. توالی کارکردها در روایت این انیمشین طابق النعل نظریه پراپ نیستند. طبق تفسیر کتاب «روایت» تامس از نظریه پراپ و فهم من از این تفسیر زمانیکه تمام کارکردهای روایی موجود در نظریه پراپ در یک روایت خاص (در اینجا داستان این انیمیشن) وجود نداشته باشد لازم نیست توالی رخدادها دقیقا مانند قدمهای کارکردهای پراپ باشند (برای فهمیدن این مورد باید متن پایه پراپ را مطالعه کرد). برای مثال در این انیمیشن کارکرد چهاردهم قبل از کارکرد سوم رخ میدهد. به نظر من پنج کارکرد اصلی موجود در داستان، هر چند توالی زمانی آنها مانند آنچه پراپ ذکر کرده نیست، به شرح ذیل است: کارکرد دوم: دستور انجام کاری به قهرمان داستان ابلاغ یا وی از انجام کاری منع میشود. کارکرد سوم: قهرمان آن دستور یا منع را رعایت نمیکند. کارکرد هجدهم: بدذات شکست میخورد. کارکرد بیست و نهم: شکل و شمایل قهرمان عوض میشود. کارکرد سی و یکم: قهرمان ازدواج میکند و به مقام پادشاهی میرسد. مثلاََ کارکردهای هجدهم و سی و یکم در این انیمشین همزمان رخ میدهند. البته مقصود من از کارکردها بیشتر استعاری است تا عین آنچه پراپ گفته. احتمالا اگر نقدی از جانب دوستان باشد یا خود نظریه پراپ را مطالعه کنم بهتر بتوانم به جرح و تعدیل نگاهم بپردازم. اگر من اطلاعی از این نظر نداشتم، نمیتوانستم این انیمیشن را تحت یک الگوی واحد با دیگر قصههای به این سبک قرار بدهم. در پایان اینکه هر چند کسی با خواندن کتاب_ و حتی با صرف خواندن دهها کتاب دیگر_ روایتشناس نمیشود، اما روایتِ برانون تامس میتواند شروع خوبی برای رسیدن به حدی از آن مقصود باشد. پینوشتها: ۱_تحلیل یک پیرنگ از انیمیشن مبتنی بر این است که بشود یک پیرنگ قصه را تحلیل کرد و پیرنگهای بعدی را کنار گذاشت. ۲_شخصیت بدذات بودن شرایط جنگل بنا بر این نظر که رویکرد پراپ شامل حالت استعاری هم باشد. ۳_چنانکه پراپ گفته، ممکن است همه این کارکردها در یک قصه عامیانه یافت نشوند، ولی اگر همه آنها باشند توالی زمانیشان به همین ترتیب است. 5 50 علی عقیلی نسب 1403/8/7 همزادهای بورخس احمد اخوت 4.3 3 بسم الله الرحمن الرحیم این کتاب را نشر نی در سال ۱۳۸۵ با عنوان مستعارنویسی و شبهترجمه منتشر کرد و نشر گمان در سال ۱۴۰۲ این کتاب را به ضمیمه چهار جستار* جدید بازنشر کرد. اصطلاح شبهترجمه از زمانی باب شد که آنتون پوپوویچ آن را در مقالهی <<Aspects of metatext>> به کار برد. طبق تعریف او شبهترجمه را میتوانیم اثری بدانیم که به دلایل اجتماعی یا متنی، در منزلتش به مثابهی اثری اصیل یا ((اقتباسی)) جای بحث است. البته که این تعریف خالی از اشکال نیست. مثلا اثری به عنوان متنی اصیل ارائه میشود ولی خوانندگان آن را ترجمه میدانند یا بالعکس. نمونه این آثار در فصلهای اول و دوم این کتاب ذکر شده است. اخوت بعد از ذکر نمونههای بسیاری از شبهترجمه در ادبیات ایران و جهان در نیمهی اول فصل دوم، به ترجمهی میانمتن و معانی و بیان آن میپردازد. چیستی میانمتن و معانی و بیان(سازوکار) آن فراتر از ظرفیت یادداشت است، تنها به این نکته بسنده میکنم که درست است که مخاطبان اصلی این فصل مترجمان هستند، مخاطبان جدی ادبیات متوجه نکات نگارنده میشوند و احتمالا برایشان آورده دارد. فصلهای سوم و چهارم دربارهی بورخس است. کسی که با گفتهها و نوشتههایش مرز میان تالیف و ترجمه را از بین برد. بورخس معتقد بود تمام آثار، ترجمهای بیش نیستند اما ارزش آنها از اثر اصلی بیشتر است_ نقض دو گزاره اصلی در باب تالیف و ترجمه_ خود بورخس در ترجمههایش هم به نوعی مولف بود و در تالیف هایش به نوعی مترجم. او معتقد بود مترجم باید بتواند کلیّه زوائد را حذف کند و عناصری که موجب اغتشاش ذهن مخاطب میشود و نمیگذارد متوجه نکتهی اصلی شود را پاک کند و متن ترجمه را در پرتو متن اصلی بازنویسی کند. البته که بعید است مترجمی به اعتقادات بورخس بها بدهد، ولی خود او اینچنین ترجمه میکرد. به قول اخوت بورخس وقتی وانمود می کند دارد مطلبی را از جایی نقلقول میکند مطلب از خود او است و جایی که نقلقولی نمیآورد جملهها مستند از دیگران است. فصلهای پنجم و شش نیاز به یک هشدار لو رفتن خیلی جدی دارند! زیرا مولف این کتاب دو اثر از معروفترین آثار جهان را تقریبا به شکل کامل لو میدهد: صد سال تنهایی و دن کیشوت. البته اگر مانند من چندان حساسیتی به اسپویل ندارید یا این دو کتاب را خواندهاید، خواندن این دو فصل برای شما بسیار جذاب خواهد بود. در فصل ((متن، بدن و ترجمه در صد سال تنهایی))، اخوت صد سال تنهایی را به عنوان ترجمه_ شبهترجمه_ بررسی میکند_ احتمالا کسانی که این کتاب را خواندهاند میدانند مقصود نویسنده چیست. و در فصلِ ((نویسنده دنکیشوت کیست؟)) بعد از بیان نکات بسیار جذاب از این کتاب، به این تئوری میپردازد که نویسنده دنکیشوت فرانسیس بیکن است نه سروانتس. فصل هفتم به نوعی ادامه فصل چهارم است_در واقع بالعکس*_ در این فصل بخشی از داستان_مقالهی ((بورخس و من)) را میآورد و دو متن به آن ضمیمه میکند: یکی نقد و تفسیر مارتین ایروین بر این داستان، دیگری متنی نوشتهی خود اخوت با عنوانِ ((داستان_مقاله)) که تبیینی است از زندگی بورخس بر اساس داستانِ ((بورخس و من)) فصلهای هفتم و هشتم به دو سندروم برگرفته از دو شخصیت ادبی میپردازد: سندروم هاکلبری فین و سندروم مادام بوواری. مبتلا به سندروم هاکلبری فین، از نگاه دیگران خسته شده و سعی میکند مخفی شود. اخوت بر اساس کتاب ماجراهای هاکلبری فین( یا بنا بر ترجمه دریابندری، هکلبری فین) سه روش اصلی مخفی شدن برای نویسنده و نمونههای آن در ادبیات را بیان میکند: ۱_حذف من_ ۲_ رفتن در قالب دیگری_ ۳_من تکهتکه شده توضیح و تفصیل این روشها در کتاب موجود است مبتلا به سندروم مادام بوواری کسی_ نویسندهای_ است که میرود در قالب دیگری و حرفهایش را از زبان او میزند. هر چند در ابتدای فصل نمونههایی از این سندروم در ادبیات ایران ذکر میشود، اما بحث اصلی فصل دربارهی خود فلوبر و مادام بوواریاش است. این دو فصل هم طبیعتاََ بخشی از داستان را لو میدهند، اما نه به اندازهی فصلهای پنج و شش. فصل دهم: دیدار با شبحنویسان شبحنویسی یکی از نمونههای آشکار شبهترجمه است. شبحنویس به خدمت گرفته میشود تا به جای یک شخص واقعی دیگر، کتاب یا هر نوع نوشتهی دیگری را بنویسد، اما در پایان نامی از شبحنویس به میان نمیآید. فصل با خاطرهای از دکتروف و اولین فرصتش برای شبحنویسی شروع میشود_ که البته در آن هنگام آن فرصت را از دست میدهد و بعدها در قالب داستانی آن را مینویسد_ و با پیوند دادن شبحنویسی و شبحِ نویسنده از زبان دکتروف به پایان میرسد. فصلهای یازدم و دوازدهم: اگر ((نقشهایی به یاد)) را خوانده باشید، از علاقه اخوت به آشپزی و ترکیب آن با ادبیات آگاهاید. در این کتاب هم او برای بحث در باب مستعارنویسی به سراغ آشپزی رفته و رابطه استعاری آن را با ادبیات بیان میکند. نمیتوانم بگویم فصل یازدهم ضعیف است اما چندان علاقهام را برنیانگیخت. هر چند آشپزی به عنوان استعارهای از مرگ در فصل دوازدهم جذابیتهای خودش را داشت. در پایان اینکه اگر کسی عاشق ادبیات باشد و کتابهای اخوت_ از جمله این کتاب_ را نخواند، لذتهای فوقالعادهای را از دست میدهد. *جستارهای: همزادهای بورخس(چهارم)، سندروم مادام بوواری(نهم)، استعارههای خوراکی(یازدهم) و آشپزی استعاری(دوازدهم) **در نسخه نشر نی که سال ۸۵ منتشر شده، فصل چهارم_ همزادهای بورخس_ وجود نداشت اما فصل هفتم، یعنی خودهای مستعار، جزو کتاب بود. 4 38 علی عقیلی نسب 1403/5/5 گوساله ی سرگردان مجید قیصری 2.8 4 بسم الله الرحمن الرحیم گوسالهی سرگردان مجموعهای از هفت داستان کوتاه و یک داستان بلند است. دو یا سه* داستان آن در سبک رئال جادویی و بقیه رئال هستند. ابتدا به بررسی این دو داستان میپردازم و سپس از باقی داستانها میگویم. داستان اول: ماهزده جنبه معنوی دفاع مقدس، با وجود تأکیدهایی که بر آن شده، فقط در میان روایتهای داستانی زندگی شهدا پیدا میشود و جایی در داستان مدرن ایرانی ندارد. دلایل زیادی میتوان برای آن شمرد، از بیاعتقادی برخی نویسندگان به این مسئله گرفته تا ناتوانی در پرداخت مناسب این سبک داستانها. ماهزده از این جهت درس نویسندگی است. قیصری داستانهای زیادی از اثرات مخراب جنگ نوشته: رمانهای ((باغ تلو)) و ((ضیافت به صرف گلوله)) و ((چهار داستان از این مجموعه)). با این حال او جنبه معنوی جنگ را نادیده نگرفته و در داستان ماهزده_ و شاید تا حدودی عود عاس سبز_ را به این مسئله اختصاص داده. ماهزده داستان سربازی به نام صفرعلی است که در روزهای پس از جنگ از نیزار و رودخانه روبهروی پایگاهشان صداهایی میشنود. در ابتدا هیچ کس این مسئله را باور نمیکند و به او لقب ماهزده_ در فرهنگ لغت معادل مجنون_ میدهند. اما وقتی پیکر شهدا از همان جایی که صفرعلی گفته بیرون آورده میشوند، صفرعلی دیگر رفته است... در داستان چنان واقعیت و خیال درآمیخته شدند که هر مخاطبی در پایان داستان، واقعیت صداهایی که صفرعلی میشنود را باور میکند. استفاده دقیقی از رؤیای صادقه در داستان شده و جزئیات با دقت بسیار توصیف شدهاند. لحن داستان به شدت متناسب و واقعگرایانه است. کاش نویسندگان ادبیات پایداری از آقای قیصری الگو بگیرند. داستان چهارم: عودِ عاسِ سبز یادداشتهایی از سرهنگ عراقی، مسعود شنشل پیدا شده که در هور چندین مرد او را دستگیر میکنند. یک کشتی وسط هور میبیند که انسانها و حیوانات سوار آن میشوند. او را با آب تلخی بیهوش میکنند و... بهترین داستان این مجموعه همین است. علاوه بر مشخصاتی که برای داستان قبلی گفتم، نمادگرایی و استفاده از آیینهای مذهب صابئی_مندائی_ فوقالعاده است. در یک صحنه داستان میبینیم که پیرمردی مشغول تعمید دادن یک پسر و دختر در رود روان است که این آیین مذهبی صابئین برای ازدواج است. در داستان هم راوی میگوید شبیه مراسم ازدواج بود. همچنین میبینیم که در داستان از آب در بخشهای گوناگون استفاده شده و باید توجه کرد که آب نقش بسزایی در آیینهای صابئین دارد. چنان که ((سالم چحیلی))، رئیس انجمن مندائیان ایران، میگوید:((همه رسوم و مناسک مندائی بدون آب یعنی هیچ)) در ((ریگ ودا))، کتاب مقدس صابئین، آمده که ((نخستین موجودی که پس از ترکیب محرک نخستین و ماده آغازین، یعنی آب، به وجود میآید، ((عقل کل)) است.)) همچنین در اساطیر بینالنهرین، مهمترین ویژگی ((انکی))، خدای آب شیرین، عقل و هوش بسیار او است. مهمترین جمله داستان، جملهای است که که پیرمرد رداپوش میگوید:((رهایش کنید. او هلاک میشود. آنها به جنگ آب آمدهاند.)) بنا بر پیشبینی پیرمرد، عراقیها به جنگ زندگی، برکت، حقیقت، عقل و خرد آمدهاند. همچنین حضور تلمیحی کشتی نوح نشان میدهد که پیروزی جبهه حق به کمک آب، که نماد عقل و خرد است، محقق میشود.** شش داستان دیگر: دو داستان تلخک و فقط حرف بزن، از کسانی میگویند که جنگ روحشان را ویران کرده است. تلخک از جانبازی میگوید که برای آرامش به مواد مخدر پناه میبرد و در آخر دست به خودکشی میزند. داستانی بسیار تلخ و تاریک. فقط حرف بزن داستان کسی است که مدت کوتاهی به شهر جنگزده خود برمیگردد و سعی میکند از روایت آنچه دیده فرار کند. اما جنگ او را رها نمیکند و او مدام از مرگ کسانی میگوید که با وجود جنگ شهرشان را ترک نکردند. داستان کابوسخانه نامهی شخصی شیمیایی است که از خارج شدن از زندان ناامید شده و تصمیم میگیرد برای خانوادهاش نامهای بنویسد. نامهای که گویا نمادی از وضعیت نویسنده است: بدون مقصد، بینامهبر و بیامیدی از رسیدنش به دست خانواده نویسندهی نامه. نور کافی روایت بازگشت یک آزاده به زندانی است که دوران اسارتش را در آن گذرانده. این تنها داستانی است که نه خبری از آشفتگیهای ذهنی جنگزدگان و اُسرا است و نه خبری از حالتهای معنوی. نگاهی واقعگرایانه که هم امیدها را میگوید و هم حقایق تلخ را. شاید این داستان را بتوان تنها بازگشت معقول و کاشفانه قیصری به جنگ و یادآوری صداها و تصاویر مانده در ذهن از سوی او دانست. مأمور ضعیفترین داستان مجموعه است. داستانی که قرار بود مفهومی خاص و نمادین را در باب مأموریت حیوانات بیان کند، به خاطر پرداخت ناکافی به مشتی کلمات نامفهوم و متنی ناقص تبدیل شده است. گوسالهی سرگردان بنا بود نوعی تکرار داستان شتر حضرت صالح در دوره جنگ باشد. اما ابهام در برخی صحنههای داستان این تکرار را به مخاطب نمیرساند. با این حال مجموعاََ داستان خوبی است و پایانی پرابهام اما درخشان دارد. گوسالهی سرگردان مجموعهای از داستانهایی فوقالعاده است که همهشان ارزش خواندن دارند و به خاطر قدرت دیگر داستانها، میشود داستان سه صفحهای مامور را نادیده گرفت. *داستان گوسالهی سرگردان را میشود دو جور تأویل و تفسیر کرد که در یک حالت رئال و در حالت دیگر رئال جادویی خواهد بود. **مطالب گفته شده از دین مندائی برگرفته از مقاله: ((رد پای رئالیسم جادویی در دو داستان کوتاه دفاع مقدس ((ماهزده)) و ((عود عاس سبز))نوشتهی مجید قیصری)) است. 0 30 علی عقیلی نسب 1403/5/4 شگفتی! آر.جی. پالاسیو 4.5 88 تعریف و تمجیدها از این کتاب زیاد است. بیشتر یادداشتهای بهخوان هم تعریف و تمجید از این کتاب است. دو نکته منفی به نظر من رسید که باید می گفتم: ۱_سانتی مانتال بودن روایت دوم آگی: اگر کتاب را خوانده باشید، میدانید که چند راوی دارد و بعد از گذشت چند صفحه راوی عوض میشود. تنها شخصی که سه بار راوی داستان میشود، شخصیت اول داستان، یعنی آگی است. روایت دوم به معنای واقعی کلمه لوس و مسخره بود. فقط به دنبال تجریک احساسات مخاطب بوده و اصلا کمکی به اصل داستان نکرده است. ۲_ترجمه ضعیف دیالوگها: دیالوگهای داستان به شکل عجیبی ایرانیزه شدهاند. تکرار برخی کلمات به شکل بیخودی، مثل کلمه صاف و صوف که یک بار هم نشده در کتاب به صورت صاف نوشته شود، دیالوگها را از آنچه که هست، ضعیفتر کرده. شاید حتی ترجمه در بالارفتن دوز سانتیمانتال بودن روایت دوم آگی مؤثر بوده. با این حال کتاب خوبی است و ارزش خواندن دارد متاسفانه من ترجمههای دیگر اینکتاب را نگاه نکردهام. اگر کسی از ترجمهای غیر از ترجمهی نشر افق کتاب را مطالعه یا مقایسه کرده، لطفا اطلاع بده. 2 20 علی عقیلی نسب 1403/4/31 باغ تلو مجید قیصری 2.7 5 نمیخواستم برای این کتاب یادداشت بنویسم، چرا که یادداشت آقای بهروزنژاد را کافی میدانم. اما سه نکته که در یادداشت ایشان نبوده یا قبول ندارم را اشاره میکنم: ۱_پیشرفت مجید قیصری نسبت به کتاب سابق خود_ضیافت به صرف گلوله_ میتوانید یادداشت بنده بر آن کتاب را با یادداشت آقای بهرونژاد بر باغ تلو را مقایسه کنید. ۲_مردسالارانه نبودن نگاه راوی داستان: نگاه او بیشتر نوجوانانه است. در صحبتی که با آقای بهروزنژاد داشتم ایشون گفتند حس مردسالارانه بودن رو از راوی گرفتند. شاهدشون هم افکار و رفتارهای راوی نسبت به مرضیه و مادرش است. اما من اعتقاد دارم این رفتارها بیشتر از اینکه تحت تاثیر پدر و به خاطر دید مردسالارانه باشند، نوجوانانه است. وقتی شرایط شخصیتی مانند راوی را ملاحظه میکنیم منطق رفتار او را درک میکنیم و نسبت دادن رفتارهایش به تاثیرپذیری از پدرش، با وجود نفرتی که نسبت به او دارد، بعید است صحیح باشد. ۳_سرعت زیاد پایان داستان: نقطه اوج که در پایان داستان است آنقدر سریع اتفاق میافتد که مخاطب فرصت پیدا نمیکند واقعه را درک کند. این مسئله اشکال عمیقی نیست و دلیل اینکه فقط نیم ستاره کم کردم همین است. 0 13 علی عقیلی نسب 1403/4/22 ضیافت به صرف گلوله مجید قیصری 1.7 2 بسم الله الرحمن الرحیم در سال شصت و نه، هنگامی که آزادسازی اُسراء ایرانی آغاز شده بود، دعوتنامهی یک مهمانی به دست سرهنگ سمرقندی میرسد که تنها زمان آن مشخص است: چهارم آبان_ سالروز سقوط خرمشهر_. اندکی قبل از روز موعود کسی آدرس را به همسر سرهنگ میدهد. وقتی سرهنگ وارد خانهای که به آن دعوت شده میشود، خون زیادی روی مُبل میبیند... ضیافت به صرف گلوگه جزو قدیمیترین آثار نویسنده است و کتابهایی که پیش از آن نوشته شده بودند اکنون به صورت مستقل چاپ نمیشوند. این کتاب در سال ۷۸ نوشته و در سال ۸۰ منتشر میشود. داستان در مورد کسی است که در ابتدای جنگ اسیر شده و در اثر آن آسیب روانی شدیدی دیده. اکنون که به تهران بازگشته دنبال انتقام از کسانی است که پیش از اسارتش در حقش نامردی کرده بودند. قیصری در صدد خلق یک رمان معمایی_جنایی بوده که ارتباط عمیقی با جنگ داشته باشد. اصل ایده، فارق از تمام ایرادات_ در آن سالها و حتی الان کمنظیر است. با گذشت بیست و پنج سال از نوشته شدن این کتاب، هنوز در مسئله جنگ به اندازه کافی داستان نوشته نشده. کسی برایم نقل کرده بود که یکی از نویسندگان خارجی وقتی به ایران آمده بود گفت اگر یکی از اتفاقاتی که در کشور شما افتاده_انقلاب، جنگ، کودتا، تصرف کشور و..._ در کشور ما اتفاق افتاده بود، سالها بر اساس آنها داستان مینوشتیم(نقل به مضمون) موضوع جنگ، آن هم جنگی هشت ساله_ برای غناء ادبیات کشور ایده کمی نیست، متاسفانه درست از آن استفاده نمیکنیم. قیصری از معدود کسانی است که از این ایده در داستانهای مختلف استفاده کرده. نقاط قوت کتاب: _خوشخوان بودن: البته به خودی خود این مسئله را نقطه قوت یا ضعف نمیدانم. ولی اگر این مسئله نبود احتمالا رغبت کمتری به خواندن این کتاب و دیگر آثار قیصری داشتم. _ابهام کافی برای یک داستان معمایی، به جز در پایان کتاب. _توانایی بالای مونولوگ و دیالوگنویسی. بیشتر کتاب حالت بازجویی دارد و برای همین شخصیتها مونولوگهای طولانی میگویند. نقاط ضعف: _پایان مبهم: چنان که اشاره کردم، پایان کتاب ابهام ناصحیح داشت. نمیشود شما ۹۰ صفحه پیگیر ماجرای یک قتل باشید و در پایان و بعد از نتیجهگیری مخاطبتان را بگذارید به حال خودش که آیا نتیجهگیری درست بوده یا نه. خصوصا اینکه به اندازه کافی راهنمایی نشده و اینکه اشارههای پایان کتاب ذهنیت میسازد ولی دلیلی نمیدهد. _توصیفات ضعیف: صفحه هشتاد و هشتاد و یک کتاب، توصیفی هست از بازی رولت روسی یکی از شخصیتها. اگر این صحنه درست توصیف و پردازش شده بود میتوانست مخاطب را بیشتر درگیر احساسات شخصیتها کند و یک شاهکار توصیفی خلق کند. اما چنین نشده و این صحنه نصفهنیمه و با جملات یکخطی به حال خود رها شده. نمونههای این صحنهها کم نیستند ولی این مورد بروز بیشتری داشت. _شخصیتپردازی ناقص: در داستانی که توصیفات نقش اصلی را بازی نمیکنند و همه چیز حول محور شخصیتها و صحبتهای آنها میگذرد، نقص در شخصیتپردازی اساسیترین اشکال داستان است و بیشترین ضربه را به آن وارد کرده. برخی کنشهای شخصیتها، خصوصا شخصیت سرهنگ فرحان بسیار غریب و متناقضنما است. نتیجه آن هم ضعف کلی داستان، خصوصا پایانبندی آن است. کتاب به خودی خود و از جهت داستانی ارزش خواندن ندارد. ولی اگر دغدغه داستان_ نه روایت_ جنگی دارید یا علاقهمند به آثار مجید قیصری هستید، خواندن این کتاب خالی از لطف نیست. 0 11 علی عقیلی نسب 1403/4/17 چیزی برای از دست دادن ندارید، جز جان هایتان سعاد العامری 3.6 13 بسم الله الرحمن الرحیم دستهایش را دراز میکند سوی وطنِ مرده، سوی خیابانهایِ لال... آدونیس همیشه کسانی هستند که در تاریخ فراموش میشوند، جهان چنان سرگرم مسائل مهمتر است که جایی برای این افراد نمیماند. براستی کسی میداند دقیقا چه بلایی سر قربانیان هولودومور آمده؟ یا همیشه زیر سایه هولوکاست ماندهاند؟ کارگران فلسطینیِ کرانه باختری به چنین بلایی دچارند: فراموش شدن. در تمام روزهایی که جهان _به حق_ به اسرائیل و حماس میپرداخت، کسانی بوده و _شاید_ هستند که برای زنده ماندن، زجرهای غیرقابلتصوری میکشند. سعاد العامری در این کتاب سراغ کارگرهای فراموش شده میرود. کسانی که ساعتها زحمت میکشند تا از کرانه باختری به اسرائیل بروند برای روزی صد و پنجاه شِکِل*. رفت و آمدی که خطر دستگیر شدن یا مرگ را به همراه دارد. اما به پیشنهاد کاپوشنسکی، به گزارشات این کارگران اکتفا نکرده و تصمیم میگیرد در سفر هجده ساعته، همراه آنها باشد.** مهمترین نقطه قوت کتاب، توصیفات فضا و احساسات شخصیتها است. آنقدر توصیفات در انتقال توانمند بوده که خود را همراه کارگران فلسطینی مییابیم. تمام امیدها و ناامیدیهایشان را حس میکنیم و از سربازان اسرائیلی متنفر میشویم. اما دو اشکال اساسی به کتاب مطرح است: ۱_اشکال اول که مترجم هم در مقدمه اشاره کرده، عدم پردازش به تاریخ اشغال فلسطین و مسئله ندادن جواز کار به کارگران فلسطینی است. ۲_گذاشتن بعضی کلمات عربی در ترجمه. برای مثال بریده اولی که از کتاب منتشر کردم را بخوانید. وسط جمله کلمه سامحونا بدون دلیل گذاشته شده و ترجمهاش در پرانتز آمده. برخی موارد بودند که به خاطر تفاوت معنای تحتاللفظ و ترجمه، این مسئله قابل درک است. چرا که اگر میخواست خود عبارت عربی را تحتاللفظ ترجمه کند، برای خواننده فارسیزبان بیمعنی میشد و به جای آن از اصطلاح فارسی استفاده شده. در پایان باید گفت کتاب خوبی است و اشکالاتی که به آن مطرح شد آن را از ارزش خواندن ساقط نمیکنند. پیشنهاد میکنم قبل یا بعد از خواندن کتاب، آهنگ بیکلام محنتآباد از علی دارابیفر را گوش دهید. پیوند دریافت این آهنگ از تلگرام: https://t.me/Why_the_literature/16 *واحد پول فلسطین **ریشارد کاپوشنسکی: به باور من، خطاست اگر کسی دربارهی آدمها چبزی بنویسد، بیآنکه دستکم اندکی از تجربهی زیستهشان را تجربه کرده باشد. 6 23 علی عقیلی نسب 1403/2/22 ساحره ی سرگردان ری بردبری 3.4 5 بسم الله الرحمن الرحیم ((ساحره سرگردان)) مجموعهای از ده داستان کوتاه است که نُه داستان آن نگاهی هستند به جنبههای تاریک عشق: فقدان، عشق یکطرفه، مرگ، اسارت و... اما داستان ((غرب اکتبر)) برای من نامفهومترین داستان بود. هر چه تلاش کردم مضمون آن را درک نکردم. علت آن نمادگرایی شدید نویسنده است که در اغلب داستانها حضور داشت. اما ترکیب آن با رئالیسم جادویی در این داستان، درک آن را دشوار کرده بود. بر خلاف تصور کسانی که آشنایی مختصری با بردبری دارند، وی علمی_تخیلینویس نیست و طبق گفته خودش، فارنهایت ۴۵۱ تنها اثر علمی_تخیلی او است. از بین داستانهای مجموعه فقط دو داستان در سبک علمی تخیلی نوشته شدند و چهار داستان رئال و چهار داستان دیگر رئالیسم جادویی بودند. بهترین داستان مجموعه، اولین آنها، تقسیم طولانی بود. داستانی در سبک واقعگرایانه و با مضمون عشق و فقدان. این داستان چنان در عین اختصار گیرا بود که مرا تا آخر این مجموعه به دنبال نظیر آن کشاند، اما دریغ از مشابهی. با این حال باقی داستانها ارزش خواندن دارند. 0 34 علی عقیلی نسب 1403/2/20 نقش هایی به یاد: گذری بر ادبیات خاطره نویسی احمد اخوت 3.7 6 بسم الله الرحمن الرحیم عنوان این کتاب میتوانست مقبره یا بنای یادبودِ(یا به قول استاد دهخدا"گورگاهِ") سرباز گمنام باشد: کسی که در جنگ کشته میشود اما جسدش باقی نمیماند و اثری از او در دست نیست. برایش صورت قبر یا مقبرهای میسازند، اما خالی از جسد و پر از یاد سرباز وطن. ص ۱۱ کتاب در این روزها که جستارنویسی_و اخیراََ جستارهای درمورد کتاب_ به شکل افراطی رواج یافته، احمد اخوت جزو معدود کسانی است که هر مجموعه جستاری که منتشر کند، چشم بسته میخرم. کتاب نقشهایی به یاد، اولین کتاب از مجموعه زندگینگارههای نشر گمان است. او مولف و مترجم چهار کتاب از این مجموعه است_نقشهایی به یاد، خاطرات کتابی، همزادهای بورخس و اطلس_ در این کتاب نویسنده سراغ یکی از مباحث کمتر پرداخته شده ادبیات، یعنی خاطرهنویسی، رفته است. وی در شش بخش به این مسئله پرداخته: ۱_مبانی نظری نویسنده در این بخش سعی میکند جواب سوالات زیر را بدهد: خاطرهنویسی چیست؟ چند نوع دارد؟ چرا باید خاطره نوشت؟ خاطره چه نسبتی با غم غربت(نوستالژی) دارد؟ خاطرهنویسی چه نقشی در زندگی دارد؟ و... نمیگویم اخوت پاسخ کاملی به همه این سوالها داده است. چگونه میشود در ادبیات که مبحثی نسبی است، جواب قطعی پیدا کرد؟ و اگر هم چنین چیزی ممکن بود، سبک اخوت پاسخ دادن با گزارههای صرفا علمی و خشک نیست، بلکه آمیزهای است از علم و_در اینجا_ خاطره. با این حال، میتوان گفت پاسخهای نویسنده، از بهترین جوابهای موجود است. ۲_خاطره سخن بگو حالا که با مبانی نظری خاطرهنویسی آشنا شدیم، پای سخن چند تن از بهترین خاطرهگویان تاریخ ادبیات مینشینیم. خاطرات گرترود استاین از فرانسه اشغالی در جنگ جهانی دوم، خاطراتی که غذاهای مختلف در ذهن آلیس بی. تُکلاس زنده میکرد، خاطرات اخوت از گشتن در اصفهان به دنبال اماکنی که صادق هدایت در آنها پا گذاشته، یادهایی که دفتر تلفن در ذهن نویسنده زنده میکند و در نهایت، خاطرات آنا آخماتووا از آمادئو مودیلیانی. ۳_خاطرات کتابی هر چند این فصل با کتاب دیگری از نویسنده همنام است، اما این دو همپوشانی محتواییِ زیادی ندارند. اخوت در ابتدا در یک جستار ده نوع خاطرات کتابی را برمیشمارد و سپس چند خاطره کتابی که هر کدام در یکی از این سبکها نوشته شده، ذکر میکند. ۴_یادداشتنویسی یادداشتنویسی یکی دیگر از بخشهای مهم ادبیات است که بسیاری از نویسندگان بزرگ_چنانچه در جستار کتابچهی نویسنده اشاره شده_ از آن استفاده میکردند. این موضوع رابطه نزدیکی با خاطرهنویسی دارد. در ابتدا دو جستار به نام دربارهی یادداشتنویسی آمده که خاطرات یادداشتنویسی دو نویسنده آمریکایی، جون دیدیون و سارا جرارد، است. سپس به مسئله تقویمنویسی_نوشتن در تقویم_ که نوعی یادداشت نویسی است پرداخته میشود و در جستار یکی مانده به آخر در باب رمز و راز یادداشتها بحث میشود. ۵_عکس و خاطره درباره خاطراتی است که عکسها در ذهن ما زنده میکنند. ضعیفترین بخش کتاب همین است و به جز دو جستارِ عکس و مرگ از کریستیان متز و عکس و غم غربت از سوزان سانتاگ، باقی جستارها چندان جالب نیستند. ۶_بررسی کتاب این بخش دو جستار دارد که یکی به بررسی کتابِ جشن بیکران از همینگوی_کتابی که در فصلهای سابق بارها به آن اشاره میشود و به اعتقاد اخوت، بهترین کتاب همینگوی است_ میپردازد. کتاب خاطرات همینگوی از زندگیاش در پاریس. البته اصطلاح بررسی شاید نامناسب باشد. این جستار نوعی خاطرهبازی با این کتاب خاطرات است. جستار دیگر به خاطراتی از صادق هدایت و برخی از نوشتههایش میپردازد. بعد از تجربه بیگاه جویس در تعطیلات، کتاب نقشهایی به یاد تجربه شیرینی بود که تمام لحظات خواندنِ خاطرات کتابی را به یادم آورد. به امید خواندن بیشتر از احمد اخوت. 0 31 علی عقیلی نسب 1403/2/13 خون دیگران سیمون دو بووار 4.1 8 بسم الله الرحمن الرحیم در دورهای که هیتلر در آلمان به قدرت رسیده و دنیا در معرض دومین جنگ جهانی است، فرانسه جولانگاه تفکرات و احزاب سیاسی مختلفی است که مانع هر نوع همبستگی برای رفع خطر پیشِ رو است. ژان بلومار، بورژوازادهای که در ابتدا شیفته سوسالیسم و قشر کارگر است و به این خاطر زندگی بورژوازی خود را کنار میگذارد، اکنون به مرحله شک فلسفی شدیدی رسیده که آیا حق دارد در مورد خون دیگران قضاوت کند یا نه؟ شکی که مانع او برای جلوگیری از جنگ پیش رو است. در این میان هلن، شخصیت اصلی داستان، عاشق ژان میشود و وضعیت بحرانیای برای خودش و ژان به وجود میآورد... دوبووار نویسندهای است که بسیاری آغاز جنبش فمینیسم را به او نسبت میدهند، در دومین کتابش به اهمیت زنان در سیاست و جنگ میپردازد. وجهه شخصی و اجتماعی هلن و واکنش مردان نسبت به این دو وجهه، مرکز توجه داستان است دوبووار به شکل بیقیدانهای از روایت استفاده میکند. راوی داستان ما مدام در حال تغییر از سوم شخص به اول شخص است و گاهی بعد از هر یک جمله روای عوض میشود. استفاده از این سبک روایت باعث تند شدن ریتم داستان شده و به جذابیت آن افزوده. توصیفات و فضاسازی بسیار مناسب و در راستای داستان است. بسته به احوال شخصیتها و اتفاقات، فضا تغییر میکند و از بهترین بخشهای داستان، توصیف فضای پاریس هنگام جنگ است. برخی دیالوگها و افکار شخصیتها به شعار نزدیک میشوند. اما دوبووار آنقدر خوب فضای سیاسی فرانسه آن دوران را ترسیم کرده که این شعارها سبب ضعف داستان نشده و خلاف منطق داستان نیستند. البته مشکلی که دیالوگها دارند، که حدس میزنم مشکل ترجمه باشد، عدم تمایز بین زبان معیار و عامیانه است. البته این تا حدودی به مشکل شخصیتپردازی نیز برمیگردد که اشکال اصلی کتاب است. شخصیتها به تناسب فرد مقابل و وضعیت روحی خودشان، زبان دیالوگهایشان تغییر میکند. اما آنقدر خوب پرداخته نشدهاند که دیالوگها متناسب با شخصیت بشوند. اشکال در شخصیتپردازی موجب شده عشق هلن و ژان گاهی مصنوعی جلوه کند. همچنین علاقه عجیب دنیس به مارسل و رفتار خشک و سرد مارسل و... در مجموع کتاب خوبی بود برای اینکه رغبت پیدا کنم باقی آثار دبووار را بخوانم و با توجه به اینکه از جهت زمانی هم دومین کتاب او است_اولین کتابش ترجمه نشده_ پیشنهادم این است که خواندن آثار این نویسنده را از این کتاب شروع کنید. 0 39 علی عقیلی نسب 1403/1/8 خانه ای در تاریکی سیامک گلشیری 3.3 6 بسم الله الرحمن الرحیم این روزها بیحوصلهتر از این حرفهایم که بخواهم یادداشتهای طولانی بنویسم و به همین علت برای خلاصه داستان و مقدمات اینچنینیِ یادداشتهای رسمی، شما را ارجاع میدهم به یادداشت دوست عزیز، آقای سید محمد بهروزنژاد. فقط چند نکتهای را در مورد ضعفهای داستان متوجه شدم و در دیگر یادداشتها ندیدم، به همین دلیل به بیان آنها اکتفا میکنم: ۱_منطق رفتاری مخدوش رمانهای نوجوان منطق خاص خود را دارند و حتی منطق رفتارهای شخصیتهایشان با رمانهای بزرگسال متفاوت است. برای مثال رفتار چارلی در کتاب چارلی و کارخانه شکلاتسازی آنقدر از نظر سازندگان فیلم غریب بود که برخی از رفتارهایش را تغییر دادند. اما وقتی نویسندهای مثل رولد دال چنین رفتاری برای چارلی ترسیم میکند، پیش از آن شخصیتپردازی درستی انجام داده که باعث میشود چنین رفتاری را از چنین شخصیتی بپذیریم، هر چند با آن موافق نباشیم. ولی سیامک گلشیری راوی داستان را با شخصیتپردازیِ ضعیف و گنگی در دل داستان قرار میدهد و وقتی رفتارهای شخصیت_برای مثال ترسیدنها و نترسیدنهایش_ را میخوانیم، پذیرشی از جانب ما صورت نمیگیرد و توانایی درک شخصیت را در خود نمییابیم. ۲_جزئیات اضافه از بین نویسندگانی که آثارشان را مطالعه کردم، یو نسبو بیشتر از دیگران به استفاده از جزئیات پرداخته است. البته منظور من، استفاده و تاثیر مستقیم در اصل داستان است و الا دیگر نویسندگان به صورت پنهان استفاده زیادی از جزئیات دارند. اما من نه به استفاده افراطی یو نسبو از جزئیات در داستانهایش علاقهمندم و نه به جزئیات بیاستفاده در مانند این کتاب. دیالوگها و توضیحات اضافی در داستان آنقدر زیاد است که خواننده را مجاب میکند آنها را جزو ضعفهای داستان بشمارد. ۳_تکرارهای بیهدف استفاده از تکرار، بدون آسیب زدن به اثر هنری، کاری است بسیار دشوار که احتمالا عده کمی از عهده آن برآمدهاند. اما در این کتاب ما شاهد تکرار چند بخش از داستان هستیم که هیچ کمکی به داستان نمیکند. مثلا چندین بار یکی از شخصیتها چیزی زیر لب میگوید و شخصیت اول نمیشنود. این کار ذرهای به داستان کمک نکرده است و به آن لطمه زده است. ۴_توصیفات ضعیف کتابهای ژانر وحشت معمولا توأم با دلهره پیش از اتفاقِ اصلی داستان هستند. چیزی که آقای گلشیری خوب آن را انجام داده است. اما وقتی به اصل قصه و بخش ترسناک ماجرا میرسیم، توصیفات خیلی سطحی و گذرا بیان میشوند و حس وحشت و ترس را در دل مخاطب ایجاد نمیکنند. ۵_ضربآهنگ نامناسب انتخاب ضربآهنگ از چیزهایی است که بنا بر اصل داستان متفاوت است. نمیشود گفت مطلقا ضربآهنگ تند یا کند خوب است و حتی نمیشود گفت یک داستان باید یک ضربآهنگ داشته باشد. ضربآهنگ این داستان ثابت است و به نظرم خوب انتخاب نشده. مثلا در جایی که داریم به بخش ترسناک ماجرا میرسیم آنقدر ضربآهنگ کتاب از ابتدا تند بوده که نمیتوانیم احساس درست را در آن لحظه دریافت کنیم. در پایان، این اثر آقای گلشیری را چندان جالب ندیدم. نه برای خودم و نه برای نوجوانان. با این حال ایشان در جلد اول مجموعه خونآشام توانایی بالایی در نوشتن ژانر وحشت از خود نشان دادند که دربارهاش خواهم نوشت، اگر شد. 0 40 علی عقیلی نسب 1402/11/16 رویاهای بانکرهیل جان فانته 4.0 2 بسم الله الرحمن الرحیم باندینی مخلوقی است باشکوه، و برای کشف دوباره او هنوز زمان باقی است. ضمیمهی ادبی تایمز، کتاب از غبار بپرس، ترجمه بابک تبرایی(نشر چشمه)، ص ۲۸۱(نسخه الکترونیک) منتقد معروفی به نام مولر داستان کوتاهی از آرتورو باندینیِ بیست و یک ساله چاپ میکند و باعث معروفیت او میشود. آرتورو که پادوی هتل بود، از این کار استعفا میدهد و بعد از مدتی که تمام پولی که از داستانش به دست آورده بود را خرج میکند، وارد هالیوود میشود تا فیلمنامه بنویسد. اما بعد از مدتی از هالیوود متنفر میشود. نفرتی که فانته نیز در تمام روزهای حضورش در هالیوود حس کرده بود. آرتورو در بخشی از رویاهای بانکرهیل میگوید: ((هنوز نصف صفحه اول را هم نخوانده بودم که موهایم سیخ شد. اواسط صفحه دوم مجبور شدم فیلمنامه را کنار بگذارم و نردهی ایوان را بچسبم.)) گویا این جمله توصیف احساسات فانته از فیلمنامههای هالیوود است که از زبان شخصیت دوم خودش نقل شده است. در طول حیات فانته، مجموعا شش اثر از او چاپ شد که رویاهای بانکرهیل آخرین آنها بود. البته تفاوت این کتاب با پنجتای دیگر این بود که فانته، به دلیل نابینایی در اثر دیابت، آن را به همسرش دیکته کرده است. این رمان که آخرین کتاب فانته و همچنین آرتورو باندینی است، چهل و سه سال بعد از انتشار از غبار بپرس_سومین کتاب مجموعه باندینی_ منتشر شد. با وجود این فاصله زمانی، روحیات باندینی همان روحیاتی است که در سه کتاب دیگر است. این مهمترین نشانهی قدرت قلم فانته و شباهت بالای باندینی به خود او است. تفاوت این باندینی نسبت به سه کتاب دیگر، آمریکاییتر شدن او. است. شخصیتی که همیشه به خاطر ایتالیایی بودن انگار مرزی نامرئی با آمریکاییها داشت، در اینجا این مرز را از دست میدهد و تبدیل به شخصیتی کاملا آمریکایی میشود. شاید این تنها ضعف کتاب است که آن را غیرواقعی جلوه میکند. چرا که رفتار آمریکاییها با غیرآمریکاییها در آن دوره نژادپرستانه بود ولی در این کتاب، این رفتارها کمترند. 0 26 علی عقیلی نسب 1402/11/10 از غبار بپرس جان فانته 3.9 15 بسم الله الرحمن الرحیم ...امیدوارم از اول سال رمان جدیدم را شروع کنم. فعلا دارم طرح کلیاش را مینویسم که کار شدیدا اعصابخرد کنی است. اسم کتاب را گذاشتهام از غبار روی جاده بپرس[۱] و داستانش در پسزمینهای از لس آنجلس میگذرد(اما به هالیوود ربطی ندارد). داستان دختری است که دوستش داشتم اما او کس دیگری را دوست داشت که با نوبهی خود از دختره متنفر بود... کتابی [است] مثل پایبندیهای انسانی[۲] اما همراه با طنز و حسرت. بخشی از نامه جان فانته به پسرعمویش، به نقل از پیوستهای ترجمه از غبار بپرس، نشر چشمه، ص ۲۶۶ و ۲۶۷(نسخه الکترونیک) بوکوفسکی در مقدمه از غبار بپرس درباره فانته مینویسد: سبک کلام و سبک زندگی فانته عین هَمَن؛ قوی، خوب و گرم. در تمام چهار کتابی که از فانته خواندم این جمله بوکوفسکی صادق بود. فانته به هنرمندانهترین شکل چهار بخش از زندگیاش را روایت میکند. بخشهایی که با تمام تفاوتها، یک نقطه مشترک دارند: آرتورو باندینی! قصد نظر دادن نسبت به این شاهکار فانته را ندارم و به جای آن یادداشت کوتاه یکی از خوانندگان کتاب که در سایت آمازون منتشر کرده است را میآورم. معتقدم که با کمترین کلمات، بهترین یادداشت ممکن را نوشته است: دوازده سال پیش مقالهای در لسآنجلس تایمز خواندم که در آن از موفقترین نویسندگان آمریکایی خواسته شده بود تا از ده اثر محبوبشان در ادبیات آمریکایی قرن بیستم نام ببرند. از غبار بپرس جان فانته تنها اثری بود که در همه فهرستهای ده اثر محبوب حضور داشت. از آن زمان من از غبار بپرس را دو بار و همه کتابهای آقای فانته را هم به همراهش خواندهام. نکتهی جالب این است که از غبار بپرس شش سال قبل از ناتوردشت[۳] جی. دی. سلینجر چاپ شده است، اما شباهتهای میان هولدن کالفیلد و آرتورو باندینی شگرفاند. تفاوتشان هم در اینجاست که آرتورو حتی بیشتر از هولدن تابع امیال آنیاش است_اگر چنین چیزی ممکن باشد_ و همچنین تماما آمریکایی است. دلت میخواهد آرتورو را دلداری بدهی و همزمان به خاطر نفهمیاش یکی بخوابانی توی گوشش! متاسفانه جان فانته آنقدر عمر نکرد که شاهد احیای اثرش باشد، ولی انتشارات بلکاسپرو از او یک ستاره ادبی ساخته است. وقت خواندن این کتاب با صدای بلند خواهید خندید و در آغوشش خواهید گرفت. قول میدهم. یادداشت تِری اِی. گرین بر کتاب در سایت آمازون. به نقل از پیوستهای ترجمه از غبار بپرس، نشر چشمه، ص ۲۶۲ و ۲۶۳(نسخه الکترونیک) نکتهای که در پایان میخواستم اضافه کنم نسبت به مقایسه دو ترجمه اثر بود. من کتاب را با ترجمه شکاری از نشر افق خواندم و چند صفحه اولیه آن را با ترجمه بابک تبرایی، که نشر چشمه منتشر کرده است، مقایسه کردم. ترجمه تبرایی به زبان محاورهای است و ترجمه شکاری به زبان معیار. هر کدام از دو ترجمه امتیازات خاص خود را دارد و فقط زمانی میتوانم قضاوت نهایی را انجام دهم که ترجمه تبرایی را کامل بخوانم. با این حال گمانام بر این است ترجمه شکاری، بهتر داستان را به فارسی برگردانده. البته گمان ضعیفی است. امتیازی که باعث شد بعد از خواندن ترجمه شکاری، نسخه الکترونیک ترجمه تبرایی را بخرم، توضیحات ابتدا و انتهای کتاب بود که در یادداشتم از سه تکه آن نقل قول کردم. ابتدای این ترجمه، علاوه بر مقدمه مترجم، مقدمه بوکوفسکی و مختصری از زندگی نویسنده و آثار داستانی و فیلمنامهای او آمده است. در بخش پایانی هم توضیحاتی درباره کتاب، نامههای فانته در مورد این رمان و چند نقد از برخی چهرههای شناخته شده در جامعهی داستانخوان آمریکا آورده شده است. ۱_نام کتاب از دیالوگی در رمان پان از کنوت هامسون برداشته شده است: آن یکی دختر را مثل برده، مثل جنونزدهها و مثل یک گدا دوست داشت. چرا؟ از غبار روی جاده بپرس و از برگهای فروافتاده. از خدای اسرارآمیزِ زندگی بپرس؛ چرا که هیچکس دلیل این چیزها را نمیداند. ۲_شاهکار سامرست موام که در ایران به اسم پیرامون اسارت بشری هم میشناسیمش. ۳_اشتباهی از طرف نوسینده یادداشت. چرا که از غبار بپرس در سال ۱۹۳۹ و ناتور دشت در ۱۹۵۱ چاپ شدهاند و فاصله بین انتشارشان دوازده سال است. 6 25 علی عقیلی نسب 1402/11/7 جاده ی لس آنجلس جان فانته 4.1 5 بسم الله الرحمن الرحیم آرتورو باندینی، نوجوان ۱۸سالهای که چندین کار را امتحان میکند و تقریبا از همه آنها استعفا میدهد یا اخراج میشود. او در لس آنجلس، به همراه مادر و خواهرش زندگی میکند و داییای پولدار دارد که هوای خانوادهی آرتورو را دارد. آرتورو شیفته کتاب های فلسفی است. البته او آنها را نمیفهمد و به نظرش ملالآورند، ولی برای اینکه خودش را نابغه جلوه دهد این کتابها را میخواند. جادهی لس آنجلس در سال ۱۹۳۶ نوشته شده است. اولین کتابی است که فانته نوشته است، اما فانته برای انتشارش اقدامی نکرد و این کتاب بعد از مرگ او در میان دستنوشتههایش پیدا شد و در سال ۱۹۸۵ به چاپ رسید. جادهی لس آنجلس از جهت زمان داستان دومین کتاب مجموعه باندینی است. اما چنانچه در یادداشت تا بهار صبر کن باندینی گفتم، این کتابها با هم ارتباطی ندارند. مثلا آرتورو در تا بهار صبر کن با پدر، مادر و دو برادرش در شهر کوچکی در ایالت کلرادو زندگی میکنند ولی در جادهی لس آنجلس پدرش مرده است و با مادر و خواهرش ساکن لس آنجلس است. آرتورو در اینجا همان آرتوروی در تا بهار صبر کن است. همانقدر متنفر از مذهب و مذهبیها_که در این کتاب مادر و خواهرش نماینده آنها هستند_ همانقدر عاشق قدرت و همانقدر بیزار از داییاش که از نظر آرتورو آدم پولدار کودنی است. اما احساسات آرتورو آنقدر که در تا بهار صبر کن متغیر هستند، در اینجا تغییر چندانی ندارند و طبیعتا کمتر واقعیاند. با این حال وقتی احساسات طغیانگرانه و عاصیانه آرتورو با قلم فانته روایت میشوند، شاهد توصیفاتی فوقالعاده از ناامیدی بشر از تمدن هستیم. ناامیدیای که در آثار نیچه و چندین فیلسوف از فلاسفه غرب ظاهر شده و آرتورو به آنها باور دارد و صراحتا آنها را فریاد میزند. البته در برخی موارد و بدون نیاز به آنها برای تحقیر شخص مقابل آنها را میگوید. او حتی جهانبینی هیتلر را میستاید ولی سرانجام متوجه میشود که در این کتابها هیچ چیزی برای روح خستهاش وجود ندارد. او در نهایت به ادبیات رو میآورد و شروع به نوشتن داستان میکند. با توجه به اینکه باندینی شخصیت دوم فانته است، میتوان گفت جادهی لس آنجلس شروع دوره داستاننویسی فانته را روایت میکند. دورهای که همراه با شکستها و ناامیدیها از ضعف داستانهایش همراه است و باندینی را تا مرز سرخوردگی میبرد. با وجود اینکه کتاب جادهی لسآنجلس موضوع جذابتری را دنبال میکند، اما کتاب ضعیفتر از تا بهار صبر کن است. نمیدانم علت اینکه فانته این کتاب را منتشر نکرد چیست، ولی به عنوان اولین رمان به نظرم اصلا کتاب ضعیفی نیست و اتفاقا نشاندهنده نبوغ فانته است. نبوغی که در شخصیت باندینی نیز دو به چشم میخورد. ترجمه کتاب در دو_سه فصل اول گاهی به زبان معیار و گاهی به زبان محاورهای است و باعث ضعف ترجمه شده ولی در ادامه کاملا به زبان معیار ترجمه شده و اشکالات ترجمه اول کتاب دیگر به چشم نمیخورند 0 25 علی عقیلی نسب 1402/11/5 تا بهار صبر کن، باندینی جان فانته 4.0 9 بسم الله الرحمن الرحیم تا بهار صبر کن باندینی، دومین کتابی است که فانته نوشته است اما اولین کتابی منتشر شده او است. پیش از این او کتاب جاده لسآنجلس را نوشته بود که بعد از مرگش در میان دستنوشتههایش پیدا شد و در سال ۱۹۸۵ به چاپ رسید. کتاب تا بهار صبر کن باندینی، از جهت زمان داستان اولین کتاب مجموعه باندینی است. البته چهار کتابی که با محوریت باندینی نوشته شدهاند ارتباطی با هم ندارند و هر کدام، با تمهای مشترک، یک زندگینامهی متفاوت از دیگری برای شخصیتی واحد هستند. در نتیجه تفاوتی ندارد که از کدام کتاب شروع شود. اما پیشنهاد من خواندن آنها به ترتیب نوشته شدنشان است. آرتورو باندینی دوازده، یا چهارده ساله[۱]، همراه با پدر، مادر و دو برادر کوچکترش در شهر کوچکی از ایالت کلرادو آمریکا زندگی فقیرانهای دارد. او ایتالیاییتبار است و به دلیل احساسات نوجوانانهاش او را از نام و نام خانوادگیاش، محل زندگیاش، تبارش، صورت ککمکیاش و... بیزار است. او عاشق قدرت است و به خاطر مهربانی مذهبی مادرش، که آرتورو از آن تعبیر ضعف میکند، از او بیزار است. پدرش را به خاطر قوی بودن دوست دارد و از مذهب و دو برادرش متنفر است. ولی مانند تمام نوجوانان او احساسات متغیری دارد. گاهی به خاطر ترحم به مادرش علاقهمند میشود و همیشه به خاطر ترس از مرگ و جهنم به سراغ کشیش میرود تا اعتراف کند. احساسات آرتورو نسبت به آنچه گفته شد و نسبت به مسائل دیگری مانند مرگ یکی از دوستان یا کشتن یک مرغ و... تقریبا غالب داستان را شکل میدهد. بخشهایی که به آرتورو پرداخته نمی شود، مثل تکههای مربوط به اسوو یا ماریا، در واقع مقدمهای هستند برای نشان دادن وفاداری آرتورو به خانوادهاش_با وجود نفرت از تبار ایتالیاییش_ داستان تقریبا بدون پیرنگ و جذابیت خاصی است و توانایی فانته در روایت احساسات و توصیفات، باعث جذابیت آن شده است. احتمالا اگر قرار بود این داستان مانند خاطرهای گذرا و بدون این نوع بیان تعریف بشود، داستانی پوچ و بیارزش میشد. بعضی احساسات آرتورو ما را یاد هولدن کالفیلد میاندازند. هر چند فانته در تا بهار صبر کن باندینی، هنوز مسیری که سلینجر در ادبیات طی کرده بود را نرفته بود و یک سال بعد و در از غبار بپرس به سطح همتراز ناتوردشت از جهت فنی رسید. خود سلینجر هم در داستان کوتاه من خُلم، که روایت آخرین شب هولدن در مدرسه است و قبل از ناتور دشت نوشته شده، همچنان قلمی خام و حتی ضعیفتر از همین اثر فانته دارد. اما در ناتور دشت پیشرفت زیادی کرد. آرتورو باندینی را شخصیت دوم فانته میدانند. چرا که هر دو ایتالییتبارهای ساکن کلرادو بودند و زندگی فقیرانهای داشتند و ادامه داستان زندگی فانته نیز ماننده ادامه داستانهای باندینی است، چنانکه در جاده لسآنجلس و دیگر کتابها خواهد آمد. با اینکه از غبار بپرس را بهترین کار فانته میدانند، اما خود او در نامهای به پسرعمویش برای بیان احساسش نسبت به دو کتاب اولش این اینچنین مینویسد: از نامهات ممنونم، اینکه باندینی[۲] را بیشتر از از غبار بپرس دوست داری، نه شگفتزدهام کرد نه سرخورده. فکر میکنم از غبار بپرس بهتر از باندینی نوشته شده، ولی داستان باندینی خیلی به من نزدیکتر است. به همین دلیل ممکن نبود این کتاب را با همان لحن غنایی باندینی به نغمه درآورم. کتاب اول از دلم مایه میگرفت و دومی از سرم.[۳] ۱_دو گمان برای این تفاوت سنی که در کتاب گفته شده وجود دارد، یکی اینکه فانته اشتباه کرده است که امری بعید است. چرا که به سن آرتورو فقط در فصل اول اشاره میشود که کل فصل سی و چند صفحه است و بعید است در این مقدار کم فانته دچار اشتباه شده باشد. گمان دیگر این است که چون راوی دارد ناظر به اسوو باندینی، پدر آرتورو، روایت میکند، اسوو به دلیل حضور کم در خانه از سن دقیق فرزندانش بیاطلاع است، در نتیجه سن آرتورو هم متفاوت گفته شده است. ۲_کتاب تا بهار صبر کن باندینی ۳_کتاب از غبار بپرس، نشر چشمه، ترجمه بابک تبرایی، ص ۲۷۱(نسخه الکترونیک) 0 29